سرشناسه : مکارم شیرازی، ناصر، ۱۳۰۵ -
عنوان و نام پدیدآور : تفسیر نمونه/ بقلم جمعی از نویسندگان؛ زیرنظر ناصر مکارم شیرازی.
مشخصات نشر : طهران. : دارالکتب الاسلامیه ، ۱۳۵۳.
مشخصات ظاهری : ج.
وضعیت فهرست نویسی : فهرست نویسی توصیفی
یادداشت : فهرستنویسی براساس جلد دوم، ۱۳۵۳.
یادداشت : کتابنامه.
شماره کتابشناسی ملی : ۵۴۲۴۵
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 2
ویژگیهای سوره حمد
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
این سوره در میان سوره های قرآن درخشش فوق العادهای دارد که از مزایای زیر سرچشمه می گیرد:
1- آهنگ این سوره
این سوره اساسا با سوره های دیگر قرآن از نظر لحن و آهنگ فرق روشنی دارد به خاطر اینکه سوره های دیگر همه بعنوان سخن خدا است ، اما این سوره از زبان بندگان است ، و به تعبیر دیگر در این سوره خداوند طرز مناجات و سخن گفتن با او را به بندگانش آموخته است .
آغاز این سوره با حمد و ستایش پروردگار شروع می شود .
و با ابراز ایمان به مبدء و معاد (خداشناسی و ایمان به رستاخیز) ادامه می یابد، و با تقاضاها و نیازهای بندگان پایان می گیرد.
انسان آگاه و بیدار دل ، هنگامی که این سوره را می خواند، احساس می کند که بر بال و پر فرشتگان قرار گرفته و به آسمان صعود می کند و در عالم روحانیت و معنویت لحظه به لحظه به خدا نزدیکتر می شود .
این نکته بسیار جالب است که اسلام بر خلاف بسیاری از مذاهب ساختگی یا تحریف شده که میان ((خدا)) و ((خلق )) واسطه ها قائل می شوند به مردم دستور می دهد که بدون هیچ واسطه با خدایشان ارتباط برقرار کنند!.
این سوره تبلوری است از همین ارتباط نزدیک و بی واسطه خدا با انسان ، و مخلوق با خالق ، در اینجا تنها او را می بیند، با او سخن می گوید، پیام او را با گوش جان می شنود، حتی هیچ پیامبر مرسل و فرشته مقربی در این میان واسطه تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 3
نیست و عجب اینکه این پیوند و ارتباط مستقیم خلق با خالق آغازگر قرآن مجید است .
2- سوره حمد، اساس قرآن است
در حدیثی از پیامبر اکرم (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) می خوانیم که ((الحمد ام القرآن )) و این به هنگامی بود که جابر بن عبدالله انصاری خدمت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) رسید، پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) به او فرمود:
((الا اعلمک افضل سورة انزلها الله فی کتابه ؟ قال فقال له جابر بلی بابی انت و امی یا رسول الله ! علمنیها، فعلمه الحمد، ام الکتاب ))
((آیا برترین سوره ای را که خدا در کتابش نازل کرده به تو تعلیم کنم ، جابر عرض کرد آری پدر و مادرم به فدایت باد، به من تعلیم کن ، پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) سوره حمد که ام الکتاب است به او آموخت سپس اضافه فرمود این سوره شفای هر دردی است مگر مرگ )).
و نیز از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نقل شده که فرمود: ((و الذی نفسی بیده ما انزل الله فی التوراة ، و لا فی الزبور، و لا فی القرآن مثلهاهی ام الکتاب )) ((قسم به کسی که جان من به دست او است خداوند نه در تورات و نه در انجیل و نه در زبور، و نه حتی در قرآن ، مثل این سوره را نازل نکرده است ، و این ام الکتاب است )).
دلیل این سخن با تاءمل در محتوای این سوره روشن می شود، چرا که این سوره در حقیقت فهرستی است از مجموع محتوای قرآن ، بخشی از آن توحید و شناخت صفات خدا است ، بخشی در زمینه معاد و رستاخیز سخن می گوید و بخشی از هدایت و ضلالت که خط فاصل مؤ منان و کافران است سخن می گوید، و نیز در آن اشارهای است به حاکمیت مطلق پروردگار و مقام ربوبیت و نعمتهای تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 4
بی پایانش که به دو بخش عمومی و خصوصی (بخش رحمانیت و رحیمیت ) تقسیم می گردد، و همچنین اشاره به مساءله عبادت و بندگی و اختصاص آن به ذات پاک او شده است .
در حقیقت هم بیانگر توحید ذات است ، هم توحید صفات ، هم توحید افعال ، و هم توحید عبادت .
و به تعبیر دیگر این سوره مراحل سه گانه ایمان : اعتقاد به قلب ، اقرار به زبان ، و عمل به ارکان را در بر دارد، و می دانیم ((ام )) به معنی اساس و ریشه است .
شاید به همین دلیل است که ((ابن عباس )) مفسر معروف اسلامی می گوید: ((ان لکل شی ء اساسا... و اساس القرآن الفاتحة )).
((هر چیزی اساس و شالوده ای دارد... و اساس وزیر بنای قرآن ، سوره حمد است )). روی همین جهات است که در فضیلت این سوره از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نقل شد: ((ایما مسلم قراء فاتحة الکتاب اعطی من الاجر کانما قراء ثلثی القرآن ، واعطی من الاجر کانما تصدق علی کل مؤ من و مؤ منه )) هر مسلمانی سوره حمد را بخواند پاداش او به اندازه کسی است که دو سوم قرآن را خوانده است (و طبق نقل دیگری پاداش کسی است که تمام قرآن را خوانده باشد) و گوئی به هر فردی از مردان و زنان مؤ من هدیه ای فرستاده است )).
تعبیر به دو سوم قرآن شاید به خاطر آنست که بخشی از قرآن توجه به خدا است و بخشی توجه به رستاخیز و بخش دیگری احکام و دستورات است که بخش اول و دوم در سوره حمد آمده ، و تعبیر به تمام قرآن به خاطر آن است که همه قرآن را از یک نظر در ایمان و عمل می توان خلاصه کرد که این هر دو در سوره
حمد جمع است . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 5
3- سوره حمد افتخار بزرگ پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم )
جالب اینکه در آیات قرآن سوره حمد به عنوان یک موهبت بزرگ به پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) معرفی شد، و در برابر کل قرآن قرار گرفته است ، آنجا که می فرماید: ((و لقد آتیناک سبعا من المثانی و القرآن العظیم )): ((ما به تو سوره حمد که هفت آیه است و دو بار نازل شده دادیم همچنین قرآن بزرگ بخشیدیم )) (سوره حجر آیه 87).
قرآن با تمام عظمتش در اینجا در برابر سوره حمد قرار گرفته است ، نزول دوباره آن نیز به خاطر اهمیت فوق العاده آن است .
همین مضمون در حدیثی از امیر مؤ منان علی (علیه السلام ) از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نقل شده است که فرمود: ((ان الله تعالی افرد الامتنان علی بفاتحة الکتاب و جعلها بازاء القرآن العظیم و ان فاتحة الکتاب اشرف ما فی کنوز العرش )): ((خداوند بزرگ به خاطر دادن سوره حمد بالخصوص بر من منت نهاده و آنرا در برابر قرآن عظیم قرار داده ، و سوره حمد باارزشترین ذخائر گنجهای عرش خدا است !.
4- تاءکید بر تلاوت این سوره
با توجه به بحثهای فوق که تنها بیان گوشهای از فضیلت سوره حمد بود روشن که چرا در احادیث اسلامی در منابع شیعه و سنی اینهمه تاءکید بر تلاوت آن شده است ، تلاوت آن به انسان ، روح و ایمان می بخشد، او را به خدا نزدیک می کند، صفای دل و روحانیت می آفریند، اراده انسان را نیرومند و تلاش او را در راه خدا و خلق افزون می سازد، و میان او تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 6
و گناه و انحراف فاصله می افکند.
به همین دلیل در حدیثی از امام صادق (علیه السلام ) می خوانیم ((رن ابلیس اربع رنات اولهن یوم لعن ، و حین اهبط الی الارض ، و حین بعث محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) علی حین فترة من الرسل ، و حین انزلت ام الکتاب )): ((شیطان چهار بار فریاد کشید و ناله سر داد نخستین بار روزی بود که از درگاه خدا رانده شد سپس هنگامی بود که از بهشت به زمین تنزل یافت ، سومین بار هنگام بعثت محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) بعد از فترت پیامبران بود، و آخرین بار زمانی بود که سوره حمد نازل شد))!.
محتوای سوره
هفت آیه ای که در این سوره وجود دارد هر کدام اشاره به مطلب مهمی است :
((بسم الله )) سر آغازی است برای هر کار، و استمداد از ذات پاک خدا را به هنگام شروع در هر کار به ما می آموزد.
((الحمد لله رب العالمین )) درسی است از بازگشت همه نعمتها و تربیت همه موجودات به الله ، و توجه به این حقیقت که همه این مواهب از ذات پاکش سرچشمه می گیرد.
((الرحمن الرحیم )) این نکته را بازگو می کند که اساس خلقت و تربیت و حاکمیت او بر پایه رحمت و رحمانیت است ، و محور اصلی نظام تربیتی جهان را همین اصل تشکیل می دهد.
((مالک یوم الدین )) توجهی است به معاد، و سرای پاداش اعمال ، و حاکمیت خداوند بر آن دادگاه عظیم .
((ایاک نعبد و ایاک نستعین ))، توحید در عبادت و توحید در نقطه اتکاء انسانها را بیان می کند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 7
((اهدنا الصراط المستقیم ))، بیانگر نیاز و عشق بندگان به مساءله هدایت و نیز توجهی است به این حقیقت که هدایتها همه از سوی او است !
سرانجام آخرین آیه این سوره ، ترسیم واضح و روشنی است از صراط مستقیم راه کسانی است که مشمول نعمتهای او شده اند، و از راه مغضوبین و گمراهان جدا است .
و از یک نظر این سوره به دو بخش تقسیم می شود بخشی از حمد و ثنای خدا سخن می گوید و بخشی از نیازهای بنده .
چنانکه در عیون اخبارالرضا (علیه السلام ) در حدیثی از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) می خوانیم : خداوند متعال چنین فرموده ((من سوره حمد را میان خود و بنده ام تقسیم کردم نیمی از آن برای من ، و نیمی از آن برای بنده من است ، و بنده من حق دارد هر چه را می خواهد از من بخواهد: هنگامی که بنده می گوید : بسم الله الرحمن الرحیم خداوند بزرگ می فرماید بنده ام بنام من آغاز کرد، و بر من است که کارهای او را به آخر برسانم و در همه حال او را پر برکت کنم ، و هنگامی که ((الحمد لله رب العالمین )) خداوند بزرگ می گوید بنده ام مرا حمد و ستایش کرد، و دانست نعمتهائی را که دارد از ناحیه من است ، و بلاها را نیز من از او دور کردم ، گواه باشید که من نعمتهای سرای آخرت را بر نعمتهای دنیای او می افزایم ، و بلاهای آن جهان را نیز از او دفع می کنم همانگونه که بلاهای دنیا را دفع کردم .
و هنگامی که می گوید ((الرحمن الرحیم )) خداوند می گوید: بنده ام گواهی داد که من رحمان و رحیمم ، گواه باشید بهره او را از رحمتم فراوان می کنم ، و سهم او را از عطایم افزون می سازم .
و هنگامی که می گوید ((مالک یوم الدین )) او می فرماید: گواه باشید همانگونه که او حاکمیت و مالکیت روز جزا را از آن من دانست ، من در روز تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 8
حساب ، حسابش را آسان می کنم ، حسناتش را می پذیرم ، و از سیئاتش صرف نظر می کنم .
و هنگامی که می گوید ((ایاک نعبد)) خداوند بزرگ می گوید بنده ام راست می گوید، تنها مرا پرستش می کند، من شما را گواه می گیرم بر این عبادت خالص ثوابی به او می دهم که همه کسانی که مخالف این بودند به حال او غبطه خورند.
و هنگامی که می گوید ((ایاک نستعین )) خدا می گوید: بنده ام از من یاری جسته ، و تنها به من پناه آورده گواه باشید من او را در کارهایش کمک می کنم ، در سختیها به فریادش می رسم ، و در روز پریشانی دستش را می گیرم .
و هنگامی که می گوید ((اهدنا الصراط المستقیم ...)) (تا آخر سوره ) خداوند می گوید این خواسته بنده ام بر آورده است ، و او هر چه می خواهد از من بخواهد که من اجابت خواهم کرد آنچه امید دارد، به او می بخشم و از آنچه بیم دارد ایمنش می سازم .
چرا نام این سوره فاتحة الکتاب است ؟
((فاتحة الکتاب )) به معنی آغازگر کتاب (قرآن ) است ، و از روایات مختلفی که از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نقل شده به خوبی استفاده می شود که این سوره در زمان خود پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نیز به همین نام شناخته می شده است .
از اینجا دریچه ای به سوی مساءله مهمی از مسائل اسلامی گشوده می شود و آن اینکه بر خلاف آنچه در میان گروهی مشهور است که قرآن در عصر پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) به صورت پراکنده بود، بعد در زمان ابوبکر یا عمر یا عثمان جمع آوری شد قرآن در زمان خود پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) به همین صورت امروز جمع آوری شده بود، و سرآغازش همین سوره حمد بوده است ، والا نه این سوره نخستین سوره ای بوده تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 9
است که بر پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نازل شده ، و نه دلیل دیگری برای انتخاب نام فاتحة الکتاب برای این سوره وجود دارد.
مدارک متعدد دیگری در دست است که این واقعیت را تاءیید می کند که قرآن به صورت مجموعه ای که در دست ماست در عصر پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) و به فرمان او جمع آوری شده بود.
علی بن ابراهیم از امام صادق (علیه السلام ) نقل کرده که رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) به علی (علیه السلام ) فرمود: قرآن در قطعات حریر و کاغذ و امثال آن پراکنده است آن را جمع آوری کنید سپس اضافه می کند علی (علیه السلام ) از آن مجلس برخاست و آن را در پارچه زرد رنگی جمع آوری نمود سپس بر آن مهر زد (و انطلق علی (علیه السلام ) فجمعه فی ثوب اصفر ثم ختم علیه ).
گواه دیگر اینکه خوارزمی دانشمند معروف اهل تسنن در کتاب ((مناقب )) از ((علی بن ریاح )) نقل می کند که علی بن ابی طالب و ابی بن کعب ، قرآن را در زمان رسولخدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) جمع آوری کردند.
سومین شاهد جمله ای است که حاکم نویسنده معروف اهل سنت در کتاب ((مستدرک )) از ((زید بن ثابت )) آورده است :
زید می گوید: ((ما در خدمت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) قرآن را از قطعات پراکنده جمع آوری می کردیم و هر کدام را طبق راهنمائی پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) در محل مناسب خود قرار می دادیم ، ولی با این حال این نوشته ها متفرق بود پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) به علی (علیه السلام ) دستور داد که آن را یکجا جمع کند، و ما را از ضایع ساختن آن بر حذر می داشت )).
سید مرتضی دانشمند بزرگ شیعه می گوید: ((قرآن در زمان رسول الله تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 10
به همین صورت کنونی جمع آوری شده بود)).
طبرانی و ابن عساکر از ((شعبی )) چنین نقل می کنند که شش نفر از انصار قرآن را در عصر پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) جمع آوری کردند و قتاده نقل می کند که از انس پرسیدم چه کسی قرآن را در عصر پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) جمع آوری کرد، گفت چهار نفر که همه از انصار بودند: ابی بن کعب ، معاذ، زید بن ثابت ، و ابوزید و بعضی روایات دیگر که نقل همه آنها به طول می انجامد.
به هر حال علاوه بر این احادیث که در منابع شیعه و اهل تسنن وارد شده انتخاب نام فاتحة الکتاب برای سوره حمد همانگونه که گفتیم شاهد زنده ای برای اثبات این موضوع است .
سؤ ال :
در اینجا این سؤ ال پیش می آید که چگونه میتوان این گفته را باور کرد با اینکه در میان گروهی از دانشمندان معروف است که قرآن پس از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) جمع آوری شده ، (بوسیله علی (علیه السلام ) یا کسان دیگر).
در پاسخ این سؤ ال باید گفت :
اما قرآنی که علی (علیه السلام ) جمع آوری کرد تنها خود قرآن نبود بلکه مجموعه ای بود از قرآن و تفسیر و شاءن نزول آیات ، و مانند آن .
و اما در مورد عثمان قرائنی در دست است که نشان می دهد عثمان برای جلوگیری از اختلاف قرائتها اقدام به نوشتن قرآن واحدی با قرائت و نقطه گذاری نمود (چرا که تا آن زمان نقطه گذاری معمول نبود). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 11
و اما اصرار جمعی بر اینکه قرآن به هیچوجه در زمان پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) جمع آوری نشده و این افتخار نصیب عثمان یا خلیفه اول و دوم گشت شاید بیشتر به خاطر فضیلت سازی بوده باشد، و لذا هر دستهای این فضیلت را به کسی نسبت می دهد و روایت در مورد او نقل می کند.
اصولا چگونه می توان باور کرد پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) چنین کار مهمی را نادیده گرفته باشد در حالی که او به کارهای بسیار کوچک هم توجه داشت ، مگر نه این است که قرآن قانون اساسی اسلام ، کتاب بزرگ تعلیم و تربیت ، زیر بنای همه برنامه های اسلامی و عقائد و اعتقادات است ؟ آیا عدم جمع آوری آن در عصر پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) این خطر را نداشت که بخشی از قرآن ضایع گردد و یا اختلافاتی در میان مسلمانان بروز کند.
به علاوه حدیث مشهور ((ثقلین )) که شیعه و سنی آن را نقل کرده اند که پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) فرمود من از میان شما می روم و دو چیز را به یادگار می گذارم کتاب خدا و خاندانم این خود نشان می دهد که قرآن به صورت یک کتاب جمع آوری شده بود.
و اگر می بینیم روایاتی که دلالت بر جمع آوری قرآن توسط گروهی از صحابه زیر نظر پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) دارد، از نظر تعداد نفرات مختلف است مشکلی ایجاد نمی کند، ممکن است هر روایت عده ای از آنها را معرفی کند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 13
تفسیر:
میان همه مردم جهان رسم است که هر کار مهم و پرارزشی را به نام بزرگی از بزرگان آغاز می کنند، و نخستین کلنگ هر مؤ سسه ارزندهای را به نام کسی که مورد علاقه آنها است بر زمین می زنند، یعنی آن کار را با آن شخصیت مورد نظر از آغاز ارتباط می دهند.
ولی آیا بهتر نیست که برای پاینده بودن یک برنامه و جاوید ماندن یک تشکیلات ، آن را به موجود پایدار و جاویدانی ارتباط دهیم که فنا در ذات او راه ندارد، چرا که همه موجودات این جهان به سوی کهنگی و زوال می روند، تنها چیزی باقی می ماند که با آن ذات لایزال بستگی دارد.
اگر نامی از پیامبران و انبیاء باقی است به علت پیوندشان با خدا و عدالت و حقیقت است که کهنگی در آن راه ندارد، و اگر فی المثل اسمی از ((حاتم )) بر سر زبانها است به خاطر همبستگیش با سخاوت است که زوال ناپذیر است .
از میان تمام موجودات آنکه ازلی و ابدی است تنها ذات پاک خدا است و به همین دلیل باید همه چیز و هر کار را با نام او آغاز کرد و در سایه او قرار داد و از او استمداد نمود لذا در نخستین آیه قرآن می گوئیم ((بنام خداوند بخشنده بخشایشگر))
بسم الله الرحمن الرحیم
این کار نباید تنها از نظر اسم و صورت باشد، بلکه باید از نظر واقعیت و معنی با او پیوند داشته باشد چرا که این ارتباط آن را در مسیر صحیح قرار می دهد و از هر گونه انحراف باز می دارد و به همین دلیل چنین کاری حتما به پایان می رسد و پر برکت است .
به همین دلیل در حدیث معروفی از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) می خوانیم : ((کل امر ذی تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 14
بال لم یذکر فیه اسم الله فهو ابتر)): ((هر کار مهمی که بدون نام خدا شروع شود بیفرجام است )).
امیر مؤ منان علی (علیه السلام ) پس از نقل این حدیث اضافه می کند انسان هر کاری را می خواهد انجام دهد باید بسم الله بگوید یعنی با نام خدا این عمل را شروع می کنم ، و هر عملی که با نام خدا شروع شود خجسته و مبارک است .
و نیز می بینیم امام باقر (علیه السلام ) می فرماید: سزاوار است هنگامی که کاری را شروع می کنیم ، چه بزرگ باشد چه کوچک ، ((بسم الله )) بگوئیم تا پر برکت و میمون باشد)).
کوتاه سخن اینکه پایداری و بقاء عمل بسته به ارتباطی است که با خدا دارد.
به همین مناسبت خداوند بزرگ در نخستین آیات که به پیامبر وحی شد دستور می دهد که در آغاز شروع تبلیغ اسلام این وظیفه خطیر را با نام خداشروع کند: ((اقرء باسم ربک )).
و می بینیم حضرت نوح (علیه السلام ) در آن طوفان سخت و عجیب هنگام سوار شدن بر کشتی و حرکت روی امواج کوه پیکر آب که هر لحظه با خطرات فراوانی روبرو بود برای رسیدن به سر منزل مقصود و پیروزی بر مشکلات به یاران خود دستور می دهد که در هنگام حرکت و در موقع توقف کشتی ((بسم الله )) بگویند (و قال ارکبوا فیها بسم الله مجراها و مرسیها) (سوره هود آیه 41).
و آنها این سفر پر مخاطره را سرانجام با موفقیت و پیروزی پشت سر گذاشتند و با سلامت و برکت از کشتی پیاده شدند چنانکه قرآن می گوید: ((قیل یا نوح اهبط بسلام منا و برکات علیک و علی امم ممن معک )) (سوره هود آیه 48). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 15
و نیز سلیمان در نامه ای که به ملکه سبا می نویسد سر آغاز آن را ((بسم
الله )) قرار می دهد (انه من سلیمان و انه بسم الله الرحمن الرحیم ...) (سوره نحل آیه 30).
و باز روی همین اصل ، تمام سوره های قرآن با بسم الله آغاز می شود تا هدف اصلی که همان هدایت و سوق بشر به سعادت است از آغاز تا انجام با موفقیت و پیروزی و بدون شکست انجام شود.
تنها سوره توبه است که ((بسم الله )) در آغاز آن نمی بینیم چرا که سوره توبه با اعلان جنگ به جنایتکاران مکه و پیمانشکنان آغاز شده ، و اعلام جنگ با توصیف خداوند به رحمان و رحیم سازگار نیست .
در اینجا توجه به یک نکته لازم است و آن اینکه ما در همه جا بسم الله می گوئیم چرا نمی گوئیم ((بسم الخالق )) یا ((بسم الرازق )) و مانند آن ؟!
نکته این است که ((الله )) چنانکه به زودی خواهیم گفت ، جامعترین نامهای خدا است و همه صفات او را یکجا بازگو می کند، اما نامهای دیگر اشاره به بخشی از کمالات او است ، مانند خالقیت و رحمت او و مانند آن .
از آنچه گفتیم این حقیقت نیز روشن شد که گفتن ((بسم الله )) در آغاز هر کار هم به معنی ((استعانت جستن )) به نام خدا است ، و هم ((شروع کردن به نام او)) و این دو یعنی ((استعانت )) و ((شروع )) که مفسران بزرگ ما گاهی آن را از هم تفکیک کرده اند و هر کدام یکی از آن دو را در تقدیر گرفته اند به یک ریشه باز می گردد، خلاصه این دو لازم و ملزوم یکدیگرند یعنی هم با نام او شروع می کنم و هم از ذات پاکش استمداد می طلبم .
به هر حال هنگامی که کارها را با تکیه بر قدرت خداوند آغاز می کنیم خداوندی که قدرتش مافوق همه قدرتها است ، سبب می شود که از نظر روانی نیرو و توان بیشتری در خود احساس کنیم ، مطمئن تر باشیم ، بیشتر کوشش کنیم ، از تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 16
عظمت مشکلات نهراسیم و ماءیوس نشویم ، و ضمنا نیت و عملمان را پاکتر و خالصتر کنیم .
و این است رمز دیگر پیروزی به هنگام شروع کارها به نام خدا.
گر چه هر قدر در تفسیر این آیه سخن بگوئیم کم گفته ایم چرا که معروف است علی (علیه السلام ) از سر شب تا به صبح برای ((ابن عباس )) از تفسیر ((بسم الله )) سخن می گفت ، صبح شد در حالی که از تفسیر ((با)) بسم الله فراتر نرفته بود)) ولی با حدیثی از همان حضرت این بحث را همینجا پایان می دهیم ، و در بحثهای آینده مسائل دیگری در این رابطه خواهیم داشت .
((عبدالله بن یحیی )) که از دوستان امیر مؤ منان علی (علیه السلام ) بود به خدمتش آمد و بدون گفتن بسم الله بر تختی که در آنجا بود نشست ، ناگهان بدنش منحرف شد و بر زمین افتاد و سرش شکست ، علی (علیه السلام ) دست بر سر او کشید و زخم او التیام یافت بعد فرمود: آیا نمی دانی که پیامبر از سوی خدا برای من حدیث کرد که هر کار بدون نام خدا شروع شود بی سرانجام خواهد بود، گفتم پدر و مادرم به فدایت باد می دانم و بعد از این ترک نمی گویم ، فرمود: در این حال بهره مند و سعادتمند خواهی شد.
امام صادق (علیه السلام ) هنگام نقل این حدیث فرمود: بسیار می شود که بعضی از شیعیان ما بسم الله را در آغاز کارشان ترک می گویند و خداوند آنها را با ناراحتی مواجه می سازد تا بیدار شوند و ضمنا این خطا از نامه اعمالشان شسته شود)) تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 17
نکته ها
1- آیا بسم الله جزء سوره است ؟
در میان دانشمندان و علماء شیعه اختلافی در این مساءله نیست ، که بسم الله جزء سوره حمد و همه سوره های قرآن است ، اصولا ثبت بسم الله در متن قرآن مجید در آغاز همه سوره ها، خود گواه زنده این امر است زیرا می دانیم در متن قرآن چیزی اضافه نوشته نشده است ، و ذکر بسم الله در آغاز سوره ها از زمان پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) تاکنون معمول بوده است .
و اما از نظر دانشمندان اهل تسنن ، نویسنده تفسیر المنار جمع آوری جامعی از اقوال آنها به شرح زیر کرده است :
در میان علما گفتگو است که آیا بسم الله در آغاز هر سورهای جزء سوره است یا نه ؟ دانشمندان پیشین از اهل مکه اعم از فقهاء و قاریان قرآن از جمله ابن کثیر و اهل کوفه از جمله عاصم و کسائی از قراء، و بعضی از صحابه و تابعین از اهل مدینه ، و همچنین شافعی در کتاب جدید، و پیروان او و ثوری و احمد در یکی از دو قولش معتقدند که جزء سوره است ، همچنین علمای امامیه و از صحابه طبق گفته آنان علی (علیه السلام ) و ابن عباس و عبدالله بن عمر و ابوهریره ، و از علمای تابعین سعید بن جبیر و عطا و زهری و ابن المبارک این عقیده را برگزیده اند.
سپس اضافه می کند مهمترین دلیل آنها اتفاق همه صحابه و کسانی که بعد از آنها روی کار آمدند بر ذکر بسم الله در قرآن در آغاز هر سورهای جز سوره برائت است ، در حالی که آنها متفقا توصیه می کردند که قرآن را از آنچه جزء قرآن نیست پیراسته دارند، و به همین دلیل آمین را در آخر سوره فاتحه ذکر نکرده اند ...
سپس از مالک و پیروان ابوحنیفه و بعضی دیگر نقل می کند که آنها بسم الله تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 18
را یک آیه مستقل می دانستند که برای بیان آغاز سوره ها و فاصله میان آنها نازل شده است .
و از احمد (فقیه معروف اهل تسنن ) و بعضی از قاریان کوفه نقل می کند که آنها بسم الله را جزء سوره حمد می دانستند نه جزء سایر سوره ها.
از مجموع آنچه گفته شده چنین استفاده می شود که حتی اکثریت قاطع اهل تسنن نیز بسم الله را جزء سوره می دانند.
در اینجا بعضی از روایاتی را که از طرق شیعه و اهل تسنن در این زمینه نقل شده یادآور می شویم : (و اعتراف می کنیم که ذکر همه آنها از حوصله این بحث خارج ، و متناسب با یک بحث فقهی تمام عیار است ).
((معاویة بن عمار)) از دوستان امام صادق (علیه السلام ) می گوید از امام پرسیدم هنگامی که به نماز برمی خیزم بسم الله را در آغاز حمد بخوانم ؟ فرمود بلی مجددا سؤ ال کردم هنگامی که حمد تمام شد و سورهای بعد از آن می خوانم بسم الله را با آن بخوانم ؟ باز فرمود آری :
2 دارقطنی از علمای سنت به سند صحیح از علی (علیه السلام ) نقل می کند که مردی از آن حضرت پرسید السبع المثانی چیست ؟ فرمود: سوره حمد است ، عرض کرد سوره حمد شش آیه است فرمود: بسم الله الرحمن الرحیم نیز آیه ای از آن است .
3 بیهقی محدث مشهور اهل سنت با سند صحیح از طریق ابن جبیر از ابن عباس چنین نقل می کند: استرق الشیطان من الناس اعظم آیة من القرآن بسم الله الرحمن الرحیم : مردم شیطان صفت ، بزرگترین آیه قرآن بسم الله تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 19
الرحمن الرحیم را سرقت کردند)) (اشاره به اینکه در آغاز سوره ها آن را نمی خوانند).
گذشته از همه اینها سیره مسلمین همواره بر این بوده که هنگام تلاوت قرآن بسم الله را در آغاز هر سورهای می خواندند، و متواترا نیز ثابت شده که پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) آن را نیز تلاوت می فرمود، چگونه ممکن است چیزی جزء قرآن نباشد و پیامبر و مسلمانان همواره آن را ضمن قرآن بخوانند و بر آن مداومت کنند.
و اما اینکه بعضی احتمال داده اند که بسم الله آیه مستقلی باشد که جزء قرآن است اما جزء سوره ها نیست ، احتمال بسیار سست و ضعیفی به نظر می رسد، زیرا مفهوم و محتوای بسم الله نشان می دهد که برای ابتدا و آغاز کاری است ، نه اینکه خود یک مفهوم و معنی جدا و مستقل داشته باشد، در حقیقت این جمود و تعصب شدید است که ما بخواهیم برای ایستادن روی حرف خود هر احتمالی را مطرح کنیم و آیه ای همچون بسم الله را که مضمونش فریاد می زند سر آغازی است برای بحثهای بعد از آن ، آیه مستقل و بریده از ما قبل بعد بپنداریم .
تنها ایراد قابل ملاحظه ای که مخالفان در این رابطه دارند این است که می گویند در شمارش آیات سوره های قرآن (بجز سوره حمد) معمولا بسم الله را یک آیه حساب نمی کنند، بلکه آیه نخست را بعد از آن قرار می دهند.
پاسخ این سؤ ال را ((فخر رازی )) در تفسیر کبیر به روشنی داده است آنجا که می گوید: هیچ مانعی ندارد که بسم الله در سوره حمد به تنهائی یک آیه باشد و در سوره های دیگر قرآن جزئی از آیه اول محسوب گردد. (بنابر این مثلا در سوره کوثر ((بسم الله الرحمن الرحیم انا اعطیناک الکوثر)) همه یک آیه محسوب می شود ).
به هر حال مساءله آنقدر روشن است که می گویند: یک روز معاویه در تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 20
دوران حکومتش در نماز جماعت بسم الله را نگفت ، بعد از نماز جمعی از مهاجران و انصار فریاد زدند اسرقت ام نسیت ؟: آیا بسم الله را دزدیدی یا فراموش کردی ؟.
2- الله جامعترین نام خداوند
در جمله بسم الله نخست با کلمه اسم روبرو می شویم که به گفته علمای ادبیات عرب اصل آن از سمو (بر وزن غلو) گرفته شده که به معنی بلندی و ارتفاع است ، و اینکه به هر نامی اسم گفته می شود به خاطر آنست که مفهوم آن بعد از نامگذاری از مرحله خفا و پنهانی به مرحله بروز و ظهور و ارتفاع می رسد، و یا به خاطر آنست که لفظ با نامگذاری ، معنی پیدا می کند و از مهمل و بی معنی بودن در می آید و علو و ارتفاع می یابد.
به هر حال بعد از کلمه اسم ، به کلمه ((الله )) برخورد می کنیم که جامعترین نامهای خدا است ، زیرا بررسی نامهای خدا که در قرآن مجید و یا سایر منابع اسلامی آمده نشان می دهد که هر کدام از آن یک بخش خاص از صفات خدا را منعکس می سازد، تنها نامی که اشاره به تمام صفات و کمالات الهی ، یا به تعبیر دیگر جامع صفات جلال و جمال است همان الله می باشد. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 21
به همین دلیل اسماء دیگر خداوند غالبا به عنوان صفت برای کلمه ((الله )) گفته می شود به عنوان نمونه :
((غفور)) و ((رحیم )) که به جنبه آمرزش خداوند اشاره می کند (فان الله غفور رحیم بقره 226).
((سمیع )) اشاره به آگاهی او از مسموعات ، و ((علیم )) اشاره به آگاهی او از همه چیز است (فان الله سمیع علیم بقره 227). ((بصیر))، علم او را به همه دیدنیها بازگو می کند (و الله بصیر بما تعملون حجرات 18). ((رزاق ))، به جنبه روزی دادن او به همه موجودات اشاره می کند و ((ذوالقوه )) به قدرت او، و مبین به استواری افعال و برنامه های او (ان الله هو الرزاق ذو القوة المتین زاریات 58).
و بالاخره ((خالق )) و ((بارء)) اشاره به آفرینش او و ((مصور)) حاکی از صورتگریش می باشد (هو الله الخالق الباری المصور له الاسماء الحسنی حشر24).
آری تنها ((الله )) است که جامعترین نام خدا می باشد، لذاملاحظه می کنیم در یک آیه بسیاری از این اسماء، وصف ((الله )) قرار می گیرند هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤ من المهیمن العزیز الجبار المتکبر: ((او است الله که معبودی جز وی نیست او است حاکم مطلق ، منزه از ناپاکیها، از هر گونه ظلم و بیدادگری ایمنی بخش ، نگاهبان همه چیز، توانا و شکست ناپذیر، قاهر بر همه موجودات و با عظمت )).
یکی از شواهد روش جامعیت این نام آنست که ابراز ایمان و توحید تنها با جمله لا اله الا الله می توان کرد، و جمله لا اله الا العلیم ، الا الخالق ، الا الرازق )) و مانند آن به تنهائی دلیل بر توحید و اسلام نیست ، و نیز به همین جهت است که تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 22
در مذاهب دیگر هنگامی که می خواهند به معبود مسلمین اشاره کنند الله را ذکر می کنند، زیرا توصیف خداوند به الله مخصوص مسلمانان است .
3- رحمت عام و خاص خدا.
مشهور در میان گروهی از مفسران این است که صفت رحمان ، اشاره به رحمت عام خدا است که شامل دوست و دشمن ، مؤ من و کافر و نیکوکار و بدکار می باشد، زیرا می دانیم باران رحمت بی حسابش همه را رسیده ، و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده همه بندگان از مواهب گوناگون حیات بهره مندند، و روزی خویش را از سفره گسترده نعمتهای بی پایانش بر می گیرند، این همان رحمت عام او است که پهنه هستی را در بر گرفته و همگان در دریای آن غوطه ورند.
ولی ((رحیم )) اشاره به رحمت خاص پروردگار است که ویژه بندگان مطیع و صالح و فرمانبردار است ، زیرا آنها به حکم ایمان و عمل صالح ، شایستگی این را یافته اند که از رحمت و بخشش و احسان خاصی که آلودگان و تبهکاران از آن سهمی ندارند، بهره مند گردند.
تنها چیزی که ممکن است اشاره به این مطلب باشد آنست که ((رحمان )) در همه جا در قرآن به صورت مطلق آمده است که نشانه عمومیت آنست ، در حالی که ((رحیم )) گاهی به صورت مقید ذکر شده که دلیل بر خصوصیت آن است مانند کان بالمومنین رحیما: ((خداوند نسبت به مؤ منان رحیم است )) (احزاب 43) و گاه به صورت مطلق مانند سوره حمد.
در روایتی نیز از امام صادق (علیه السلام ) می خوانیم که فرمود: و الله اله کل شیی ء، الرحمان بجمیع خلقه ، الرحیم بالمؤ منین خاصة : ((خداوند معبود همه چیز است ، نسبت به تمام مخلوقاتش رحمان ، و نسبت به خصوص مؤ منان رحیم است )) تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 23
از سوئی دیگر ((رحمان )) را صیغه مبالغه دانسته اند که خود دلیل دیگری بر عمومیت رحمت او است ، و رحیم را صفت مشبهه که نشانه ثبات و دوام است و این ویژه مؤ منان می باشد.
شاهد دیگر اینکه رحمان از اسماء مختص خداوند است و در مورد غیر او به کار نمی رود، در حالی که رحیم صفتی است که هم در مورد خدا و هم در مورد بندگان استعمال می شود، چنانکه درباره پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) در قرآن می خوانیم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤ منین رؤ ف رحیم : ناراحتیهای شما بر پیامبر گران است ، و نسبت به هدایت شما سخت علاقمند است ، و نسبت به مؤ منان مهربان و رحیم می باشد (توبه - 128 ).
لذا در حدیث دیگری از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده : الرحمان اسم خاص ، بصفة عامة ، و الرحیم اسم عام بصفة خاصة : رحمان اسم خاص است اما صفت عام دارد (نامی است مخصوص خدا ولی مفهوم رحمتش همگان را در بر می گیرد) ولی ((رحیم )) اسم عام است به صفت خاص (نامی است که بر خدا و خلق هر دو گفته می شود اما اشاره به رحمت ویژه مؤ منان دارد).
با این همه گاه می بینیم که رحیم نیز به صورت یک وصف عام استعمال می شود البته هیچ مانعی ندارد که تفاوتی که گفته شد در ریشه این دو لغت باشد، اما استثناهائی نیز در آن راه یابد.
در دعای بسیار ارزنده و معروف امام حسین (علیه السلام ) بنام دعای عرفه می خوانیم : یا رحمان الدنیا و الاخرة و رحیمهما: ((ای خدائی که رحمان دنیا و آخرت توئی و رحیم دنیا و آخرت نیز توئی ))! تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 24
سخن خود را در این بحث با حدیث پر معنی و گویائی از پیامبر اکرم (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) پایان می دهیم آنجا که فرمود: ان الله عز و جل ماة رحمة ، و انه انزل منها واحدة الی الارض فقسمها بین خلقه بها یتعاطفون و یتراحمون ، و اخر تسع و تسعین لنفسه یرحم بها عباده یوم القیامة !: ((خداوند بزرگ صد باب رحمت دارد که یکی از آن را به زمین نازل کرده است ، و درمخلوقاتش تقسیم نموده و تمام عاطفه و محبتی که در میان مردم است از پرتو همان است ، ولی نود و نه قسمت را برای خود نگاه داشته و در قیامت بندگانش را مشمول آن می سازد.))
4- چرا صفات دیگر خدا در بسم الله نیامده است ؟!
این موضوع قابل توجه است که تمام سوره های قرآن با بسم الله شروع می شود (بجز سوره برائت آن هم به دلیلی که سابقا گفتیم ) و در بسم الله پس از نام ویژه ((الله )) تنها روی صفت ((رحمانیت و رحیمیت )) او تکیه می شود، و این سؤ ال انگیز است که چرا سخنی از بقیه صفات در این موضع حساس به میان نیامده ؟
اما با توجه به یک نکته ، پاسخ این سؤ ال روشن می شود و آن اینکه در آغاز هر کار لازم است از صفتی استمداد کنیم که آثارش بر سراسر جهان پرتوافکن است ، همه موجودات را فرا گرفته و گرفتاران را در لحظات بحرانی نجات بخشیده است .
بهتر است این حقیقت را از زبان قرآن بشنوید آنجا که می گوید: و رحمتی وسعت کل شیی ء:((رحمت من همه چیز را فرا گرفته است )) (اعراف 156).
و در جای دیگر از زبان حاملان عرش خدا می خوانیم ربنا وسعت کل شیی ء رحمة : ((خدایا رحمت خود را بر همه چیز گسترده ای )) (مؤ من 7).
از سوی دیگر می بینیم پیامبران برای نجات خود از چنگال حوادث سخت تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 25
و طاقت فرسا و دشمنان خطرناک ، دست به دامن رحمت خدا می زدند قوم ((موسی )) برای نجات از چنگال فرعونیان می گویند و نجنا برحمتک : ((خدایا ما را به رحمت خود رهائی بخش )) (یونس 86).
در مورد((هود)) و پیروانش چنین می خوانم : فانجیناه و الذین معه برحمة منا: هود و پیروانش را به وسیله رحمت خویش (از چنگال دشمنان ) رهائی بخشیدیم (اعراف 72).
اصولا هنگامی که حاجتی از خدا می طلبیم مناسب است او را با صفاتی که پیوند با آن حاجت دارد توصیف کنیم مثلا عیسی مسیح (علیه السلام ) به هنگام درخواست مائده آسمانی (غذای مخصوص ) چنین می گوید: اللهم ربنا انزل علینا مائدة من السماء ... و ارزقنا و انت خیرالرازقین : ((بار الها مائدهای از آسمان بر ما نازل گردان ... و ما را روزی ده و تو بهترین روزی دهندگانی )) (مائده 114).
((نوح )) پیامبر بزرگ خدا نیز این درس را به ما می آموزد، آنجا که برای پیاده شدن از کشتی در یک جایگاه مناسب ، چنین دعا کند رب انزلنی منزلامبارکا و انت خیر المنزلین : ((پروردگارا! مرا به طرز مبارکی فرود آر که تو بهترین فرود آورندگانی )) (مؤ منون 29).
و نیز ((زکریا)) به هنگام درخواست فرزندی از خدا که جانشین و وارث او باشد خدا را با صفت خیر الوارثین توصیف می کند و می گوید رب لاتذرنی فردا و انت خیر الوارثین : خداوندا! مرا تنها مگذار که تو بهترین وارثانی )) (انبیاء89). بنابراین در مورد آغاز کارها به هنگامی که می خواهیم با نام خداوند شروع کنیم باید دست به دامن رحمت واسعه او بزنیم ، هم رحمت عام و هم رحمت خاصش آیا برای پیشرفت در کارها و پیروزی بر مشکلات صفتی مناسبتر از این صفات می باشد؟! تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 26
جالب اینکه نیروئی که همچون نیروی جاذبه ، جنبه عمومی دارد و دلها را به هم پیوند می دهد همین صفت رحمت است ، برای پیوند خلق با خالق نیز از این صفت رحمت باید استفاده کرد.
مؤ منان راستین با گفتن بسم الله الرحمن الرحیم در آغاز کارها دل از همه جا بر می کنند و تنها به خدا دل می بندند، و از او استمداد و یاری می طلبند، خداوندی که رحمتش فراگیر است ، و هیچ موجودی از آن ، بی نصیب نیست .
این درس را نیز از بسم الله به خوبی می توان آموخت که اساس کار خداوند بر رحمت است و مجازات جنبه استثنائی دارد که تا عوامل قاطعی برای آن پیدا نشود تحقق نخواهد یافت ، چنانکه در دعا می خوانیم یا من سبقت رحمته غضبه : ((ای خدائی که رحمتت بر غضبت پیشی گرفته است )). انسانها نیز باید در برنامه زندگی چنین باشند، اساس و پایه کار را بر رحمت و محبت قرار دهند و توسل به خشونت را برای مواقع ضرورت بگذارند، قرآن 114 سوره دارد، 113 سوره با ((رحمت )) آغاز می شود، تنها سوره توبه که با اعلان جنگ و خشونت آغاز می شود و بدون بسم الله است ! الفاتحه
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 27
آیه 2
آیه و ترجمه
الْحَمْدُ للَّهِ رَب الْعَلَمِینَ
ترجمه :
ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است .
تفسیر:
جهان غرق رحمت او است
بعد از ((بسم الله )) که آغازگر سوره بود، نخستین وظیفه بندگان آنست که به یاد مبدء بزرگ عالم هستی و نعمتهای بی پایانش بیفتند، همان نعمتهای فراوانی که سراسر وجود ما را احاطه کرده و راهنمای ما در شناخت پروردگار و هم انگیزه ما در راه عبودیت است .
اینکه می گوئیم : انگیزه به خاطر آنست که هر انسانی به هنگامی که نعمتی به او می رسد فورا می خواهد، بخشنده نعمت را بشناسد، و طبق فرمان فطرت به سپاسگزاری برخیزد و حق شکر او را ادا کند.
به همین جهت علمای علم کلام (عقائد) در نخستین بحث این علم ، که سخن از انگیزه های خداشناسی به میان می آید((وجوب شکر منعم )) را که یک فرمان فطری و عقلی است به عنوان انگیزه خداشناسی ، یادآور می شوند.
و اینکه می گوئیم : راهنمای ما در شناخت پروردگار نعمتهای او است ، به خاطر آن است که بهترین و جامعترین راه برای شناخت مبدء، مطالعه در اسرار آفرینش و رازهای خلقت و مخصوصا وجود نعمتها در رابطه با زندگی انسانها است .
به این دو دلیل سوره فاتحة الکتاب با این جمله شروع می شود (الحمد لله رب العالمین ). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 28
برای پی بردن به عمق و عظمت این جمله لازم است ، به تفاوت ((حمد)) و ((مدح )) و ((شکر)) و نتایج آن توجه شود:
1 ((حمد)) در لغت عرب به معنی ستایش کردن در برابر کار یا صفت نیک اختیاری است ، یعنی هنگامی که کسی آگاهانه کار خوبی انجام دهد، و یا صفتی را برای خود برگزیند که سرچشمه اعمال نیک اختیاری است ، ما او را حمد و ستایش می گوئیم .
ولی ((مدح )) به معنی هر گونه ستایش است ، خواه در برابر یک امر اختیاری باشد یا غیر اختیاری ، فی المثل تعریفی را که از یک گوهر گرانبها می کنیم ، عرب آن را مدح می نامد، و به تعبیر دیگر مفهوم مدح ، عام است در حالی که مفهوم حمد خاص می باشد.
ولی مفهوم ((شکر)) از همه اینها محدودتر است ، تنها در برابر نعمتهائی شکر و سپاس می گوئیم که از دیگری با میل و اراده او به ما رسیده است و اگر به این نکته توجه کنیم که الف و لام ((الحمد)) به اصطلاح الف و لام جنس است و در اینجا معنی عمومیت را می بخشد، چنین نتیجه می گیریم که هر گونه حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است .
حتی هر انسانی که سرچشمه خیر و برکتی است ، و هر پیامبر و رهبر الهی که نور هدایت در دلها می پاشد، هر معلمی که تعلیم می دهد، هر شخص سخاوتمندی که بخشش می کند، و هر طبیبی که مرهمی بر زخم جانکاهی می نهد ستایش آنها از ستایش خدا سرچشمه می گیرد، چرا که همه این مواهب در اصل از ناحیه ذات پاک او است ، و یا به تعبیر دیگر حمد اینها، حمد خدا، و ستایش اینها ستایشی برای او است . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 29
و نیز اگر خورشید نورافشانی می کند، ابرها باران می بارند، و زمین برکاتش را به ما تحویل می دهد، اینها نیز همه از ناحیه او است ، بنابر این تمام حمدها به او بر می گردد.
و به تعبیر دیگر جمله الحمدلله رب العالمین ، اشاره ای است هم به توحید ذات و هم صفات و هم افعال (دقت کنید).
2 اصولا توصیف ((الله )) در اینجا به ((رب العالمین ))، در واقع از قبیل ذکر دلیل بعد از بیان مدعا است ، گوئی کسی سؤ ال می کند چرا همه حمدها مخصوص خدا است ، در پاسخ گفته می شود: برای اینکه او ((رب العالمین )) و پروردگار جهانیان است . قرآن مجید می گوید الذی احسن کل شیی ء خلقه : ((خداوند کسی است که آفرینش هر چیزی را به بهترین صورت انجام داد)) (سجده 7).
و نیز می گوید: و ما من دابة فی الارض الا علی الله رزقها: ((هر جنبنده ای در زمین است روزیش بر خدا است )) (هود 6).
3 از کلمه ((حمد)) این نکته نیز به خوبی استفاده می شود که خداوند همه این مواهب و نیکیها را با اراده و اختیار خود ایجاد کرده است ، بر ضد گفته آنان که خدا را همانند خورشید یک مبدء مجبور فیض بخش می دانند.
4 جالب اینکه حمد تنها در آغاز کار نیست ، بلکه پایان کارها نیز چنانکه قرآن به ما تعلیم می دهد با حمد خدا خواهد بود.
در مورد بهشتیان می خوانیم دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام و آخر دعواهم ان الحمدلله رب العالمین : ((سخن آنها در بهشت نخست منزه شمردن خداوند از هر عیب و نقص ، و تحیت آنها سلام ، و آخرین سخنشان الحمد لله رب العالمین است )) (یونس 10). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 30
5 اما کلمه ((رب )) در اصل به معنی مالک و صاحب چیزی است که به تربیت و اصلاح آن می پردازد و کلمه ((ربیبه )) که به دختر همسر انسان گفته می شود از همینجا گرفته شده است ، زیرا او هر چند از شوهر دیگری است ولی زیر نظر پدر خوانده اش پرورش می یابد.
این کلمه بطور مطلق تنها به خدا گفته می شود، و اگر به غیر خدا اطلاق گردد حتما به صورت اضافه است مثلا می گوئیم ((رب الدار)) (صاحب خانه ) ((رب السفینة )) (صاحب کشتی ).
در تفسیر ((مجمع البیان )) معنی دیگری نیز بر آن افزوده است و آن شخص بزرگی است که فرمان او مطاع می باشد، اما بعید نیست که هر دو معنی به یک اصل باز گردد.
6 کلمه ((عالمین )) جمع عالم است و عالم به معنی مجموعه ای است از موجودات مختلف که دارای صفات مشترک و یا زمان و مکان مشترک هستند، مثلا می گوئیم عالم انسان و عالم حیوان و عالم گیاه ، و یا می گوئیم عالم شرق و عالم غرب عالم امروز و عالم دیروز، بنابراین ((عالم )) خود به تنهائی معنی جمعی دارد و هنگامی که به صورت ((عالمین )) جمع بسته می شود اشاره به تمام مجموعه های این جهان است .
در اینجا این سؤ ال پیش می آید که جمع با((ین )) معمولا برای جمع عاقل است در حالیکه همه عالمهای این جهان صاحبان عقل نیستند، به همین دلیل بعضی از مفسران کلمه عالمین را در اینجا اشاره به گروه ها و مجموعه هائی از صاحبان تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 31
عقل می دانند مانند فرشتگان و انسانها و جن .
این احتمال نیز وجود دارد که این جمع بخاطر تغلیب باشد (منظور از تغلیب این است که مجموعهای از صاحبان صفات مختلف را با وصف صنف برتر توصیف کنیم ).
7 نویسنده تفسیر((المنار)) می گوید: از جد ما امام صادق (علیه السلام ) که رضوان خدا بر او باد چنین نقل شده که مراد از ((عالمین )) تنها انسانها هستند. سپس اضافه می کند در قرآن نیز ((عالمین )) به همین معنا آمده است مانند ((لیکون للعالمین نذیرا)): خداوند قرآن را بر بندهاش فرستاد تا جهانیان را انذار کند (سوره فرقان آیه 1) (1).
ولی اگر موارد استعمال عالمین را در قرآن در نظر بگیریم خواهیم دید که هر چند کلمه عالمین در بسیاری از آیات قرآن به معنی انسانها آمده است ولی در پاره ای از موارد معنی وسیعتری دارد، و انسانها و موجودات دیگر جهان را در بر می گیرد، مانند ((فلله الحمد رب السموات و رب الارض رب العالمین )): ستایش مخصوص خدا است که مالک و پروردگار آسمانها و زمین ، مالک و پروردگار جهانیان است )) (جاثیه آیه 36).
و مانند ((قال فرعون و ما رب العالمین قال رب السموات و الارض و ما بینهما)): ((فرعون گفت پروردگار عالمیان چیست ؟ موسی در پاسخ گفت پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان این دو است )) (آیه 23 و 24 سوره شعراء).
جالب اینکه در روایتی که صدوق در کتاب ((عیون الاخبار)) از علی (علیه السلام ) نقل کرده چنین می خوانیم : ((که امام علیه السلام در ضمن تفسیر آیه الحمدلله رب العالمین فرمود: رب العالمین هم الجماعات ، من کل مخلوق من الجمادات و الحیوانات : ((رب العالمین اشاره به مجموع همه مخلوقات است اعم از موجودات تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 32
بی جان و جاندار)).
اما اشتباه نشود که در میان این روایات تضادی وجود ندارد، زیرا اگر چه کلمه عالمین مفهومش گسترده و وسیع است ، ولی از آنجا که گل سر سبد مجموعه موجودات جهان انسان می باشد، گاهی انگشت روی او گذارده می شود، و بقیه را تابع و در سایه او می بیند، بنابراین اگر در روایت امام سجاد (علیه السلام ) تفسیر به انسانها شده بخاطر آن است که هدف اصلی در این مجموعه بزرگ انسانها هستند.
8 این نکته نیز قابل توجه است که بعضی عالم را به دو گونه تقسیم کرده اند: عالم کبیر و عالم صغیر، و منظورشان از عالم صغیر وجود یک انسان است ، چرا که وجود یک انسان خود به تنهائی مجموعه ای است از نیروهای مختلفی که حاکم بر این عالم بزرگ می باشد، و در حقیقت انسان نمونه برداری از همه جهان است .
آنچه سبب می شود که مخصوصا ما روی مفهوم وسیع عالم تکیه کنیم آن است که بعد از جمله الحمدلله آمده در این جمله همه حمد و ستایش را مخصوص خدا می شمریم ، سپس رب العالمین را به منزله دلیلی بر آن ذکر می کنیم ، می گوئیم : همه ستایشها مخصوص او است چرا که هر کمالی و هر نعمتی و هر موهبتی که در جهان وجود دارد مالک و صاحب و پروردگارش او می باشد.
نکته ها:
1- خط سرخ بر همه رب النوعها
مطالعه تاریخ ادیان و مذاهب نشان می دهد که منحرفان از خط توحید راستین ، همواره برای این جهان رب النوعهایی قائل بودند، سرچشمه این تفکر تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 33
غلط این بوده که گمان می کردند هر یک از انواع موجودات نیاز به رب النوع مستقلی دارد که آن نوع را تربیت و رهبری کند، گویا خدا را کافی برای تربیت این انواع نمی دانستند!.
حتی برای اموری همانند عشق عقل ، تجارت ، جنگ و شکار رب النوعی قائل بودند، از جمله یونانیان دوازده خدای بزرگ (رب النوع ) را پرستش می کردند که به پندار آنها بر فراز قله المپ بزم خدائی دائر ساخته ، و هر یک مظهر یکی از صفات آدمی بودند!.
در ((کلده )) پایتخت کشور ((آشور)) رب النوع آب ، رب النوع ماه ، رب النوع خورشید و رب النوع زهره قائل بودند، و هر کدام را بنامی می نامیدند، و مافوق همه اینها ((ماردوک )) را رب الارباب می شمردند.
در ((روم )) نیز خدایان متعدد رواج داشت و بازار شرک و تعدد خدایان و ارباب انواع شاید از همه جا داغتر بود.
آنها مجموع خدایان را به دو دسته تقسیم می کردند: خدایان خانوادگی و خدایان حکومت ، که مردم زیاد به آنها علاقه نشان نمی دادند (چرا که دل خوشی از حکومتشان نداشتند).
عده این خدایان فوق العاده زیاد بود، زیرا هر یک از این خدایان یک پست مخصوص داشت ، و در امور محدودی مداخله می کرد، تا آنجا که ((در خانه )) دارای خدای مخصوص بود! بلکه پاشنه و آستانه خانه نیز هر یک رب النوعی داشتند!
به گفته یکی از مورخان جای تعجب نیست که رومیها 30 هزار خدا داشته باشند، آن چنانکه یکی از بزرگان آنها به شوخی گفته بود تعداد خدایان کشور ما به حدی است که در معابر و محافل فراوانتر از افراد ملت می باشند! تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 34
از این خدایان می توان رب النوع کشاورزی ، رب النوع آشپزخانه ، و رب النوع انبار غذا، رب النوع خانه ، رب النوع شعله گاز، رب النوع آتش رب النوع میوه ها، رب النوع درو، رب النوع درخت تاک ، رب النوع جنگل رب النوع حریق و رب النوع دروازه بزرگ رم و رب النوع آتشکده ملی را نام برد.
کوتاه سخن اینکه بشر در گذشته با انواع خرافات دست به گریبان بوده است همانطور که الان هم خرافات بسیاری از آن عصر به یادگار مانده .
در عصر نزول قرآن نیز بتهای متعدد مورد پرستش و ستایش قرار داشته و شاید همه یا قسمتی از آنها جانشین رب النوعهای پیشین بودند.
از همه گذشته گاهی بشر را نیز عملا رب خود قرار می دادند، چنانکه قرآن در نکوهش مردمی که احبار (دانشمندان یهود) و رهبانان (مردان و زنان تارک دنیا) را ارباب خود می دانستند می گوید ((اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله )): آنها احبار و رهبانهایشان را ارباب بجای خدا می دانستند (توبه 31).
به هر حال از آنجا که این خرافات علاوه بر اینکه انسان را به انحطاط عقلی می کشانید، مایه تفرقه و تشتت و پراکندگی است ، پیامبران الهی به مبارزه شدید با آن برخاستند، تا آنجا که می بینیم بعد از بسم الله نخستین آیه ای که در قرآن نازل شده ، در همین رابطه است ((الحمد لله رب العالمین )) همه ستایشها مخصوص خداوندی است که رب همه جهانیان است .
و به این ترتیب قرآن خط سرخی بر تمام رب النوعها می کشد و آنها را به وادی عدم همانجا که جای اصلیشان است می فرستد، و گلهای توحید و یگانگی و همبستگی و اتحاد را به جای آن می نشاند.
قابل توجه اینکه همه مسلمانان موظفند در نمازهای روزانه هر شبانه روز تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 35
لااقل ده بار این جمله را بخوانند و به سایه الله خداوند یگانه ایکه مالک و رب و سرپرست و پرورش دهنده همه موجودات است پناه برند، تا هرگز توحید را فراموش نکنند و در بیراهه های شرک سرگردان نشوند.
2- پرورش الهی راه خداشناسی
گرچه کلمه ((رب )) همانگونه که گفتیم در اصل به معنی مالک و صاحب است ، ولی نه هر صاحبی ، صاحبی که عهده دار تربیت و پرورش می باشد، و به همین جهت در فارسی به عنوان پروردگار ترجمه می شود .
دقت در سیر تکاملی موجودات زنده ، و تحول و دگرگونیهای موجودات بی جان ، و فراهم آمدن زمینه های تربیت موجودات ، و ریزه کاری هایی که در هر یک از این قسمتها نهفته شده است یکی از بهترین طرق خداشناسی است .
هماهنگیهائی که در میان اعضاء بدن ماست که غالبا بدون آگاهی ما بر قرار می باشد، یکی از نمونه های زنده آن است .
فی المثل هنگامی که حادثه مهمی در زندگی ما رخ می دهد، و باید با تمام توان در برابر آن بپاخیزیم ، در یک لحظه کوتاه فرمانی هماهنگ به تمام ارگانهای بدن ما به صورت ناآگاه صادر می شود، بلافاصله ، ضربان قلب بالا می رود، تنفس شدید می شود، تمام نیروهای بدن بسیج می گردند، مواد غذائی و اکسیژن هوا از طریق خون به طور فراوان به تمام سلولها می رسند، اعصاب آماده کار، و عضلات آماده حرکت بیشتر می شوند، نیروی تحمل انسان بالا می رود، احساس درد کمتر می شود، خواب از چشم می پرد، خستگی از اعضاء فرار می کند احساس گرسنگی بکلی فراموش می شود.
چه کسی این هماهنگی عجیب را در این لحظه حساس ، با این سرعت ، در میان تمام ذرات وجود انسان ، ایجاد می کند؟ آیا این پرورش جز از ناحیه تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 36
خداوند عالم و قادر ممکن است ؟!
آیات قرآن پر است از نمونه های این پرورش الهی که بخواست خدا هر کدام در جای خود خواهد آمد و هر کدام دلیل روشنی برای شناخت خدا هستند. الفاتحه
آیه 3
آیه و ترجمه
الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
ترجمه :
3 خداوندی که بخشنده و بخشایشگر است (و رحمت عام و خاصش همه را رسیده ).
تفسیر:
معنی ((رحمن )) و ((رحیم )) و گسترش مفهوم آنها و همچنین تفاوت میان این دو کلمه را در تفسیر ((بسم الله )) مشروحا خواندیم ، و نیازی به تکرار نیست . نکته ای که در اینجا باید اضافه کنیم این است که این دو صفت که از مهمترین اوصاف الهی است در نمازهای روزانه ما حداقل 30 بار تکرار می شوند (دو مرتبه در سوره حمد و یک مرتبه در سورهای بعد از آن می خوانیم ) و به این ترتیب 60 مرتبه خدا را به صفت رحمتش می ستائیم .
این در حقیقت درسی است برای همه انسانها که خود را در زندگی بیش از هر چیز به این اخلاق الهی متخلق کنند، بعلاوه اشاره ای است به این واقعیت که اگر ما خود را عبد و بنده خدا می دانیم مبادا رفتار مالکان بی رحم نسبت به بردگانشان در نظرها تداعی شود.
در تاریخ بردگی می خوانیم :
((صاحبان آنها با قساوت و بیرحمی عجیبی با آنها رفتار می کردند، چنانکه می گویند اگر بندهای در انجام خدمات اندک قصوری می ورزید مجازاتهای تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 37
سخت می دید: شلاق می خورد، او را به زنجیر می کشیدند، به آسیابش می بستند به حفر معادن می گماشتند، در زیر زمینها و سیاهچالهای هولناک حبس می کردند و اگر گناهش بزرگتر بود به دارش می آویختند!.
در جای دیگر می خوانیم : ((غلامان محکوم را در قفس درندگان می انداختند و اگر جان سالم به در می بردند درنده دیگری را داخل قفس او می کردند)).
این بود نمونه های از رفتار مالکان با بردگان خویش ، اما خداوند جهان در قرآن کرارا تذکر می دهد که اگر بندگانم بر خلاف دستورم عمل کردند و پشیمان شدند می بخشم ، می آمرزم ، رحیم و مهربانم آنجا که می فرماید: قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا ((ای کسانی که از حریم بندگی سرباز زده اید از رحمت خدا ماءیوس نشوید، خداوند همه گناهان را می آمرزد (توبه کنید و از دریای بی پایان رحمت خدا بهره مند شوید).
بنابراین آوردن ((رحمان و رحیم )) بعد از رب العالمین اشاره به این نکته است که ما در عین قدرت نسبت به بندگان خویش ، با مهربانی و لطف رفتار می کنیم این بنده نوازی و لطف خدا، بندگان را شیفته او می سازد: که با یک دنیا علاقه بگویند ((الرحمن الرحیم )).
اینجا است که انسان متوجه چقدر فاصله است بین رفتار خداوند بزرگ با بندگان خویش ، و روش مالکان با زیردستان خود، مخصوصا در عصر شوم ، بردگی . الفاتحه
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 38
آیه 4
آیه و ترجمه
مَلِکِ یَوْمِ الدِّینِ
ترجمه :
خدائی که مالک روز جزاست .
تفسیر:
ایمان به رستاخیز دومین پایگاه
در اینجا به دومین اصل مهم اسلام یعنی قیامت و رستاخیز توجه می کند و می گوید: ((خداوندی که مالک روز جزا است )) (مالک یوم الدین ).
و به این ترتیب محور مبدء و معاد که پایه هر گونه اصلاح اخلاقی و اجتماعی است در وجود انسان تکمیل می گردد.
جالب اینکه در اینجا تعبیر به مالکیت خداوند شده است ، که نهایت سیطره و نفوذ او را بر همه چیز و همه کس در آن روز مشخص می کند، روزی که همه انسانها در آن دادگاه بزرگ برای حساب حاضر می شوند، و در برابر مالک حقیقی خود قرار می گیرند، تمام گفته ها و کارها و حتی اندیشه های خود را حاضر می بینند، هیچ چیز حتی به اندازه سر سوزنی نابود نشده و به دست فراموشی نیفتاده است ، و اکنون این انسان است که باید بار همه مسئولیتهای اعمال خود را بر دوش کشد!.
حتی در آنجا که خود فاعل نبوده ، بلکه بنیانگزار سنت و برنامه ای بوده است ، باز باید سهم خویش را از مسئولیت بپذیرد.
بدون شک مالکیت خداوند در آن روز یک مالکیت اعتباری ، نظیر مالکیت ما نسبت به آنچه در این جهان ملک ما است ، نمی باشد، چرا که این یک مالکیت قراردادی است با تشریفات و اسنادی می آید و با تشریفات و اسناد دیگری از میان تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 39
می رود، ولی مالکیت خدا نسبت به جهان هستی مالکیت حقیقی است آن پیوند و ارتباط خاص موجودات با خدا است که اگر یک لحظه از او بریده شوند نابود می شوند، همانگونه که اگر رابطه لامپهای برق با کارخانه اصلی بریده شود روشنائی در همان لحظه محو و نابود خواهد شد.
و تعبیر دیگر این مالکیت نتیجه خالقیت و ربوبیت است ، آنکس که موجودات را آفریده و تحت حمایت خود پرورش می دهد، و لحظه به لحظه فیض وجود و هستی به آنها می بخشد، مالک حقیقی موجودات است . نمونه ضعیفی از مالکیت حقیقی را در خودمان نسبت به اعضا پیکرمان می توانیم پیدا کنیم ، ما مالک چشم و گوش و قلب و اعصاب خویش هستیم ، نه به معنی مالکیت اعتباری ، بلکه یک نوع مالکیت حقیقی که از ارتباط و پیوند و احاطه سرچشمه می گیرد.
در اینجا این سؤ ال پیش می آید که مگر خداوند مالک تمام این جهان نیست که ما از او تعبیر به مالک روز جزا می کنیم ؟
پاسخ این سؤ ال با توجه به یک نکته روشن می شود و آن اینکه مالکیت خداوند گر چه شامل هر ((دو جهان )) می باشد، اما بروز و ظهور این مالکیت در قیامت بیشتر است ، چرا که در آن روز همه پیوندهای مادی و مالکیتهای اعتباری بریده می شود، و هیچکس در آنجا چیزی از خود ندارد، حتی اگر شفاعتی صورت گیرد باز به فرمان خدا است ، یوم لا تملک نفس لنفس شیئا و الامر یومئذ لله روزی که هیچکس مالک هیچ چیز برای کمک به دیگری نیست ، و همه کارها به دست خدا است (سوره انفطار آیه 19).
به تعبیر دیگر انسان در این دنیا گاه به کمک دیگری می شتابد، با زبانش از او دفاع می کند، با اموالش از او حمایت می نماید، با نفرات و قدرتش به کمکش برمی خیزد گاه با طرحها و نقشه های گوناگون ، او را زیر پوشش حمایت تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 40
خود قرار می دهد.
ولی آن روز هیچیک از این امور وجود ندارد، و به همین دلیل هنگامی که از مردم سؤ ال شود لمن الملک الیوم حکومت امروز از آن کیست ؟! می گویند: لله الواحد القهار: برای خداوند یگانه پیروز است !)) (سوره مؤ من آیه 16).
اعتقاد به روز رستاخیز، و ایمان به آن دادگاه بزرگ که همه چیز در آن بطور دقیق مورد محاسبه قرار می گیرد اثر فوق العاده نیرومندی در کنترل انسان در برابر اعمال نادرست و ناشایست دارد، و یکی از علل جلوگیری کردن نماز از فحشاء و منکرات همین است که نماز انسان را هم به یاد مبدئی می اندازد که از همه کار او با خبر است و هم به یاد دادگاه بزرگ عدل خدا.
تکیه بر مالکیت خداوند نسبت به روز جزا این اثر را نیز دارد که با اعتقاد مشرکان و منکران رستاخیز به مبارزه بر می خیزد، زیرا از آیات قرآن به خوبی استفاده می شود که ایمان به ((الله )) یک عقیده عمومی حتی برای مشرکان عصر جاهلی بوده ، لذا هنگامی که از آنها می پرسیدند: آفریدگار آسمانها و زمین کیست ؟ می گفتند: خدا! و لئن سئلتهم من خلق السماوات و الارض لیقولن الله (لقمان 25) در حالی که آنها با گفتار پیامبر (صلی اللّه علیه و آله وسلم ) در زمینه معاد با ناباوری عجیبی روبرو می شدند و قال الذین کفروا هل ندلکم علی رجل ینبئکم اذا مزقتم کل ممزق انکم لفی خلق جدید افتری علی الله کذبا ام به جنة : کافران گفتند آیا مردی را به شما معرفی بکنیم که می گوید هنگامی که خاک شدید و پراکنده گشتید، بار دیگر آفرینش جدیدی خواهید داشت ! آیا او بر خدا دروغ بسته یا دیوانه است ؟!)) (سبا آیه 8).
در حدیثی از امام سجاد (علیه السلام ) می خوانیم : هنگامی که به آیه ((مالک یوم الدین )) می رسید، آنقدر آنرا تکرار می کرد که نزدیک بود روح از بدنش پرواز کند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 41
کان علی بن الحسین اذا قرء مالک یوم الدین یکررها حتی یکادان یموت .
اما کلمه ((یوم الدین )) این تعبیر در تمام مواردی که در قرآن استعمال شده به معنی قیامت آمده است چنانکه در قرآن در آیه 17 و 18 و 19 سوره انفطار با صراحت به این معنی اشاره شده است (این تعبیر متجاوز از ده بار در قرآن مجید به همین معنی آمده ).
و اینکه چرا آن روز، روز دین معرفی شده ؟ به خاطر این است که آن روز روز جزا است و دین در لغت به معنی جزا می باشد، و روشنترین برنامه ای که در قیامت اجرا می شود همین برنامه جزا و کیفر و پاداش است ، در آن روز پرده از روی کارها کنار می رود، و اعمال همه دقیقا مورد محاسبه قرار می گیرد و هر کس جزای اعمال خویش را اعم از خوب و بد می بیند.
در حدیثی از امام صادق (علیه السلام ) می خوانیم که فرمود: یوم الدین ، روز حساب است .
اما طبق این روایت ((دین )) به معنی حساب است ، شاید این تعبیر از قبیل ذکر علت و اراده معلول باشد، زیرا همی شه حساب مقدمهای برای جزا است .
بعضی از مفسران نیز عقیده دارند که علت نامگذاری رستاخیز به یوم الدین این است که در آن روز هر کسی در برابر دین و آئین خود جزا می بیند.
ولی معنی اول (حساب و جزا) صحیحتر به نظر می رسد. الفاتحه
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 42
آیه 5
آیه و ترجمه
إِیَّاک نَعْبُدُ وَ إِیَّاک نَستَعِینُ
ترجمه :
تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری میجوئیم .
تفسیر:
انسان در پیشگاه خدا
اینجا سر آغازی است برای نیازهای بنده و تقاضاهای او از خدا، و در حقیقت لحن سخن از اینجا عوض می شود، زیرا آیات قبل حمد و ثنای پروردگار و اظهار ایمان به ذات پاک او و اعتراف به روز قیامت بود.
اما از اینجا گوئی بنده با این پایه محکم عقیدتی و معرفت و شناخت پروردگار خود را در حضور او، و در برابر ذات پاکش می بیند، او را مخاطب ساخته نخست از عبودیت خویش در برابر او، و سپس از امدادها و کمکهای او سخن می گوید:((تنها ترا می پرستم و تنها از تو یاری می جویم )) (ایاک نعبد و ایاک نستعین ).
به تعبیر دیگر: هنگامی که مفاهیم آیات گذشته در جان انسان جای گیرد، و اعماق وجودش به نور الله پرورش دهنده جهانیان روشن می شود، و رحمت عام و خاص او و مالکیتش در روز جزا را درک می کند، انسان به صورت یک فرد کامل از نظر عقیده در می آید، این عقیده عمیق توحیدی نخستین ثمره اش از یکسو بنده خالص خدا بودن ، و از بندگی بتها و جباران و شهوات در آمدن ، و از سوی دیگر دست استمداد به ذات پاک او دراز کردن است .
در واقع آیات گذشته سخن از توحید ذات و صفات می گفت و در اینجا سخن از توحید عبادت ، و توحید افعال است . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 43
توحید عبادت آنست که هیچکس و هیچ چیز را شایسته پرستش جز ذات خدا ندانیم تنها به فرمان او گردن نهیم ، تنها قوانین او را به رسمیت بشناسیم و از هر نوع بندگی و تسلیم در برابر غیر ذات پاک او بپرهیزیم .
توحید افعال آنست که تنها مؤ ثر حقیقی را در عالم او بدانیم (لا مؤ ثر فی الوجود الا الله ) نه اینکه عالم اسباب را انکار کنیم و به دنبال سبب نرویم بلکه معتقد باشیم که هر سببی هر تاءثیری دارد، آن هم به فرمان خدا است ، او است که به آتش سوزندگی ، و به خورشید روشنائی و به آب حیاتبخشی داده است .
ثمره این عقیده آنست که انسان تنها متکی به الله خواهد بود، تنها قدرت و عظمت را مربوط به او می داند، و غیر او در نظرش فانی ، زوال پذیر، و فاقد قدرت می باشد.
تنها ذات الله قابل اعتماد و ستایش است ، و لیاقت این دارد که انسان او را تکیه گاه خود در همه چیز قرار دهد.
این تفکر و اعتقاد انسانرا از همه کس و همه موجودات بریده و تنها به خدا پیوند می دهد، حتی اگر به دنبال عالم اسباب می رود نیز به فرمان او است یعنی در لابلای اسباب ، قدرت خدا را که مسبب الاسباب است مشاهده می کند.
این عقیده آن قدر روح انسانرا وسیع و افق فکر او را بالا می برد که به بی نهایت و ابدیت می پیوندد و از محیطهای محدود آزاد و رها می سازد.
نکته ها
1- -نقطه اتکاء فقط او است
طبق آنچه در ادبیات عرب خوانده ایم هنگامی که مفعول بر فاعل مقدم شود، معنی حصر از آن استفاده می گردد، و در اینجا مقدم شدن کلمه ایاک بر نعبد و نستعین دلیل بر انحصار است و نتیجه آن همان توحید عبادت و توحید افعالی است که در بالا بیان کردیم . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 44
حتی در عبودیت و بندگی خود نیز احتیاج به کمک او داریم ، و در این راه نیز باید از او استعانت جست ، مبادا گرفتار انحراف و عجب و ریا و اموری مانند اینها بشویم که عبودیت ما را پاک در هم می ریزد.
به تعبیر دیگر در جمله اول که می گوئیم تنها تو را می پرستیم کمی بوی استقلال دارد، بلافاصله با جمله ایاک نستعین آنرا اصلاح می کنیم و آن حالت بین الامرین (نه جبر و نه تفویض ) را در عبارت خود مجسم می سازیم و الگوئی خواهد بود برای همه کارهای ما.
2- ذکر صیغه جمع در نعبد و نستعین
و همچنین آیات بعد که همه به صورت جمع است نشان می دهد که اساس عبادت مخصوصا نماز بر پایه جمع و جماعت است ، حتی به هنگامی که بنده در برابر خدا به راز و نیاز بر می خیزد باید خود را میان جمع و جماعت ببیند، تا چه رسد به سایر کارهای زندگیش .
به این ترتیب هر گونه فردگرائی ، و تکروی ، انزواطلبی و مانند اینها مفاهیمی مردود از نظر قرآن و اسلام شناخته می شود .
مخصوصا نماز، از اذان و اقامه که دعوت به اجتماع برای نماز است گرفته (حی علی الصلوة بشتاب به سوی نماز ...) تا سوره حمد که آغازگر نماز است ، السلام علیکم که پایان آن است همه دلیل بر این است که این عبادت در اصل جنبه اجتماعی دارد، یعنی باید به صورت جماعت انجام شود، درست است که نماز فرادی نیز در اسلام صحیح است اما عبادت فردی جنبه فرعی و درجه دوم را دارد.
3- در برخورد نیروها از او کمک می گیریم
بشر در این جهان با نیروهای مختلفی روبرو است ، هم از نظر نیروهای طبیعی ، و هم از نظر نیروهای درون ذاتی خود. برای اینکه بتواند در برابر عوامل مخرب و ویرانگر و منحرف تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 45
کننده ، مقاومت کند احتیاج به یار و مدد کاری دارد، اینجا است که خود را در زیر چتر حمایت پروردگار قرار می دهد، همه روز از خواب بر می خیزد، و با تکرار جمله ایاک نعبد و ایاک نستعین اعتراف به عبودیت پروردگار کرده و از ذات پاک او برای پیروزی در این مبارزه بزرگ کمک می گیرد، و شامگاهان نیز با تکرار همین جمله سر به بستر می نهد، با یاد او بر می خیزد و با یاد و استمداد از وجود او بخواب می رود و خوشا به حال کسی که به چنین مرحلهای از ایمان برسد، در برابر هیچ گردنکشی و زورمندی سر تعظیم فرود نمی آورد، در مقابل جاذبه مادیات خود را نمی بازد، همچون پیامبر اسلام می گوید: ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین : نماز و عبادتم ، مرگ و حیاتم همه از آن خداوند است که پروردگار جهانیان است (انعام 162). الفاتحه
آیه 6
آیه و ترجمه
اهْدِنَا الصرَط الْمُستَقِیمَ
ترجمه :
ما را به راه راست هدایت فرما.
تفسیر:
پیمودن صراط مستقیم
پس از اظهار تسلیم در برابر پروردگار و وصول به مرحله عبودیت و استعانت و استمداد از ذات پاک او نخستین تقاضای بنده این است که او را به راه راست ، راه پاکی و نیکی ، راه عدل و داد، و راه ایمان و عمل صالح هدایت فرماید، تا خدائی که همه نعمتها را به او ارزانی داشته نعمت هدایت را نیز بر آن بیفزاید. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 46
گر چه این انسان در چنین شرائط مؤ من است ، و با خدای خود آشنا ولی امکان دارد که هر آن این نعمت به خاطر عواملی از او سلب گردد، و از صراط مستقیم منحرف و گمراه شود.
پس باید هر شبانه روز لااقل ده بار از خدای خود بخواهد که لغزش و انحرافی برای او پیش نیاید.
بعلاوه این صراط مستقیم که همان آئین حق است مراتب و درجاتی دارد که همه افراد در پیمودن این درجات یکسان نیستند، هر مقدار از این درجات را انسان طی نماید، باز درجات بالاتر و والاتری وجود دارد که انسان با ایمان باید از خدا بخواهد تا او را به آن درجات هدایت کند.
در اینجا این سؤ ال معروف که چرا ما همواره در خواست هدایت به صراط مستقیم از خدا می کنیم مگر ما گمراهیم ؟ مطرح می شود.
وانگهی به فرضی که این سخن از ما زیبنده باشد از پیامبر و امامان که نمونه انسان کامل بودند چه معنی دارد؟!
در پاسخ این ایراد می گوئیم :
اولا: همانطور که اشاره شد انسان در مسیر هدایت هر لحظه بیم لغزش و انحراف درباره او می رود، به همین دلیل باید خود را در اختیار پروردگار بگذارد و تقاضا کند که او را بر راه راست ثابت نگهدارد.
ما نباید فراموش کنیم که وجود و هستی و تمام مواهب الهی ، لحظه به لحظه از آن مبدء بزرگ به ما می رسد.
سابقا گفتیم مثل ما و همه موجودات (از یک نظر) مثل لامپهای برق است ، اگر می بینیم نور لامپ ، متصل و یکنواخت پخش می شود به خاطر آنست که لحظه به لحظه نیرو از منبع برق به او می رسد منبع برق هر لحظه نور جدیدی تولید می کند و بوسیله سیمهای ارتباطی به لامپ تحویل می گردد. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 47
هستی ما نیز همانند نور این لامپها است گر چه به صورت یک وجود ممتد جلوه گر است ، ولی در حقیقت لحظه به لحظه وجود تازه ای از منبع هستی آفریدگار فیاض ، به ما می رسد.
بنابر این همانگونه که هر لحظه وجود تازهای به ما می رسد، به هدایت جدیدی نیز نیازمندیم بدیهی است اگر موانعی در سیمهای معنوی ارتباطی ما با خدا ایجاد شود، کژیها، ظلمها، ناپاکیها و ... پیوند ما را از آن منبع هدایت قطع می کند، و همان لحظه از صراط مستقیم منحرف خواهیم شد.
ما از خدا طلب می کنیم که این موانع پیش نیاید و ما بر صراط مستقیم ثابت بمانیم .
ثانیا: هدایت همان پیمودن طریق تکامل است که انسان تدریجا مراحل نقصان را پشت سر بگذارد و به مراحل بالاتر برسد.
این را نیز می دانیم که طریق تکامل نامحدود است و به سوی بی نهایت همچنان پیش می رود.
بنابر این جای تعجب نیست که حتی پیامبران و امامان از خدا تقاضای هدایت صراط مستقیم کنند، چه اینکه کمال مطلق تنها خدا است ، و همه بدون استثناء در مسیر تکاملند چه مانع دارد که آنها نیز تقاضای درجات بالاتری را از خدا بنمایند.
مگر ما بر پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) صلوات و درود نمی فرستیم ؟ مگر مفهوم صلوات ، تقاضای رحمت تازه پروردگار برای محمد و آل محمد نیست ؟
مگر خود پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نمی فرمود: رب زدنی علما خدایا علم (و هدایت ) مرا بیشتر کن !
مگر قرآن نمی گوید: و یزید الله الذین اهتدوا هدی : خداوند هدایت هدایت یافتگان را افزون می کند (مریم 76). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 48
و نیز می گوید: و الذین اهتدوا زادهم هدی و آتاهم تقواهم : آنها که هدایت یافته اند خداوند بر هدایتشان می افزاید، و تقوا به آنها می دهد محمد 17).
و از اینجا پاسخ سؤ الی که مربوط به درود بر پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) و امامان است نیز روشن که این درود و صلوات در حقیقت تقاضای مقام بالاتر و والاتر برای آن بزرگواران است .
برای روشن شدن آنچه گفتیم به دو حدیث زیر توجه فرمائید:
1 امیر مؤ منان علی (علیه السلام ) در تفسیر جمله اهدنا الصراط المستقیم می فرماید، یعنی ادم لنا توفیقک الذی اطعناک به فی ماضی ایامنا، حتی نطیعک کذلک فی مستقبل اعمارنا:خداوندا توفیقاتی را که در گذشته بر ما ارزانی داشتی و به برکت آن تو را اطاعت کردیم ، همچنان ادامه ده تا در آینده عمرمان نیز تو را اطاعت کنیم .
2 امام صادق (علیه السلام ) می فرماید: یعنی ارشدنا للزوم الطریق المؤ دی الی محبتک ، و المبلغ الی جنتک ،والمانع من ان نتبع اهوائنا فنغطب ، او ان ناخذ بارائنا فنهلک : یعنی خداوندا ما را بر راهی که به محبت تو می رسد و به بهشت واصل می گردد، و مانع از پیروی هوسهای کشنده و آراء انحرافی و هلاک کننده است ، ثابت بدار.
صراط مستقیم چیست ؟
آنگونه که از بررسی آیات قرآن مجید بر می آید صراط مستقیم همان آئین خدا پرستی و دین حق و پایبند بودن به دستورات خدا است چنانکه در سوره تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 49
انعام آیه 161 می خوانیم : قل اننی هدانی ربی الی صراط مستقیم دینا قیما ملة ابراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین : بگوخداوند مرا به صراطمستقیم هدایت کرده : به دین استوار،آئین ابراهیم که هرگز به خداشرک نورزید.
در اینجا دین ثابت و پا بر جا و آئین توحیدی ابراهیم و نفی هر گونه شرک به عنوان صراط مستقیم معرفی شده که این جنبه عقیدتی را مشخص می کند.
اما در سوره یس آیه 61 و 62 چنین می خوانیم : الم اعهد الیکم یا بنی آدم الا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین و ان اعبدونی هذا صراط مستقیم : ((ای فرزندان آدم مگر با شما پیمان نبستم که شیطان را پرستش نکنید (به دستورات او عمل ننمائید) و مرا پرستش کنید این همان صراط مستقیم است )).
در اینجا به جنبه های عملی آئین حق اشاره شده که نفی هر گونه کار شیطانی و عمل انحرافی است .
و به گفته قرآن در سوره آل عمران آیه 101 راه رسیدن به صراط مستقیم پیوند و ارتباط با خدا است (و من یعتصم بالله فقد هدی الی صراط مستقیم ).
ذکر این نکته نیز لازم به نظر می رسد که راه مستقیم همی شه یک راه بیشتر نیست زیرا میان دو نقطه تنها یک خط مستقیم وجود دارد که نزدیکترین راه را تشکیل می دهد.
بنابر این اگر قرآن می گوید صراط مستقیم ، همان دین و آئین الهی در جنبه های عقیدتی و عملی است به این دلیل است که نزدیکترین راه ارتباط با خدا همانست .
و نیز به همین دلیل است که دین واقعی یک دین بیشتر نیست ان الدین عند الله الاسلام :((دین در نزد خدا اسلام است ))(آل عمران آیه 19).
به خواست خدا بعدا خواهیم دید که اسلام معنی وسیعی دارد که هر آئین توحیدی را در آن عصر و زمان که رسمیت داشته و با آئین جدید نسخ نشده است شامل می شود. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 50
و از اینجا روشن می شود تفسیرهای مختلفی که مفسران در این زمینه نقل کرده اند همه در واقع به یک چیز باز می گردد:
بعضی آن را به معنی اسلام .
بعضی به معنی قرآن .
بعضی به پیامبر و امامان راستین .
و بعضی آنرا به آئین الله که جز آن را قبول نمی کند، تفسیر نموده اند تمام این معانی بازگشت به همان دین و آئین الهی در جنبه های اعتقادی و عملی می کند.
همچنین روایاتی که در منابع اسلامی در این زمینه وارد شده و هر کدام به زاویه ای از این مساءله اشاره کرده همه به یک اصل باز می گردد، از جمله : از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) چنین نقل شده : الصراط المستقیم صراطالانبیاء و هم الذین انعم الله علیهم : ((صراط مستقیم راه پیامبران است و همانها هستند که مشمول نعمتهای الهی شده اند)).
از امام صادق (علیه السلام ) می خوانیم که در تفسیر آیه اهدنا الصراط المستقیم فرمود: الطریق و معرفة الامام : ((منظور راه و شناخت امام است .))
و نیز در حدیث دیگری از همان امام نقل شده : و الله نحن الصراط المستقیم : ((به خدا سوگند مائیم صراط مستقیم )).
در حدیث دیگری باز از همان امام می خوانیم که فرمود: صراط مستقیم ، امیر مؤ منان علی (علیه السلام ) است .
مسلم است که پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) و علی (علیه السلام ) و ائمه اهل بیت (علیهمالسلام ) همه به همان تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 51
آئین توحیدی خدا دعوت می کردند، دعوتی که جنبه های اعتقادی و عملی را در بر می گرفت .
جالب اینکه ((راغب )) در کتاب ((مفردات )) در معنی صراط می گوید:((صراط)) راه مستقیم است ، بنابر این مستقیم بودن در مفهوم صراط افتاده ، و ذکر آن به صورت توصیف ، برای تاءکید هر چه بیشتر روی این مساءله است . الفاتحه
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 52
آیه 7
آیه و ترجمه
صِرَط الَّذِینَ أَنْعَمْت عَلَیْهِمْ غَیرِ الْمَغْضوبِ عَلَیْهِمْ وَ لا الضالِّینَ
ترجمه :
راه آنها که بر آنان نعمت دادی نه آنها که بر ایشان غضب کردی و نه گمراهان !
تفسیر:
دو خط انحرافی !
این آیه در حقیقت تفسیر روشنی است برای ((صراط مستقیم )) که در آیه قبل خواندیم ، می گوید: مرا به راه کسانی هدایت فرما که آنان را مشمول انواع نعمتهای خود قرار دادی (نعمت هدایت ، نعمت توفیق ، نعمت رهبری مردان حق و نعمت علم و عمل و جهاد و شهادت ) نه آنها که بر اثر اعمال زشت ، و انحراف عقیده غضب تو دامنگیرشان شد و نه آنها که جاده حق را رها کرده و در بیراهه ها گمراه و سرگردان شده (صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین ).
در حقیقت چون ما آشنائی کامل به راه و رسم هدایت نداریم ، خدا به ما دستور می دهد که در این آیه طریق و خط پیامبران و نیکوکاران و آنها که مشمول نعمت و الطاف او شده اند را بخواهیم .
و نیز به ما هشدار می دهد که در برابر شما همی شه دو خط انحرافی قرار دارد، خط ((مغضوب علیهم )) و خط((ضالین )) که به زودی به تفسیر این دو آشنا خواهیم شد. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 53
نکته ها
1- الذین انعمت علیهم کیانند ؟
سوره نساء آیه 69 این گروه را تفسیر کرده است : و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا:
((کسانی که دستورات خدا و پیامبر را اطاعت کنند، خدا آنها را با کسانی قرار می دهد که مشمول نعمت خود ساخته ، از پیامبران و رهبران صادق و راستین و جانبازان و شهیدان راه خدا و افراد صالح ، و اینان رفیقان خوبی هستند)).
همانگونه که ملاحظه می کنیم این آیه افراد مورد نعمت خدا را چهار گروه معرفی می کند:((پیامبران ، صدیقین ، شهداء، و صالحین .
این مراحل چهارگانه شاید اشاره به این معنی باشد که برای ساختن یک جامعه انسانی سالم و مترقی و مؤ من ، نخست باید رهبران حق و انبیاء وارد میدان شوند.
و به دنبال آنها مبلغان صدیق و راستگو که گفتار و کردارشان با یکدیگر هماهنگ است ، تا اهداف پیامبران را از این طریق در همه جا گسترش دهند.
به دنبال این دوران سازندگی فکری ، طبیعتا عناصر آلوده و آنها که مانع راه حقند سر بر دارند، جمعی باید در مقابل آنها قیام کنند و عده ای شهید شوند و با خون پاکشان درخت توحید آبیاری گردد.
در مرحله چهارم محصول این کوششها و تلاشها به وجود آمدن صالحان است اجتماعی پاک و شایسته و آکنده از معنویت .
بنابراین ما در سوره حمد در شبانه روز پی در پی از خدا می خواهیم که در خط این چهار گروه قرار گیریم ، خط انبیاء خط صدیقین ، خط شهدا و صالحین و روشن تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 54
است که در هر مقطع زمانی باید در یکی از این خطوط، انجام وظیفه کنیم و رسالت خویش را ادا نمائیم .
2- ((مغضوب علیهم )) و ((ضالین )) کیانند؟
جدا کردن این دو از هم در آیات فوق نشان می دهد که هر کدام اشاره به گروه مشخصی است .
در اینکه فرق میان این دو چیست سه تفسیر وجود دارد:
1 از موارد استعمال این دو کلمه در قرآن مجید چنین استفاده می شود که ((مغضوب علیهم )) مرحله ای سختتر و بدتر از ضالین است ، و به تعبیر دیگر ضالین گمراهان عادی هستند، و مغضوب علیهم ، گمراهان لجوج و یا منافق ، و به همین دلیل در بسیاری از موارد، غضب و لعن خداوند در مورد آنها ذکر شده .
در آیه 106 سوره نحل می خوانیم و لکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب من الله : ((آنهائی که سینه خود را برای کفر گسترده ساختند غضب پروردگار بر آنها است )).
و در آیه 6 سوره فتح آمده است ، و یعذب المنافقین و المنافقات و المشرکین و المشرکات الظانین بالله ظن السوء علیهم دائرة السوء و غضب الله علیهم و لعنهم و اعدلهم جهنم : ((خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک و آنها را که درباره خدا گمان بد می برند مورد غضب خویش قرار می دهد، و آنها را لعن می کند، و از رحمت خویش دور می سازد، و جهنم را برای آنان آماده ساخته است .
به هر حال مغضوب علیهم آنها هستند که علاوه بر کفر، راه لجاجت و عناد و دشمنی با حق را می پیمایند و حتی از اذیت و آزار رهبران الهی و پیامبران در صورت امکان فروگذار نمی کنند آیه 112 سوره آل عمران می گوید: و بائوا بغضب من الله ... ذلک بانهم کانوایکفرون بایات الله و یقتلون الانبیاء بغیر حق ذلک بما تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 55
عصوا و کانوا یعتدون : ((غضب خداوند شامل حال آنها (یهود) شد چرا که به خدا کفر می ورزیدند و پیامبران الهی را به ناحق می کشتند)).
2 جمعی از مفسران عقیده دارند که مراد از ((ضالین )) منحرفین نصاری و منظور از ((مغضوب علیهم )) منحرفان یهودند.
این برداشت به خاطر موضعگیریهای خاص این دو گروه در برابر دعوت اسلام می باشد، زیرا همانگونه که قرآن هم صریحا در آیات مختلف بازگو می کند، منحرفان یهود، کینه و عداوت خاصی نسبت به دعوت اسلام نشان می دادند، هر چند در آغاز، دانشمندان آنها از مبشران اسلام بودند، اما چیزی نگذشت که به جهاتی که اینجا جای شرح آن نیست از جمله به خطر افتادن منافع مادیشان سرسختترین دشمن شدند، و از هر گونه کار شکنی در پیشرفت اسلام و مسلمین فروگذار نکردند (همانگونه که امروز نیز موضع گروه صهیونیست در برابر اسلام و مسلمانان همین است ).
و با این حال تعبیر از آنها به ((مغضوب علیهم )) بسیار صحیح به نظر می رسد ولی باید توجه داشت که این تعبیر در حقیقت از قبیل تطبیق کلی بر فرد است ، نه انحصار مفهوم مغضوب علیهم در این دسته از یهود.
اما منحرفان از نصاری که موضعشان در برابر اسلام تا این حد سرسختانه نبود، تنها در شناخت آئین حق گرفتار گمراهی شده بودند، از آنها تعبیر به ضالین شده که آن هم از قبیل تطبیق کلی بر فرد است .
در احادیث اسلامی نیز کرارا مغضوب علیهم به یهود و ضالین به منحرفان نصاری تفسیر شده است و نکته اش همانست که در بالا اشاره شد.
3 این احتمال نیز وجود دارد که ضالین به گمراهانی اشاره می کند که اصراری بر گمراه ساختن دیگران ندارند در حالی که ((مغضوب علیهم )) کسانی تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 56
هستند که هم گمراهند و هم گمراه گر، و با تمام قوا می کوشند دیگران را همرنگ خود سازند!.
شاهد این معنی آیاتی است که سخن از کسانی می گوید که مانع هدایت دیگران به راه راست بودند و به عنوان ((یصدون عن سبیل الله )) از آنها یاد شده در آیه 16 سوره شوری می خوانیم : و الذین یحاجون فی الله من بعد ما استجیب له حجتهم داحضة عند ربهم و علیهم غضب و لهم عذاب شدید: ((آنها که بعد از پذیرش دعوت اسلام از ناحیه مؤ منان ، در برابر پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) به مخاصمه و بحثهای انحرافی بر می خیزند، حجت و دلیلشان در پیشگاه خدا باطل و بی اساس است و غضب خدا بر آنها است و عذاب شدید در انتظارشان خواهد بود.
اما با این همه چنین به نظر می رسد که جامعترین این تفاسیر همان تفسیر اول است تفسیری که بقیه تفسیرها در آن جمع است و در حقیقت مصداقی از مصادیق آن محسوب می شود بنابر این دلیلی ندارد که ما مفهوم وسیع آیه را محدود کنیم .
و الحمد لله رب العالمین
(پایان سوره حمد)
سوره بقرة
مقدمه
این سوره در ((مدینه )) نازل شده ، و 286 آیه است
محتوای سوره بقره
این سوره که طولانی ترین سوره های قرآن مجید است مسلما یکجا نازل نشده ، بلکه در فواصل مختلف ، و به مناسبتهای نیازهای گوناگون جامعه اسلامی ، در مدینه نازل گردیده است .
ولی با این حال جامعیت آن از نظر اصول اعتقادی اسلام و بسیاری از مسائل عملی (عبادی اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی ) قابل انکار نیست .
چه اینکه در این سوره :
1 بحثهائی پیرامون توحید و شناسائی خدا مخصوصا از طریق مطالعه اسرار آفرینش آمده است .
2 بحثهائی در زمینه معاد و زندگی پس از مرگ ، مخصوصا مثالهای حسی آن مانند داستان ابراهیم و زنده شدن مرغها و داستان عزیز.
3 بحثهائی در زمینه اعجاز قرآن و اهمیت این کتاب آسمانی .
4 بحثهائی بسیار مفصل و طولانی درباره یهود و منافقان و موضعگیریهای خاص آنها در برابر اسلام و قرآن ، و انواع کارشکنیهای آنان در این رابطه .
5 بحثهائی در زمینه تاریخ پیامبران بزرگ مخصوصا ابراهیم (علیه السلام ) و موسی (علیه السلام ).
6 بحثهائی در زمینه احکام مختلف اسلامی از جمله نماز، روزه ، جهاد در راه خدا، حج و تغییر قبله ، ازدواج و طلاق ، احکام تجارت و دین ، و قسمت مهمی از احکام ربا و مخصوصا بحثهای فراوانی در زمینه انفاق در راه خدا، و همچنین مساءله قصاص و تحریم قسمتی از گوشتهای حرام و قمار و شراب و بخشی از احکام وصیت و مانند آن . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 59
و اما نامگذاری این سوره به البقره به خاطر داستانی است در مورد گاو بنی اسرائیل که شرح آن در آیات 67 تا 73 به خواست خدا خواهد آمد.
فضیلت سوره بقره
در فضیلت این سوره روایات پر اهمیتی در منابع اسلامی نقل شده است :
از جمله مرحوم طبرسی در مجمع البیان از پیامبر اکرم (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) چنین نقل می کند که پرسیدند: ای سوره القرآن افضل ؟ قال : البقرة ، قیل ای آیة البقرة افضل ؟ قال آیة الکرسی :((کدامیک از سوره های قرآن از همه برتر است ؟ فرمود: سوره بقره ، عرض کردند کدام آیه از آیات سوره بقره افضل است ؟ فرمود: آیة الکرسی )).
افضلیت این سوره ظاهرا به خاطر جامعیت آنست ، و افضل بودن آیة الکرسی به خاطر محتوای توحیدی خاص آن می باشد که به خواست خدا در تفسیر آن خواهد آمد.
و این منافات ندارد که بعضی از سوره های دیگر قرآن از جهات دیگری برتری داشته باشند، چرا که از دیدگاه های مختلف به آنها نظر شده است .
و نیز از امام علی بن الحسین (علیهماالسلام ) از پیامبر اکرم (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) چنین نقل شده است که فرمود کسی که چهار آیه از آغاز سوره بقره و آیة الکرسی و دو آیه بعد از آن و سه آیه از آخر آن را بخواند هرگز در جان و مال خود ناخوش آیندی نخواهد دید، و شیطان به او نزدیک نمی شود، و قرآن را فراموش نخواهد کرد.
در اینجا لازم می دانیم که این حقیقت مهم را تکرار کنیم ، که ثوابها و فضیلتها و پاداشهای مهمی که برای تلاوت قرآن یا سوره ها و آیات خاصی نقل تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 60
شده هرگز مفهومش این نیست که انسان آنها را به صورت اوراد بخواند و تنها به گردش زبان قناعت کند.
بلکه خواندن قرآن برای فهمیدن ، و فهمیدن برای اندیشیدن ، و اندیشیدن برای عمل است .
اتفاقا هر فضیلتی درباره سورهای یا آیه ای ذکر شده تناسب بسیار زیادی با محتوای آن سوره یا آیه دارد.
مثلا در فضیلت سوره نور چنین می خوانیم که هر کس بر آن مداومت کند خداوند او و فرزندانش را از آلودگی به زنا حفظ می کند .
این به خاطر آنست که محتوای سوره نور دستورات مهمی در زمینه مبارزه با انحرافات جنسی دارد: دستور به تسریع ازدواج افراد مجرد دستور به حجاب ، دستور به ترک چشم چرانی و نگاه های هوس آلود، دستور به ترک شایعه پراکنی و نسبتهای ناروا، و بالاخره دستور به اجرای حد شرعی درباره زنان و مردان زناکار.
بدیهی است اگر محتوای این سوره در جامعه یا خانوادهای پیاده شود آلودگی به زنا نخواهد بود.
همچنین آیاتی از سوره بقره که در بالا اشاره شد و اتفاقا همه در زمینه توحید و ایمان به غیب ، و خداشناسی و پرهیز از وسوسه های شیطانی است ، اگر کسی بخواند و محتوای آنرا در عمق جانش پیاده کند، مسلما آن فضائل را خواهد داشت .
درست است که خواندن قرآن به هر حال ثواب دارد، ولی ثواب اصلی و اساس و آثار سازنده هنگامی خواهد بود که مقدمهای برای اندیشه و عمل باشد. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 61
آیه 1 - 2
آیه و ترجمه
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
الم (1)
ذَلِک الْکتَب لا رَیْب فِیهِ هُدًی لِّلْمُتَّقِینَ
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 الم
2 این کتاب با عظمتی است که شک در آن راه ندارد، و مایه هدایت پرهیزکاران است .
تفسیر:
تحقیق درباره حروف مقطعه قرآن
در آغاز بیست و نه سوره از سوره های قرآن با حروف مقطعه برخورد می کنیم و چنانکه از نامش پیدا است این حروف حروفی بریده از هم به نظر می رسد، و کلمه مفهومی را ظاهرا نمی سازد.
حروف مقطعه قرآن همی شه جزء کلمات اسرار آمیز قرآن محسوب می شده ، و مفسران برای آن تفسیرهای متعددی ذکر کرده اند، و با گذشت زمان و تحقیقات جدید دانشمندان تفسیرهای تازهای برای آن پیدا می شود.
جالب اینکه در هیچیک از تواریخ ندیدهایم که عرب جاهلی و مشرکان وجود تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 62
حروف مقطعه را در آغاز بسیاری از سوره های قرآن بر پیغمبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) خرده بگیرند، و آن را وسیله ای برای استهزاء و سخریه قرار دهند، و این خود می رساند که گویا آنها نیز از اسرار وجود حروف مقطعه کاملا بیخبر نبوده اند.
به هر حال از میان این تفاسیر چند تفسیر است که از همه مهمتر و معتبرتر به نظر می رسد، و هماهنگ با آخرین تحقیقاتی است که در این زمینه به عمل آمده ، و ما این چند تفسیر را به تدریج در آغاز این سوره ، و سوره آل عمران ، و سوره اعراف به خواست خدا بیان خواهیم کرد، اکنون به مهمترین آنها در اینجا می پردازیم :
این حروف اشاره به این است که این کتاب آسمانی با آن عظمت و اهمیتی که تمام سخنوران عرب و غیر عرب را متحیر ساخته و دانشمندان را از معارضه با آن عاجز نموده است ، از نمونه همین حروفی است که در اختیار همگان قرار دارد در عین اینکه قرآن از همان حروف الف باء و کلمات معمولی ترکیب یافته ، به قدری کلمات آن موزون است و معانی بزرگی در بر دارد، که در اعماق دل و جان انسان نفوذ می کند، روح را مملو از اعجاب و تحسین می سازد، و افکار و عقول را در برابر خود وادار به تعظیم می نماید، جمله بندیهای مرتب و کلمات آن در بلندترین پایه قرار گرفته و معانی بلند را در قالب زیباترین الفاظ می ریزدکه همانند و نظیر ندارد.
فصاحت و بلاغت قرآن بر کسی پوشیده نیست ، این گفته صرف ادعا نمی باشد زیرا آفریدگار جهان همان کسی که این کتاب را بر پیامبر نازل کرده همه انسانها را دعوت به مقابله به مثل نموده است و از آنها خواسته که همانند آن ، یا لااقل یک سوره مثل آنرا بیاورند، او دعوت نموده است که عموم جهانیان (جن و انس ) با همکاری و هم فکری اگر می توانند مانند آنرا بیاورند اما همه عاجز و ناتوان ماندند، و این نشان می دهد که مولود فکر آدمی نیست . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 63
درست همانطور که خداوند بزرگ از خاک ، موجوداتی همچون انسان با آن ساختمان شگفت انگیز، و انواع پرندهگان زیبا، و جانداران متنوع ، و گیاهان و گلهای رنگارنگ ، می آفریند و ما از آن کاسه و کوزه و مانند آن می سازیم ، همچنین خداوند از حروف الفبا و کلمات معمولی ، مطالب و معانی بلند را در قالب الفاظ زیبا و کلمات موزون ریخته و اسلوب خاصی در آن بکار برده که همه انگشت حیرت به دندان گرفته اند، آری همین حروف در اختیار انسانها نیز هست ولی توانائی ندارند که ترکیبها و جملهبندیهائی بسان قرآن ابداع کنند.
عصر طلائی ادبیات عرب
جالب توجه اینکه : عصر جاهلیت یک عصر طلائی از نظر ادبیات بود همان اعراب بادیه نشین ، همان پا برهنه ها و نیمه وحشیها با تمام محرومیتهای اقتصادی و اجتماعی دلهائی سرشار از ذوق ادبی و سخن سنجی داشتند، به طوری که امروز، اشعاری که یادگار آن دوران طلائی است ، از اصیلترین و پرمایه ترین اشعار عرب محسوب می شود، و ذخائر گرانبهائی برای علاقمندان ادبیات عربی اصیل است ، این خود بهترین دلیل برای نبوغ ادبی و ذوق سخن پروری اعراب در آن دوران می باشد.
عربها در زمان جاهلیت یک بازار بزرگ سال به نام ((بازار عکاظ)) داشتند که در عین حال یک مجمع مهم ادبی و کنگره سیاسی و قضائی نیز محسوب می باشد.
در این بازار علاوه بر فعالیتهای اقتصادی عالیترین نمونه های نظم و نثر عربی از طرف شعراء و سخنسرایان توانا، در این کنگره بزرگ عرضه می گردید، و بهترین آنها به عنوان ((شعر سال )) انتخاب می شد که هفت قطعه (یا ده قطعه ) آن به نام ((سبعه )) یا ((عشره معلقه )) معروف است ، و البته موفقیت در این مسابقه بزرگ ادبی افتخار بزرگی برای سراینده آن شعر و قبیله اش بود. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 64
در چنان عصری قرآن آنها را دعوت به مقابله به مثل کرد و همه از آوردن مانند آن اظهار عجز کردند، و در برابر آن زانو زدند (شرح بیشتر در زمینه تحدی قرآن و ناتوان ماندن از آوردن مثل آن را ذیل آیه 23 همین سوره خواهید خواند).
شاهد گویا
گواه زنده این تفسیر برای حروف مقطعه حدیثی است که از علی بن الحسین (علیهماالسلام ) امام سجاد (علیه السلام ) رسیده است آنجا که می فرماید: کذب قریش والیهود بالقرآن و قالوا هذا سحر مبین ، تقوله فقال الله :((الم ذلک الکتاب ...)): ای یا محمد هذا الکتاب الذی انزلته الیک هوالحروف المقطعة التی منها الف و لام و م و هو بلغتکم و حروف هجائکم فاتوا بمثله ان کنتم صادقین ...:
((قریش و یهود به قرآن نسبت ناروا دادند گفتند: قرآن سحر است ، آن را خودش ساخته و به خدا نسبت داده است ، خداوند به آنها اعلام فرمود:((الم ذلک الکتاب )) یعنی ای محمد کتابی که بر تو فرو فرستادیم از همین حروف مقطعة (الف لام م ) و مانند آن است که همان حروف الفبای شما است .
شاهد دیگر: حدیثی است که از امام علی ابن موسی الرضا (علیهماالسلام ) رسیده است آنجا که می فرماید: ((...ثم قال ان الله تبارک و تعالی انزل هذاالقرآن بهذه الحروف التی یتداولها جمیع العرب ثم قال : قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یاتوا بمثل هذا القرآن ...))... خداوند بزرگ قرآن را نازل فرمود با همین حروفی که جمیع عرب با آن تکلم می کنند، سپس فرمود: بگو اگر انس و جن با هم همکاری کنند که مثل قرآن را بیاورند توانائی بر آن را ندارند ....)) تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 65
نکته دیگری که این نظریه را درباره معنی حروف مقطعه قرآن تائید می کند این است که در 24 مورد از آغاز سوره هائی که با این حروف شروع شده است ، بلافاصله سخن از قرآن و عظمت آن به میان آمده ، این خود نشان می دهد که ارتباطی میان این دو، (حروف مقطعه و عظمت قرآن ) موجود است .
اینک چند نمونه از آنها را در اینجا می آوریم :
1 الر کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر(هود: 1 2)
2 طس تلک آیات القرآن و کتاب مبین (نمل 1 و 2 ).
3 الم تلک آیات الکتاب الحکیم (لقمان 1 و 2).
4 المص کتاب انزل الیک (اعراف 1 و 2).
در تمام این موارد و موارد بسیار دیگر از آغاز سوره های قرآن پس از ذکر حروف مقطعه سخن از قرآن به آمده ، و از عظمت آن بحث شده است .
بعد از بیان حروف مقطعه قرآن اشاره به عظمت این کتاب آسمانی کرده می گوید:((این همان کتاب با عظمت است که هیچگونه تردید در آن وجود ندارد)) (ذلک الکتاب لا ریب فیه ).
این تعبیر ممکن است اشاره به آن باشد که خداوند به پیامبر خویش وعده داده کتابی برای راهنمائی انسانها بر او نازل کند که برای همه حق طلبان مایه هدایت و برای حقیقت جویان جای تردید در آن نباشد، و اکنون به وعده خود وفا کرده است .
اما اینکه می گوید هیچگونه شک و تردید در آن وجود ندارد این یک ادعا نیست بلکه منظور این است که محتوای قرآن آنچنان است که خود شهادت بر حقانیت خویش می دهد، و همچون طبله عطار است خاموش و هنرنمای و به تعبیر دیگر: آنچنان آثار صدق و عظمت و انسجام و استحکام و عمق معانی و شیرینی تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 66
و فصاحت لغات و تعبیرات در آن نمایان است که هر گونه وسوسه و شک را از خود دور می کند، و مصداق آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است می باشد.
جالب اینکه گذشت زمان نه تنها طراوت آن را نمی کاهد، بلکه با پیشرفت علوم و برداشته شدن پرده از روی اسرار کائنات حقائق قرآن روشنتر می گردد، و هر قدر علم به سوی تکامل پیش می رود درخشش این آیات بیشتر می شود.
این یک ادعا نیست ، واقعیتی است که به خواست خدا در لابلای همین کتاب تفسیر به آن پی خواهیم برد.
نکته ها
1- چرا اشاره به دور ؟
میدانیم کلمه ((ذلک )) در لغت عرب اسم اشاره بعید است ، بنابر این ذلک الکتاب مفهومش ((آن کتاب )) است ، در حالی که در اینجا باید از اشاره به نزدیک استفاده می شد، و ((هذا الکتاب )) می گفت چرا که قرآن در دسترسی مردم قرار گرفته بود.
این به خاطر آن است که گاهی از اسم اشاره بعید برای بیان عظمت چیز یا شخصی استفاده می شود، یعنی آنقدر مقام آن بالا است که گوئی در نقطه دور دستی در اوج آسمانها، قرار گرفته است در تعبیرات فارسی نیز نظیر آن را داریم فی المثل در حضور افراد بزرگ می گوئیم : ((اگر آن سرور اجازه دهند چنین کار را می کنیم )). در حالی که باید این سرور گفته شود، این تنها برای بیان عظمت و بلندی مقام است .
در بعضی دیگر از آیات قرآن تعبیر به ((تلک )) شده که آنهم اشاره بعید است مانند تلک آیات الکتاب الحکیم )) (لقمان آیه 2).
2- معنی کتاب
کتاب به معنی مکتوب و نوشته شده است ، و بدون تردید منظور از کتاب در آیه مورد بحث قرآن مجید است . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 67
در اینجا این سؤ ال پیش می آید که مگر تمام قرآن در آن روز نوشته شده بود؟ در پاسخ این سؤ ال می گوئیم نوشته شدن تمام قرآن لازم نیست چرا که قرآن هم به کل این کتاب گفته می شود و هم به اجزاء آن .
به علاوه ((کتاب )) گاهی به معنی وسیعتری اطلاق می شود به معنی مطالبی که درخور نوشتن است و به صورت مکتوب بیرون خواهد آمد، هر چند تا آن زمان نوشته نشده باشد، در سوره ص آیه 29 می خوانیم : کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته : ((این کتابی است که بر تو نازل کردیم ، کتابی است پر برکت تا مردم در آیات آن بیندیشند)) مسلم است که قرآن قبل از نزولش به صورت نوشتهای در میان انسانها وجود نداشت .
این احتمال نیز وجود دارد که تعبیر به کتاب اشاره به مکتوب بودنش در ((لوح محفوظ)) باشد (درباره لوح محفوظ در جای خود بحث خواهیم کرد).
3- هدایت چیست ؟
کلمه هدایت در قرآن در مورد فراوانی استعمال شده است ولی ریشه و اساس همه آنها به دو معنی بازگشت می کند:
1((هدایت تکوینی )) که در تمام موجودات جهان وجود دارد (منظور از هدایت تکوینی رهبری موجودات به وسیله پروردگار زیر پوشش نظام آفرینش و قانونمندیهای حساب شده جهان هستی است ).
قرآن مجید در این زمینه از زبان موسی (علیه السلام ) می گوید: ربنا الذی اعطی کل شیی ء خلقه ثم هدی : ((پروردگار ما همان کسی است که همه چیز را آفرید و سپس آن را هدایت کرد)) (طه 50).
2 ((هدایت تشریعی )) که به وسیله پیامبران و کتابهای آسمانی انجام تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 68
می گیرد و انسانها با تعلیم و تربیت آنان در مسیر تکامل پیش میروند شاهد آن نیز در قرآن فراوان است از جمله می خوانیم : و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا: ((آنها را راهنمایانی قرار دادیم که به فرمان ما مردم را هدایت می کنند)) (انبیاء 73).
4- چرا هدایت قرآن ویژه پرهیزکاران است ؟
مسلما قرآن برای هدایت همه جهانیان نازل شده ، ولی چرا در آیه فوق هدایت قرآن مخصوص پرهیزکاران معرفی گردیده ؟
علت آن این است که تا مرحله ای از تقوا در وجود انسان نباشد (مرحله تسلیم در مقابل حق و پذیریش آنچه هماهنگ با عقل و فطرت است ) محال است انسان از هدایت کتابهای آسمانی و دعوت انبیاء بهره بگیرد.
به تعبیر دیگر: افراد فاقد ایمان دو گروهند: گروهی هستند که در جستجوی حقند و این مقدار از تقوا در دل آنها وجود دارد که هر جا حق را ببینند پذیرا می شوند.
گروه دیگری افراد لجوج و متعصب و هواپرستی هستند که نه تنها در جستجوی حق نیستند بلکه هر جا آن را بیابند برای خاموش کردنش تلاش می کنند.
مسلما قرآن و هر کتاب آسمانی دیگر تنها به حال گروه اول مفید بوده و هست و گروه دوم از هدایت آن بهره ای نخواهند گرفت .
و باز به تعبیر دیگر: علاوه بر ((فاعلیت فاعل )) ((قابلیت قابل )) نیز شرط است ، هم در هدایت تکوینی و هم در هدایت تشریعی .
زمین شوره زار هرگز سنبل بر نیارد، اگر چه هزاران مرتبه باران بر آن ببارد بلکه باید زمین آماده باشد تا از قطرات زنده کننده باران بهره گیرد.
سرزمین وجود انسانی نیز تا از لجاجت و عناد و تعصب پاک نشود، بذر هدایت را نمی پذیرد، و لذا خداوند می فرماید:((قرآن هادی و راهنمای متقیان است )). البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 69
آیه 3 - 5
آیه و ترجمه
الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصلَوةَ وَ ممَّا رَزَقْنَهُمْ یُنفِقُونَ(3)
وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بمَا أُنزِلَ إِلَیْک وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِک وَ بِالاَخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ(4)
أُولَئک عَلی هُدًی مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُولَئک هُمُ الْمُفْلِحُونَ(5)
ترجمه :
3 (پرهیزکاران ) آنها هستند که به غیب (آنچه از حس پوشیده و پنهان است ) ایمان می آورند، و نماز را بر پا می دارند و از تمام نعمتها و مواهبی که به آنها روزی دادهایم انفاق می کنند.
4 آنها به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو (بر پیامبران پیشین نازل گردیده ) ایمان می آورند، و به رستاخیز یقین دارند.
5 آنان را خداوند هدایت کرده ، و آنهارستگارانند.
تفسیر:
آثار تقوا در روح و جسم انسان
قرآن در آغاز این سوره ، مردم را در ارتباط با برنامه و آئین اسلام به سه گروه متفاوت تقسیم می کند:
1 ((متقین )) (پرهیزکاران ) که اسلام را در تمام ابعادش پذیرا گشته اند.
2 ((کافران )) که درست در نقطه مقابل گروه اول قرار گرفته و به کفر تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 70
خود معترفند و از گفتار و رفتار خصمانه در برابر اسلام ابا ندارند.
3 ((منافقان )) که دارای دو چهره اند، با مسلمانان ظاهرا مسلمان و با گروه مخالف ، مخالف اسلامند، البته چهره اصلی آنها همان چهره کفر است ولی تظاهرات اسلامی نیز دارند.
بدون شک زیان این گروه برای اسلام بیش از گروه دوم است و به همین سبب خواهیم دید که قرآن با آنها برخورد شدیدتری دارد.
البته این موضوع مخصوص اسلام نیست ، تمام مکتبهای جهان با این سه گروه روبرو هستند، یا مؤ من به آن مکتب ، یا مخالف آشکار، و یا منافق محافظه کار، و نیز این مساءله اختصاص به زمان معینی ندارد، بلکه در همه ادوار جهان بوده است .
در آیات مورد بحث سخن از گروه اول است ، ویژگیهای آنها را از نظر ایمان و عمل در پنج عنوان مطرح می کند (ایمان به غیب اقامه نماز انفاق از همه مواهب ایمان به دعوت همه انبیاء و ایمان به رستاخیز).
1 ایمان به غیب
نخست می گوید: آنها کسانی هستند که ایمان به غیب دارند (الذین یؤ منون بالغیب ).
((غیب و شهود)) دو نقطه مقابل یکدیگرند، عالم شهود عالم محسوسات است ، و جهان غیب ، ماوراء حس ، زیرا غیب در اصل به معنی چیزی است که پوشیده و پنهان است و چون عالم ماوراء محسوسات از حس ما پوشیده است به آن غیب گفته می شود، در قرآن کریم می خوانیم عالم الغیب و الشهادة هو الرحمن الرحیم : ((خداوندی که به غیب و شهود، پنهان و آشکار دانا است و او است خداوند بخشنده و رحیم )) (حشر 22).
ایمان به غیب درست نخستین نقطه ای است که مؤ منان را از غیر آنها جدا تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 71
می سازد و پیروان ادیان آسمانی را در برابر منکران خدا و وحی و قیامت قرار می دهد و به همین دلیل نخستین ویژگی پرهیزکاران ایمان به غیب ذکر شده است .
مؤ منان مرز جهان ماده را شکافته ، و خویش را از چهار دیواری آن گذرانده اند، آنها با این دید وسیع با جهان فوق العاده بزرگتری ارتباط دارند در حالی که مخالفان آنها اصرار دارند انسان را همچون حیوانات در چهار دیواری جهان ماده محدود کنند، و این سیر قهقرائی را تمدن و پیشرفت و ترقی نام می نهند!
در مقایسه ((درک و دید)) این دو، به اینجا می رسیم که ((مؤ منان به غیب )) عقیده دارند جهان هستی از آنچه ما با حس خود درک می کنیم بسیار بزرگتر و وسیعتر است ، سازنده این عالم آفرینش ، علم و قدرتی بی انتها، و عظمت و ادراکی بی نهایت دارد، او ازلی و ابدی است . و عالم را طبق یک نقشه بسیار حساب شده و دقیق پی ریزی کرده ، در جهان انسانها، روح انسانی فاصله زیادی آنان و حیوانات ایجاد کرده ، مرگ به معنی فنا و نابودی نیست ، بلکه یکی از مراحل تکاملی انسان و دریچه ای است به جهان وسیعتر و پهناورتر.
در حالی که یک فرد مادی معتقد است جهان هستی محدود است به آنچه ما می بینیم و علوم طبیعی برای ما ثابت کرده است : قوانین طبیعت یک سلسله قوانین جبری است که بدون هیچگونه نقشه و برنامه ای پدید آورنده این جهان است ، نیروی خلاقه عالم حتی به اندازه یک کودک خردسال هم عقل و شعور ندارد، بشر جزئی از طبیعت است و پس از مرگ همه چیز پایان می گیرد، بدن او متلاشی می گردد، و اجزای آن بار دیگر به مواد طبیعی می پیوندند، بقائی برای انسان نیست و میان او و حیوان چندان فاصله ای وجود ندارد.
آیا این دو انسان با این دو طرز تفکر با هم قابل مقایسه اند ؟! آیا خط سیر زندگی و رفتار آنها در اجتماع یکسان است . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 72
اولی نمی تواند از حق و عدالت و خیر خواهی و کمک به دیگران صرف نظر کند، و دومی دلیلی برای هیچگونه از این امور نمی بیند، مگر آنچه در زندگی مادی او برای امروز یا فردا اثر داشته باشد، به همین دلیل در دنیای مؤ منان راستین برادری است و تفاهم ، پاکی است و تعاون ، در حالی که در دنیائی که ما دیگری بر آن حکومت می کند، استعمار است و استثمار، و خونریزی است و غارت و چپاول ، و اگر می بینیم قرآن نقطه شروع تقوی را در آیات فوق ، ایمان به غیب دانسته دلیلش همین است .
در اینکه آیا ایمان به غیب در اینجا تنها اشاره به ایمان به ذات پاک پروردگار است ، و یا غیب در اینجا مفهوم وسیعی دارد که عالم وحی و رستاخیز و جهان فرشتگان و به طور کلی آنچه ماورای حس است شامل می شود، در مفسران بحث است .
از آنچه در بالا گفتیم که ایمان به جهان ماوراء حس ، نخستین نقطه جدائی مؤ منان از کافران است روشن می شود که غیب در اینجا دارای همان مفهوم وسیع کلمه می باشد، به علاوه تعبیر آیه مطلق است ، و هیچگونه قیدی در آن وجود ندارد که به معنی خاصی محدودش کنیم .
و اگر می بینیم در بعضی از روایات اهل بیت (علیهمالسلام ) غیب در آیه فوق تفسیر به امام غائب حضرت مهدی سلام الله علیه شده که به عقیده ما هم اکنون زنده است و از دیده ها پنهان می باشد، منافاتی با آنچه در بالا گفتیم ندارد، چرا که روایاتی که در تفسیر آیات وارد شده و نمونه های فراوانی از آن را بعدا ملاحظه خواهید کرد غالبا مصداقهای خاصی را بیان می کند، بی آنکه به آن مصداق محدود باشد، روایات فوق در حقیقت می خواهد وسعت معنی ایمان به غیب و شمول آن را حتی نسبت به امام غائب (علیه السلام ) مجسم کند، حتی می توان گفت ایمان به غیب تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 73
معنی وسیعی دارد که ممکن است با گذشت زمان حتی مصداقهای تازهای پیدا کند.
2 ارتباط با خدا
ویژگی دیگر پرهیزگاران آنست که : نماز را بر پا می دارند (و یقیمون الصلوة ).
((نماز)) که رمز ارتباط با خدا است ، مؤ منانی را که به جهان ماوراء طبیعت راه یافته اند در یک رابطه دائمی و همی شگی با آن مبدء بزرگ آفرینش نگه می دارد آنها تنها در برابر خدا سر تعظیم خم می کنند، و تنها تسلیم آفریننده بزرگ جهان هستی هستند، و به همین دلیل دیگر خضوع در برابر بتها، و یا تسلیم شدن در برابر جباران و ستمگران ، در برنامه آنها وجود نخواهد داشت .
چنین انسانی احساس می کند از تمام مخلوقات دیگر فراتر رفته ، و ارزش آن را پیدا کرده که با خدا سخن بگوید، و این بزرگترین عامل تربیت او است .
کسی که شبانه روز حد اقل پنج بار در برابر خداوند قرار می گیرد، و با او به راز و نیاز می پردازد، فکر او، عمل او گفتار او، همه خدائی می شود، و چنین انسانی چگونه ممکن است بر خلاف خواست او گام بردارد (مشروط بر اینکه راز و نیازش به درگاه حق ، از جان و دل سرچشمه گیرد و با تمام قلب رو به درگاهش آورد).
3 ارتباط با انسانها
آنها علاوه بر ارتباط دائم با پروردگار رابطه نزدیک و مستمری با خلق خدا دارند، و به همین دلیل سومین ویژگی آنها را قرآن چنین بیان می کند((و از تمام مواهبی که به آنها روزی داده ایم انفاق می کنند)) (و مما رزقناهم ینفقون ). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 74
قابل توجه اینکه قرآن نمی گوید: من اموالهم ینفقون (از اموالشان انفاق می کنند) بلکه می گوید ((مظما رزقناهم )) (از آنچه به آنها روزی دادیم ) و به این ترتیب مساءله ((انفاق )) را آنچنان تعمیم می دهد که تمام مواهب مادی و معنوی را در بر می گیرد.
بنابر این مردم پرهیزگار آنها هستند که نه تنها از اموال خود، بلکه از علم و عقل و دانش و نیروهای جسمانی و مقام و موقعیت اجتماعی خود، و خلاصه از تمام سرمایه های خویش به آنها که نیاز دارند می بخشند، بی آنکه انتظار پاداشی داشته باشند.
نکته دیگر اینکه : انفاق یک قانون عمومی در جهان آفرینش و مخصوصا در سازمان بدن هر موجود زنده است ، قلب انسان تنها برای خود کار نمی کند، بلکه از آنچه دارد به تمام سلولها انفاق می کند، مغز و ریه و سایر دستگاه های بدن انسان ، همه از نتیجه کار خود دائما انفاق می کنند، و اصولا زندگی دسته جمعی بدون انفاق مفهومی ندارد.
ارتباط با انسانها در حقیقت نتیجه ارتباط و پیوند با خدا است ، انسانی که به خدا پیوسته و به حکم جمله مما رزقناهم همه روزیها و مواهب را از خدا می داند، نه از ناحیه خودش ، عطای خداوند بزرگی می داند که چند روزی این امانت را نزد او گذاشته ، نه تنها از انفاق و بخشش در راه او ناراحت نمی شود بلکه خوشحال است ، چرا که مال خدا را به بندگان او داده ، اما نتائج و برکات مادی و معنویش را برای خود خریده است ، این طرز تفکر، روح انسان را از بخل و حسد پاک می کند، و جهان تنازع بقا را به دنیای تعاون تبدیل می سازد دنیائی که هر کس در آن خود را مدیون می داند که از مواهبی که دارد در اختیار تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 75
همه نیازمندان بگذارد، همچون آفتاب نورافشانی کند بی آنکه انتظار پاداشی داشته باشد.
جالب اینکه در حدیثی از امام صادق (علیه السلام ) می خوانیم که در تفسیر جمله و مما رزقناهم ینفقون فرمود: ان معناه و مما علمناهم یبثون :((مفهوم آن این است از علوم و دانشهائی که به آنها تعلیم داده ایم نشر می دهند، و به نیازمندان می آموزند)).
بدیهی است مفهوم این سخن آن نیست که انفاق مخصوص به علم است ، بلکه چون غالبا نظرها در مساءله انفاق متوجه انفاق مالی می شود امام با ذکر این نوع انفاق معنوی می خواهد گستردگی مفهوم انفاق را روشن سازد.
ضمنا از اینجا به خوبی روشن که انفاق در آیه مورد بحث خصوص زکات واجب ، یا اعم از زکات واجب و مستحب نیست ، بلکه معنی وسیعی دارد که هر گونه کمک بلاعوضی را در بر می گیرد.
4 ویژگی دیگر پرهیزکاران ایمان به تمام پیامبران و برنامه های الهی است ، قرآن می گوید: ((آنها کسانی هستند که به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل گردیده ایمان دارند)) (و الذین یؤ منون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک ).
و به این ترتیب نه تنها اختلافی از نظر اصول و اساس در دعوت انبیاء نمی بینند بلکه آنها را معلمان و مربیان هماهنگی می دانند که یکی پس از دیگری در این آموزشگاه بزرگ جهان انسانیت برای پیش بردن انسانها در سیر تکاملیشان گام می گذارند آنها نه تنها ادیان آسمانی را مایه تفرقه و نفاق نمی شمرند، بلکه با توجه به وحدت اصولی آنها، وسیله ای برای ارتباط و پیوند میان انسانها می دانند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 76
کسانی که دارای این درک و دید باشند، روح خود را از تعصب پاک می سازند و به آنچه همه پیامبران الهی برای هدایت و تکامل انسانها آورده اند، ایمان پیدا می کنند، همه هادیان و راهنمایان راه توحید را محترم می شمرند.
البته ایمان به دستورات پیامبران پیشین مانع از آن نخواهد بود که فکر و عمل خود را با آئین آخرین پیامبر که آخرین حلقه سلسله تکاملی ادیان است تطبیق دهند چرا که اگر غیر از این کنند در مسیر تکامل خود گامی به عقب برداشته اند.
5 ایمان به رستاخیز آخرین صفتی است که در این سلسله از صفات برای پرهیزگاران بیان شده است آنها به آخرت قطعا ایمان دارند (وبالاخرة هم یوقنون ).
آنها یقین دارند که انسان ، مهمل و عبث و بی هدف آفریده نشده ، آفرینش برای او خط سیری تعیین کرده است که با مرگ هرگز پایان نمی گیرد، چرا که اگر در همینجا همه چیز ختم می شد مسلما این همه غوغا برای این چند روز زندگی ، عبث و بیهوده بود.
او اعتراف دارد که عدالت مطلق پروردگار در انتظار همگان است و چنان نیست که اعمال ما در این جهان ، بی حساب و پاداش باشد.
این اعتقاد به او آرامش می بخشد، از فشارهائی که در طریق انجام مسئولیتها بر او وارد می شود نه تنها رنج نمی برد بلکه از آن استقبال می کند، همچون کوه در برابر حوادث می ایستد، در برابر بی عدالتیها تسلیم نمی شود، و مطمئن است کوچکترین عمل نیک و بد پاداش و کیفر دارد، بعد از مرگ به جهانی وسیعتر که خالی از هر گونه ظلم و ستم است انتقال می یابد و از رحمت وسیع و الطاف پروردگار بزرگ بهره مند می شود.
ایمان به آخرت ، یعنی شکافتن دیوار عالم ماده و ورود در محیطی عالیتر تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 77
و والاتر که این جهان ، مزرعهای برای آن ، و آموزشگاهی برای آمادگی هر چه بیشتر در برابر آن ، محسوب می شود، حیات و زندگی این جهان هدف نهائی نیست بلکه جنبه مقدماتی دارد، و دوران سازندگی برای جهان دیگر است .
زندگی در این جهان همچون زندگی دوران جنینی است که هرگز هدف آفرینش انسان آن نبوده ، بلکه یک دوران تکاملی است برای زندگی دیگری ، ولی تا این چنین سالم و دور از هر گونه عیب متولد نشود در زندگی بعد از آن خوشبخت و سعادتمند نخواهد بود.
ایمان به رستاخیز اثر عمیقی در تربیت انسانها دارد، به آنها شهامت و شجاعت می بخشد، زیرا بر اساس آن ، اوج افتخار در زندگی این جهان ((شهادت )) در راه یک هدف مقدس الهی است که آن محبوبترین اشیاء برای فرد با ایمان و آغازی است برای یک زندگی ابدی و جاودانی .
ایمان به قیامت انسانرا در برابر گناه کنترل می کند، و به تعبیر دیگر گناهان ما با ایمان به خدا و آخرت نسبت معکوس دارند، به هر نسبت که ایمان قویتر باشد گناه کمتر است ، در سوره ص آیه 26 می خوانیم خداوند به داود می فرماید: و لا تتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله ان الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب : ((از هوای نفس پیروی مکن که تو را از مسیر الهی گمراه می سازد، کسانی که از طریق الهی گمراه شوند عذاب دردناکی دارند، چرا که روز قیامت را فراموش کردند)) آری این فراموشی روز جزا، سرچشمه انواع طغیانها و ستمها و گناهان است و آنها هم سرچشمه عذاب شدید.
آخرین آیه مورد بحث ، اشاره ای است به نتیجه و پایان کار مؤ منانی که صفات پنجگانه فوق را در خود جمع کرده اند، می گوید: ((اینها بر مسیر هدایت پروردگارشان هستند)) (اولئک علی هدی من ربهم ). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 78
و اینها رستگارانند (و اولئک هم المفلحون ).
در حقیقت هدایت آنها و همچنین رستگاریشان از سوی خدا تضمین شده است و تعبیر ((به من ربهم )) اشاره به همین حقیقت است .
جالب اینکه می گوید:((علی هدی من ربهم )) اشاره به اینکه هدایت الهی همچون مرکب راهواری است که آنها بر آن سوارند، و به کمک این مرکب به سوی رستگاری و سعادت پیش می روند (زیرا میدانیم کلمه ((علی )) معمولا در جائی به کار می رود که مفهوم تسلط و علو و استیلاء را می رساند).
ضمنا تعبیر به ((هدی )) (به صورت نکره ) اشاره به عظمت هدایتی است که از ناحیه خداوند شامل حال آنها می شود، یعنی آنها هدایتی بس عظیم دارند.
و نیز تعبیر به ((هم المفلحون )) با توجه به آنچه در علم معانی و بیان گفته شده دلیل بر انحصار است ، یعنی تنها راه رستگاری راه این گروه است که با کسب پنج صفت ویژه مشمول هدایت الهی گشته اند.
نکته ها
1- استمرار در طریق ایمان و عمل
در آیات فوق در همه جا از فعل مضارع که معمولا برای استمرار است استفاده شده (یؤ منون بالغیب یقیمون الصلوة ینفقون و بالاخرة هم یوقنون ) و این نشان می دهد که پرهیزگاران و مؤ منان راستین کسانی هستند که در برنامه های تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 79
ود، ثبات و استمرار دارند، فراز و نشیب زندگی در روح و فکر آنها اثر نمی گذارد و خللی در برنامه های سازنده آنها ایجاد نمی کند.
آنها در آغاز روح حق طلبی دارند و همان سبب می شود که به دنبال دعوت قرآن بروند و سپس دعوت قرآن ، این ویژگیهای پنجگانه را در آنان ایجاد می کند.
2- حقیقت تقوا چیست ؟
((تقوا)) در اصل از ماده ((وقایه )) به معنی نگهداری یا خویشتن داری است و به تعبیر دیگر یک نیروی کنترل درونی است که انسان را در برابر طغیان شهوات حفظ می کند، و در واقع نقش ترمز نیرومندی را دارد که ماشین وجود انسان را در پرتگاه ها حفظ و از تندرویهای خطرناک ، باز می دارد.
به همین دلیل امیر مؤ منان علی (علیه السلام ) تقوا را به عنوان یک دژ نیرومند در برابر خطرات گناه شمرده است ، آنجا که می فرماید: اعلموا عباد الله ان التقوی دار حصن عزیز:((بدانید ای بندگان خدا تقوا دژی است مستحکم و غیر قابل نفوذ.))
در احادیث اسلامی و همچنین کلمات دانشمندان ، تشبیهات فراوانی برای تجسم حالت تقوا بیان شده است امیر مؤ منان علی (علیه السلام ) می فرماید:
الا و ان التقوی مطایا ذلل ، حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها، فاوردتهم الجنة : تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 80
تقوا همچون مرکبی است راهوار که صاحبش بر آن سوار است و زمامش در دست او است و تا دل بهشت او راه پیش می برد))!.
بعضی ، تقوا را به حالت کسی تشبیه کرده اند که از یک سرزمین پر از خار عبور می کند، سعی دارد دامن خود را کاملا برچیند و با احتیاط گام بردارد مبادا نوک خاری در پایش بنشیند، و یا دامنش را بگیرد.
((عبد الله )) معتز این سخن را به شعر در آورده است و می گوید:
خل الذنوب صغیرها و کبیرها فهو التقی و اصنع کماش فوق ار ض الشوک یحذر ما یری لا تحقرن صغیرة ان الجبال من الحصی
((گناهان را از کوچک و بزرگ ترک کن که حقیقت تقوا همین است .))
((همچون کسی باش که در یک زمین پر خار با نهایت احتیاط گام بر می دارد.))
(( گناهان صغیره را کوچک مشمر که کوه ها از سنگ ریزه ها تشکیل می شود)).
ضمنا از این تشبیه به خوبی استفاده می شود که تقوا به این نیست که انسان انزوا و گوشه گیری انتخاب کند، بلکه باید در دل اجتماع باشد و اگر اجتماع آلوده بوده خود را حفظ کند.
در هر صورت این حالت تقوا و کنترل نیرومند معنوی ، روشنترین آثار ایمان به ((مبدء)) و ((معاد)) یعنی خدا و رستاخیز است ، و معیار فضیلت و افتخار انسان و مقیاس سنجش شخصیت او در اسلام محسوب می شود تا آنجا که جمله ((ان اکرمکم عند الله اتقاکم )) به صورت یک شعار جاودانی اسلام در آمده است (حجرات آیه 14). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 81
علی (علیه السلام ) می فرماید: ان تقوی الله مفتاح سداد و ذخیرة معاد و عتق من کل ملکة و نجاة من کل هلکة :((تقوا و ترس از خدا، کلید گشودن هر در بستهای است ، ذخیره رستاخیز، و سبب آزادی از بردگی شیطان و نجات از هر هلاکت است )) (نهج البلاغه خطبه 230).
ضمنا باید توجه داشت که تقوا دارای شاخه ها و شعبی است ، تقوای مالی و اقتصادی تقوای جنسی ، و اجتماعی ، و تقوای سیاسی و مانند اینها. البقره
آیه 6 - 7
آیه و ترجمه
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ(6)
خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصرِهِمْ غِشوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ(7)
ترجمه :
6 کسانی که کافر شدند برای آنها تفاوت نمی کند که آنان را (از عذاب خداوند) بترسانی یا نترسانی ، ایمان نخواهند آورد.
7 خدا بر دلها و گوشهای آنان مهر نهاده ، و بر چشمهای آنها پرده افکنده شده ، و عذاب بزرگی در انتظار آنها است .
تفسیر:
گروه دوم ، کافران لجوج و سرسخت .
این گروه درست در نقطه مقابل متقین و پرهیزگاران قرار دارند و صفات آنها در دو آیه فوق به طور فشرده بیان شده است .
در نخستین آیه می گوید آنها که کافر شدند (و در کفر و بی ایمانی سخت و لجوجند) برای آنها تفاوت نمی کند که آنانرا از عذاب الهی بترسانی یا نترسانی تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 82
ایمان نخواهند آورد (ان الذین کفروا سواء علیهم ء انذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤ منون ).
گروه اول از هر نظر با تمام حواس و ادراکات آماده بودند که پس از دریافت حق آن را پذیرا شوند و از آن پیروی کنند.
ولی این دسته چنان در گمراهی خود سرسختند که هر چند حق برای آنان روشن شود حاضر به پذیرش نیستند، قرآنی که راهنما و هادی متقین بود، برای اینها بکلی بی اثر است ، بگوئی یا نگوئی ، انذار کنی یا نکنی بشارت دهی یا ندهی ، اثر ندارد، اصولا آنها آمادگی روحی برای پیروی از حق و تسلیم شدن در برابر آن را ندارند.
آیه دوم اشاره به دلیل این تعصب و لجاجت می کند و می گوید: آنها چنان در کفر و عناد فرو رفته اند که حس تشخیص را از دست داده اند ((خدا بر دلها و گوشهایشان مهر نهاده و بر چشمهاشان پرده افکنده شده )) (ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصار هم غشاوة ).
به همین دلیل نتیجه کارشان این شده است که برای آنها عذاب بزرگی است (و لهم عذاب عظیم ).
به این ترتیب چشمی که پرهیزگاران با آن آیات خدا را می دیدند، و گوشی که سخنان حق را با آن می شنیدند، و قلبی که حقایق را بوسیله آن درک می کردند در اینها از کار افتاده است ، عقل و چشم و گوش دارند، ولی قدرت درک و دید و شنوائی ندارند! چرا که اعمال زشتشان و لجاجت و عنادشان پردهای شده است در برابر این ابزار شناخت .
مسلما انسان تا به این مرحله نرسیده باشد قابل هدایت است ، هر چند گمراه باشد، اما به هنگامی که حس تشخیص را بر اثر اعمال زشت خود از دست داد دیگر
راه نجاتی برای او نیست ، چرا که ابزار شناخت ندارد و طبیعی است که عذاب عظیم در انتظار او باشد. تفسیر نمونه ، ج 1، صفحه : 83
نکته ها
1- آیا سلب قدرت تشخیص ، دلیل بر جبر نیست ؟
نخستین سؤ الی که در اینجا پیش می آید این است که اگر طبق آیه فوق خداوند بر دلها و گوشهای این گروه مهر نهاده ، و بر چشمهاشان پرده افکنده ، آنها مجبورند در کفر باقی بمانند، آیا این جبر نیست ؟ شبیه این آیه در موارد دیگری از قرآن نیز به چشم می خورد، با این حال مجازات آنها چه معنی دارد؟ پاسخ این سؤ ال را خود قرآن داده است و آن اینکه اصرار و لجاجت آنها در برابر حق و ادامه به ظلم و بیدادگری و کفر سبب می شود که پرده ای بر حس تشخیص آنها بیفتد، در سوره نساء آیه 155 می خوانیم : بل طبع الله علیها بکفرهم : خداوند بواسطه کفرشان ، مهر بر دلهاشان نهاده ! و در سوره مؤ من آیه 35 می خوانیم : کذلک یطبع الله علی کل قلب متکبر جبار: اینگونه خداوند مهر می نهد بر هر قلب متکبر ستمکار! و در سوره جاثیه آیه 23 چنین آمده است : افراءیت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوة : آیا مشاهده کردی کسی را که هوای نفس را خدای خود قرار داده ؟ و لذا گمراه شده ، و خدا مهر بر گوش و قلبش نهاده و پرده بر چشمش افکنده است . ملاحظه می کنید که سلب حس تشخیص و از کار افتادن ابزار شناخت در آدمی در این آیات معلول عللی شمرده شده است ، کفر، تکبر، ستم ، پیروی هوسهای سرکش لجاجت و سرسختی در برابر حق ، در واقع این حالت عکس العمل و بازتاب اعمال خود انسان است نه چیز دیگر. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 84
اصولا این یک امر طبیعی است که اگر انسان به کار خلاف و غلطی ادامه دهد تدریجا با آن انس می گیرد، نخست یک حالت است ، بعدا یک عادت می شود، سپس مبدل به یک ملکه می گردد و جزء بافت جان انسان می شود، گاه کارش به جائی می رسد که بازگشت بر او ممکن نیست ، اما چون خود آگاهانه این راه را انتخاب کرده است مسئول تمام عواقب آن می باشد بی آنکه جبر لازم آید، درست همانند کسی که آگاهانه با وسیله ای چشم و گوش خود را کور و کر می کند تا چیزی را نبیند و نشنود.
و اگر می بینیم اینها به خدا نسبت داده شده است به خاطر آنست که خداوند این خاصیت را در اینگونه اعمال نهاده است (دقت کنید)
عکس این مطلب نیز در قوانین آفرینش کاملا مشهود است ، یعنی کسی که پاکی و تقوا، درستی و راستی را پیشه کند، خداوند حس تشخیص او را قویتر می سازد و درک و دید و روشن بینی خاصی به او می بخشد، چنانکه در سوره انفال آیه 29 می خوانیم : یا ایها الذین آمنو ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا: ای مؤ منان اگر تقوا پیشه کنید خداوند فرقان یعنی وسیله تشخیص حق از باطل را به شما عطا می کند.
این حقیقت را در زندگی روزمره خود نیز آزموده ایم ، افرادی هستند که عمل خلافی را شروع می کنند، در آغاز خودشان معترفند که صددرصد خلافکار و گنهکارند، و به همین دلیل از کار خود ناراحتند، ولی کم کم که با آن انس گرفتند این ناراحتی از بین می رود، و در مراحل بالاتر گاهی کارشان به جائی می رسد که نه تنها ناراحت نیستند بلکه خوشحالند و آن را وظیفه انسانی و یا وظیفه دینی خود می شمرند!
در حالات حجاج بن یوسف آن ابر جنایتکار روزگار می خوانیم که برای توجیه جنایات هولناکش می گفت : این مردم گنهکارند من باید بر آنها مسلط تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 85
باشم و به آنها ستم کنم ، چرا که مستحقند، گوئی اینهمه قتل و خونریزی و جنایت را ماءموریتی از سوی خدا برای خود می پنداشت !
و نیز می گویند یکی از سپاهیان چنگیز در یکی از شهرهای مرزی ایران سخنرانی کرد و گفت : مگر شما معتقد نیستید که خداوند عذاب بر گنهکاران نازل می کند ما همان عذاب الهی هستیم پس هیچگونه مقاومت نکنید!.
2- اگر اینها قابل هدایت نیستند اصرار پیامبران برای چیست ؟
این سؤ ال دیگری است که در رابطه با آیات فوق در نظر مجسم می شود ولی توجه به یک نکته پاسخ آن را روشن می سازد و آن اینکه مجازات و کیفرهای الهی همی شه با اعمال و رفتار انسان ارتباط دارد تنها نمی توان کسی را به خاطر اینکه قلبا آدم بدی است کیفر نمود، بلکه لازم است ابتدا او را دعوت به سوی حق کنند، اگر تبعیت نکرد و ناپاکی درون را در عملش منعکس ساخت در این حال مستحق کیفر است ، در غیر این صورت مصداق قصاص قبل از جنایت خواهد بود.
این همان چیزی است که ما نام آن را اتمام حجت می گذاریم .
بطور خلاصه : جزا و پاداش عمل ، حتما باید پس از انجام عمل باشد، و تنها تصمیم و یا آمادگی و زمینه های روحی و فکری برای این کار کافی نیست .
بعلاوه پیامبران فقط برای هدایت اینها نیامده اند، اینها در اقلیتند، اکثریت توده های گمراه کسانی هستند که تحت تعلیم و تربیت صحیح قابل هدایت می باشند.
3- مهر نهادن بر دلها
در آیات فوق و بسیاری دیگر از آیات قرآن برای بیان سلب حس تشخیص و درک واقعی از افراد، تعبیر به ختم شده است ، و احیانا تعبیر به طبع و رین .
این معنی از آنجا گرفته شده است که در میان مردم رسم بر این بوده هنگامی تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 86
که اشیائی را در کیسه ها یا ظرفهای مخصوصی قرار می دادند، و یا نامه های مهمی را در پاکت می گذاردند، برای آنکه کسی سر آن را نگشاید و دست به آن نزند آن را می بستند و گره می کردند و بر گره مهر می نهادند، امروز نیز معمول است اسناد رسمی املاک را به همین منظور با ریسمان مخصوصی بسته و روی آن قطعه سربی قرار می دهند و روی سرب مهر میزنند، تا اگر از صفحات آن چیزی کم و زیاد کنند معلوم شود.
در تاریخ شواهد فراوانی دیده می شود که رؤ سای حکومتها کیسه های زر را به مهر خویش مختوم می ساختند و برای افراد مورد نظر می فرستادند، این برای آن بوده که هیچگونه تصرفی در آن نشود تا بدست طرف برسد، زیرا تصرف در آن بدون شکستن مهر ممکن نبود.
امروز نیز معمول است کیسه های پستی را لاک و مهر می کنند.
در لغت عرب برای این معنی کلمه ختم به کار می رود، البته این تعبیر درباره افراد بی ایمان لجوجی است که بر اثر گناهان بسیار در برابر عوامل هدایت نفوذناپذیر شده اند، و لجاجت و عناد در برابر مردان حق در دل آنان چنان رسوخ کرده که درست همانند همان بسته و کیسه سر به مهر هستند که دیگر هیچگونه تصرفی در آن نمی توان کرد، و به اصطلاح قلب آنها لاک و مهر شده است .
طبع نیز در لغت به همین معنی آمده است و طابع (بر وزن خاتم ) هر دو به یک معنی می باشد یعنی چیزی که با آن مهر می کنند.
اما رین به معنی زنگار یا غبار یا لایه کثیفی است که بر اشیاء گرانقیمت می نشیند، این تعبیر در قرآن نیز برای کسانی که بر اثر خیره سری و گناه زیاد قلبشان نفوذناپذیر شده به کار رفته است ، در سوره مطففین آیه 14 می خوانیم : کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون : چنین نیست ، اعمال زشت آنها زنگار و لایه بر قلب آنها افکنده است . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 87
و مهم آنستکه انسان مراقب باشد اگر خدای ناکرده گناهی از او سر می زند در فاصله نزدیک آن را با آب توبه و عمل صالح بشوید، مبادا به صورت رنگ ثابتی برای قلب در آید و بر آن مهر نهد.
در حدیثی از امام باقر (علیه السلام ) می خوانیم : ما من عبد مؤ من الا و فی قلبه نکتة بیضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فی تلک النکتة نکتة سوداء فان تاب ذهب ذلک السوادو ان تمادی فی الذنوب زاد ذلک السواد حتی یغطی البیاض ، فاذا غطی البیاض لم یرجع صاحبه الی خیر ابدا، و هو قول الله عز و جل کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون : هیچ بنده مؤ منی نیست مگر اینکه در قلب او یک نقطه (وسیع ) سفید و درخشندهای است هنگامی که گناهی از او سر زند در آن منطقه سفید، نقطه سیاهی پیدا می شود، اگر توبه کند آن سیاهی بر طرف می گردد و اگر به گناهان ادامه دهد بر سیاهی افزوده می شود، تا تمام سفیدی را بپوشاند، و هنگامی که سفیدی پوشانده شد دیگر صاحب چنین دلی هرگز به خیر و سعادت باز نمی گردد، و این معنی گفتار خدا است که می گوید: کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون .
4- مقصود از قلب در قرآن
چرا درک حقایق در قرآن به قلب نسبت داده شده است در حالی که می دانیم قلب مرکز ادراکات نیست بلکه تلمبهای است برای گردش خون در بدن ؟!
در پاسخ چنین می گوئیم :
قلب در قرآن به معانی گوناگونی آمده است ، از جمله :
1 به معنی عقل و درک چنانکه در آیه 37 سوره ق می خوانیم ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب در این مطالب تذکر و یادآوری است برای تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 88
آنان که نیروی عقل و درک داشته باشند.
2 به معنی روح و جان چنانکه در سوره احزاب آیه 10 آمده است : و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر: هنگامی که چشمها از وحشت فرو مانده و جانها به لب رسیده بود.
3 به معنی مرکز عواطف ، آیه 12 سوره انفال شاهد این معنی است : سالقی فی قلوب الذین کفروا الرعب : بزودی در دل کافران ترس ایجاد می کنم . و در جای دیگر در سوره آل عمران آیه 159 می خوانیم فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک : ... اگر سنگدل بودی از اطرافت پراکنده می شدند
توضیح اینکه :
در وجود انسان دو مرکز نیرومند بچشم می خورد:
1 مرکز ادراکات که همان مغز و دستگاه اعصاب است و لذا هنگامی که مطلب فکری برای ما پیش می آید احساس می کنیم با مغز خویش آنرا مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهیم . (اگر چه مغز و سلسله اعصاب در واقع وسیله و ابزاری هستند برای روح ).
2 مرکز عواطف که عبارت است از همان قلب صنوبری که در بخش چپ سینه قرار دارد و مسائل عاطفی در مرحله اول روی همین مرکز اثر می گذارد، اولین جرقه از قلب شروع می شود.
مابالوجدان هنگامی که با مصیبتی روبرو می شویم فشار آن را روی همین قلب صنوبری احساس می کنیم ، و همچنان وقتی که به مطلب سرورانگیزی برمی خوریم فرح و انبساط را در همین مرکز احساس می کنیم (دقت کنید).
درست است که مرکز اصلی ادراکات و عواطف همگی روان و روح آدمی است ولی تظاهرات و عکس العملهای جسمی آنها متفاوت است عکس العمل تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 89
درک و فهم نخستین بار در دستگاه مغز آشکار می شود، ولی عکس العمل مسائل عاطفی از قبیل محبت ، عداوت ، ترس ، آرامش ، شادی و غم در قلب انسان ظاهر می گردد، بطوریکه بهنگام ایجاد این امور به روشنی اثر آنها را در قلب خود احساس می کنیم .
نتیجه اینکه اگر در قرآن مسائل عاطفی به قلب (همین عضو مخصوص ) مسائل عقلی به قلب (به معنی عقل یا مغز) نسبت داده شده ، دلیل آن همان است که گفته شد، و سخنی به گزاف نرفته است .
از همه اینها گذشته قلب به معنی عضو مخصوص نقش مهمی در حیات و بقای انسان دارد، بطوریکه یک لحظه توقف آن با نابودی همراه است . بنابراین چه مانعی دارد که فعلیتهای فکری و عاطفی به آن نسبت داده شود.
5- چرا قلب و بصر به صیغه جمع و سمع به صیغه مفرد ذکر شده است ؟
در آیه فوق مانند بسیاری دیگر از آیات قرآن ، قلب و بصر به صورت جمع (قلوب و ابصار) آمده ولی سمع همه جا در قرآن به صورت مفرد ذکر شده است این تفاوت حتما نکته ای دارد، نکته آن چیست ؟
پاسخ درست است که کلمه سمع در قرآن همه جا بصورت مفرد آمده و بصورت جمع (اسماع ) نیامده است ولی قلب و بصر گاهی بصورت جمع مانند آیه فوق و گاهی بصورت مفرد مانند آیه 23 سوره جاثیه آمده است : (و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوة ).
عالم بزرگوار مرحوم شیخ طوسی در تفسیر تبیان از یکی از ادبای معروف چنین نقل می کند که : علت مفرد آمدن سمع ممکن است یکی از دو چیز باشد:
نخست : اینکه سمع گاهی بعنوان اسم جمع بکار می رود و میدانیم که تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 90
در اسم جمع معنی جمع افتاده و نیازی به جمع بستن ندارد.
دیگر اینکه سمع می تواند معنی مصدری داشته باشد و می دانیم مصدر دلالت بر کم و زیاد هر دو می کند و نیازی به جمع بستن ندارد.
بعلاوه می توان وجه ذوقی و علمی دیگری برای این تفاوت گفت و آن اینکه : تنوع ادراکات قلبی و مشاهدات با چشم نسبت به مسموعات فوق العاده بیشتر است و بخاطر این تفاوت قلوب و ابصار بصورت جمع ذکر شده ولی سمع بصورت مفرد آمده است .
در فیزیک جدید نیز می خوانیم امواج صوتی قابل استماع تعداد نسبتا محدودی است و از چندین ده هزار تجاوز نمی کند. در حالیکه امواج نورها و رنگهائی که قابل رؤ یت هستند از میلیونها می گذرد (دقت کنید). البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :91
آیه 8 - 16
آیه و ترجمه
وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الاَخِرِ وَ مَا هُم بِمُؤْمِنِینَ(8)
یخَدِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ مَا یخْدَعُونَ إِلا أَنفُسهُمْ وَ مَا یَشعُرُونَ(9)
فی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمُ بِمَا کانُوا یَکْذِبُونَ(10)
وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فی الاَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نحْنُ مُصلِحُونَ(11)
أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لَکِن لا یَشعُرُونَ(12)
وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ ءَامِنُوا کَمَا ءَامَنَ النَّاس قَالُوا أَ نُؤْمِنُ کَمَا ءَامَنَ السفَهَاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السفَهَاءُ وَ لَکِن لا یَعْلَمُونَ(13)
وَ إِذَا لَقُوا الَّذِینَ ءَامَنُوا قَالُوا ءَامَنَّا وَ إِذَا خَلَوْا إِلی شیَطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نحْنُ مُستهْزِءُونَ(14)
اللَّهُ یَستهْزِیُ بهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فی طغْیَنِهِمْ یَعْمَهُونَ(15)
أُولَئک الَّذِینَ اشترَوُا الضلَلَةَ بِالْهُدَی فَمَا رَبحَت تجَرَتُهُمْ وَ مَا کانُوا مُهْتَدِینَ(16)
ترجمه :
8 در میان مردم کسانی هستند که می گویند به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده ایم در حالی که ایمان ندارند.
9 می خواهند خدا و مؤ منان را فریب بدهند (ولی ) جز خودشان را فریب نمی دهند (اما نمی فهمند.
10 در دلهای آنها یک نوع بیماری است ، خداوند بر بیماری آنها می افزاید و عذاب دردناکی به خاطر دروغهائی که می گویند در انتظار آنهاست .
11 و هنگامی که به آنها گفته شود، در زمین فساد نکنید می گویند ما فقط اصلاح کننده ایم .
12 آگاه باشید اینها همان مفسدانند ولی نمی فهمند.
13 و هنگامی که به آنها گفته شود همانند سایر) مردم ایمان بیاورید می گویند: آیا همچون سفیهان ایمان بیاوریم ؟ بدانید اینها همان سفیهانند ولی نمی دانند.
14 و هنگامی که افراد با ایمان را ملاقات می کنند می گویند ما ایمان آورده ایم ، (ولی هنگامی که با شیاطین خود خلوت می کنند می گویند با شمائیم ما (آنها) را مسخره می کنیم .
15 خداوند آنها را استهزاء می کند، و آنها را در طغیانشان نگه می دارد تا سرگردان شوند.
16 آنها کسانی هستند که هدایت را با گمراهی معاوضه کرده اند و (این ) تجارت برای آنها سودی نداده ، و هدایت نیافته اند.
تفسیر:
گروه سوم (منافقان )
آیات فوق شرح فشرده و بسیار پر مغزی پیرامون منافقان و ویژگیهای روحی تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 93
و اعمال آنها بیان می کند.
توضیح اینکه : اسلام در یک مقطع خاص تاریخی خود با گروهی روبرو شد که نه اخلاص و شهامت برای ایمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرات بر مخالفت صریح .
این گروه که قرآن از آنها به عنوان منافقین یاد می کند و ما در فارسی از آنها تعبیر به دورو یا دو چهره می کنیم در صفوف مسلمانان واقعی نفوذ کرده بودند، و خطر بزرگی برای اسلام و مسلمین محسوب می شدند، و از آنجا که ظاهر اسلامی داشتند، غالبا شناخت آنها مشکل بود، ولی قرآن نشانه های دقیق و زندهای برای آنها بیان می کند که خط باطنی آنها را مشخص می سازد و الگوئی در این زمینه بدست مسلمانان برای همه قرون و اعصار می دهد.
نخست تفسیری از خود نفاق دارد می گوید: بعضی از مردم هستند که می گویند به خدا و روز قیامت ایمان آورده ایم در حالی که ایمان ندارند (و من الناس من یقول آمنا بالله و بالیوم الاخر و ما هم بمؤ منین ).
آنها این عمل را یک نوع زرنگی و به اصطلاح تاکتیک جالب حساب می کنند: آنها با این عمل می خواهند خدا و مؤ منان را بفریبند یخادعون الله و الذین آمنوا).
در حالی که تنها خودشان را فریب می دهند اما نمی فهمند (و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون ).
آنها با انحراف از راه صحیح و صراطمستقیم ، عمری را در بیراهه می گذرانند تمام نیروها و امکانات خود را بر باد می دهند و جز ناکامی و شکست و بدنامی و عذاب الهی بهره ای نمی گیرند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 94
سپس قرآن در آیه بعد به این واقعیت اشاره می کند که نفاق در واقع یک نوع بیماری است ، انسان سالم یک چهره بیشتر ندارد، هماهنگی کامل در میان روح و جسم او حکمفرما است ، چرا که ظاهر و باطن و روح و جسم همه مکمل یکدیگرند اگر مؤ من است ، تمام وجود او فریاد ایمان می کشد و اگر منحرف شود باز هم ظاهر و باطن او نشان دهنده انحراف است ، این دوگانگی جسم و روح درد تازه و بیماری اضافی است ، این یک نوع تضاد و ناهماهنگی و از هم گسستگی است که حاکم بر وجود انسان می شود.
می گوید: در دلهای آنها بیماری خاصی است (فی قلوبهم مرض ).
اما از آنجا که در نظام آفرینش ، هر کس در مسیری قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسیر، رو به جلو می رود، و یا به تعبیر دیگر تراکم اعمال و افکار انسان در یک مسیر آن را پررنگتر و راسختر می سازد، قرآن اضافه می کند: خداوند هم بر بیماری آنها می افزاید (فزادهم الله مرضا).
و از آنجا که سرمایه اصلی منافقان ، دروغ است و تا بتوانند، تناقضها را که در زندگیشان دیده می شود با آن توجیه کنند، در پایان آیه می فرماید: برای آنها عذاب الیمی است بخاطر دروغهائی که می گفتند (و لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون ).
سپس به ویژگیهای آنها اشاره می کند که نخستین آنها داعیه اصلاح طلبی است در حالی که مفسد واقعی همانها هستند: هنگامی که به آنها گفته شود در روی زمین فساد نکنید می گویند ما فقط اصلاح کنندهایم ! (و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون ).
ما برنامه ای جز اصلاح در تمام زندگی خود نداشته و نداریم ! تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 95
قرآن در آیه بعد می گوید: بدانید اینها همان مفسدانند و برنامه ای جز فساد ندارند ولی خودشان هم نمی فهمند! (الا انهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون ).
بلکه اصرار و پافشاری آنها در راه نفاق و خو گرفتن با این برنامه های زشت و ننگین سبب شده که تدریجا گمان کنند این برنامه ها مفید و سازنده و اصلاح طلبانه است ، و همانگونه که سابقا نیز اشاره کردیم گناه اگر از حد بگذرد، حس تشخیص را از انسان می گیرد، بلکه تشخیص او را واژگونه می کند، و ناپاکی و آلودگی به صورت طبیعت ثانوی او در می آید.
نشانه دیگر اینکه : آنها خود را عاقل و هوشیار و مؤ منان را سفیه و ساده لوح و خوشباور می پندارند، آنچنانکه قرآن می گوید: هنگامی که به آنها گفته ایمان بیاورید آنگونه که توده های مردم ایمان آورده اند، می گویند آیا ما همچون این سفیهان ایمان بیاوریم ؟! (و اذا قیل لهم آمنوا کما آمن الناس قالوا ا نؤ من کما آمن السفهاء).
و به این ترتیب افراد پاکدل و حق طلب و حقیقت جو را که با مشاهده آثار حقانیت در دعوت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) و محتوای تعلیمات او، سر تعظیم فرود آورده اند به سفاهت متهم می کند و شیطنت و دوروئی و نفاق را دلیل بر هوش و عقل و درایت می شمرد آری در منطق آنها عقل ، جایش را با سفاهت عوض کرده است .
لذا قرآن در پاسخ آنها می گوید: بدانید سفیهان واقعی اینها هستند اما نمی دانند (الا انهم هم السفهاء و لکن لا یعلمون ).
آیا این سفاهت نیست که انسان خط زندگی خود را مشخص نکند و در میان هر گروهی به رنگ آن گروه در آید و به جای تمرکز و وحدت شخصیت ، دوگانگی و چند گانگی را پذیرا گردد، استعداد و نیروی خود را در طریق شیطنت و توطئه تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 96
و تخریب به کار گیرد، و در عین حال خود را عاقل بشمرد ؟!
سومین نشانه آنها آنست که هر روز به رنگی در می آیند و در میان هر جمعیتی با آنها همصدا می شوند، آنچنانکه قرآن می گوید: هنگامی که افراد با ایمان را ملاقات کنند می گویند ایمان آوردیم (و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا)
ما از شما هستیم و پیرو یک مکتبیم ، از جان و دل اسلام را پذیرا گشتیم و با شما هیچ فرقی نداریم !
اما هنگامی که با دوستان شیطان صفت خود به خلوتگاه می روند می گویند ما با شمائیم ! (و اذا خلوا الی شیاطینهم قالوا انا معکم ).
و اگر می بینید ما در برابر مؤ منان اظهار ایمان می کنیم ما مسخره شان می کنیم ! (انما نحن مستهزئون ).
ما بر افکار و اعمالشان در دل می خندیم ، می خواهیم کلاه بر سرشان بگذاریم ، دوست ما و محرم اسرار ما و همه چیز ما شمائید!
سپس قرآن با یک لحن کوبنده و قاطع می گوید: خدا آنها را مسخره می کند (الله یستهزی ء بهم ).
و خدا آنها را در طغیانشان نگه می دارد تا به کلی سرگردان شوند (و یمدهم فی طغیانهم یعمهون ).
آخرین آیه مورد بحث سرنوشت نهائی آنها را که سرنوشتی است بسیار تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 97
غم انگیز و شوم و تاریک چنین بیان می کند:
آنها کسانی هستند که در تجارتخانه این جهان ، هدایت را با گمراهی معاوضه کرده اند (اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدی ).
و به همین دلیل تجارت آنها سودی نداشته بلکه سرمایه را نیز از کف داده اند (فما ربحت تجارتهم ).
و هرگز روی هدایت را ندیده اند (و ما کانوا مهتدین ).
نکته ها
1- پیدایش نفاق و ریشه های آن
هنگامی که انقلابی در محیطی روی می دهد مخصوصا انقلابی همچون انقلاب اسلام که بر پایه های حق و عدالت قرار داشت مسلما منافع گروهی غارتگر و ظالم و خودکامه به خطر می افتد، آنها نخست با تمسخر و استهزاء و سپس با استفاده از نیروی مسلح ، فشار اقتصادی تبلیغات مستمر اجتماعی ، سعی می کنند انقلاب را در هم بشکنند.
اما هنگامی که نشانه های پیروزی انقلاب بر همه قدرتهای محیط آشکار شود گروهی از مخالفان تاکتیک و روش عملی خود را تغییر داده ، ظاهرا تسلیم می شوند اما در واقع یک گروه زیر زمینی مخالف را تشکیل می دهند.
اینها که به خاطر داشتن دو چهره مختلف ، منافق نامیده می شوند (منافق از ماده نفق بر وزن شفق به معنی کانالها و نقبهائی است که زیر زمین می زنند تا برای استتار یا فرار از آن استفاده کنند خطرناکترین دشمنان انقلابند، زیرا موضع آنها کاملا مشخص نیست ، تا مردم انقلابی آنها را بشناسند و از خود طرد کنند، بلکه در لابلای صفوف مردم پاک و راستین ، و حتی گاهی در پستهای حساس نفوذ می کنند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 98
انقلاب اسلام نیز در برابر چنین گروهی قرار گرفت ، یعنی تا زمانی که پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) از مکه به مدینه هجرت نکرده بود، مسلمانان حکومتی تشکیل نداده بودند.
اما پس از ورود پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) به مدینه ، نخستین پایه حکومت اسلامی گذارده شد، و پس از پیروزی در جنگ بدر، این مساءله آشکارتر گشت ، یعنی رسما حکومت و دولتی کوچک اما قابل رشد تشکیل گردید.
اینجا بود که منافع بسیاری از سردمداران مدینه مخصوصا یهود که در آن زمان مورد احترام عربها بودند به خطر افتاد، احترام یهود در آن زمان بیشتر به خاطر این بود که اهل کتاب و مردمی نسبة با سواد، و از نظر وضع اقتصادی پیشرفته بودند، و همانها بودند که پیش از ظهور پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) بشارت چنین ظهوری را می دادند.
افراد دیگری هم در مدینه بودند که داعیه ریاست و رهبری مردم داشتند ولی با هجرت رسولخدا حسابها به هم خورد، سران ظالم و خودکامه و اطرافیان غارتگر آنها دیدند توده های مردم به سرعت به پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) ایمان می آورند، حتی خویشاوندان خودشان آنها بعد از مدتی مقاومت دیدند چاره ای نیست جز اینکه ظاهرا مسلمان شوند، زیرا نواختن کوس مخالفت و قرار گرفتن در جبهه مقابل ، علاوه بر مشکلات جنگ و صدمه های اقتصادی ، خطر نابودی آنها را در برداشت به ویژه اینکه عرب تمام قدرتش قبیله او بود و قبیله های آنها غالبا از آنان جدا شده بودند.
روی این اصل راه سومی انتخاب کردند، و آن اینکه ظاهرا مسلمان شوند و در خفیه نقشه در هم شکستن اسلام را طرح ریزی کنند.
کوتاه سخن اینکه بروز نفاق در یک اجتماع معمولا معلول یکی از دو چیز است : نخست پیروزی و قدرت آئین انقلابی موجود و تسلط آن بر اجتماع . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 99
و دیگر ضعف روحیه و فقدان شخصیت و شهامت کافی برای رویاروئی با حوادث سخت .
2- لزوم شناخت منافقین در هر جامعه
بدون شک نفاق و منافق ، مخصوص عصر پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نبوده است و در هر جامعه ای این برنامه و گروه وجود دارند، منتها باید بر اساس معیارهای حساب شده ای که قرآن برای آنها بدست می دهد شناسائی شوند، تا نتوانند زیان و یا خطری ایجاد کنند، در آیات گذشته و همچنین سوره منافقین و روایات اسلامی نشانه های مختلفی برای آنها ذکر شده است از جمله :
1 هیاهوی بسیار و ادعاهای بزرگ و خلاصه گفتار زیاد و عمل کم و ناهماهنگ .
2 در هر محیطی رنگ آن محیط را گرفتن و با هر جمعیتی مطابق مذاق آنان حرف زدن ، با مؤ منان آمنا گفتن و با مخالفان انا معکم !
3 حساب خود را از مردم جدا کردن و تشکیل انجمنهای سری ، و مرموز دادن با نقشه های حساب شده .
4 خدعه و نیرنگ و فریب و دروغ و تملق و چاپلوسی ، پیمان شکنی و خیانت .
5 خود برتربینی ، و مردم را ناآگاه ، سفیه و ابله قلمداد کردن و خود را عاقل و هوشیار دانستن .
خلاصه دوگانگی شخصیت و تضاد برون و درون که صفت بارز منافقان است پدیده های گوناگونی در عمل و گفتار و رفتار فردی و اجتماعی آنها دارد که به خوبی می توان آن را شناخت .
چه تعبیر زیبائی دارد قرآن در آیاتی که خواندیم می گوید: فی قلوبهم مرض : آنها دلهای بیمار دارند چه بیماری از دوگانگی ظاهر و باطن بدتر؟ و چه بیماری از خود برتربینی و یا نداشتن شهامت برای رویاروئی با حوادث دردناکتر؟ تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 100
ولی همان گونه که بیماری قلبی را هر چند پنهان است نمی توان به کلی مخفی کرد بلکه نشانه های آن در چهره انسان و تمام اعضای بدن آشکار می شود، بیماری نفاق نیز همین گونه است که با تظاهرات مختلف قابل شناخت می باشد.
در تفسیر نمونه ذیل آیات 141 تا 143 سوره نساء نیز درباره صفات منافقان بحث کرده ایم (جلد چهارم صفحه 174 تا 178).
و نیز در ذیل آیات 49 تا 57 سوره توبه بحث مشروحی در این زمینه داریم (تفسیر نمونه جلد 7 صفحه 438 تا 450).
در سوره توبه ذیل آیات 62 تا 85 نیز بحثهای فراوانی در این زمینه مطالعه خواهید فرمود (تفسیر نمونه جلد هشتم صفحه 19 تا 72).
3- وسعت معنی نفاق
گرچه نفاق به مفهوم خاصش ، صفت افراد بی ایمانی است که ظاهرا در صف مسلمانانند، اما باطنا دل در گرو کفر دارند، ولی نفاق معنی وسیعی دارد که هر گونه دوگانگی ظاهر و باطن ، گفتار و عمل را شامل می شود هر چند در افراد مؤ من باشد که ما از آن به عنوان رگه های نفاق نام می بریم .
مثلا در حدیثی می خوانیم : ثلاث من کن فیه کان منافقا و ان صام و صلی و زعم انه مسلم ، من اذا ائتمن خان ، و اذا حدث کذب ، و اذا وعد اخلف سه صفت است در هر کس باشد منافق است هر چند روزه بگیرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند: کسی که در امانت خیانت می کند، و کسی که به هنگام سخن گفتن دروغ می گوید، و کسی که وعده می دهد و خلف وعده می کند. مسلما این گونه افراد منافق به معنی خاص نیستند ولی رگه هائی از نفاق در وجود آنها هست ، مخصوصا درباره ریاکاران از امام صادق (علیه السلام ) می خوانیم تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 101
که فرمود: الریاء شجرة لا تثمر الا الشرک الخفی ، و اصلها النفاق !: ریا و ظاهر سازی ، درخت (شوم و تلخی ) است که میوه ای جز شرک خفی ندارد و اصل و ریشه آن نفاق است .
در اینجا توجه شما را به سخنی از امیر مؤ منان علی (علیه السلام ) درباره منافقان جلب می کنیم :
ای بندگان خدا شما را به تقوا و پرهیزکاری سفارش می کنم ، و از منافقان بر حذر می دارم ، زیرا آنها گمراه و گمراه کننده اند، خطاکار و به خطا اندازند، به رنگهای گوناگون در می آیند، به قیافه و زبانهای متعدد خودنمائی می کنند از هر وسیله ای برای فریفتن و در هم شکستن شما استفاده می کنند، و در هر کمینگاهی به کمین شما می نشینند، بد باطن و خوش ظاهرند، و در نهان برای فریب مردم گام بر می دارند، از بیراهه ها حرکت می کنند، و گفتارشان به ظاهر شفا بخش ، اما کردارشان دردی است درمان ناپذیر، به رفاه و آسایش مردم حسد می ورزند و (اگر به کسی بلائی وارد شود خوشحالند، امیدواران را ماءیوس می کنند، و در هر راهی کشته ای دارند، در هر دلی راهی و در هر مصیبتی اشک ساختگی می ریزند، مدح و تمجید را به یکدیگر قرض می دهند و انتظار پاداش و جزا می کشند، اگر چیزی بخواهند اصرار می ورزند، و اگر ملامت کنند پرده دری می نمایند.
4- کارشکنی های منافقان
نه تنها برای اسلام که برای هر آئین انقلابی و پیشرو، منافقان خطرناکترین گروهند، آنها در لابلای صفوف مسلمانان نفوذ می کنند و از هر فرصتی برای تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 102
کارشکنی استفاده می نمایند.
گاهی مؤ منان راستین را که با اخلاص تمام ، سرمایه مختصری را در راه خدا انفاق می کردند مورد استهزاء قرار می دادند، چنانکه قرآن می گوید: الذین یلمزون المطوعین من المؤ منین فی الصدقات و الذین لا یجدون الا جهدهم فیسخرون منهم سخر الله منهم و لهم عذاب الیم : آنها که مؤ منان با اخلاص را به خاطر انفاقهای کوچک اما بی ریا) مسخره می کنند، خداوند آنها را استهزا می کند و عذاب دردناکی در انتظارشان است (توبه 79).
و گاهی در انجمنهای سری خود تصمیم می گرفتند، کمکهای مالی خود را از یاران رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) به کلی قطع کنند، تا از اطراف او پراکنده شوند، چنانکه در سوره منافقان آمده است هم الذین یقولون لا تنفقوا علی من عند رسول الله حتی ینفضوا و لله خزائن السماوات و الارض و لکن المنافقین لا یفقهون : آنها می گویند کمکهای مالی خود را از کسانی که نزد پیامبرند قطع کنید تا از پیرامون او پراکنده شوند، بدانید خزائن آسمان و زمین از آن خدا است ، ولی منافقان نمی دانند (سوره منافقون آیه 7).
گاهی تصمیم می گرفتند که پس از بازگشت از جنگ به مدینه ، دست به دست هم بدهند و با استفاده از یک فرصت مناسب مؤ منان را از مدینه بیرون کنند و می گفتند: لئن رجعنا الی المدینة لیخرجن الاعز منها الاذل : اگر به مدینه باز گردیم ، عزیزان ذلیلان را بیرون خواهند کرد! (منافقون 8).
و زمانی هم به بهانه های مختلف از قبیل جمع آوری محصولهای کشاورزی از شرکت در برنامه های جهاد، خودداری کرده و در شدیدترین لحظات ، پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) را تنها می گذاشتند، و در عین حال وحشت داشتند که پرده از رازشان برداشته شود و رسوا گردند.
به خاطر همین موضعگیریهای بسیار خصمانه ، در آیات زیادی از قرآن ، تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 103
آماج شدیدترین حملات قرار گرفتند، و یک سوره در قرآن به نام سوره منافقون پیرامون وضع آنها نازل شده است .
در سوره های توبه ، حشر و بعضی دیگر از سوره های قرآن نیز مورد نکوهش فراوان قرار گرفته اند از جمله سیزده آیه از آیات همین سوره بقره از صفات آنها و عواقب شومشان سخن می گوید.
5- فریب دادن وجدان
مشکل بزرگی که مسلمانان در ارتباط با منافقان داشتند این است که از یکسو ماءمور بودند هر کس اظهار اسلام می کند با آغوش باز از او استقبال کنند، و از تفتیش عقائد در مورد اشخاص خود داری نمایند، از سوی دیگر باید مراقب توطئه های منافقان باشند، منافقانی که با قیافه حق به جانب و بنام یک فرد مسلمان ، گفتارشان مورد قبول افراد واقع می شد در حالی که در باطن ، سد راه اسلام و از دشمنان قسم خورده بودند.
این گروه با پیش گرفتن این راه فکر می کردند می توانند خداوند و مؤ منان را برای همی شه فریب دهند، در حالی که بدون توجه خود را فریب می دادند. تعبیر به یخادعون الله و الذین آمنوا (با توجه به معنی مخادعه که به معنی نیرنگ و خدعه از دو طرف است ) مفهوم دقیقی را ترسیم می کند و آن اینکه آنها از یکسو بر اثر کوردلی ، اعتقاد داشتند که پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) یک خدعه گر است که برای حکومت بر مردم ، دین و نبوت را مطرح ساخته ، و افراد ساده لوح نیز اطراف او جمع شده اند، لذا باید در مقابل او به خدعه برخاست !، بنابراین از یکسو کار این منافقین ، خدعه و نیرنگ بود و از سوئی دیگر درباره پیامبر بزرگ خدا نیز چنین اعتقاد غلطی داشتند.
اما جمله بعد (و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون ) هر دو پندار آنها را در هم تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 104
می کوبد، از یکسو اثبات می کند که تنها خدعه و نیرنگ از جانب خود آنها است و از سوی دیگر می گوید این خدعه و نیرنگ نیز به خودشان باز می گردد و نمی فهمند، چرا که سرمایه های اصیلی را که خداوند برای نیل به سعادت در وجودشان آفریده ، در مسیر خدعه و فریب و نیرنگ بر باد می دهند و دست خالی از هر خیر و نیکی ، با کوله باری از گناه ، از دنیا می روند.
البته هیچکس خدا را نمی تواند فریب بدهد، چرا که او با خبر از آشکار و نهان است ، بنابراین تعبیر به یخادعون الله یا از این نظر است که خدعه و نیرنگ با پیامبر و مؤ منان ، همچون خدعه و نیرنگ با خدا است ، (در موارد دیگری از قرآن نیز دیده می شود که خداوند برای تعظیم پیامبر و مؤ منان خود را در صف آنها قرار می دهد).
و یا اینکه بر اثر عدم شناخت صفات خدا با افکار کوتاه و ناقص خود به راستی فکر می کردند ممکن است چیزی از خدا پنهان بماند و نظیر آن نیز در بعضی دیگر از آیات قرآن دیده می شود.
به هر حال ، آیه فوق ، اشاره روشنی به مساءله فریب وجدان دارد و اینکه بسیار می شود که انسان منحرف و آلوده ، برای رهائی از سرزنش و مجازات وجدان در برابر اعمال زشت و انحرافی دست به فریب وجدان خویش می زند، و کم کم برای خود این باور را به وجود می آورد که این عمل من نه تنها زشت و انحرافی نیست بلکه اصلاح است و مبارزه با فساد (انما نحن مصلحون ) تا با فریب وجدان آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.
می گویند یکی از سران آمریکا در پاسخ اینکه چرا دستور داده است دو شهر بزرگ ژاپن هیروشیما، و ناکازاکی ) را بمباران اتمی کنند و حدود 200 هزار نفر کودک و پیر و جوان را نابود یا ناقص سازند؟ گفته بود:
ما به خاطر صلح این دستور را داده ایم ! که اگر این کار را نمی کردیم جنگ تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 105
طولانی تر می شد و می بایست بیش از این می کشتیم !!
آری منافقان عصر ما نیز برای فریب مردم یا فریب وجدان خود از این گفته ها و از آن کارها بسیار دارند، در حالی که در برابر ادامه جنگ یا بمباران اتمی شهرهای بی دفاع ، راه سوم روشنی نیز وجود داشت و آن اینکه دست از تجاوزگری بردارند و ملتها را با سرمایه های کشورشان آزاد بگذارند.
بنابراین نفاق در حقیقت وسیله ای است برای فریب وجدان ، و چه دردناک است که انسان ، این واعظ درونی ، این پلیس همی شه بیدار و این نماینده الهی را در درون خود، خفه کند، و یا آنچنان پرده بر روی آن بیفکند که صدایش به گوش نرسد.
6- تجارت پر زیان
در قرآن مجید کرارا فعالیتهای انسان در این دنیا به یک نوع تجارت تشبیه شده است ، و در حقیقت همه ما در این جهان تاجرانی هستیم که با سرمایه های فراوان خدا داد، سرمایه عقل ، فطرت ، عواطف ، نیروهای مختلف جسمانی ، مواهب عالم طبیعت ، و بالاخره رهبری انبیاء، گام در این تجارتخانه بزرگ می گذاریم ، گروهی سود می برند و پیروز می شوند و سعادتمند، گروهی نه تنها سودی نمی برند بلکه اصل سرمایه را نیز از دست داده ، و به تمام معنی ورشکست می شوند نمونه کامل گروه اول مجاهدان راه خدا هستند، چنانکه قرآن درباره آنها می گوید: یا ایها الذین آمنوا هل ادلکم علی تجارة تنجیکم من عذاب الیم تؤ منون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم : ای افراد با ایمان آیا شما را راهنمائی به تجارتی بکنم که از عذاب دردناک رهائیتان می بخشد (و به سعادت جاویدان رهنمونتان می شود) ایمان به خدا و رسول او بیاورید و در راه او با مال و جان جهاد کنید (صف 9 و 10). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 106
و نمونه واضح گروه دوم منافقانند که قرآن در آیات فوق ، پس از ذکر کارهای مخرب آنها که در لباس اصلاح و عقل ، انجام می گیرد می گوید آنها کسانی هستند که هدایت را با گمراهی مبادله کردند و این تجارت نه برای آنها سودی داشت و نه مایه هدایت شد این گروه در موقعیتی قرار داشتند که می توانستند بهترین راه را انتخاب کنند، آنها در کنار چشمه زلال وحی قرار داشتند، در محیطی مملو از صفا و صداقت و ایمان .
اما آنها به جای اینکه از این موقعیت خاص که در طول قرون اعصار تنها نصیب گروه اندکی شده است بالاترین بهره را ببرند، هدایت را دادند و گمراهی را خریدند، هدایتی که در درون فطرتشان بود، هدایتی که در محیط وحی موج می زد، همه این امکانات را از دست دادند به گمان اینکه با این کار می توانند، مسلمین را در هم بکوبند و رؤ یاهای شومی را که در مغز خود می پروراندند تحقق بخشند.
این معاوضه و انتخاب غلط دو زیان بزرگ همراه داشت :
نخست اینکه سرمایه های مادی و معنوی خویش را از دست دادند بی آنکه در مقابل آن سودی ببرند.
و دیگر اینکه حتی به نتیجه شوم مورد نظر خود نیز نرسیدند زیرا اسلام با سرعت پیشرفت کرد و به زودی صفحه جهان را فرا گرفت و این منافقان نیز رسوا شدند. البقره
آیه 17 - 20
آیه و ترجمه
مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی استَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضاءَت مَا حَوْلَهُ ذَهَب اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فی ظلُمَتٍ لا یُبْصِرُونَ(17)
صمُّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ(18)
أَوْ کَصیِّبٍ مِّنَ السمَاءِ فِیهِ ظلُمَتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یجْعَلُونَ أَصبِعَهُمْ فی ءَاذَانهِم مِّنَ الصوَعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ محِیط بِالْکَفِرِینَ(19)
یَکادُ الْبرْقُ یخْطف أَبْصرَهُمْ کلَّمَا أَضاءَ لَهُم مَّشوْا فِیهِ وَ إِذَا أَظلَمَ عَلَیهِمْ قَامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَب بِسمْعِهِمْ وَ أَبْصرِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلی کلِّ شیْءٍ قَدِیرٌ(20)
ترجمه :
17 آنها (منافقان ) همانند کسی هستند که آتشی افروخته (تا در بیابان تاریک راه خود را پیدا کند) ولی هنگامی که آتش اطراف خود را روشن ساخت خداوند (طوفانی می فرستد و) آن را خاموش می کند، و در تاریکی وحشتناکی که چشم کار نمی کند آنها را رها می سازد.
18 آنها کر، گنگ و کورند بنابراین از راه خطا باز نمی گردند
19 یا همچون بارانی که در شب تاریک توام با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانی ) ببارد، آنها از ترس مرگ انگشت در گوش خود می گذارند تا صدای صاعقه را نشنوند، و خداوند به کافران احاطه دارد و در قبضه قدرت او هستند).
20 روشنائی خیره کننده برق نزدیک است چشم آنها را برباید، هر لحظه ای که برق جستن می کند (صفحه بیابان را) برای آنها روشن می سازد (چند قدمی ) در پرتو آن راه می روند و هنگامی که خاموش می شود توقف می کنند، و اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بین می برد، خداوند بر هر چیز توانا است .
تفسیر:
دو مثال جالب برای ترسیم حال منافقان
بعد از بیان صفات و ویژگیهای منافقان ، قرآن مجید، برای مجسم ساختن وضع آنها دو تشبیه گویا در آیات فوق بیان می کند:
1 در مثال اول می گوید: آنها مانند کسی هستند که آتشی (در شب ظلمانی افروخته (تا در پرتو نور آن راه را از بیراهه بشناسد و به منزل مقصود برسد (مثلهم کمثل الذی استوقد نارا).
ولی همین که این شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت ، خداوند آن را خاموش می سازد، و در ظلمات رهاشان می کند، به گونه ای که چیزی را نبینند (فلما اضائت ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون ).
آنها فکر می کردند با این آتش مختصر و نور آن می توانند با ظلمتها به پیکار برخیزند، اما ناگهان بادی سخت بر می خیزد و یا باران درشتی فرو می ریزد، و یا بر اثر پایان گرفتن مواد آتش افروز، آتش به سردی و خاموشی می گراید و بار دیگر در تاریکی وحشتزا سرگردان می شوند.
سپس اضافه می کند: آنها کر هستند و گنگ و نابینا، و چون هیچیک از وسائل اصلی درک حقایق را ندارند از راهشان باز نمی گردند (صم بکم عمی فهم لایرجعون ). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 109
چه مثال دقیق و گویائی : در زندگی انسان بیراهه ها فراوان است ، اما خط مستقیم که به سر منزل مقصود به پیش می رود یکی بیش نیست ، ولی خطوط انحرافی بی نهایت است ، و از آن گذشته پرده های ظلمت و طوفانهای وحشتناک و حوادث گوناگون در طول این راه فراوان خواهد بود، چراغ پرفروغی که از این حوادث مصون باشد لازم است که این پرده های ظلمت را بشکافد و در برابر طوفانها مقاومت کند، و آن چیزی جز چراغ عقل و ایمان و خورشید وحی نیست .
مختصر شعله ای که انسان ، موقتا می افروزد چه کاری در این راه طولانی و پر از طوفان از آن ساخته است ؟!
منافقان با انتخاب راه نفاق چنین می پنداشتند که می توانند در همه حال موقعیت خویش را حفظ کنند و از هر خطر احتمالی مصون بمانند، از منافعی که به دو طرف می رسد، استفاده کرده و هر دسته غالب شوند آنها را از خود بدانند اگر مؤ منان پیروز شوند در صف مؤ منان ، و اگر غلبه با کافران باشد با آنها باشند.
آنها خود را افرادی زیرک و باهوش می پنداشته اند و در پرتو روشنائی این شعله ضعیف و ناپایدار، می خواستند راه زندگی خود را ادامه دهند و به نوائی برسند.
اما قرآن پرده از روی کار آنها برداشت ، و دروغشان را آشکار کرد، چنانکه می خوانیم : اذا جاءک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله و الله یعلم انک لرسوله و الله یشهد ان المنافقین لکاذبون : هنگامی که منافقان به سراغ تو می آیند می گویند ما گواهی می دهیم که تو فرستاده خدائی ، خدا می داند که تو رسول او هستی ، ولی خدا گواهی می دهد که منافقان در اظهاراتشان دروغ می گویند (سوره منافقون آیه 1 و 2).
حتی قرآن به کفار نیز اعلام می کند که آنها با شما نیستند، هر وعده ای دهند عمل نخواهند کرد: تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 110
الم تر الی الذین نافقوا یقولون لاخوانهم الذین کفروا من اهل الکتاب لئن اخرجتم لنخرجن معکم و لا نطیع فیکم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنکم و الله یشهد انهم لکاذبون لئن اخرجوا لا یخرجون معهم و لئن قوتلوا لا ینصرونهم و لئن نصروهم لیولن الادبار ثم لا ینصرون
منافقان به برادران کافر خود از اهل کتاب وعده می دهند که اگر شما را از مدینه بیرون کنند، ما نیز با شما خارج خواهیم شد و به حرف هیچکس درباره شما گوش نخواهیم داد، و اگر با شما بجنگند شما را یاری می کنیم ، و لکن خداوند گواهی می دهد که منافقان دروغ می گویند، اگر آنها را بیرون کنند همراه آنها خارج نخواهند شد، و اگر با آنها جنگ نمایند یاریشان نخواهند کرد، و اگر به آنها کمک کنند (درگیر و دار جنگ ) پا به فرار خواهند گذاشت (و استقامت به خرج نخواهند داد) -حشر - 11 12).
قابل توجه اینکه : قرآن در اینجا از جمله استوقد نارا استفاده کرده است ، یعنی آنها برای رسیدن به نور نار استفاده می کنند آتشی که هم دود و هم خاکستر و هم سوزش دارد، در حالی که مؤ منان از نور خالص و چراغ روشن و پر فروغ ایمان بهره می گیرند.
منافقان گرچه تظاهر به نور ایمان دارند اما باطنشان ، نار است ، و اگر هم نوری باشد ضعیف است و کوتاه مدت .
این نور مختصر، یا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحیدی است و یا اشاره به ایمان نخستین آنها است که بعدا بر اثر تقلیدهای کورکورانه و تعصبهای غلط و لجاجتها و عداوتها، پرده های ظلمانی و تاریک بر آن می افتد، نه تنها یک ظلمت بلکه به تعبیر قرآن ظلمات .
و همینها است که چشم بینا و گوش شنوا و زبان گویا را سرانجام از آنها خواهد گرفت ، چرا که سابقا هم گفتیم ادامه راه غلط تدریجا نیروی تشخیص و درک انسان را ضعیف می کند، تا آنجا که گاهی حقایق را وارونه می بیند، نیک تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 111
در نظرش بد، و فرشته دیو، خودنمائی می کند.
به هر حال این تشبیه در حقیقت ، یک واقعیت را در زمینه نفاق روشن می سازد، و آن اینکه نفاق و دوروئی برای مدت طولانی نمی تواند مؤ ثر واقع شود ممکن است منافقان برای مدت کوتاهی از مزایای اسلام و مصونیتهای مؤ منان برخوردار شوند و از رفاقت پنهانی با کفار نیز بهره گیرند.
ولی این امر همچون شعله ضعیف و کم دوامی که در یک بیابان تاریک و ظلمانی در معرض وزش طوفانها است دیری نمی پاید، و سرانجام چهره واقعی آنها آشکار می گردد، و به جای کسب موفقیت و محبوبیت ، منفور و مطرود خواهند شد و همانند کسی که در بیابان راه را گم کرده و چراغ را از دست داده سرگردان می مانند.
این نکته نیز قابل توجه است که در تفسیر آیه هو الذی جعل الشمس ضیاء و القمر نورا: آن خدائی است که خورشید را روشنائی و ماه را نور بخش قرار داد (یونس 5).
از امام باقر (علیه السلام ) چنین نقل شده که فرمود: اضائت الارض بنور محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) کما تضیی ء الشمس فضرب الله مثل محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) الشمس و مثل الوصی القمر خداوند صفحه روی زمین را به محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) روشن ساخت همانگونه که با نور آفتاب ، لذا محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) را به خورشید تشبیه کرد، و وصی او علی (علیه السلام ) را به ماه .
یعنی نور ایمان و وحی ، عالمگیر است ، در حالی که نفاق اگر پرتوی هم داشته باشد تنها دایره کوچکی از اطراف خود را آنهم برای مدت کوتاهی روشن می کند (ماحوله ). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 112
در مثال دوم قرآن صحنه زندگی آنها را به شکل دیگری ترسیم می نماید شبی است تاریک و ظلمانی پرخوف و خطر، باران به شدت می بارد، از کرانه های افق برق پرنوری می جهد، صدای غرش وحشتزا و مهیب رعد، نزدیک است پرده های گوش را پاره کند، انسانی بی پناه در دل این دشت وسیع و ظلمانی و پر از خطر، حیران و سرگردان مانده است ، باران پر پشت ، بدن او را مرطوب ساخته ، نه پناهگاه مورد اطمینانی وجود دارد که به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه می دهد گامی به سوی مقصد بردارد.
قرآن در یک عبارت کوتاه ، حال چنین مسافر سرگردانی را بازگو می کند: یا همانند بارانی که در شب تاریک ، توام با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانی ) ببارد (او کصیب من السماء فیه ظلمات و رعد و برق ).
سپس اضافه می کند آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود می گذارند تا صدای وحشت انگیز صاعقه ها را نشنوند (یجعلون اصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت ).
و در پایان آیه می فرماید: و خداوند به کافران احاطه دارد (و آنها هر کجا بروند در قبضه قدرت او هستند) (و الله محیط بالکافرین ).
برقها پی در پی بر صفحه آسمان تاریک جستن می کند: نور برق آنچنان خیره کننده است که نزدیک است چشمه ای آنها را برباید (یکاد البرق یخطف ابصارهم ).
هر زمان که برقی می زند و صفحه بیابان تاریک ، روشن می شود، چند گامی در پرتو آن راه می روند، ولی بلافاصله ظلمت بر آنها مسلط می شود و آنها در جای خود متوقف می گردند (کلما اضاء لهم مشوا فیه و اذا اظلم علیهم قاموا).
آنها هر لحظه خطر را در برابر خود احساس می کنند، چرا که در دل این تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه 113
بیابان نه کوهی به چشم می خورد، و نه درختی تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگیری کند، هر آن ممکن است هدف صاعقه ای قرار گیرند و در یک لحظه خاکستر شوند!.
می دانیم صاعقه ها به هر برآمدگی از زمین حمله می کنند، اما در دل بیابان جز آنها بر آمدگی پیدا نمی شود که صاعقه متوجه آن گردد، بنابراین خطر جدی و حتمی است (با توجه به اینکه خطر صاعقه در بیابانهای مسطحی همچون بیابانهای حجاز به درجات از مناطق کوهستانی بیشتر است اهمیت این مثال برای مردم آن محیط روشنتر می شود).
خلاصه نمی داند چه کند، مضطرب و پریشان ، حیران و سرگردان بر جای خود ایستاده ، نه راهی در میان شنهای بیابان پیدا است و نه راهنمائی که در پرتو هدایت او گام بر دارد.
حتی این خطر وجود دارد که غرش رعد، گوش آنها را پاره و نور خیره کننده برق چشمشان را نابینا کند، آری ((اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از میان می برد چرا که خدا به هر چیزی توانا است )) (و لو شاء الله لذهب بسمعهم و ابصارهم ان الله علی کل شی ء قدیر).
آری منافقان درست به چنین مسافری می مانند، آنها در میان مؤ منان روز افزون که همچون سیل خروشان و باران پرپشتی به هر سو پیش می روند قرار گرفته اند افسوس که به پناهگاه مطمئن ایمان ، پناه نبرده اند تا از شر صاعقه های مرگبار مجازات الهی نجات یابند.
جهاد مسلحانه مسلمین در برابر دشمنان همانند خروش رعد و صاعقه بر سر آنها فرود می آمد، گاهگاه فرصتهائی ، برای پیدا کردن راه حق نصیبشان می شد و اندیشه هاشان بیدار می گشت ، ولی افسوس که این بیداری همچون برق آسمان دیری نمی پائید تا می خواستند چند گامی بردارند خاموش می شد و تاریکی غفلت و سپس توقف و سرگردانی جای آن را می گرفت . تفسیر نمونه جلد1، صفحه 114
پیشرفت سریع اسلام همچون برق آسمانی چشم آنها را خیره کرده بود و آیات قرآن که پرده از رازهای نهانیشان بر می داشت همچون صاعقه ها آنها را هدف قرار می داد، هر دم احتمال می دادند آیه ای نازل گردد و پرده از رازهای دیگری بر دارد و رسواتر شوند.
چنانکه قرآن در آیه 64 سوره توبه می گوید: یحذر المنافقون ان تنزل علیهم سورة تنبئهم بما فی قلوبهم قل استهزئوا ان الله مخرج ما تحذرون :
((منافقان از این می ترسند که سورهای بر ضد آنها نازل شود و آنچه در درون مخفی می دارند فاش گردد بگو هر چه می خواهید استهزاء کنید خدا آنچه را از آن می ترسید ظاهر می سازد)).
منافقان از این نیز وحشت داشتند که با علنی شدن اسرارشان فرمان جنگ از طرف خدا با این دشمنان خائن داخلی صادر شود و مسلمانان که در آن روز قوی و نیرومند بودند بر آنها، حمله کنند، آنچنانکه قرآن می گوید: لئن لم ینته المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض و المرجفون فی المدینة لنغرینک بهم ثم لا یجاورونک فیها الا قلیلا ملعونین اینما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتیلا:
((اگر منافقان و آنهائی که قلبشان بیمار است و کسانی که با اشاعه اکاذیب ، ترس و وحشت و سستی می آفرینند، دست از کردار خود بر ندارند ما تو را بر آنها می شورانیم تا نتوانند در جوار شما جز اندکی زندگی کنند و به صورت افراد نفرین شده هر جا یافت شوند، آنها را بگیرند و بکشند)) (احزاب 60 - 61).
از این آیات به خوبی استفاده می شود که منافقان در وحشت و سرگردانی سختی در مدینه قرار داشتند، آیات با لحن شدید و قاطعی پی درپی همانند رعد و برق آسمانی بر ضد آنها نازل می شد، و هر آن احتمال این می رفت که دستور مجازات و یا حداقل اخراج آنها از مدینه صادر گردد.
اگر چه شاءن نزول این آیات ، منافقان عصر پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) است اما با توجه به اینکه تفسیر نمونه جلد1، صفحه 115
خط نفاق در هر عصر و زمانی ، در برابر خط انقلابهای راستین وجود داشته و دارد به منافقان همه اعصار و قرون گسترش می یابد، و ما با چشم خود تمام این نشانه ها را یک به یک و مو به مو در مورد منافقان عصر خویش ، می یابیم ، سرگردانی آنها، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بی پناهی و بدبختی و سیه روزی و رسوائی آنها را درست همانند همان مسافری که قرآن به روشنترین وجهی حال او را ترسیم کرده است مشاهده می کنیم .
در اینکه میان مثال دوم و اول در آیات فوق چه تفاوتی است ؟، در اینجا دو تفسیر وجود دارد.
نخست اینکه : آیه اول (مثلهم کمثل الذی ...) اشاره به منافقانی است که در آغاز وارد، صف مؤ منان راستین شده بودند و حقیقتا ایمان آوردند، اما این ایمان مستقر و پا برجا نبود و به نفاق گرائیدند.
و اما مثال دوم (او کصیب من السماء...) حال منافقانی را بازگو می کند که از آغاز در همان صف نفاق بودند و حتی برای یک لحظه هم ایمان نیاوردند.
دیگر اینکه : مثال اول بازگوکننده حال افراد است ، و مثال دوم مجسم کننده وضع محیطها، لذا در اول می فرماید مثلهم کمثل الذی ... (مثل آنها مانند کسی است که ...) و در مثال دوم می گوید: ((او کصیب من السماء فیه ظلمات و رعد و برق )): ((مانند باران پرپشتی که از آسمان فرو می ریزد، و در آن ، ظلمت و رعد و برق است )) اشاره به محیط وحشتزا و پرخوف و خطری است که منافقان در آن زندگی داشتند. البقره
تفسیر نمونه جلد1، صفحه 116
آیه 21 - 22
آیه و ترجمه
یَأَیهَا النَّاس اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ(21)
الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الاَرْض فِرَشاً وَ السمَاءَ بِنَاءً وَ أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَتِ رِزْقاً لَّکُمْ فَلا تجْعَلُوا للَّهِ أَندَاداً وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ(22)
ترجمه :
21 ای مردم پروردگار خود را پرستش کنید، آن کس که شما و پیشینیان را آفرید، تا پرهیزکار شوید.
22 آنکس که زمین را بستر شما قرار داد و آسمان (جو زمین ) را همچون سقفی بر بالای سر شما و از آسمان آبی فرو فرستاد، و بوسیله آن میوه ها را پرورش داد، تا روزی شما باشد، بنابراین برای خدا شریکهائی قرار ندهید در حالی که می دانید (هیچ یک از این شرکاء و بتان نه شما را آفریده اند و نه شما را روزی می دهند).
تفسیر:
اینچنین خدائی را بپرستید
در آیات گذشته خداوند حال سه دسته (پرهیزکاران ، کافران و منافقان ) را شرح داد و بیان داشت که پرهیزکاران مشمول هدایت الهی هستند، و قرآن راهنمای آنان است در حالی که بر دلهای کافران مهر جهل و نادانی زده ، و به خاطر اعمالشان بر چشم آنها پرده غفلت افکنده و حس تشخیص را از آنان سلب نموده است . تفسیر نمونه جلد1، صفحه 117
و منافقان بیماردلانی هستند که بر اثر سوء اعمالشان بر بیماریشان می افزاید.
اما در آیات مورد بحث ، بعد از این مقایسه روشن ، خط سعادت و نجات را که پیوستن به گروه اول است مشخص ساخته می گوید: ((ای مردم پروردگارتان را پرستش کنید که هم شما و هم پیشینیان را آفرید تا پرهیزکار شوید)) (یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون ).
در اینجا به چند نکته باید توجه کرد
1 خطاب ((یا ایها الناس )) (ای مردم ) که در قرآن حدود بیست بار تکرار شده و یک خطاب جامع و عمومی است نشان می دهد که قرآن مخصوص نژاد و قبیله و طایفه و قشر خاصی نیست ، بلکه همگان را در این دعوت عام شرکت می دهد، همه را دعوت به پرستش خدای یگانه و مبارزه با هر گونه شرک و انحراف از خط توحید می کند.
2 برای برانگیختن حس شکرگزاری مردم ، و جذب آنها به عبادت پروردگار از مهمترین نعمت شروع می کند که نعمت خلقت و آفرینش همه انسانها است ، نعمتی که هم نشانه قدرت خدا است ، و هم علم و حکمت او و هم رحمت عام و خاصش چرا که در خلقت انسان این گل سر سبد عالم هستی ، نشانه های علم و قدرت بی پایان خدا و نعمتهای گسترده اش کاملا به چشم می خورد.
آنها که در برابر خدا خاضع نیستند و او را پرستش نمی کنند غالبا به خاطر این است که در آفرینش خویش و پیشینیان نمی اندیشند، و به این نکته توجه ندارند که این آفرینش بزرگ را نمی توان به عوامل کور و کر طبیعی نسبت داد، و این نعمتهای حساب شده و بی نظیر را که در جسم و جان انسان ، نمایان است ، نمی توان از غیر مبدء علم و قدرت بی پایانی دانست . تفسیر نمونه جلد1، صفحه 118
بنابراین یادآوری این نعمتها، هم دلیلی است بر خداشناسی ، و هم محرکی است برای شکرگزاری و پرستش .
3 نتیجه این پرستش ، تقوا و پرهیزگاری است (لعلکم تتقون ).
بنابراین عبادتها و نیایشهای ما چیزی بر جاه و جلال خدا نمی افزاید همانگونه که ترک آنها چیزی از عظمت مقام او نمی کاهد، این عبادتها کلاسهای تربیت برای آموزش تقوا است ، تقوا همان احساس مسئولیت و خودجوشی درونی که معیار ارزش انسان و میزان سنجش شخصیت او است .
4 تکیه بر ((الذین من قبلکم )) (کسانی که پیش از شما بودند) شاید اشاره به این باشد که اگر شما در پرستش بتها استدلال به سنت نیاکانتان می کنید خدا هم آفریننده شما است و هم آفریننده نیاکان شما است ، هم مالک و پرورش دهنده شما است و هم مالک و پرورش دهنده آنها، بنابراین ، پرستش بتها چه از ناحیه شما باشد و چه از ناحیه آنها چیزی جز انحراف نیست .
نعمت زمین و آسمان
در آیه بعد به قسمت دیگری از نعمتهای بزرگ خدا که می تواند انگیزه شکرگزاری باشد اشاره کرده ، نخست از آفرینش زمین سخن می گوید همان خدائی که زمین را بستر استراحت شما قرار داد (الذی جعل لکم الارض فراشا).
این مرکب راهواری که شما را بر پشت خود سوار کرده و با سرعت سرسام آوری در این فضا به حرکات مختلف خود ادامه می دهد، بی آنکه کمترین لرزشی بر وجود شما وارد کند، یکی از نعمتهای بزرگ او است .
نیروی جاذبه اش که به شما اجازه حرکت و استراحت و ساختن خانه و لانه و تهیه باغها و زراعتها و انواع وسائل زندگی می دهد، نعمت دیگری است ، هیچ تفسیر نمونه جلد1، صفحه 119
فکر کرده اید که اگر جاذبه زمین نبود در یک چشم بر هم زدن همه ما و همه خانه های وسائل زندگیمان بر اثر حرکت دورانی زمین به فضا پرتاب و در فضا سرگردان می شد؟!
تعبیر به ((فراش )) (بستر استراحت ) چه تعبیر زیبائی است ، فراش ، نه تنها مفهوم آرامش و آسودگی خاطر و استراحت را در بر دارد بلکه گرم و نرم بودن و در حد اعتدال قرار داشتن نیز در مفهوم آن افتاده است .
جالب اینکه : چهارمین پیشوای شیعیان جهان امام سجاد علی بن الحسین (علیهماالسلام ) در بیان شیوایش این حقیقت را در تفسیر همین آیه تشریح فرموده است .
، و لم یجعلها شدیدة الحمی و الحرارة فتحرقکم و لا شدیدة البرد فتجمدکم ، و لا شدیدة طیب الریح فتصدع هاماتکم ، و لا شدیدة النتن فتعطبکم ، و لا شدیدة اللین کالماء فتغرقکم و لا شدیدة الصلابه فتمتنع علیکم فی دورکم و ابنیتکم و قبور موتاکم ...: فلذلک جعل الارض فراشا لکم !
((خداوند زمین را مناسب طبع شما قرار داد و موافق جسم شما، آن را گرم و سوزان نساخت تا از حرارتش بسوزید، و زیاد سرد نیافرید تا منجمد شوید، آن را آنقدر معطر و زننده قرار نداد تا بوی تند آن به مغز شما آسیب رساند و آن را بدبو نیافرید تا مایه هلاکت شما گردد، آن را همچون آب قرار نداد که در آن غرق شوید و نیز چنان سفت و محکم نیافرید تا بتوانید در آن خانه و مسکن بسازید و مردگان را (که وجودشان در سطح زمین مایه هزارگونه ناراحتی است ) در آن دفن کنید، آری خداوند این گونه زمین را بستر استراحت شما قرار داد)).
سپس به نعمت آسمان می پردازد و می گوید: ((آسمان را همچون سقفی بر بالای سر شما قرار داد)) (و السماء بناء). تفسیر نمونه جلد1، صفحه 120
کلمه ((بناء)) با توجه به کلمه ((علیکم ))بیانگر آنست که آسمان بر بالای سر شما بنا شده است ، طبعا همچون سقف ، این معنی
جای دیگر
السماء سقفا محفوظا: ((ما آسمان را سقف محفوظی قرار دادیم )) (انبیاء 32).
شاید این تعبیر برای بعضی از کسانی که به وضع ساختمان آسمان و زمین از نظر هیئت امروز آشنا هستند عجیب بیاید که این سقف چگونه است و کجاست ؟ آیا این تعبیر، فرضیه هیئت بطلمیوس را دائر به قرار گرفتن افلاک به روی هم همچون طبقات پوست پیاز در خاطره ها تداعی نمی کند؟ ولی با توجه به توضیح زیر مطلب کاملا روشن می شود:
کلمه ((سماء)) در قرآن به معانی مختلفی آمده است ، که قدر مشترک همه آنها چیزی است که در جهت فوق قرار گرفته است ، یکی از آنها که در این آیه به آن اشاره شده است همان جو زمین است ، یعنی قشر هوای متراکمی که دور تا دور کره زمین را پوشانده ، و طبق نظریه دانشمندان ضخامت آن ، چند صد کیلومتر است .
اگر به نقش اساسی و حیاتی ، این قشر ضخیم هوا، که زمین را از هر سو احاطه کرده است بیندیشیم خواهیم دانست که تا چه حد این سقف ، محکم و برای حفاظت انسانها مؤ ثر است .
این قشر مخصوص هوا که همچون سقفی بلورین ، اطراف ما را احاطه کرده در عین اینکه مانع از تابش نور آفتاب این اشعه حیاتبخش و زندگی آفرین نیست بقدری محکم و مقاوم است که از یک سد پولادین که چندین متر ضخامت داشته باشد نیز محکمتر است !
اگر این سقف نبود، زمین دائما در معرض رگبار سنگهای پراکنده آسمانی بود و عملا آرامش از مردم جهان سلب
می شد ولی این قشر فشرده چند صد کیلو تفسیر نمونه جلد1، صفحه 121
متری تقریبا تمام سنگهای آسمانی را قبل از سقوط به سطح زمین می سوزاند و نابود می کند و تنها تعداد بسیار کمی می توانند از آن عبور کرده و به عنوان یک زنگ خطر برای زمینیان به گوشهای پرتاب شوند، و این تعداد کم هرگز نتوانسته است آرامش را بر هم زند.
از جمله شواهدی که نشان می دهد یکی از معانی آسمان همین جو زمین است حدیثی است که از پیشوای بزرگ ما امام صادق (علیه السلام ) درباره رنگ آسمان نقل شده است آنجا که به مفضل می فرماید:
((ای مفضل در رنگ آسمان بیندیش که خدا آن را اینچنین آبی آفریده که موافقترین رنگها برای چشم انسان است و حتی نظر کردن به آن دیده را تقویت می کند)).
امروز این را همه می دانیم که رنگ آبی آسمان چیزی جز رنگ هوای متراکم شده اطراف زمین نیست ، بنابراین منظور از آسمان در این حدیث همان جو زمین است .
در آیه 79 سوره نحل می خوانیم الم یروا الی الطیر مسخرات فی جو السماء: ((آیا آنها به پرندگانی که در دل آسمان تسخیر شده اند نگاه نکردند))؟ درباره معانی دیگر آسمان ذیل آیه 29 همین سوره بحث مشروحتری مطالعه خواهید فرمود.
بعد از آن به نعمت باران پرداخته می گوید: ((و از آسمان آبی نازل کرد)) (و انزل من السماء ماء). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :122
اما چه آبی ؟ حیاتبخش ، و زندگی آفرین ، و مایه همه آبادیها و شالوده همه نعمتهای مادی .
جمله و انزل من السماء ماء بار دیگر این حقیقت را تاءکید می کند که منظور از سماء در اینجا همان جو زمین است ، زیرا می دانیم باران از ابرها و ابرها از تراکم بخارهائی که در جو زمین پراکنده اند به وجود می آیند.
((امام سجاد علی بن الحسین )) (علیهماالسلام ) در تفسیر این آیه راجع به نزول باران از آسمان بیان جالبی فرموده که ذیلا می خوانید:
((خداوند باران را از آسمان نازل می کند تا به تمام قله های کوه ها، تپه ها و گودالها و خلاصه تمام نقاط مرتفع و هموار برسد (و همگی بدون استثناء سیراب گردند) و آن را دانه دانه و نرم و پی در پی گاهی به صورت دانه های درشت و گاهی قطره های کوچکتر قرار داد، تا کاملا در زمین فرو رود، و سیراب گردد، و آن را به صورت سیلابی نفرستاد تا زمینها و درختان و مزارع و میوه های شما را بشوید و ویران کند)).
قرآن سپس به انواع میوه هائی که از برکت باران و روزیهائی که نصیب انسانها می شود اشاره کرده چنین می گوید: خداوند بوسیله باران ، میوه هائی را به عنوان روزی شما از زمین خارج ساخت (فاخرج به من الثمرات رزقا لکم ).
این برنامه الهی که از یکسو، رحمت وسیع و گسترده خدا را بر همه بندگان مشخص می کند و از سوی دیگر بیانگر قدرت او است که چگونه از آب بی رنگ صد هزاران رنگ از میوه ها و دانه های غذائی با خواص متفاوت برای انسانها، تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :123
و همچنین جانداران دیگر، آفریده ، یکی از زنده ترین دلائل وجود او است لذا بلافاصله اضافه می کند: ((اکنون که چنین است برای خدا شریکهائی قرار ندهید در حالی که می دانید)) (فلا تجعلوا الله اندادا و انتم تعلمون ).
آری همه شما می دانید که این بتها و شرکای ساختگی ، نه شما را آفریده اند و نه روزی می دهند، و نه کمترین مواهب شما از ناحیه آنها است ، پس چگونه آنها را شبیه خدا می دانید.
((انداد)) جمع ((ند)) (بر وزن ضد) به معنی شریک و شبیه است ، بدیهی است این شباهت و شرکت در پندار بت پرستان وجود داشته نه اینکه یک امر واقعی باشد.
یا به تعبیر دقیقتر چنانکه راغب در مفردات می گوید: ((ند)) و ((ندید)) به معنی چیزی است که از نظر گوهر و ذات شریک و شبیه چیز دیگری باشد، بنابراین به نوع خاصی از مماثلث و همانندی گفته می شود، یعنی همانندی در گوهر ذات .
نکته :
بت پرستی در شکلهای مختلف
در اینجا توجه به این حقیقت لازم است که قرار دادن شریک برای خدا تنها، منحصر به ساختن بتهای سنگی و چوبی و یا از آن فراتر، انسانی همچون مسیح (علیه السلام ) را یکی از خدایان سه گانه دانستن ، نیست بلکه معنی وسیعی دارد صورتهای مخفیتر و پنهان تر را نیز شامل می شود بطور کلی هر چه را در ردیف خدا در زندگی مؤ ثر دانستن یک نوع شرک است .
ابن عباس در اینجا تعبیر جالبی دارد می گوید: الانداد هو الشرک اخفی من دبیب النمل علی صفاة سوداء فی ظلمة اللیل ، و هو ان یقول و الله و حیاتک یا فلان و حیاتی ! ... و یقول لو لا کلبة هذا لاتانا اللصوص البارحة ! ... و قول الرجل لصاحبه ما شاء الله و شئت ... هذا کله به شرک : تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :124
((انداد، همان شرک است که گاهی پنهان تر است از حرکت مورچه بر سنگ سیاه در شب تاریک ، از جمله اینکه انسان بگوید: به خدا سوگند به جان تو سوگند، به جان خودم سوگند ... (یعنی خدا و جان خود و جان دوستش را در یک ردیف قرار بدهد) و بگوید این سگ اگر دیشب نبود دزدان آمده بودند! (پس نجات دهنده ما از دزدان این سگ است ) یا به دوستش بگوید: هر چه خدا بخواهد و تو بخواهی ، همه اینها بوئی از شرک می دهد)).
و در حدیثی می خوانیم که مردی در برابر پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) همین جمله را گفت : ما شاء الله و شئت (هر چه خدا بخواهد و تو بخواهی ) پیامبر فرمود: اجعلتنی لله ندا: مرا شریک خدا و همردیف او قرار دادی ))؟!.
در تعبیرات عامیانه روزمره نیز بسیار می گویند: ((اول خدا، دوم تو))! باید قبول کرد که این گونه تعبیرات نیز مناسب یک انسان موحد کامل نیست .
در روایتی در تفسیر آیه 106 سوره یوسف و ما یؤ من اکثرهم بالله الا و هم مشرکون از امام صادق (علیه السلام ) می خوانیم که فرمود: (این اشاره به شرک خفی است ) مانند اینکه انسان به دیگری بگوید: اگر تو نبودی من نابود شده بودم یا زندگانیم بر باد می رفت )).
توضیح بیشتر را در این زمینه ذیل آیه 106 سوره یوسف به بعد می خوانید. البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :125
آیه 23 - 24
آیه و ترجمه
وَ إِن کنتُمْ فی رَیْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَ ادْعُوا شهَدَاءَکُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن کُنتُمْ صدِقِینَ(23)
فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا وَ لَن تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتی وَقُودُهَا النَّاس وَ الحِْجَارَةُ أُعِدَّت لِلْکَفِرِینَ(24)
ترجمه :
23 اگر درباره آنچه بر بنده خود (پیامبر) نازل کرده ایم شک و تردید دارید (لااقل ) یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را غیر از خدا بر این کار دعوت کنید اگر راست می گوئید.
24 اگر این کار نکردید و هرگز نخواهید کرد از آتشی بترسید که هیزم آن بدنهای مردم (گنهکار) و سنگهای است که برای کافران مهیا شده است .
تفسیر:
قرآن معجزه جاویدان
از آنجا که نفاق و کفر که موضوع بحثهای آیات پیشین بود، گاهی از عدم درک محتوای نبوت و اعجاز پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) سرچشمه می گیرد، در آیات مورد بحث به این مساءله پرداخته و مخصوصا انگشت روی معجزه جاویدان ((قرآن )) می گذارد تا هرگونه شک و تردید را نسبت به رسالت پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) از میان ببرد، می گوید:
((اگر درباره آنچه بر بنده خود نازل کرده ایم ، شک و تردید دارید لااقل سورهای همانند آن بیاورید (و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا بسورة من مثله ). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 126
و به این ترتیب قرآن همه منکران را دعوت به مبارزه با قرآن و همانند یک سوره مانند آن می کند تا عجز آنها دلیلی باشد، روشن بر اصالت این وحی آسمانی در رسالت الهی آورنده آن .
سپس برای تاءکید بیشتر می گوید: تنها خودتان به این کار قیام نکنید بلکه ((تمام گواهان خود را جز خدا دعوت کنید (تا شما را در این کار یاری کنند) اگر در ادعای خود صادقید که این قرآن از طرف خدا نیست )) (و ادعوا شهداءکم من دون الله ان کنتم صادقین ).
کلمه ((شهداء)) در اینجا اشاره به گواهانی است که آنها را در نفی رسالت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) کمک می کردند، و جمله ((من دون الله )) اشاره به این است که حتی اگر همه انسانها جز الله دست به دست هم بدهند، برای اینکه یک سوره همانند سوره های قرآن بیاورند قادر نخواهند بود.
و جمله ان کنتم صادقین (اگر راست می گوئید) در حقیقت برای تحریک آنها به قبول این مبارزه است ، و مفهومش این است که اگر شما از این کار عاجز هستید دلیل دروغگوئی شماست پس برای اثبات راستگوئی خود برخیزید و دست به کار شوید.
((تحدی )) و دعوت به مبارزه ، باید هر چه ممکن است قاطع باشد، و دشمن را تا آنجا که امکان دارد تحریک کند و به اصطلاح بر سر غیرت آورد، تا تمام قدرت تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 127
خود را به کار گیرد و پس از عجز و ناتوانی به طور مسلم بداند پدیدهای که با آن روبرو است یک پدیده بشری نیست ، یک امر الهی است .
لذا در آیه بعد با تعبیرهای مختلف به این مهم پرداخته می گوید: اگر شما این کار را انجام ندادید و هرگز انجام نخواهید داد از آتشی بترسید که هیزم آن بدنهای مردم بی ایمان ، و همچنین سنگها است ! (فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجارة ).
((آتشی که هم اکنون برای کافران آماده شده است )) و جنبه نسیه ندارد! (اعدت للکافرین )
((وقود)) به معنی ((آتشگیره )) است یعنی ماده قابل اشتعال مانند هیزم (نه به معنی آتشزنه همچون کبریت یا جرقه ای که با سنگهای مخصوص ایجاد می کنند).
عده ای از مفسران گفته اند که منظور از ((حجاره )) بتهائی است که آنها را از سنگ ساخته بودند و آیه 98 سوره انبیاء را شاهد آن دانسته اند: انکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم : ((شما و آنچه غیر از خدا می پرستید آتشگیره دوزخ است )).
بعضی دیگر می گویند: ((حجاره )) اشاره به سنگهای گوگردی است که حرارتشان بیش از سنگهای دیگر می باشد.
ولی بعضی از مفسران معتقدند که منظور از این تعبیر توجه دادن به شدت حرارت دوزخ است ، یعنی آنچنان حرارت و سوزندگی دارد که سنگها و انسانها را همانند هیزم شعله ور می سازد.
آنچه با ظاهر آیات فوق ، سازگارتر به نظر می رسد این است که آتش دوزخ از درون خود انسانها، و سنگها، شعله ور می شود، و با توجه به این حقیقت که امروز ثابت شده همه اجسام جهان در درون خود، آتشی عظیم نهفته دارند، (یا به تعبیر تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 128
دیگر انرژیهائی که قابل تبدیل به آتشند) درک این معنی مشکل نیست و لزومی ندارد که آن آتش سوزان را شبیه آتشهای معمولی این جهان بدانیم .
در سوره همزه آیه 6 و 7 می خوانیم نار الله الموقدة التی تطلع علی الافئدة :((آتش سوزان پروردگار که از درون دلها سرچشمه می گیرد و بر قلبها سایه می افکند، و از درون به برون سرایت می کند)) (به عکس آتشهای این جهان که از بیرون به درون می رسد)!
نکته ها:
1- چرا پیامبران به معجزه نیاز دارند؟
می دانیم که منصب نبوت و پیامبری بزرگترین منصبی است که به عده ای از پاکان عطا شده است ، زیرا مناصب و مقامهای دیگر معمولا حاکم بر جسم افراد است ، ولی منصب نبوت منصبی است که بر جان و دل جامعه ها حکومت می کنند، لذا به همان نسبت که ارج بیشتری دارد مدعیان کاذب و افراد شیاد بیشتری ، این منصب را به خود می بندند، و از آن سوء استفاده می کنند.
در اینجا مردم می بایست یا ادعای هر مدعی را بپذیرند، و یا دعوت همه را رد کنند، اگر همه را بپذیرند، پیدا است چه هرج و مرجی به وجود می آید، و دین خدا به چه صورت جلوه خواهد کرد، و اگر هیچکدام را نپذیرند آن هم نتیجه اش گمراهی و عقب ماندگی است .
بنابراین همان دلیلی که اصل بعثت پیامبران را الزامی می شمارد پیامبران راستین می بایست نشانه ای همراه داشته باشند که علامت امتیاز آنان از مدعیان دروغین ، و سند حقانیت آنها باشد.
روی این اصل لازم است هر پیامبری ، معجزه ای بیاورد که گواه صدق رسالتش گردد. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 129
و همانطور که از لفظ ((معجزه )) پیدا است ، باید پیامبر (صلی اللّه علیه و آله وسلم ) قدرت بر انجام اعمال خارق العاده ای داشته باشد که دیگران از انجام آن ((عاجز)) باشند.
پیامبری که دارای معجزه است لازم است مردم را به مقابله به مثل دعوت کند، او باید علامت و نشانه درستی گفتار خود را معجزه خویش معرفی نماید تا اگر دیگران می توانند همانند آن را بیاورند، این کار را در اصطلاح ((تحدی )) گویند.
قرآن معجزه جاودانی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم )
از میان معجزات و خارق عاداتی که از پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) صادر شده قرآن برترین سند زنده حقانیت او است .
قرآن کتابی است فوق افکار بشر، کسی تاکنون نتوانسته کتابی همانند آن را بیاورد، این کتاب یک معجزه بزرگ آسمانی است .
علت اینکه قرآن به عنوان سند زنده حقانیت پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله وسلم ) و معجزه بزرگ او از میان تمام معجزاتش برگزیده شده این است که قرآن معجزه ای است ((گویا))، ((جاودانی ))، ((جهانی ))، و ((روحانی )).
پیامبران پیشین می بایست همراه معجزات خود باشند و برای اثبات اعجاز آنها مخالفان را دعوت به مقابله به مثل کنند، در حقیقت معجزات آنها خود زبان نداشت و گفتار پیامبران ، آن را تکمیل می کرد، این گفته در مورد معجزات دیگر پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله وسلم ) غیر از قرآن نیز صادق است .
ولی قرآن یک معجزه گویا است ، نیازی به معرفی ندارد خودش به سوی خود دعوت می کند، مخالفان را به مبارزه می خواند محکوم می سازد، و از میدان مبارزه ، پیروز، بیرون می آید، لذا پس از گذشت قرنها از وفات پیامبر (صلی اللّه علیه و آله وسلم ) همانند زمان حیات او، به دعوت خود ادامه می دهد، هم دین است و هم معجزه ، هم قانون است و هم سند قانون .
جاودانی و جهانی بودن قرآن
قرآن مرز ((زمان و مکان )) را در هم شکسته و مافوق زمان و مکان قرار گرفته است ، به خاطر اینکه معجزات پیامبران گذشته و حتی معجزات خود پیامبر اسلام غیر از قرآن ، روی نوار معینی از زمان ، و در نقطه مشخصی از مکان و در برابر عده خاصی صورت گرفته است ، سخن گفتن نوزاد مریم (علیهاالسلام ) و زنده کردن مردگان و مانند آن بوسیله مسیح (علیه السلام ) در زمان و مکان و در برابر اشخاص معینی بوده و چنانکه می دانیم ، اموری که رنگ زمان و مکان به خود گرفته باشند، به همان نسبت که از آنها دورتر شویم ، کم رنگتر جلوه می کنند، و این از خواص امور زمانی است .
ولی قرآن ، بستگی به زمان و مکان ندارد همچنان به همان قیافه ای که 1400 سال قبل در محیط تاریک حجاز تجلی کرد، امروز بر ما تجلی می کند بلکه گذشت زمان و پیشرفت علم و دانش به ما امکاناتی داده که بتوانیم استفاده بیشتری از آن نسبت به مردم اعصار گذشته بنمائیم ، پیدا است هر چه رنگ زمان و مکان به خود نگیرد تا ابد و در سراسر جهان پیش خواهد رفت ، بدیهی است که یک دین جهانی و جاودانی باید یک سند حقانیت جهانی و جاودانی هم در اختیار داشته باشد.
روحانی بودن :
امور خارق العاده ای که از پیامبران پیشین به عنوان گواه صدق گفتار آنها دیده شده معمولا جنبه جسمانی داشته : شفای بیماران غیر قابل علاج ، زنده کردن مردگان سخن گفتن کودک نوزاد در گاهواره ، و ... همه جنبه جسمی دارند و چشم و گوش انسان را تسخیر می کنند، ولی الفاظ قرآن که از همین حروف و کلمات معمولی ترکیب یافته در اعماق دل و جان انسان نفوذ می کند، روح او را مملو از اعجاب و تحسین می سازد، افکار و عقول را در برابر خود وادار به تعظیم می نماید معجزه ای است که تنها با مغزها و اندیشه ها و ارواح انسانها سر و کار دارد، برتری تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 131
چنین معجزه ای بر معجزات جسمانی احتیاج به توضیح ندارد.
آیا قرآن دعوت به مقابله کرده است ؟
قرآن در چند سوره دعوت به مقابله به مثل نموده است از جمله :
1 در سوره اسراء آیه 88 این سوره در مکه نازل شده است می خوانیم :
قل لئن اجتمعت الانس والجن علی ان یاتوا بمثل هذا القرآن لایاءتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا: ((بگو اگر تمام جن و انس اجتماع کنند تا کتابی همانند قرآن بیاورند، نمی توانند، اگر چه نهایت همفکری و همکاری را به خرج دهند)).
2 در سوره هود این سوره نیز در مکه نازل شده است در آیات 13 و 14 می خوانیم :
ام یقولون افتراه قل فاءتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان کنتم صادقین فان لم یستجیبوا لکم فاعلموا انما انزل بعلم الله ...
((می گویند این آیات را به خدا افترا بسته (و ساختگی است ) بگو اگر راست می گوئید شما هم ده سوره ساختگی همانند آن بیاورید، و غیر از خدا هر کسی را می توانید به کمک خود دعوت کنید، و اگر این دعوت را اجابت نکردند بدانید این آیات از طرف خدا است ...
3 در سوره یونس که نیز در مکه نازل شده در آیه 38 چنین آمده است :
ام یقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان کنتم صادقین :
((می گویند بر خدا افترا بسته ، بگو سوره ای همانند آن بیاورید و هر کس غیر از خدا را می توانید به یاری طلبید، اگر راست می گوئید)).
4 آیه مورد بحث که در مدینه نازل شده است .
همانطور که ملاحظه می شود قرآن با صراحت و قاطعیت بی نظیری دعوت به مبارزه کرده صراحت و قاطعیتی که نشانه زنده حقانیت است .
قرآن با بیان بسیار قاطع و صریح تمام جهانیان و کلیه کسانی را که در پیوند آن با مبداء جهان آفرینش تردید داشتند دعوت به مقابله به مثل کرده است ، نه تنها دعوت کرده بلکه آنها را تشویق و تحریک به مبارزه نیز نموده است و کلماتی در این آیات به کار برده که به اصطلاح ((به غیرت آنها برخورد نماید)) این کلمات عبارتند از:
ان کنتم صادقین : ((اگر راست می گوئید)).
فاءتوا بعشر سور مثله مفتریات : ((ده سوره ساختگی مثل آن بیاورید)).
قل فاءتوا بسورة مثله ... ان کنتم صادقین : ((اگر راست می گوئید یک سوره ساختگی بیاورید)).
و ادعوا من استطعتم من دون الله : ((غیر از خدا از هر کس می خواهید دعوت کنید)).
قل لئن اجتمعت الانس و الجن : ((اگر همه جهانیان دست به دست هم بدهند...)).
لا یاءتون بمثله : ((نمی توانند مثل آن را بیاورند ...)).
فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجارة : ((از آتشی بترسند که هیزم آن بدنهای مردم (گنهکار) و سنگها است .
فان لم تفعلوا و لن تفعلوا: ((اگر مثل آن را نیاوردید، و هرگز نخواهید توانست ...)).
با این تحریکها و تشویقها، و با اینکه می دانیم این مبارزه تنها یک مبارزه ادبی یا مذهبی نبود بلکه یک مبارزه ((سیاسی )) ((اقتصادی )) و ((اجتماعی )) بود، مبارزهای تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 133
بود که همه چیز حتی موجودیت آنها در گرو آن بود، و به عبارت دیگر: یک مبارزه حیاتی محسوب می شد که مسیر و سرنوشت زندگی و مرگ آنها را روشن می ساخت اگر پیروز می شدند همه چیز داشتند، و اگر مغلوب می شدند، باید از همه چیز خود دست بشویند.
با این حال اگر می بینیم آنها در مقابل قرآن زانو زده اند و نتوانستند همانند آن را بیاورند معجزه بودن قرآن روشنتر می شود.
قابل توجه اینکه این آیات منحصر به زمان و مکان خاصی نیست و تمام جهانیان و مراکز علمی دنیا را به سوی این مبارزه دعوت می کند و هیچگونه استثنائی در آن وجود ندارد و هم اکنون نیز به تحدی خود ادامه می دهد.
از کجا که مثل آن را نیاورده اند؟!
نظری به تاریخ اسلام پاسخ این سؤ ال را روشن می سازد، زیرا در داخل کشورهای اسلامی در زمان پیغمبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) و پس از او حتی در خود مکه و مدینه مسیحیان و یهودیان سر سخت و متعصبی می زیستند که برای تضعیف مسلمان از هر فرصتی استفاده می کردند و علاوه در میان مسلمانان جمعی ((مسلمان نما)) که قرآن مجید آنها را ((منافق )) نام نهاده زندگی داشتند که رل جاسوسی بیگانگان بر عهده آنان بود (مانند آنچه درباره ((ابوعامر)) راهب و همدستان او از منافقان مدینه و چگونگی ارتباط آنها با امپراطور روم در تواریخ نقل شده که منتهی به ساختن ((مسجد ضرار)) در مدینه شد و آن صحنه عجیبی را که قرآن در سوره ((توبه )) به آن اشاره کرده است بوجود آورد).
مسلما این دسته از منافقان و آن عده از دشمنان متعصب و سرسخت که به دقت مراقب اوضاع مسلمین بودند و از هر جریانی که به زیان مسلمانان بود استقبال می کردند اگر به چنین کتابی دسترسی پیدا کرده بودند برای در هم شکستن آنها تا آنجا که می توانستند آنرا نشر می دادند و یا لااقل در حفظ و نگهداریش می کوشیدند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 134
و لذا می بینیم حتی افرادی که به احتمال ضعیفی ممکن است به معارضه با قرآن برخاسته باشند، تاریخ نام آنها را ضبط کرده است از جمله :
نام ((عبدالله بن مقفع )) را برده اند که او کتاب ((الدرة الیتیمة )) را به همین منظور نوشته است .
در صورتی که کتاب مزبور هم اکنون در اختیار ما است و چندین بار چاپ شده است و کوچکترین اشاره ای در آن کتاب به این مطلب نشده است ، نمی دانیم چطور این نسبت را به او داده اند؟
نام ((متنبی )) احمد بن حسین کوفی شاعر را در این زمره نیز ذکر کرده اند، که ادعای نبوت نموده است ، در صورتی که قرائن زیادی نشان می دهد که داعیه او بیشتر بلند پروازی محرومیتهای خانوادگی و حس جاه طلبی بوده است .
((ابوالعلای معری )) نیز متهم به این امر شده است ، گر چه از او سخنان زننده ای نسبت به اسلام نقل شده اما هیچ وقت داعیه مبارزه با قرآن را نداشته است بلکه جملات جالبی درباره عظمت قرآن گفته که به پاره ای از آنها اشاره خواهد شد.
ولی ((مسیلمه کذاب )) از مردم یمامه مسلما از کسانی است که به مبارزه با قرآن برخاسته و به اصطلاح آیاتی آورده است که جنبه تفریحی آن بیشتر است بد نیست چند جمله از آنها را در اینجا بیاوریم :
1 در برابر سوره ((الذاریات ))، این جمله ها را آورده است .
((و المبذرات بذرا و الحاصدات حصدا و الذاریات قمحا و الطاحنات طحنا و العاجنات عجنا و الخابزات خبزا و الثاردات ثردا و اللاقمات لقما اهالة و سمنا)). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 135
یعنی قسم به دهقانان و کشاورزان ، قسم به درو کنندگان ، قسم به جدا کنندگان کاه از گندم ، قسم به جدا کنندگان گندم از کاه ، قسم به خمیر کنندگان ، قسم به نان پزندگان ، قسم به ترید کنندگان ! قسم به آن کسانی که لقمه های چرب و نرم بر می دارند!!
2 یا ضفدع بنت ضفدع ، نقی ما تنقین ، نصفک فی الماء و نصفک فی الطین ، لا الماء تکدرین و لا الشارب تمنعین .
((ای قورباغه دختر قورباغه ! آنچه می خواهی صدا کن ! نیمی از تو در آب و نیمی دیگر در گل است ، نه آب را گل آلود می کنی و نه کسی را از آب خوردن جلوگیری می نمائی ))!
گواهی دیگران درباره قرآن
در اینجا لازم می دانیم چند جمله از گفته های بزرگان و حتی کسانی که متهم به مبارزه با قرآن هستند، درباره عظمت قرآن نقل نمائیم :
1 ابوالعلای معری (متهم به مبارزه با قرآن ) می گوید:
((این سخن در میان همه مردم اعم از مسلمان غیر مسلمان مورد اتفاق است که کتابی که محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) آورده است ، عقلها را در برابر خود مغلوب ساخته و تاکنون کسی نتوانسته است مانند آن را بیاورد، سبک این کتاب با هیچیک از سبکهای معمول میان عرب ، اعم از خطابه ، رجز، شعر و سجع کاهنان شباهت ندارد.
امتیاز و جاذبه این کتاب به قدری است که اگر یک آیه از آن در میان کلمات دیگران قرار گیرد همچون ستارهای فروزان در شب تاریک می درخشد!))
2 ولید بن مغیره مخزومی مردی که به حسن تدبیر در میان عرب شهرت داشت و برای حل مشکلات اجتماعی از فکر و تدبیر او در زمان جاهلیت استفاده می کردند، و به همین جهت او را ((ریحانه قریش )) (گل سر سبد آنها!) می نامیدند.
پس از اینکه چند آیه از اول سوره ((غافر)) را از پیغمبر شنید در محفلی از طائفه بنی مخزوم حاضر شد و چنین گفت :
((به خدا سوگند از محمد سخنی شنیدم که نه شباهت به گفتار انسانها دارد و نه پریان و ان له لحلاوة ، و ان علیه لطلاوة و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق ، و انه یعلو و لا یعلی علیه : ((گفتار او شیرینی خاص و زیبائی مخصوصی دارد، بالای آن (همچون شاخه های درختان برومند) پر ثمر، و پائین آن (مانند ریشه های درختان کهن ) پرمایه است ، گفتاری است که بر همه چیز پیروز می شود و چیزی بر آن پیروز نخواهد شد)).
3 کارلایل مورخ و دانشمند معروف انگلیسی درباره قرآن می گوید: ((اگر یک بار به این کتاب مقدس نظر افکنیم حقائق برجسته و خصائص اسرار وجود طوری در مضامین جوهره آن پرورش یافته که عظمت و حقیقت قرآن به خوبی از آنها نمایان می گردد و این خود مزیت بزرگی است که فقط به قرآن اختصاص یافته و در هیچ کتاب علمی و سیاسی و اقتصادی دیگر دیده نمی شود، بلی خواندن برخی از کتابها تاءثیرات عمیقی در ذهن انسان می گذارد ولی هرگز با تاءثیر قرآن قابل مقایسه نیست ، از این جهت بایستی گفت : مزایای اولیه قرآن و ارکان اساسی آن مربوط به حقیقت و احساسات پاک و عناوین برجسته مسائل و مضامین مهم آن است که هیچگونه شک و تردید در آن راه نیافته و پایان تمام فضائل را که موجد تکامل و سعادت بشری است در برداشته و آنها را به خوبی نشان می دهد)) .
4 ((جاندیون پورت )) مؤ لف کتاب عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن می نویسد: قرآن به اندازه ای از نقائص مبرا و منزه است که نیازمند کوچکترین تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 137
تصحیح و اصلاحی نیست و ممکن است از اول تا به آخر آن خوانده شود بدون آنکه انسان کمترین ملالتی از آن احساس کند و باز او می نویسد: و همه این معنی را قبول دارند که قرآن با بلیغترین و فصیحترین لسان و به لهجه قبیله قریش که نجیبترین و مؤ دبترین عربها هستند نازل شده ... و مملو از درخشنده ترین اشکال و محکمترین تشبیهات است ...)).
5 ((گوته )) شاعر و دانشمند آلمانی می گوید:
((قرآن اثری است که (احیانا) بواسطه سنگینی عبارت آن خواننده در ابتدا رمیده می شود و سپس مفتون جاذبه آن می گردد و بالاخره بی اختیار مجذوب زیبائیهای متعدد آن می شود)).
و در جای دیگر می نویسد:
((سالیان درازی کشیشان از خدا بی خبر ما را از پی بردن به حقائق قرآن مقدس و عظمت آورنده آن محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) دور نگاه داشته بودند، اما هر قدر که ما قدم در جاده علم و دانش گذارده ایم پرده های جهل و تعصب نابجا از بین می رود و به زودی این کتاب توصیف ناپذیر (قرآن ) عالم را به خود جلب نموده و تاءثیر عمیقی در علم و دانش جهان کرده سرانجام محور افکار مردم جهان می گردد))!
هم او می گوید: ((ما در ابتدا از قرآن رو گردان بودیم ، اما طولی نکشید که این کتاب توجه ما را به خود جلب کرد، و ما را دچار حیرت ساخت تا آنجا که در برابر اصول و قوانین علمی و بزرگ آن سر تسلیم فرود آوریم ))!
6 ((ویل دورانت )) مورخ معروف می گوید:
((قرآن در مسلمانان آنچنان عزت نفس و عدالت و تقوائی به وجود آورده تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 138
که در هیچیک از مناطق جهان ... شبیه و نظیر نداشته است
7 ((ژول لابوم )) اندیشمند و نویسنده فرانسوی در کتاب ((تفصیل الایات )) می گوید:
((دانش و علم برای جهانیان از سوی مسلمانان بدست آمد و مسلمین علوم را از ((قرآنی )) که دریای دانش است گرفتند و نهرها از آن برای بشریت در جهان جاری ساختند ...)).
8 ((دینورت )) مستشرق دیگری می نویسد:
واجب است اعتراف کنیم که علوم طبیعی و فلکی و فلسفه و ریاضیات که در اروپا رواج گرفت عموما از برکت تعلیمات قرآنی است و ما مدیون مسلمانانیم بلکه اروپا از این جهت شهری از اسلام است !)).
9 بانو دکتر ((لوراواکسیا واگلیری )) استاد دانشگاه ((ناپل )) در کتاب ((پیشرفت سریع اسلام )) می نویسد: ((کتاب آسمانی اسلام نمونه ای از اعجاز است ... قرآن کتابی است که نمی توان از آن تقلید کرد، نمونه سبک و اسلوب قرآن در ادبیات سابقه ندارد، تاءثیری که این سبک در روح انسان ایجاد می کند ناشی از امتیازات و برتریهای آن است ... چطور ممکن است ((این کتاب اعجاز آمیز)) ساخته محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) باشد در صورتی که او یک نفر عرب درس نخوانده ای بود ..
ما در این کتاب گنجینه ها و ذخائری از علوم می بینیم که فوق استعداد و ظرفیت باهوشترین اشخاص و بزرگترین فیلسوفان و قویترین رجال سیاست و قانون است .
بدلیل این جهات است که قرآن نمی تواند کار یک مرد تحصیل کرده و دانشمندی باشد. البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 139
آیه 25
آیه و ترجمه
وَ بَشرِ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ أَنَّ لهَُمْ جَنَّتٍ تجْرِی مِن تحْتِهَا الاَنْهَرُ کلَّمَا رُزِقُوا مِنهَا مِن ثَمَرَةٍ رِّزْقاً قَالُوا هَذَا الَّذِی رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشبِهاً وَ لَهُمْ فِیهَا أَزْوَجٌ مُّطهَّرَةٌ وَ هُمْ فِیهَا خَلِدُونَ(25)
ترجمه :
25 به کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح دارند، بشارت ده ، که باغهائی از بهشت برای آنها است ، که نهرها از زیر درختانش جاری است ، هر زمانی که میوه ای از آن به آنها داده شود، می گویند این همان است که قبلا به ما روزی شده بود (ولی چقدر اینها از آنها بهتر و عالیتر است ) و میوه هائی که برای آنها می آورند همه (از نظر خوبی و زیبائی ) یکسانند، و برای آنها همسرانی پاک و پاکیزه است و جاودانه در آن خواهند بود.
تفسیر:
ویژگی نعمتهای بهشتی
از آنجا که در آخرین آیه بحث گذشته ، کافران و منکران قرآن به عذاب دردناکی تهدید شدند، در آیه مورد بحث ، سرنوشت مؤ منان را بیان می کند تا همانگونه که روش قرآن است با مقابله این دو با هم ، حقیقت روشنتر شود.
نخست می گوید: ((به آنها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام داده اند بشارت ده که برای آنها باغهائی از بهشت است که نهرها از زیر درختانش جریان دارد)) (و بشر الذین آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجری من تحتها الانهار).
می دانیم باغهائی که آب دائم ندارند و باید گاهگاه از خارج ، آب برای آنها بیاورند، طراوت زیادی نخواهند داشت ، طراوت از آن باغی است که همی شه آب تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 140
در اختیار دارد، آبهائی که متعلق به خود آنست و هرگز قطع نمی شود خشکسالی و کمبود آب آن را تهدید نمی کند و چنین است باغهای بهشت .
سپس ضمن اشاره به میوه های گوناگون این باغها می گوید: ((هر زمان از این باغها میوه ای به آنها داده می شود می گویند: این همان است که از قبل به ما داده شده است )) (کلما رزقوا منها من ثمرة رزقا قالوا هذا الذی رزقنا من قبل ).
مفسران برای این جمله تفسیرهای مختلفی ذکر کرده اند:
بعضی گفته اند: منظور این است که این نعمتها به خاطر اعمالی است که ما قبلا در دنیا انجام دادیم و زمینه آن از قبل فراهم شده است .
بعضی دیگر گفته اند: هنگامی که میوه های بهشتی را برای دومین بار برای آنها می آورند می گویند این همان میوه ای است که قبلا خوردیم ، ولی هنگامی که آن را می خورند می بینند، طعم جدید و لذت تازهای دارد! و به تعبیر دیگر فی المثل سیب و انگوری را که در این دنیا می خوریم در هر مرتبه همان طعم قبل را احساس می کنیم ، ولی میوه های بهشتی هر چند ظاهرا یک نوع بوده باشند هر بار طعم جدیدی دارند، و این از امتیازات آن جهان است که گوئی تکرار در آن نیست !.
بعضی دیگر گفته اند: منظور این است که آنها هنگامی که میوه های بهشتی را می بینند آن را شبیه میوه های دنیا می یابند، تا خاطره ناماءنوسی نداشته باشد، اما به هنگامی که می خورند طعم کاملا تازه و عالی در آن احساس می کنند.
هیچ مانعی ندارد که جمله بالا اشاره به همه این مفاهیم و تفاسیر باشد چرا که الفاظ قرآن گاه دارای چندین معنی است . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 141
سپس اضافه می کند ((و میوه هائی برای آنها می آورند که با یکدیگر شبیهند)) (واتوابه متشابها).
یعنی همه از نظر خوبی و زیبائی همانندند، آنچنان در درجه اعلا قرار دارند که نمی شود یکی را بر دیگری ترجیح داد، به عکس میوه های این جهان که بعضی ممکن است نارس باشند، بعضی بیش از حد رسیده ، بعضی کم رنگ و بو بعضی خوشبو و معطر، ولی میوه های باغهای بهشت یک از یک خوشبوتر، یک از یک شیرینتر و یک از یک جالبتر و زیباتر!
و بالاخره آخرین نعمت بهشتی که در این آیه به آن اشاره شده همسران پاک و پاکیزه است می فرماید: ((برای آنها در بهشت همسران مطهر و پاکی است )) (و لهم فیها ازواج مطهرة ).
پاک از همه آلودگیهائی که در این جهان ممکن است داشته باشند، پاک از نظر روح و قلب ، و پاک از نظر جسم و تن .
یکی از اشکالات نعمتهای دنیا این است که انسان در همان حال که دارای نعمت است فکر زوال آن را می کند و خاطرش پریشان می شود، و به همین دلیل هرگز این نعمتها نمی تواند آرامش آفرین گردد، اما نعمتهای بهشتی چون جاودانی است و فنا و زوالی برای آن نیست از هر جهت کامل و آرام بخش است ، لذا در پایان آیه می فرماید: ((مؤ منان جاودانه در آن باغهای بهشت خواهند بود)) (و هم فیها خالدون ).
نکته ها
1- ((ایمان )) و ((عمل ))
در بسیاری از آیات قرآن ، ایمان و عمل صالح در کنار هم واقع شده اند به گونه ای که نشان می دهد این دو جدائی ناپذیرند، و راستی هم چنین است زیرا تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 142
ایمان و عمل مکمل یکدیگرند.
ایمان اگر در اعماق جان نفوذ کند حتما شعاع آن ، در اعمال انسان خواهد تابید، و عمل او را عمل صالح می کند، همچون چراغ پرنوری که در درون اطاقی برافروزند، اشعه آن از تمام پنجره ها و دریچه ها به بیرون می تابد، و چنین است چراغ پرفروغ ایمان که در قلب انسان روشن می شود، شعاعش از چشم و گوش و زبان و دست و پاکی او آشکار می گردد!
در سوره طلاق آیه 11 می خوانیم : و من یؤ من بالله و یعمل صالحا یدخله جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها ابدا: ((آنکس که به خدا ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد، او را وارد باغهائی از بهشت خواهد ساخت که از زیر درختانش نهرها جاری است ، همی شه در آن خواهند ماند)).
و در سوره نور آیه 55 می خوانیم وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض : ((خداوند وعده داده است به افرادی که ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند آنها را خلفای روی زمین قرار دهد))!
اصولا ایمان همچون ریشه است و عمل صالح ، میوه آن ، وجود میوه شیرین دلیل بر سلامت ریشه است ، و وجود ریشه سالم سبب پرورش میوه های مفید
ممکن است افراد بی ایمان گهگاه عمل صالحی انجام دهند، ولی مسلما همی شگی نخواهد بود آنچه عمل صالح را تضمین می کند ایمانی است که در اعماق وجود انسان ریشه دوانده باشد و با آن احساس مسئولیت کند.
2- همسران پاک
جالب اینکه تنها وصفی که برای همسران بهشتی در این آیه بیان شده وصف ((مطهرة )) (پاک و پاکیزه ) است و این اشاره ای است به اینکه : اولین و مهمترین شرط تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 143
همسر، پاکی و پاکیزگی است ، و غیر از آن همه تحت الشعاع آن قرار دارد، حدیث معروفی که از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نقل شده نیز این حقیقت را روشن می کند ایاکم و خضراء الدمن قیل یا رسول الله و ما خضراء الدمن ؟ قال المرئة الحسناء فی منبت السوء!:((از گیاهان سرسبزی که بر مزبله ها می روید بپرهیزید! عرض کردند: ای پیامبر منظور شما از این گیاهان چیست ؟ فرمود: زن زیبائی است که در خانواده آلوده ای پرورش یافته )).
3- نعمتهای مادی و معنوی در بهشت
گرچه در بسیاری از آیات قرآن ، سخن از نعمتهای مادی بهشت است :
باغهائی که نهرهای آب جاری از زیر درختان آن در حرکت است قصرها، همسران پاکیزه ، میوه های رنگارنگ ، یاران همرنگ و مانند آن .
ولی در کنار این نعمتها اشاره به نعمتهای معنوی مهمتری نیز شده است که ارزیابی عظمت آنها با مقیاسهای ما امکانپذیر نیست ، مثلا در آیه 72 توبه می خوانیم : وعد الله المؤ منین و المؤ منات جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها و مساکن طیبة فی جنات عدن و رضوان من الله اکبر ذلک هو الفوز العظیم :
((خداوند به مردان و زنان با ایمان ، باغهائی از بهشت وعده داده که از زیر درختانش نهرها جاری است ، جاودانه در آن خواهند بود، و مسکنهای پاکیزه در این بهشت جاودان دارند، همچنین خشنودی پروردگار که از همه اینها بالاتر است و این است رستگاری بزرگ )).
و در آیه 8 سوره ((بینة )) بعد از ذکر نعمتهای مادی بهشت می خوانیم : رضی الله عنهم و رضوا عنه : ((خداوند از آنها خشنود است و آنها نیز از خدا خشنودند)). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 144
و به راستی اگر کسی به آن مقام برسد که احساس کند خدا از او راضی است و او هم از خدا راضی ، همه لذات دیگر را از یاد خواهد برد، تنها به او دل می بندد، و به غیر او نمی اندیشد، و این لذتی است روحانی که با هیچ زبان و بیانی قابل توصیف نیست .
کوتاه سخن اینکه چون معاد هم جنبه روحانی دارد و هم جسمانی نعمتهای بهشتی نیز هر دو جنبه را دارند، تا جامعیت آنها حاصل شود، و هر کس به اندازه استعداد و شایستگیش بتواند از آنها بهره گیرد. البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 145
آیه 26
آیه و ترجمه
إِنَّ اللَّهَ لا یَستَحْیِ أَن یَضرِب مَثَلاً مَّا بَعُوضةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ ءَامَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِینَ کفَرُوا فَیَقُولُونَ مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَ مَا یُضِلُّ بِهِ إِلا الْفَسِقِینَ(26)
ترجمه :
26 خداوند از اینکه مثال (به موجودات ظاهرا کوچکی مانند) پشه و حتی بالاتر از آن بزند شرم نمی کند (در این میان ) آنها که ایمان آورده اند می دانند حقیقتی است از طرف پروردگارشان ، و اما آنها که راه کفر را پیموده اند (این موضوع را بهانه کرده ) و می گویند منظور خداوند از این مثل چه بوده است ؟! (آری ) خدا جمع زیادی را با آن گمراه و عده کثیری را هدایت می کند ولی تنها فاسقان را با آن گمراه می سازد.
شان نزول
جمعی از مفسران از ابن عباس در شاءن نزول نخستین آیه فوق چنین نقل کرده اند: هنگامی که خداوند در آیات گذشته پیرامون منافقین ، دو مثال برای آنها بیان کرد (مثلهم کمثل الذی استوقد نارا ... و او کصیب من السماء...) منافقین گفتند خداوند برتر و بالاتر از این است که چنین مثالهائی بزند، و از این راه در وحی بودن قرآن اظهار تردید کردند، در این موقع آیه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
بعضی دیگر گفته اند هنگامی که در آیات قرآن ، مثلهائی به ((ذباب )) (مگس ) و عنکبوت نازل گردید، جمعی از مشرکان این موضوع را بهانه قرار داده زبان به انتقاد گشودند و مسخره کردند که این چگونه وحی آسمانی است تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 146
که سخن از ((عنکبوت )) و ((مگس )) می گوید؟ آیه فوق نازل شد و با تعبیراتی زنده به آنها جواب داد.
تفسیر:
آیا خداوند هم مثال می زند؟!
نخستین آیه می گوید: ((خداوند از اینکه به موجودات ظاهرا کوچکی مانند پشه و یا بالاتر از آن مثال بزند هرگز شرم نمی کند (ان الله لا یستحیی ان یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها).
چرا که مثال باید موافق مقصود باشد، و به تعبیر دیگر، مثال وسیله ای است برای تجسم حقیقت ، گاهی که گوینده در مقام تحقیر و بیان ضعف مدعیان است بلاغت سخن ایجاب می کند که برای نشان دادن ضعف آنها، موجود ضعیفی را برای مثال انتخاب کند.
مثلا در آیه 73 سوره حج می خوانیم ان الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان یسلبهم الذباب شیئا لا یستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب : ((آنها که مورد پرستش شما هستند هرگز نمی توانند ((مگسی ))بیافرینند اگر چه دست به دست هم بدهند، حتی اگر مگس چیزی از آنها برباید آنها قدرت پس گرفتن آن را ندارند، هم طلب کننده ضعیف است و هم طلب شونده )).
ملاحظه می کنید در اینجا هیچ مثالی بهتر از مگس یا مانند آن نیست تا ضعف و ناتوانی آنها را مجسم کند.
و نیز در سوره عنکبوت آیه 41 وقتی که می خواهد ناتوانی بت پرستان را در تکیه گاه هائی که برای خود انتخاب کرده اند مجسم سازد آنها را تشبیه به عنکبوتی می کند که آن لانه سست را برای خود انتخاب کرده است ، که سستترین خانه ها در جهان خانه عنکبوت است (مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کمثل تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 147
العنکبوت اتخذت بیتا و ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون ).
مسلما اگر در این گونه موارد بجای این مثالهای کوچک مثلهای بزرگی از آفرینش کواکب و آسمانهای پهناور قرار داده شود، بسیار نامناسب خواهد بود، و هرگز با اصول فصاحت و بلاغت سازگار نیست .
اینجا است که خداوند می فرماید: ما ابا نداریم از اینکه مثال به پشه بزنیم و یا بالاتر از آن ، تا حقایق عقلانی را در لباس مثالهای حسی بریزیم و در اختیار بندگان قرار دهیم .
خلاصه اینکه هدف رساندن مطلب است ، مثالها نیز باید قبائی باشد درست متناسب قامت مطالب
در اینکه منظور از ((فما فوقها)) (پشه یا بالاتر از آن ) چیست مفسران دو گونه تفسیر کرده اند:
گروهی گفته اند منظور ((بالاتر از آن در کوچکی است ، زیرا مقام ، مقام بیان کوچکی مثال است ، و برتری نیز از این نظر می باشد، این درست به آن می ماند که گاه به کسی بگوئیم تو چرا برای یک تومان اینهمه زحمت می کشید، شرم نمی کنی او می گوید شرمی ندارد من برای بالاتر از آن هم زحمت می کشی ، حتی برای یک ریال !
بعضی دیگر گفته اند: مراد بالاتر از نظر بزرگی است ، یعنی خداوند هم مثالهای کوچک را مطرح می کند و هم مثالهای بزرگ را، درست مطابق مقتضای حال .
ولی تفسیر اول مناسبتر به نظر می رسد سپس در دنبال این سخن می فرماید: اما کسانی که ایمان آورده اند می دانند که آن مطلب حقی است از سوی پروردگارشان )) (فاما الذین آمنوا فیعلمون انه الحق من ربهم ).
آنها در پرتو ایمان و تقوا از لجاجت و عناد و کینه توزی با حق دورند.
و می توانند چهره حق را به خوبی ببینند، و منطق مثلهای خدا را درک کنند.
((ولی آنها که کافرند می گویند خدا چه منظوری از این مثال داشته که مایه تفرقه و اختلاف شده ، گروهی را به وسیله آن هدایت کرده ، و گروهی را گمراه ؟!)) (و اما الذین کفروا فیقولون ما ذا اراد الله بهذا مثلا یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا).
این خود دلیل بر آن است که این مثلها از ناحیه خدا نیست ، چرا که اگر از ناحیه او بود همه آن را پذیرا می شدند!!
ولی خداوند در یک جواب کوتاه و قاطع به آنها پاسخ می گوید که تنها فاسقان و گنهکارانی را که دشمن حقند به وسیله آن گمراه می سازد (و ما یضل الا الفاسقین ).
بنابراین تمام این سخنان ، سخنان خدا است و نور و هدایت است ، چشم بینا می خواهد که از آن استفاده کند، و اگر این کوردلان به مخالفت و لجاج بر می خیزند بر اثر نقصان و کمبود خودشان است ، وگرنه در این آیات الهی نقصی وجود ندارد.
نکته ها
1- اهمیت مثال در بیان حقایق
مثالهای مناسب ، نقش فوق العاده حساس و غیر قابل انکاری برای روشن .
ساختن حقایق و دلنشین کردن مطالب مختلف دارد:
گاه می شود ذکر یک مثال مناسب آنچنان راه را نزدیک و میان بر می کند که زحمت استدلالات فلسفی زیادی را از دوش گوینده و شنونده بر می دارد.
و مهمتر اینکه : برای تعمیم و گسترش مطالب پیچیده علمی در سطح عموم راهی جز استفاده از مثالهای مناسب نیست .
نقش مثال را در خاموش کردن افراد لجوج و بهانه گیر نیز نمی توان انکار کرد.
و به هر حال تشبیه معقول به محسوس یکی از طرق مؤ ثر تفهیم مسائل عقلی است .
(البته همانگونه که گفتیم مثال باید مناسب باشد وگرنه گمراه کننده و به همان اندازه خطرناک و دور کننده از مقصد خواهد بود).
روی همین جهات در قرآن به مثالهای زیادی برخورد می کنیم که هر یک از دیگری جالبتر و شیرینتر و مؤ ثرتر است ، چرا که قرآن کتابی است برای همه انسانها در هر سطح و هر پایه ای از تفکر و معلومات ، کتابی است در نهایت فصاحت و بلاغت .
2- چرا مثال به پشه ؟
گرچه بهانه جویان ، خردی و کوچکی پشه یا مگس را وسیله استهزاء و ایراد به آیات قرآن قرار داده بودند، اما اگر آنها کمی انصاف و درک و شعور می داشتند و در ساختمان این حیوان بسیار کوچک می اندیشیدند می فهمیدند که یک دنیا دقت و ظرافت در ساختمان آن به کار رفته که عقل در آن حیران می ماند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 150
امام صادق (علیه السلام ) درباره آفرینش این حیوان کوچک می فرماید ((خداوند به پشه مثال زده است با اینکه از نظر جسم بسیار کوچک است ولی از نظر ساختمان همان دستگاه هائی را دارد که بزرگترین حیوانات (خشکی ) یعنی فیل دارا است و علاوه بر آن دو عضو دیگر (شاخکها و بالها) در پشه است که فیل فاقد آن است )) خداوند می خواهد با این مثال ظرافت آفرینش را برای مؤ منان بیان کند، تفکر درباره این موجود ظاهرا ضعیف که خدا آن را شبیه فیل آفریده است انسان را متوجه عظمت آفریدگار می سازد.
مخصوصا خرطومش همانند خرطوم فیل ، تو خالی است و با نیروی مخصوصی خون را به خود جذب می کند، این لوله ظریفترین سرنگهای دنیا است و سوراخ درون آن فوق العاده باریک است .
خدا نیروی جذب و دفع و هضم و همچنین دست و پا و گوش مناسب به او داده بالهائی به او مرحمت کرده تا در طلب غذا پرواز کند، این بالها آنچنان به سرعت بالا و پائین می شود که حرکت آن با چشم قابل رؤ یت نیست ، این حشره به قدری حساس است که به مجرد تکان خوردن چیزی احساس خطر می کند و به سرعت خود را از منطقه خطر دور می سازد و عجب این است که در عین ناتوانی بزرگترین حیوانات را عاجز می کند.
امیر مؤ منان علی (علیه السلام ) در نهج البلاغه بیان عجیبی در این زمینه دارد: ((اگر همه موجودات زنده جهان ... جمع شوند و دست به دست هم بدهند هرگز توانائی بر ایجاد پشه ای ندارند، بلکه عقول آنها در راه یافتن به اسرار آفرینش این حیوان متحیر می ماند، و نیروی هاشان ناتوان و خسته می شود و پایان می گیرد، و سرانجام پس از تلاش ، شکست خورده ، اعتراف می نمایند که در برابر آفرینش پشه ای درمانده اند و به عجز خود اقرار می نمایند و حتی به ناتوانیشان از نابود ساختن آن )). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 151
3- هدایت و اضلال الهی
ظاهر تعبیر آیه فوق ، ممکن است این توهم را بوجود آورد که هدایت و گمراهی جنبه اجباری دارد و تنها منوط به خواست خدا است ، در حالی که آخرین جمله این آیه حقیقت را آشکار کرده و سرچشمه هدایت و ضلالت را اعمال خود انسان می شمارد.
توضیح اینکه : همی شه اعمال و کردار انسان ، نتائج و ثمرات و بازتاب خاصی دارد، از جمله اینکه اگر عمل نیک باشد، نتیجه آن ، روشن بینی و توفیق و هدایت بیشتر به سوی خدا و انجام اعمال بهتر است .
شاهد این سخن آیه 29 سوره انفال است که می فرماید: یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا: ((... اگر پرهیزگاری پیشه کنید خداوند حس تشخیص حق از باطل را در شما زنده می کند و به شما روشنبینی عطا می فرماید.))
و اگر دنبال زشتیها برود، تاریکی و تیرگی قلبش افزون می گردد، و به سوی گناه بیشتری سوق داده می شود و گاه تا سر حد انکار خداوند می رسند، شاهد این گفته آیه 10 سوره روم می باشد که می فرماید:
ثم کان عاقبة الذین اسائوا السوآی ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزئون :((عاقبت افرادی که اعمال بد انجام می دهند به اینجا منتهی شد که آیات خدا را تکذیب کردند و مورد استهزاء قرار دادند))!
و در آیه دیگر می خوانیم : فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم : ((هنگامی که از حق برگشتند خداوند دلهای آنها را برگردانید (سوره صف آیه 5).))
در آیه مورد بحث نیز شاهد این گفته آمده است آنجا که می فرماید: و ما یضل به الا الفاسقین : ((خداوند گمراه نمی کند جز افراد فاسق و بد کردار را.))
بنابر این انتخاب راه خوب یا بد از اول در اختیار خود ما است ، این حقیقت را وجدان هر انسانی قبول دارد، سپس باید در انتظار نتیجه های قهری آن باشیم . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 152
کوتاه سخن اینکه : هدایت و ضلالت در قرآن به معنی اجبار بر انتخاب راه درست یا غلط نیست ، بلکه بشهادت آیات متعددی از خود قرآن ((هدایت )) به معنی فراهم آوردن وسائل سعادت و ((اضلال )) به معنی از بین بردن زمینه های مساعد است ، بدون اینکه جنبه اجباری به خود بگیرد.
و این فراهم ساختن اسباب (که نام آنرا توفیق می گذاریم ) یا بر هم زدن اسباب (که نام آنرا سلب توفیق می گذاریم ) نتیجه اعمال خود انسانها است که این امور را در پی دارد، پس اگر خدا به کسانی توفیق هدایت می دهد و یا از کسانی توفیق را سلب می کند نتیجه مستقیم اعمال خود آنها است .
این حقیقت را در ضمن یک مثال ساده می توان مشخص ساخت هنگامی که انسان از کنار یک پرتگاه یا یک رودخانه خطرناک می گذرد هر چه خود را به آن نزدیکتر سازد جای پای او لغزنده تر و احتمال سقوطش بیشتر و احتمال نجات کمتر می شود و هر قدر خود را از آن دور می سازد جای پای او محکمتر و مطمئن تر می گردد و احتمال سقوطش کمتر می شود، این یکی هدایت و آن دیگری ضلالت نام دارد از مجموع این سخن پاسخ گفته کسانی که به آیات هدایت و ضلالت خرده گرفته اند به خوبی روشن می شود .
4 منظور از ((فاسقین )) کسانی هستند که از راه و رسم عبودیت و بندگی پا بیرون نهاده اند زیرا فسق از نظر ریشه لغت به معنی خارج شدن هسته از درون خرما است سپس در این معنی توسعه داده شده و به کسانی که از جاده بندگی خداوند بیرون می روند اطلاق شده است . البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 153
آیه 27
آیه و ترجمه
الَّذِینَ یَنقُضونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِیثَقِهِ وَ یَقْطعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن یُوصلَ وَ یُفْسِدُونَ فی الاَرْضِ أُولَئک هُمُ الْخَسِرُونَ(27)
ترجمه :
27 (فاسقان آنها هستند که ) پیمان خدا را پس از آن که محکم ساختند، می شکنند، و پیوندهائی را که خدا دستور داده بر قرار سازند قطع می نمایند، و در جهان فساد می کنند، اینها زیانکارانند.
تفسیر:
زیانکاران واقعی
از آنجا که در آخرین آیه گذشته ، سخن از اضلال فاسقان بود در این آیه با ذکر سه صفت فاسقان را کاملا مشخص و معرفی می کند:
1 ((فاسقان کسانی هستند که پیمان خدا را پس از آنکه محکم ساختند می شکنند)) (الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه ).
انسانها در واقع پیمانهای مختلفی با خدا بسته اند، پیمان توحید و خداشناسی پیمان عدم تبعیت از شیطان و هوای نفس ، فاسقان همه این پیمانها را شکسته سر از فرمان حق بر تافته ، و از خواسته های دل و شیطان پیروی می کنند
این پیمان کجا و چگونه بسته شد؟ در اینجا این سؤ ال پیش می آید که پیمان یک امر دو جانبه است ، ما هرگز به خاطر نداریم که پیمانی با پروردگارمان در گذشته در این زمینه ها بسته باشیم ؟ ولی با توجه به یک نکته پاسخ این سؤ ال روشن می شود و آن اینکه خداوند در عمق روح و باطن سرشت انسان ، شعور مخصوص و نیروهای ویژهای قرار داده که از طریق هدایت آن میتواند، راه راست را پیدا کند و از شیطان و هوای نفس تبعیت ننماید، به دعوت رهبران الهی پاسخ مثبت داده و خود را با آن هماهنگ سازند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 154
قرآن از این فطرت مخصوص تعبیر به عهد خدا و پیمان الهی می کند، در حقیقت این یک پیمان تکوینی است نه تشریعی و قانونی ، قرآن می گوید:
الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین و ان اعبدونی هذا صراط مستقیم : ((ای فرزندان آدم ! مگر از شما پیمان نگرفتم که شیطان را نپرستید که او دشمن آشکار شما است ، و مرا پرستش کنید که راه راست همین است .))
پیدا است که این آیه اشاره به همان فطرت توحید و خداشناسی و عشق به پیمودن راه تکامل است .
شاهد دیگر برای این سخن ، جملهای است که در نخستین خطبه نهج البلاغه از امیر مؤ منان علی (علیه السلام ) می خوانیم : فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءه لیستادوهم میثاق فطرته :((خداوند پیامبران خویش را یکی پس از دیگری به سوی مردم فرستاد تا از آنها بخواهند که به پیمان فطری خویش عمل کند.))
به تعبیر روشنتر خدا هر موهبتی به انسان ارزانی میدارد، همراه آن عملا پیمانی با زبان آفرینش از او می گیرد، به او چشم می دهد یعنی با این چشم حقایق را ببین ، گوش می دهد یعنی صدای حق را بشنو ... و به این ترتیب هر گاه انسان از آنچه در درون فطرت او است بهره نگیرد و یا از نیروهای خدا داد در مسیر خطا استفاده کند، پیمان خدا را شکسته است .
آری فاسقان ، همه یا قسمتی از این پیمانهای فطری الهی را زیر پا می گذارند.
2 سپس به دومین نشانه آنها اشاره کرده می گوید:((آنها پیوندهائی را که خدا دستور داده بر قرار سازند قطع می کنند)) (و یقطعون ما امر الله به ان یوصل ).
گر چه بسیاری از مفسران این آیه را ناظر به خصوص به قطع رحم و بریدن رابطه خویشاوندی دانسته اند، ولی دقت در مفهوم آیه نشان می دهد که معنی وسیعتر و عمومیتری دارد تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 155
که مساءله قطع رحم یکی از مصداقهای آن است .
زیرا آیه می گوید: فاسقان پیوندهائی را که خدا دستور داده بر قرار بماند قطع می کنند، این پیوندها شامل پیوند خویشاوندی ، پیوند دوستی پیوندهای اجتماعی ، پیوند و ارتباط با رهبران الهی و پیوند و رابطه با خدا است ، و به این ترتیب نباید معنی آیه را منحصر به قطع رحم و زیر پا گذاشتن رابطه های خویشاوندی دانست .
لذا بعضی از مفسران آن را به قطع رابطه با پیامبران و مؤ منان ، یا قطع رابطه با پیامبران دیگر و کتب آسمانی آنها که خدا دستور پیوند با همه آنها را داده است تفسیر کرده اند که پیدا است این تفسیرها نیز بیان کننده بخشی از مفهوم کلی آیه است در بعضی از روایات جمله ما امر الله به ان یوصل به رابطه با امیر مؤ منان (علیه السلام ) و ائمه اهل بیت (علیهمالسلام ) تفسیر شده است .
3 نشانه دیگر فاسقان ، فساد در روی زمین است که در آخرین مرحله به آن اشاره شده :((آنها فساد در زمین می کنند)) (و یفسدون فی الارض ).
البته این خود مطلبی روشن است ، آنها که خدا را فراموش کرده و سر از اطاعت او بر تافته اند، و حتی نسبت به خویشاوندان خود، رحم و شفقت ندارند پیدا است با دیگران چگونه معامله خواهند کرد؟ آنها در پی کامجوئی و لذتهای خویش و منافع شخصی خود هستند، جامعه به هر جا کشیده شود برای آنها فرق نمی کند، هدفشان بهره بیشتر و کامجوئی افزونتر است ، و برای رسیدن به این هدف از هیچ خلافی پروا ندارند، پیدا است که این طرز فکر و عمل چه فسادهائی در جامعه به وجود می آورد. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 156
قرآن مجید در پایان آیه می گوید: آنها همان زیانکارانند (اولئک هم الخاسرون ).
راستی چنین است ؟ چه زیانی از این برتر که انسان همه سرمایه های مادی و معنوی خود را که می تواند بزرگترین افتخارها و سعادتها را برای او بیافریند در طریق فنا و نیستی و بدبختی و سیهروزی خود به کار برد؟!
کسانی که به مقتضای مفهوم فسق از حوزه اطاعت خداوند بیرون رفته اند چه سرنوشتی غیر از این می توانند داشته باشند.
نکته ها
1- اهمیت صله رحم در اسلام
گرچه آیه فوق از احترام به همه پیوندهای الهی سخن می گفت ، ولی بدون شک پیوند خویشاوندی یک مصداق روشن آن است .
اسلام نسبت به صله رحم و کمک و حمایت و محبت نسبت به خویشاوندان اهمیت فوقالعادهای قائل شده است و قطع رحم و بریدن رابطه از خویشان و بستگان را شدیدا نهی کرده است .
اهمیت صله رحم تا آنجا است که پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) می فرماید: صلة الرحم تعمر الدیار و تزید فی الاعمار و ان کان اهلها غیر اخیار: ((پیوند با خویشاوندان شهرها را آباد می سازد، و بر عمرها می افزاید هر چند انجام دهندگان آن از نیکان هم نباشند.))
در سخنان امام صادق (علیه السلام ) می خوانیم :
صل رحمک و لو بشربة من ماء و افضل ما یوصل به الرحم کف الاذی عنها: پیوند خویشاوندی خویش را حتی با جرعهای از آب محکم کن و بهترین راه برای خدمت به آنان این است که (لا اقل ) از تو آزار و مزاحمتی نبینند!. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 157
زشتی و گناه قطع رحم به حدی است که امام سجاد (علیه السلام ) به فرزند خود نصیحت می کند که از مصاحبت با پنج طایفه بپرهیزد، یکی از آن پنج گروه کسانی هستند که قطع رحم کرده اند:
((... و ایاک و مصاحبة القاطع لرحمه فانی وجدته ملعونا فی کتاب الله ))
((بپرهیز از معاشرت با کسی که قطع رحم کرده که قرآن او را ملعون و دور از رحمت خدا شمرده است .))
در سوره محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) آیه 22 می فرماید:
فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فی الارض و تقطعوا ارحامکم اولئک الذین لعنهم الله :((... شما که در زمین فساد می کنید و قطع رحم می نمائید مشمول لعنت خدا هستید و از رحمت او دور))!
کوتاه سخن اینکه : قرآن نسبت به قاطعان رحم و برهمزنندگان پیوند خویشاوندی تعبیرات شدیدی دارد، و احادیث اسلامی نیز آنها را سخت مذمت کرده است .
از پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) پرسیدندمبغوضترین عمل در پیشگاه خداوند کدام است ؟ در پاسخ فرمود: شرک به خدا.
پرسیدند بعد از آن ؟ فرمود: ((قطع رحم .))
علت اینکه اسلام نسبت به نگهداری و حفظ پیوند خویشاوندی اینهمه پافشاری کرده این است که همی شه برای اصلاح ، تقویت ، پیشرفت تکامل و عظمت بخشیدن به یک اجتماع بزرگ ، چه از نظر اقتصادی یا نظامی ، و چه از نظر جنبه های معنوی و اخلاقی باید از واحدهای کوچک آن شروع کرد، با پیشرفت تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 158
و تقویت تمام واحدهای کوچک ، اجتماع عظیم ، خود به خود اصلاح خواهد شد.
اسلام برای عظمت مسلمانان از این روش به نحو کاملتری بهرهبرداری نموده است ، دستور به اصلاح واحدهائی داده که معمولا افراد از کمک و اعانت و عظمت بخشیدن به آن روگردان نیستند.
زیرا تقویت بنیه افرادی را توصیه می کند که خونشان در رگ و پوست هم در گردش است ، اعضای یک خانواده اند، و پیداست هنگامی که اجتماعات کوچک خویشاوندی نیرومند شد، اجتماع عظیم آنها نیز عظمت می یابد و از هر نظر قوی خواهد شد، شاید حدیثی که می گوید((صله رحم باعث آبادی شهرها می گردد به همین معنی اشاره باشد.))
2- به جای وصل کردن ، قطع کردن
جالب اینکه در تعبیری که در آیه فوق خواندیم چنین بود، فاسقان آنچه را خدا دستور داده است ، وصل کنند، قطع می کنند.
در اینجا این سؤ ال پیش می آید که آیا قطع کردن قبل از وصل امکان دارد؟ در پاسخ می گوئیم هدف از وصل کردن ، ادامه روابطی است که خداوند میان خود و بندگانش و یابندگان با یکدیگر بطور طبیعی و فطری قرار داده است ، و به تعبیر دیگر خدا دستور داده ، این رابطه های فطری و طبیعی محافظت و پاسداری شود ولی گنه کاران آن را قطع می کنند (دقت کنید). البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 159
آیه 28 - 29
آیه و ترجمه
کَیْف تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کنتُمْ أَمْوَتاً فَأَحْیَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ(28)
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فی الاَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ استَوَی إِلی السمَاءِ فَسوَّاهُنَّ سبْعَ سمَوَتٍ وَ هُوَ بِکلِّ شیْءٍ عَلِیمٌ(29)
ترجمه :
28 چگونه به خداوند کافر می شوید در حالی که شما اجسام بی روحی بودید و او شما را زنده کرد، سپس شما را می میراند، و بار دیگر شما را زنده می کند، سپس به سوی او باز می گردید (بنابر این نه حیات و زندگی شما، از شما است و نه مرگتان ، آنچه دارید از خدا است ).
29 او خدائی است که همه آنچه (از نعمتها) در زمین وجود دارد، برای شما آفریده سپس به آسمان پرداخت ، و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود و او به هر چیز آگاه است .
تفسیر:
نعمت اسرار آمیز حیات
قرآن در دو آیه فوق با ذکر یک سلسله از نعمتهای الهی و پدیده های شگفت انگیز آفرینش انسانها را متوجه پروردگار و عظمت او می سازد، و دلائلی را که در گذشته (آیه 21 و 22 همین سوره ) در زمینه شناخت خدا ذکر کرده بود تکمیل می کند.
قرآن در اینجا برای اثبات وجود خدا از نقطهای شروع کرده که برای احدی جای انکار باقی نمی گذارد و آن مساءله پیچیده حیات و زندگی است .
نخست می گوید: چگونه شما خدا را انکار می کنید در حالی که اجسام تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 160
بی روحی بودید و او شما را زنده کرد و لباس حیات بر تنتان پوشانید (کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحیاکم ).
قرآن به همه ما یادآوری می کند که قبل از این شما مانند سنگها و چوبها و موجودات بیجان مرده بودید، و نسیم حیات اصلا در کوی شما نوزیده بود.
ولی اکنون دارای نعمت حیات و هستی می باشید، اعضاء و دستگاه های مختلف ، حواس و ادراک به شما داده شده ، این هستی و حیات را چه کسی به شما عطا کرده آیا خود به خویشتن دادید؟
بدیهی است هر انسان منصفی بدون هیچ تردید اعتراف می کند که این نعمت از خود او نیست ، بلکه از ناحیه یک مبدء عالم و قادر به او رسیده است ، کسی که تمام رموز حیات و قوانین پیچیده آن را می دانسته ، و بر تنظیم آن قدرت داشته ، آنگاه جای این سؤ ال است که پس چرا به خدائی که بخشنده حیات و هستی است کفر می ورزید؟.
امروز برای همه دانشمندان مسلم شده که ما در این جهان چیزی پیچیده تر از مساءله حیات و زندگی نداریم ، چرا که با تمام پیشرفتهای شگرفی که در زمینه علوم و دانشهای طبیعی نصیب بشر گردیده ، هنوز معمای حیات گشوده نشده است این مساءله آنقدر اسرار آمیز است که افکار ملیونها دانشمند و کوششهایشان تاکنون از درک آن عاجز مانده ، ممکن است در آینده در پرتو تلاشهای پیگیر، انسان از رموز حیات ، تدریجا آگاه گردد، ولی مساءله این است که آیا هیچکس می تواند چنین امر فوق العاده دقیق و ظریف و پر از اسرار را که نیازمند به یک علم و قدرت فوق العاده است به طبیعت بیشعور که خود فاقد حیات بوده است نسبت دهد.
اینجا است که می گوئیم پدیده حیات در جهان طبیعت بزرگترین سند اثبات وجود خدا است که پیرامون آن کتابها نگاشته اند، و قرآن در آیه فوق مخصوصا تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 161
روی همین مساءله تکیه کرده است ، که ما فعلا با همین اشاره کوتاه از آن می گذریم .
پس از یادآوری این نعمت ، دلیل آشکار دیگری را یادآور می شود و آن مساءله مرگ است می گوید: ((سپس خداوند شما را می میراند)) (ثم یمیتکم ).
انسان می بیند اقوام و خویشان و بستگان و آشنایان یکی پس از دیگران می میرند و جسد بیجان آنها زیر خاکها مدفون می شود، اینجا نیز جای تفکر و اندیشه است ، چه کسی هستی را از آنها گرفت اگر هستی آنها از خودشان بود، باید جاودانی باشد، اینکه از آنها گرفته می شود دلیل بر این است که دیگری به آنها بخشیده .
آری آفریننده حیات همان آفریننده مرگ است ، چنانکه در آیه 2 سوره مالک می خوانیم : الذی خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایکم احسن عملا:((او خدائی است که حیات و مرگ را آفریده که شما را در میدان حسن عمل بیازماید)).
قرآن پس از ذکر این دو دلیل روشن بر وجود خدا و آماده ساختن روح انسان برای مسائل دیگر در دنباله این بحث به ذکر مساءله معاد و زنده شدن پس از مرگ پرداخته ، می گوید: سپس بار دیگر شما را زنده می کند (ثم یحییکم ).
البته این زندگی پس از مرگ به هیچوجه جای تعجب نیست چرا که قبلا نیز انسان چنین بوده است و با توجه به دلیل اول یعنی اعطای حیات به موجود بیجان ، پذیرفتن اعطای حیات پس از متلاشی شدن بدن ، نه تنها کار مشکلی نیست بلکه از نخستین بار آسانتر است هر چند آسان و مشکل برای وجودی که قدرتش بی انتها است مفهومی ندارد!).
عجب اینکه گروهی بودند که در حیات دوباره انسانها تردید داشته و دارند در حالی که حیات نخستین را که از موجودات بیجان صورت گرفته می دانند.
جالب اینکه قرآن در آیه فوق ، پرونده حیات را از آغاز تا انتها در برابر دیدگان انسان گشوده ، و در یک بیان کوتاه آغاز و پایان حیات ، و سپس مساءله معاد تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 162
را در برابر او مجسم ساخته است .
و در پایان این آیه می گوید:((سپس به سوی او بازگشت می کنید)) (ثم الیه ترجعون ).
مقصود از رجوع به سوی پروردگار همان بازگشت به سوی نعمتهای خداوند می باشد، یعنی در قیامت و روز رستاخیز به نعمتهای خداوند بازگشت می کنید شاهد این گفته آیه 36 سوره انعام است که می فرماید:
و الموتی یبعثهم الله ثم الیه یرجعون :((خداوند مردگان را بر می انگیزد سپس به سوی او بازگشت می کنند.))
ممکن است منظور از رجوع به سوی پروردگار حقیقتی از این دقیقتر و باریکتر باشد و آن اینکه همه موجودات در مسیر تکامل از نقطه عدم که نقطه صفر است شروع کرده و به سوی بی نهایت که ذات پاک پروردگار است پیش می روند، بنابر این با مردن ، تکامل تعطیل نمی شود و بار دیگر انسان در رستاخیز به زندگی و حیات در سطحی ، عالیتر باز می گردد و سیر تکاملی او ادامه می یابد.
پس از ذکر نعمت حیات و اشاره به مساءله مبدء و معاد، به یکی دیگر از نعمتهای گسترده خداوند اشاره کرده می گوید: او خدائی است که آنچه روی زمین است برای شما آفریده (هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا).
و به این ترتیب ارزش وجودی انسانها و سروری آنان را نسبت به همه موجودات زمینی مشخص می کند، و درست از اینجا در می یابیم که این انسان را خدا برای امر بسیار پر ارزش و عظیمی آفریده است ، همه چیز را برای او آفریده او را برای چه چیز؟ آری او عالیترین موجود در این صحنه پهناور است و از تمامی آنها ارزشمندتر.
تنها این آیه نیست که مقام والای انسان را یادآور می شود، بلکه در قرآن تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 163
آیات فراوانی می یابیم که انسان را هدف نهائی آفرینش کل موجودات جهان معرفی می کند، چنانکه در آیه 13 سوره جاثیه آمده است : و سخر لکم ما فی السماوات و الارض : ((آنچه در آسمانها و هر چه در زمین است مسخر شما قرار داد.))
و در جای دیگر به طور مشروحتر می خوانیم :
و سخر لکم الفلک ....
و سخر لکم الانهار ....
و سخر لکم اللیل و النهار ...
و سخر لکم البحر ....
و سخر لکم الشمس و القمر ...:
((کشتی ها را مسخر شما ساخت ... نهرها را مورد تسخیر شما قرار داد ... شب و روز را مسخر فرمانتان کرد ... شما را بر دریاها و اقیانوسها مسلط ساخت ... خورشید و ماه را نیز فرمانبردار و در خدمت شما قرار داد ...
(بحث بیشتر در این زمینه را در جلد دهم ، صفحه 120، ذیل آیه 2 سوره رعد و نیز در همان جلد ذیل آیات 32 و 33 سوره ابراهیم ، صفحه 349 مطالعه می فرمائید).
بار دیگر به دلائل توحید باز گشته می گوید:((سپس خداوند به آسمان پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود، و او به هر چیز آگاه است )) (ثم استوی الی السماء فسواهن سبع سماوات و هو بکل شی ء علیم ).
جمله ((استوی )) از ماده ((استواء)) گرفته شده که در لغت به معنی تسلط و احاطه کامل و قدرت بر خلقت و تدبیر است ، ضمنا کلمه ((ثم )) در جمله ((ثم استوی الی السماء)) الزاما به تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 164
معنی تاءخیر زمانی نیست بلکه می تواند به معنی تاءخیر در بیان و ذکر حقایقی پشت سر هم بوده باشد.
نکته ها
1- تناسخ و عود ارواح
آیه فوق ، از جمله آیات متعددی است که عقیده به تناسخ را صریحا نفی ، می کند، زیرا عقیده مندان به تناسخ چنین می پندارند که انسان بعد از مرگ بار دیگر به همین زندگی باز می گردد منتها روح او در جسم دیگر ( و نطفه دیگر) حلول کرده و زندگی مجددی را در همین دنیا آغاز می کند و این مساءله ممکن است بارها تکرار شود، این زندگی تکراری در این جهان را تناسخ یا عود ارواح می نامند.
آیه فوق صریحا می گوید: بعد از مرگ ، یک حیات بیش نیست و طبعا این حیات همان زندگی در رستاخیز و قیامت است ، و به تعبیر دیگر آیه می گوید: شما مجموعا دو حیات و مرگ داشته و دارید، نخست مرده بودید (در عالم موجودات بی جان قرار داشتید) خداوند شما را زنده کرد، سپس می میراند و بار دیگر زنده می کند، اگر تناسخ صحیح بود، تعداد حیات و مرگ انسان بیش از دو حیات و مرگ بود.
همین مضمون در آیات متعدد دیگر قرآن نیز به چشم می خورد که در جای خود به آن اشاره خواهد شد.
بنابر این عقیده به تناسخ که گاهی نام آن را تغییر داده ، عود ارواح می نامند از نظر قرآن باطل و بی اساس است . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 165
بعلاوه ما دلائل عقلی روشنی داریم که این عقیده را نفی می کند و آن را به عنوان یکنوع ارتجاع و عقب گرد در قانون تکامل اثبات می نماید که در جای خود از آن سخن گفته ایم .
ذکر این نکته نیز لازم است که بعضی شاید آیه فوق را اشاره به حیات برزخی بدانند، در حالی که آیه هیچ دلالتی بر آن ندارد، تنها می گوید: شما قبلا جسم بیجانی بودید، خداوند شما را زنده کرد، بار دیگر می میراند (اشاره به مرگ در پایان زندگی این دنیا است ) سپس زنده می کند (اشاره به حیات آخرت ) سپس سیر تکاملی خود را به سوی او ادامه می دهید.
2- آسمانهای هفتگانه
کلمه ((سماء)) در لغت به معنی طرف بالا است ، و این مفهوم جامعی است که مصداقهای مختلفی دارد، لذا می بینیم در قرآن در موارد گوناگونی به کار رفته است :
1 گاهی به ((جهت بالا)) در قسمت مجاور زمین اطلاق شده ، چنانکه می فرماید: الم تر کیف ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء ((آیا ندیدی خداوند چگونه مثل زده است گفتار پاک را به درخت پاکیزهای که ریشه اش ثابت و شاخهاش در آسمان است )) (ابراهیم 24).
2 گاه به منطقه ای دورتر از سطح زمین (محل ابرها) اطلاق شده ، چنان که می خوانیم : و نزلنا من السماء ماء مبارکا:((ما از آسمان آب پر برکتی نازل کردیم )) (سوره ق آیه 9).
3 گاه به ((قشر متراکم هوای اطراف زمین )) گفته شده : و جعلنا السماء سقفا محفوظا: ((ما آسمان را سقف محکم و محفوظی قرار دادیم )) (انبیاء 32 ) تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 166
زیرا می دانیم جو زمین که همچون سقفی بر بالای سر ما قرار دارد دارای آنچنان استحکامی است که کره زمین را در برابر سقوط سنگهای آسمانی حفظ می کند، این سنگ ها که شبانه روز، مرتبا در حوزه جاذبه زمین قرار گرفته و به سوی آن جذب می شوند، اگر این قشر هوای متراکم نبود ما مرتبا در معرض سقوط این سنگهای خطرناک بودیم ، اما وجود این قشر، سبب می شود که سنگها پس از برخورد با جو زمین مشتعل و سپس خاکستر شود.
4 و گاهی به معنی ((کرات بالا)) آمده است ثم استوی الی السماء و هی دخان : ((به آسمانها پرداخت در حالی که دود و بخار بودند)) (و از گاز نخستین ، کرات را آفرید) (فصلت 11).
اکنون به اصل سخن باز گردیم ، در اینکه مقصود از آسمانهای هفتگانه چیست ؟ مفسران و دانشمندان اسلامی بیانات گوناگونی دارند و تفسیرهای مختلفی کرده اند:
1 بعضی آسمانهای هفتگانه را، همان ((سیارات سبع )) می دانند (عطارد زهره ، مریخ ، مشتری ، زحل ، و ماه و خورشید) که به عقیده دانشمندان فلکی قدیم جزء سیارات بودند.
2 بعضی دیگر معتقدند که منظور طبقات متراکم هوای اطراف زمین است و قشرهای مختلفی که روی هم قرار گرفته است .
3 بعضی دیگر می گویند: عدد هفت در اینجا به معنی عدد تعدادی (عدد تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 167
مخصوص ) نیست ، بلکه عدد تکثیری است که به معنی تعداد زیاد و فراوان می باشد، و این در کلام عرب و حتی قرآن نظائر قابل ملاحظهای دارد مثلا در آیه 27 سوره لقمان می خوانیم : و لو ان ما فی الارض من شجرة اقلام و البحر یمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت کلمات الله : ((اگر درختان زمین قلم گردند، و دریا مرکب ، و هفت دریا بر آن افزوده شود کلمات خدا را نمی توان با آن نوشت .))
به خوبی روشن است که منظور از لفظ ((سبعه )) در این آیه عدد مخصوص هفت نیست بلکه اگر هزاران هزار دریا نیز مرکب گردد، نمی توان علم بیپایان خداوند را با آن نگاشت .
بنابر این سماوات سبع اشاره به آسمانهای متعدد و کرات فراوان عالم بالا است بی آنکه عدد خاصی از آن منظور باشد.
4 آنچه صحیحتر به نظر می رسد، این است که مقصود از سماوات سبع همان معنی واقعی آسمانهای هفتگانه است ، تکرار این عبارت در آیات مختلف قرآن نشان می دهد که عدد سبع در اینجا به معنی تکثیر نیست ، بلکه اشاره به همان عدد مخصوص است .
منتها از آیات قرآن چنین استفاده می شود که تمام کرات و ثوابت و سیاراتی را که ما می بینیم همه جزء آسمان اول است ، و شش عالم دیگر وجود دارد که از دسترس دید ما و ابزارهای علمی امروز ما بیرون است و مجموعا هفت عالم را به عنوان هفت آسمان تشکیل می دهند.
شاهد این سخن اینکه : قرآن می گوید: و زینا السماء الدنیا بمصابیح : ((ما آسمان پائین را با چراغهای ستارگان زینت دادیم )) (فصلت 12).
در جای دیگر می خوانیم : انا زینا السماء الدنیا بزینة الکواکب : ((ما آسمان پائین را با کواکب و ستارگان زینت بخشیدیم )) (صافات 6).
از این آیات بخوبی استفاده می شود که همه آنچه را ما می بینیم و جهان تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 168
ستارگان را تشکیل می دهد همه جزء آسمان اول است ، و در ماورای آن شش آسمان دیگر وجود دارد که ما در حال حاضر اطلاع دقیقی از جزئیات آن نداریم .
و اما اینکه گفتیم شش آسمان دیگر برای ما مجهول است و ممکن است علوم از روی آن در آینده پرده بردارد، به این دلیل است که علوم ناقص بشر بهر نسبت که پیش می رود از عجائب آفرینش تازه هائی را بدست می آورد، مثلا علم هیئت هم اکنون بجائی رسیده است که بعد از آن ، تلسکوپها قدرت دید را از دست می دهند، آنچه رصدخانه های بزرگ کشف کرده اند، فاصلهای به اندازه هزار میلیون یک میلیارد) سال نوری می باشد، و خود معترفند که تازه این آغاز جهان است نه پایان آن ، پس چه مانع دارد که در آینده با پیشرفت علم هیئت آسمانها و کهکشانها و عوالم دیگری کشف گردد.
بهتر این است که این سخن را از زبان ، یکی از رصدخانه های بزرگ جهان بشنویم .
3- عظمت کائنات
رصدخانه ((پالومار)) عظمت جهان بالا را چنین توصیف می کند .
((... تا وقتی که دوربین رصدخانه پالومار را نساخته بودند، وسعت دنیائی که بنظر ما میرسد بیش از پانصد سال نوری نبود، ولی ، این دوربین وسعت دنیای ما را به هزار میلیون سال نوری رساند، و در نتیجه میلیونها کهکشان جدید کشف شد که بعضی از آنها هزار میلیون سال نوری با ما فاصله دارند، ولی ، بعد از فاصله هزار میلیون سال نوری فضای عظیم مهیب و تاریکی به چشم می خورد که هیچ چیز در آن دیده نمی شود یعنی روشنائی از آنجا عبور نمی کند تا صفحه عکاسی دوربین رصدخانه را متاءثر کند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 169
ولی بدون تردید در آن فضای مهیب و تاریک صدها میلیون کهکشان وجود دارد که دنیائی که در سمت ما است با جاذبه به آن کهکشانها نگهداری می شود.
تمام این دنیای عظیمی که به نظر می رسد و دارای صدها هزار میلیون کهکشان است جز درهای کوچک و بی مقدار از یک دنیای عظیمتر نیست و هنوز اطمینان نداریم که در فراسوی آن دنیای دوم دنیای دیگری نباشد.))
از این گفته به خوبی بر می آید که علم هنوز با آن پیشرفت شگفت انگیز خود در قسمت آسمانها کشفیات خویش را سر آغاز جهان می داند نه پایان آن ، بلکه آن را ذره کوچکی در برابر جهان بس با عظمت ، می شمارد. البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 170
آیه 30 - 33
آیه و ترجمه
وَ إِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلَئکَةِ إِنی جَاعِلٌ فی الاَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَ تجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسفِک الدِّمَاءَ وَ نحْنُ نُسبِّحُ بحَمْدِک وَ نُقَدِّس لَک قَالَ إِنی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ(30)
وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الاَسمَاءَ کلَّهَا ثُمَّ عَرَضهُمْ عَلی الْمَلَئکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونی بِأَسمَاءِ هَؤُلاءِ إِن کُنتُمْ صدِقِینَ(31)
قَالُوا سبْحَنَک لا عِلْمَ لَنَا إِلا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّک أَنت الْعَلِیمُ الحَْکِیمُ(32)
قَالَ یَئَادَمُ أَنبِئْهُم بِأَسمَائهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُم بِأَسمَائهِمْ قَالَ أَ لَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنی أَعْلَمُ غَیْب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ(33)
ترجمه :
30 هنگامی که پروردگار تو به فرشتگان گفت : من در روی زمین جانشین و حاکمی قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند (پروردگاراآیا کسی را در زمین قرار میدهی که فساد و خونریزی کند؟ (زیرا موجودات زمینی دیگر که قبل از این آدم پا به عرصه وجود گذاشتند، به حکم طبع جهان ماده نیز آلوده فساد و خونریزی شدند، اگر هدف از آفرینش انسان عبادت است ) ما تسبیح و حمد تو را به جا می آوریم ، تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 171
پروردگار فرمود: من حقائقی را می دانم که شما نمی دانید.
31 سپس علم اسماء (علم اسرار آفرینش و نامگذاری موجودات ) را همگی به آدم آموخت بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود اگر راست می گوئید اسامی اینها را برشمارید!
32 فرشتگان عرض کردند: منزهی تو!، ما چیزی جز آنچه به ما تعلیم داده ای ، نمی دانیم تو دانا و حکیمی .
33 فرمود ای آدم آنها را از (اسامی و اسرار) این موجودات آگاه کن ، هنگامی که آنها را آگاه کرد خداوند فرمود: نگفتم من غیب آسمانها و زمین را میدانم ، و نیز میدانم آنچه را شما آشکار می کنید یا پنهان می داشتید.
تفسیر:
انسان نماینده خدا در زمین
در آیات گذشته خواندیم که خدا همه مواهب زمین را برای انسان آفریده است و در این آیات رسما مسئله رهبری و خلافت انسان را تشریح می کند، و موقعیت معنوی او را که شایسته اینهمه مواهب است روشن می سازد.
در این آیات به چگونگی آفرینش آدم (نخستین انسان اشاره می کند و در این سلسله آیات که از آیه 30 شروع و به آیه 39 پایان می یابد سه مطلب اساسی مطرح شده است :
1 خبر دادن پروردگار به فرشتگان راجع به خلافت و سرپرستی انسان در زمین و گفتگوئی که آنها با خداوند داشته اند.
2 دستور خضوع و تعظیم فرشتگان در برابر نخستین انسان که در آیات مختلف قرآن به تناسبهای گوناگونی ذکر شده است .
3 تشریح وضع آدم و زندگی او در بهشت و حوادثی که منجر به خروج او از بهشت گردید و سپس توبه آدم ، و زندگی او و فرزندانش در زمین .
آیات مورد بحث از نخستین مرحله سخن می گوید، خواست خداوند چنین تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 172
بود که در روی زمین موجودی بیافریند که نماینده او باشد، صفاتش پرتوی از صفات پروردگار، و مقام و شخصیتش برتر از فرشتگان خواست او این بود که تمامی زمین و نعمتهایش را در اختیار چنین انسانی بگذارد نیروها، گنجها، معادن و همه امکاناتش را.
چنین موجودی می بایست سهم وافری از عقل و شعور و ادراک ، و استعداد ویژه داشته باشد که بتواند رهبری و پیشوائی موجودات زمینی را بر عهده گیرد.
لذا نخستین آیه می گوید: ((بخاطر بیاور هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت من در روی زمین جانشینی قرار خواهم داد)) (و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة ).
((خلیفه )) به معنی جانشین است ، ولی در اینکه منظور از آن در اینجا جانشین چه کسی و چه چیزی است مفسران احتمالات گوناگونی داده اند.
و بعضی گفته اند منظور جانشین فرشتگانی است که قبلا در زمین زندگی می کردند.
و بعضی گفته اند منظور جانشین انسانهای دیگر یا موجودات دیگری که قبلا در زمین می زیسته اند.
بعضی آنرا اشاره به جانشین بودن نسلهای انسان از یکدیگر دانسته اند.
ولی انصاف این است که همانگونه که بسیاری از محققان پذیرفته اند منظور خلافت الهی و نمایندگی خدا در زمین است ، زیرا سؤ الی که بعد از این فرشتگان می کنند و می گویند نسل آدم ممکن است مبدء فساد و خونریزی شود و ما تسبیح و تقدیس تو می کنیم متناسب همین معنی است ، چرا که نمایندگی خدا در زمین با این کارها سازگار نیست .
همچنین مسئله تعلیم اسماء به آدم که شرح آن در آیات بعد خواهد آمد قرینه روشن دیگری بر این مدعا است ، و نیز خضوع و سجود فرشتگان در مقابل تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 173
آدم شاهد این مقصود است !
به هر حال خدا می خواست موجودی بیافریند که گل سر سبد عالم هستی باشد و شایسته ، مقام خلافت الهی و نماینده ((الله )) در زمین گردد.
در حدیثی که از امام صادق (علیه السلام ) در تفسیر این آیات آمده نیز به همین معنی اشاره شده است که فرشتگان بعد از آگاهی از مقام آدم دانستند که او و فرزندانش سزاوارترند که خلفای الهی در زمین و حجتهای او بر خلق بوده باشند.
سپس در آیه مورد بحث اضافه می کند: ((فرشتگان به عنوان سؤ ال برای درک حقیقت و نه به عنوان اعتراض عرض کردند آیا در زمین کسی را قرار می دهی که فساد کند و خونها بریزد ؟!)) (قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء)
((در حالی که ما تو را عبادت می کنیم تسبیح و حمدت بجا می آوریم و تو را از آنچه شایسته ذات پاکت نیست پاک می شمریم )) (و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک ).
ولی خداوند در اینجا پاسخ سربسته به آنها داد که توضیحش در مراحل بعد آشکار گردید: ((فرمود من چیزهائی می دانم که شما نمی دانید))! (قال انی اعلم ما لا تعلمون )
فرشتگان آن چنان که از سخنانشان پیدا است پی برده بودند که این انسان فردی سر براه نیست ، فساد می کند، خون می ریزد، خرابی به بار می آورد. اما از کجا دانستند ؟!
گاه گفته خداوند قبلا آینده انسان را بطور اجمال برای آنها بیان فرموده بود، در حالی که بعضی احتمال داده اند ملائکه خودشان این مطلب را از تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 174
کلمه ((فی الارض )) (در روی زمین ) دریافته بودند، زیرا می دانستند انسان از خاک آفریده می شود و ماده بخاطر محدودیتی که دارد طبعا مرکز نزاع و تزاحم است ، چه این که جهان محدود مادی ، طبع زیاده طلب انسانها را نمی تواند اشباع کند، حتی اگر همه دنیا را به یک فرد بدهند باز ممکن است سیر نشود، این وضع مخصوصا در صورتیکه توام با احساس مسئولیت کافی نباشد سبب فساد و خونریزی می شود.
بعضی دیگر از مفسران معتقدند پیشگوئی فرشتگان بخاطر آن بوده که آدم نخستین مخلوق روی زمین نبود، بلکه پیش از او نیز مخلوقات دگری بودند که به نزاع و خونریزی پرداختند پرونده سوء پیشینه آنها سبب بدگمانی فرشتگان نسبت به نسل آدم شد!
این تفسیرهای سه گانه چندان منافاتی با هم ندارند یعنی ممکن است همه این امور سبب توجه فرشتگان به این مطلب شده باشد، و اتفاقا این یک واقعیت بود که آنها بیان داشتند، و لذا خداوند هم در پاسخ هرگز آن را انکار نفرمود، بلکه اشاره کرد در کنار این واقعیت ، واقعیتهای مهمتری درباره انسان و مقام او وجود دارد که فرشتگان از آن آگاه نیستند!
آنها فکر می کردند اگر هدف عبودیت و بندگی است که ما مصداق کامل آن هستیم ، همواره غرق در عبادتیم و از همه کس سزاوارتر به خلافت ! بیخبر از این که عبادت آنها با توجه به این که شهوت و غضب و خواستهای گوناگون در وجودشان راه ندارد با عبادت و بندگی این انسان که امیال و شهوات او را احاطه کرده و شیطان از هر سو او را وسوسه می کند تفاوت فراوانی دارد، اطاعت و فرمانبرداری این موجود طوفان زده کجا، و عبادت آن ساحلنشینان آرام و سبکبار کجا؟!
آنها چه می دانستند که از نسل این آدم پیامبرانی همچون محمد و ابراهیم و نوح تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 175
و موسی و عیسی (علیهماالسلام ) و امامانی همچون ائمه اهل بیت (علیهمالسلام ) و بندگان صالح و شهیدان جانباز و مردان و زنانی که همه هستی خود را عاشقانه در راه خدا می دهند قدم به عرصه وجود خواهند گذاشت ، افرادی که گاه فقط یک ساعت تفکر آنها برابر با سالها عبادت فرشتگان است !
قابل توجه این که فرشتگان روی سه مساءله درباره صفات خودشان تکیه کردند، تسبیح و حمد و تقدیس ، بدون شک تسبیح و حمد یعنی خدا را پاک از هر گونه نقص و دارای هر گونه کمال دانستن ، اما در این که مقصود از ((تقدیس )) چیست ؟ بعضی آنرا پاک شمردن پروردگار از هر گونه نقصان دانسته اند که در حقیقت تاءکیدی می شود بر همان معنی ((تسبیح )).
ولی بعضی دیگر معتقدند که ((تقدیس )) که از ماده ((قدس )) است ، یعنی پاک سازی روی زمین از فاسدان و مفسدان ، یا پاک سازی خویشتن از هر گونه صفات زشت و مذموم ، و تطهیر جسم و جان برای خدا و کلمه ((لک )) در جمله ((نقدس )) لک را شاهد این مقصود دانسته اند، چرا که فرشتگان نگفتند ((نقدسک )) (تو را پاک می شمریم ) بلکه گفتند ((نقدس لک )) از برای تو جامعه را پاک می کنیم .
در حقیقت آنها می خواستند بگویند اگر هدف اطاعت و بندگی است ما سر بر فرمانیم ، و اگر عبادت است ما هم همواره مشغول آنیم ، و اگر پاک سازی خویشتن یا صفحه روی زمین است ما چنین می کنیم ، در حالی که این انسان مادی هم خود فاسد است و هم صفحه زمین را پر از فساد می کند .
ولی برای اینکه حقایق بطور تفصیل بر فرشتگان روشن شود خداوند اقدام به آزمایش آنها نمود، تا خودشان اعتراف کنند که میان آنها و آدم ((تفاوت از زمین تا آسمان است !)) تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 176
فرشتگان در بوته آزمایش
آدم به لطف پروردگار دارای استعداد فوقالعادهای برای درک حقایق هستی بود. خداوند این استعداد او را به فعلیت رسانید و به گفته ((قرآن به آدم همه اسماء (حقایق و اسرار عالم هستی ) را تعلیم داد)) (و علم آدم الاسماء کلها)
گر چه مفسران در تفسیر ((علم اسماء)) بیانات گوناگونی دارند، ولی مسلم است که منظور تعلیم کلمات و نامهای بدون معنا به آدم نبوده ، چرا که این افتخاری محسوب نمی شده است ، بلکه منظور دادن معانی این اسماء و مفاهیم و مسماهای آنها بوده است .
البته این آگاهی از علوم مربوط به جهان آفرینش و اسرار و خواص مختلف موجودات عالم هستی ، افتخار بزرگی برای آدم بود.
در حدیثی داریم که از امام صادق (علیه السلام ) پیرامون این آیه سؤ ال کردند، فرمود: ((الارضین و الجبال و الشعاب و الاودیه ثم نظر الی بساط تحته ، فقال و هذا البساط مما علمه :)): ((فرمود منظور زمینها، کوه ها، دره ها و بستر رودخانه ها (و خلاصه تمامی موجودات ) می باشد، سپس امام (علیه السلام ) به فرشی که زیر پایش گسترده بود نظری افکند فرمود حتی این فرش هم از اموری بوده که خدا به آدم تعلیم داد))!.
بنابر این علم اسماء چیزی شبیه علم لغات نبوده است بلکه مربوط به فلسفه و اسرار و کیفیات و خواص آنها بوده است ، خداوند این علم را به آدم تعلیم کرد تا بتواند از مواهب مادی و معنوی این جهان در مسیر تکامل خویش بهره گیرد.
همچنین استعداد نامگذاری اشیاء را به او ارزانی داشت تا بتواند اشیاء را نامگذاری کند و در مورد احتیاج با ذکر نام آنها را بخواند تا لازم نباشد عین آن چیز را نشان دهد، و این خود نعمتی است بزرگ ، ما هنگامی به اهمیت این تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 177
موضوع پی می بریم که می بینیم بشر امروز هر چه دارد به وسیله کتاب و نوشتن است و همه ذخائر علمی گذشتگان در نوشته های او جمع است ، و این خود بخاطر نامگذاری اشیاء و خواص آنها است ، و گر نه هیچگاه ممکن نبود علوم گذشتگان به آیندگان منتقل شود.
((سپس خداوند به فرشتگان فرمود اگر راست می گوئید اسماء اشیاء و موجوداتی را که مشاهده می کنید و اسرار و چگونگی آنها را شرح دهید)) (ثم عرضهم علی الملائکة فقال انبئونی باسماء هؤ لاء ان کنتم صادقین ).
ولی فرشتگان که دارای چنان احاطه علمی نبودند در برابر این آزمایش فرو ماندند لذا در پاسخ ((گفتند خداوندا منزهی تو، جز آنچه به ما تعلیم داده ای چیزی نمی دانیم ))! (قالوا سبحانک لا علم لناالا ما علمتنا).
((تو خود عالم و حکیمی )) (انک انت العلیم الحکیم ).
اگر ما در این زمینه سؤ الی کردیم از نا آگاهیمان بود، ما این مطلب را نخوانده بودیم ، و از این استعداد و قدرت شگرف آدم که امتیاز بزرگ او بر ما است بیخبر بودیم ، حقا که او شایسته خلافت تو است و زمین و جهان هستی بی وجود او کمبودی داشت .
در اینجا نوبت به آدم رسید که در حضور فرشتگان اسماء موجودات و اسرار آنها را شرح دهد. ((خداوند فرمود ای آدم فرشتگان را از اسماء و اسرار این موجودات با خبر کن !)) (قال یا آدم انبئهم باسمائهم ).
((هنگامی که آدم آنها را از این اسماء آگاه ساخت خداوند فرمود به شما نگفتم که من از غیب آسمانها و زمین آگاهم ، و آنچه را که شما آشکار یا پنهان می کنید می دانم )) (فلما انباهم باسمائهم قال ا لم اقل لکم انی اعلم غیب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون ). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 178
در اینجا فرشتگان در برابر معلومات وسیع و دانش فراوان این انسان سر تسلیم فرود آوردند، و بر آنها آشکار شد که لایق خلافت زمین تنها او است !.
جمله ((ما کنتم تکتمون )) (آنچه را در درون مکتوم می داشتید) اشاره به این است که فرشتگان چیزی جز آنچه را اظهار کردند در دل داشتند بعضی گفته اند این اشاره به آن حالت استکبار ابلیس است که آن روز در صف فرشتگان قرار داشت ، و مخاطب به خطاب آنان بود. او در درون خود تصمیم داشت که هرگز در برابر آدم خضوع نکند.
ولی این احتمال نیز وجود دارد که منظور این بوده که فرشتگان خود را واقعا شایسته تر از هر کس برای خلافت الهی در روی زمین می دانستند، گر چه اشارهای به این مطلب کردند ولی با صراحت آشکار ننمودند.
پاسخ به دو سؤ ال
در اینجا دو سؤ ال باقی می ماند و آن اینکه خداوند چگونه این علوم را به آدم تعلیم نمود؟
وانگهی اگر این علوم را به فرشتگان نیز تعلیم می نمود آنها نیز همین فضیلت آدم را پیدا می کردند، این چه افتخاری برای آدم است که برای فرشتگان نیست ؟
در پاسخ باید به این نکته توجه داشت که تعلیم در اینجا جنبه تکوینی داشته یعنی خدا این آگاهی را در نهاد و سرشت آدم قرار داده بود و در مدت کوتاهی آن را بارور ساخت .
اطلاق کلمه ((تعلیم )) در قرآن به ((تعلیم تکوینی )) در جای دیگر نیز آمده است ، در سوره رحمن آیه 4 می خوانیم ((علمه البیان )) خداوند بیان را به انسان آموخت ، روشن است که این تعلیم را خداوند در مکتب آفرینش به انسان داده و معنی آن همان استعداد و ویژگی فطری است که در نهاد انسانها قرار داده تا تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 179
بتوانند سخن بگویند.
و در پاسخ سؤ ال دوم باید توجه داشت که ملائکه آفرینش خاصی داشتند که استعداد فراگیری اینهمه علوم در آنها نبودآنها برای هدف دیگری آفریده شده بودند، نه برای این هدف ، و بهمین دلیل فرشتگان بعد از این آزمایش واقعیت را دریافتند و پذیرفتند، ولی شاید خودشان در آغاز فکر می کردند برای این هدف نیز آمادگی دارند، اما خداوند با آزمایش علم اسماء تفاوت استعداد آنها را با آدم روشن ساخت .
باز در اینجا سؤ ال دیگری پیش می آید که اگر منظور از علم اسماء علم اسرار آفرینش و فهم خواص همه موجودات است پس چرا ضمیر((هم )) در جمله ((ثم عرضهم )) و ((اسمائهم )) و کلمه ((هؤ لاء)) که معمولا همه اینها در افراد عاقل استعمال می شود در این مورد به کار رفته است ؟
در پاسخ می گوئیم :
چنین نیست که ضمیر هم و کلمه هؤ لاء منحصرا در افراد عاقل به کار برده شود بلکه گاهی در مجموعهای از افراد عاقل و غیر عاقل و یا حتی در مجموعهای از افراد غیر عاقل نیز استعمال می شود چنانکه یوسف (علیه السلام ) درباره ستارگان و خورشید و ماه گفت ((رایتهم لی ساجدین :)) ((من در خواب دیدم همه آنها برای من سجده می کنند)) (سوره یوسف آیه 4). البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 180
آیه 34 - 36
آیه و ترجمه
وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئکَةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسجَدُوا إِلا إِبْلِیس أَبی وَ استَکْبرَ وَ کانَ مِنَ الْکَفِرِینَ(34)
وَ قُلْنَا یَئَادَمُ اسکُنْ أَنت وَ زَوْجُک الجَْنَّةَ وَُکلا مِنْهَا رَغَداً حَیْث شِئْتُمَا وَ لا تَقْرَبَا هَذِهِ الشجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظلِمِینَ(35)
فَأَزَلَّهُمَا الشیْطنُ عَنهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کانَا فِیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطوا بَعْضکمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ وَ لَکمْ فی الاَرْضِ مُستَقَرُّ وَ مَتَعٌ إِلی حِینٍ(36)
ترجمه :
34 و هنگامی که به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده و خضوع کنید، همگی سجده کردند جز شیطان که سر باز زد و تکبر ورزید (و به خاطر نافرمانی و تکبر) از کافران شد!
35 و گفتیم ای آدم تو با همسرت در بهشت سکونت کن ، و از (نعمتهای ) آن گوارا هر چه می خواهید بخورید (اما) نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید شد!
36 پس شیطان موجب لغزش آنها شد، و آنانرا از آنچه در آن بودند (بهشت ) خارج ساخت ، و (در این هنگام ) به آنها گفتیم همگی (به زمین ) فرود آئید در حالی تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 181
که بعضی دشمن دیگری خواهید بود، و برای شما تا مدت معینی در زمین قرارگاه و وسیله بهره برداری است .
تفسیر:
آدم در بهشت
قرآن در تعقیب بحثهای گذشته پیرامون مقام و عظمت انسان به فصل دیگری از این بحث پرداخته ، نخست چنین می گوید: ((بخاطر بیاورید هنگامی را که به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده و خضوع کنید)) (و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لادم ).
((آنها همگی سجده کردند جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید)) (فسجدوا الا ابلیس ابی و استکبر).
آری او استکبار کرد و بخاطر همین استکبار و نافرمانی از کافران شد (و کان من الکافرین ).
گر چه در آغاز چنین به نظر می آید که مساءله سجده بر آدم بعد از آزمایش فرشتگان و تعلیم اسماء بوده ، ولی دقت در آیات دیگر قرآن نشان می دهد که این موضوع بلافاصله بعد از آفرینش انسان و تکامل خلقت او و قبل از آزمایش فرشتگان بوده است .
در سوره حجر آیه 29 می خوانیم ((فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین )) ((هنگامی که آفرینش آدم را نظام بخشیدم و از روح خودم (روح شایسته ای که مخلوق من بود) در آن دمیدم برای او سجده کنید)).
همین معنی در سوره ص آیه 72 نیز آمده است .
گواه دیگر این موضوع این است که اگر دستور سجده بعد از روشن شدن مقام آدم بود چندان افتخاری برای ملائکه محسوب نمی شد، زیرا در آن هنگام مقام تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 182
آدم بر همه آشکار شده بود.
بهر حال آیه فوق سند زنده و گواه روشنی بر شرافت انسان و عظمت مقام او است که پس از تکمیل خلقتش ، تمام فرشتگان ماءمور می شوند در برابر این آفرینش بزرگ سر تعظیم فرود آورند، به راستی کسی که لایق مقام خلافت الهی و نمایندگی او در زمین است و استعداد آن همه تکامل و پرورش فرزندان بلند مقامی همچون پیامبران به خصوص پیامبر اسلام و جانشینانش دارد شایسته هر نوع احترامی است .
ما در برابر انسانی که چند فرمول علمی را می داند چه اندازه کرنش می کنیم پس چگونه است حال نخستین انسان با آن معلومات سرشار از جهان هستی !.
نکته ها
1- چرا ابلیس مخالفت کرد ؟
می دانیم ((شیطان )) اسم جنس است شامل نخستین شیطان و همه شیطانها ولی ((ابلیس )) اسم خاص است و اشاره به همان شیطانی است که اغواگر آدم شد، او طبق صریح آیات قرآن از جنس فرشتگان نبود، بلکه در صف آنها قرار داشت او از طائفه جن بود که مخلوق مادی است ، در سوره کهف آیه 50 می خوانیم ((فسجدوا الا ابلیس کان من الجن )): ((همگی سجده کردند جز ابلیس که از طائفه جن بود)).
انگیزه او در این مخالفت کبر و غرور و تعصب خاصی بود که بر فکر او چیره شد، او چنین می پنداشت که از آدم برتر است ، و نمی بایست دستور سجده بر آدم بر او داده شود، بلکه او باید مسجود باشد و آدم بر او سجده کند، که شرح این معنی در ذیل آیه 12 سوره اعراف خواهد آمد.
و علت کفر او نیز همین بود که فرمان حکیمانه پروردگار را نادرست شمرد تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 183
نه تنها عملا عصیان کرد از نظر اعتقاد نیز معترض بود، و به این ترتیب خودبینی و خودخواهی ، محصول یک عمر ایمان و عبادت او را بر باد داد، و آتش به خرمن هستی او افکند، و کبر و غرور از این آثار بسیار دارد!.
تعبیر ((کان من الکافرین )) نشان می دهد که او قبل از این فرمان نیز حساب خود را از مسیر فرشتگان و اطاعت فرمان خدا جدا کرده بود و در سر فکر استکبار می پروراند، و شاید به خود می گفت اگر دستور خضوع و سجده به من داده شود قطعا اطاعت نخواهم کرد، ممکن است جمله ما کنتم تکتمون آنچه را کتمان می کردید اشاره ای به این معنی باشد. در حدیثی که در تفسیر قمی از امام عسکری (علیه السلام ) نقل شده نیز همین معنی آمده است .
2- آیا سجده برای خدا بود یا آدم ؟
شک نیست که ((سجده )) به معنی پرستش برای خدا است ، چرا که در جهان هیچ معبودی جز خدا نیست ، و معنی توحید عبادت همین است که غیر از خدا را پرستش نکنیم .
بنابراین جای تردید نخواهد بود که فرشتگان برای آدم سجده پرستش نکردند، بلکه سجده برای خدا بود ولی بخاطر آفرینش چنین موجود شگرفی ، و یا اینکه سجده برای آدم کردند اما سجده به معنی خضوع نه پرستش .
در کتاب عیون الاخبار از امام علی بن موسی الرضا (علیهماالسلام ) چنین می خوانیم : ((کان سجودهم لله تعالی عبودیة ، و لادم اکراما و طاعة ، لکوننا فی صلبه ))
((سجده فرشتگان پرستش خداوند از یک سو، و اکرام و احترام آدم از سوی دیگر بود، چرا که ما در صلب آدم بودیم ))!. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 184
بهر حال بعد از این ماجرا و ماجرای آزمایش فرشتگان به آدم دستور داده شد او و همسرش در بهشت سکنی گزیند، چنانکه قرآن می گوید: به آدم گفتیم تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و هر چه می خواهید از نعمتهای آن گوارا بخورید! (و قلنا یا آدم اسکن انت و زوجک الجنة و کلا منها رغدا حیث شئتما).
((ولی به این درخت مخصوص نزدیک نشوید که از ظالمان خواهید شد)) (و لا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین ).
از آیات قرآن استفاده می شود که آدم برای زندگی در روی زمین ، همین زمین معمولی آفریده شده بود، ولی در آغاز خداوند او را ساکن بهشت که یکی از باغهای سرسبز پر نعمت این جهان بود ساخت ، محیطی که در آن برای آدم هیچ گونه ناراحتی وجود نداشت .
شاید علت این جریان آن بوده که آدم با زندگی کردن روی زمین هیچگونه آشنائی نداشت ، و تحمل زحمتهای آن بدون مقدمه برای او مشکل بود، و از چگونگی کردار و رفتار در زمین باید اطلاعات بیشتری پیدا کند، بنابراین می بایست مدتی کوتاه تعلیمات لازم را در محیط بهشت ببیند و بداند زندگی روی زمین تواءم با برنامه ها و تکالیف و مسئولیتها است که انجام صحیح آنها باعث سعادت و تکامل و بقای نعمت است ، و سرباز زدن از آن سبب رنج و ناراحتی .
و نیز بداند هر چند او آزاد آفریده شده ، اما این آزادی بطور مطلق و نامحدود نیست که هر چه خواست انجام دهد او می بایست از پاره ای از اشیاء روی زمین چشم بپوشد.
و نیز لازم بود بداند چنان نیست که اگر خطا و لغزشی دامنگیرش شود تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 185
درهای سعادت برای همی شه به روی او بسته می شود، نه می تواند بازگشت کند و پیمان به بندد که بر خلاف دستور خدا عملی انجام نخواهد داد تا دوباره به نعمتهای الهی باز گردد.
او در این محیط می بایست تا حدی پخته شود، دوست و دشمن خویش را بشناسد، چگونگی زندگی در زمین را یاد گیرد، آری این خود یک سلسله تعلیمات لازم بود که می بایست فرا گیرد، و با داشتن این آمادگی به روی زمین قدم بگذارد اینها مطالبی بود که هم آدم و هم فرزندان او در زندگی آینده خود به آن احتیاج داشتند، بنابراین شاید علت اینکه آدم در عین اینکه برای خلافت زمین آفریده شده بود مدتی در بهشت درنگ می کند و دستورهائی به او داده می شود جنبه تمرین و آموزش داشته باشد.
در اینجا ((آدم )) خود را در برابر فرمان الهی درباره خودداری از درخت ممنوع دید، ولی شیطان اغواگر که سوگند یاد کرده بود که دست از گمراه کردن آدم و فرزندانش بر ندارد به وسوسه گری مشغول شد، و چنانکه از سایر آیات قرآن استفاده می شود به آدم اطمینان داد که اگر از این درخت بخورد او و همسرش فرشتگانی خواهند شد و جاویدان در بهشت زندگی می کنند، حتی قسم یاد کرد که من خیر خواه شما هستم (سوره اعراف آیه 20 و 21).
((سرانجام شیطان آن دو را به لغزش واداشت و از آنچه در آن بودند (بهشت ) بیرون کرد)) (فازلهما الشیطان عنها فاخرجهما مما کانا فیه ). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 186
آری از بهشتی که کانون آرامش و آسایش و دور از درد و رنج بود بر اثر فریب شیطان اخراج شدند.
و چنانکه قرآن می گوید: ((ما به آنها دستور دادیم که به زمین فرود آئید در حالی که دشمن یکدیگر خواهید بود)) آدم و حوا از یکسو و شیطان از سوی دیگر (و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو).
و برای شما تا مدت معینی در زمین قرارگاه و وسیله بهره برداری است (و لکم فی الارض مستقر و متاع الی حین ).
اینجا بود که آدم متوجه شد راستی به خویشتن ستم کرده و از محیط آرام و پر نعمت بهشت بخاطر تسلیم شدن در برابر وسوسه های شیطان بیرون رانده شده و در محیط پر زحمت و مملو از مشقتی قرار خواهد گرفت ، درست است که آدم پیامبر بود و معصوم از گناه ولی چنانکه خواهیم گفت هر گاه ترک اولی از پیامبر سر زند خداوند نسبت به او سخت می گیرد، همانند گناهی که از افراد عادی سر بزند و این جریمه سنگینی بود که آدم در برابر آن نافرمانی پرداخت .
نکته ها
1- بهشت آدم کدام بهشت بود؟
در پاسخ این پرسش باید به این نکته توجه داشت که گرچه بعضی آنرا بهشت موعود نیکان و پاکان می دانند، ولی ظاهر این است که آن بهشت نبود. بلکه یکی از باغهای پر نعمت و روح افزای یکی از مناطق سر سبز زمین بوده است .
زیرا اولا بهشت موعود قیامت ، نعمت جاودانی است که در آیات بسیاری از قرآن به این جاودانگی بودنش اشاره شده ، و بیرون رفتن از آن ممکن نیست و ثانیا ابلیس آلوده و بی ایمان را در آن بهشت راهی نخواهد بود، نه وسوسه های شیطانی است و نه نافرمانی خدا.
ثالثا در روایاتی که از طرق اهل بیت (علیهمالسلام ) به ما رسیده این موضوع صریحا آمده است .
یکی از راویان حدیث می گوید از امام صادق (علیه السلام ) راجع به بهشت آدم پرسیدم امام (علیه السلام ) در جواب فرمود: باغی از باغهای دنیا بود که خورشید و ماه بر آن می تابید، و اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن بیرون رانده نمی شد (جنة من جنات الدنیا یطلع فیها الشمس و القمر و لو کان من جنان الاخرة ما خرج منها ابدا).
و از اینجا روشن می شود که منظور از هبوط و نزول آدم به زمین نزول مقامی است نه مکانی یعنی از مقام ارجمند خود و از آن بهشت سر سبز پائین آمد.
این احتمال نیز داده شده که این بهشت در یکی از کرات آسمانی بوده است هر چند بهشت جاویدان نبوده ، در بعضی از روایات اسلامی نیز اشاره به بودن این بهشت در آسمان شده است ولی ممکن است کلمه سماء (آسمان ) در این گونه روایات اشاره به مقام بالا باشد نه ((مکان بالا)).
ولی بهر حال شواهد فراوانی نشان می دهد که این بهشت غیر از بهشت سرای دیگر است چرا که آن پایان سیر انسان است و این آغاز سیر او بود، این مقدمه اعمال و برنامه های او است و آن نتیجه اعمال و برنامه هایش .
2- گناه آدم چه بود ؟
روشن است آدم با آن مقامی که خدا در آیات گذشته برای او بیان کرد مقام والائی از نظر معرفت و تقوا داشت ، او نماینده خدا در زمین بود او معلم فرشتگان بود، او مسجود ملائکه بزرگ خدا گردید، این آدم با این امتیازات مسلما گناه نمی کند، بعلاوه می دانیم او پیامبر بود و هر پیامبری معصوم است .
لذا این سؤ ال مطرح می شود آنچه از آدم سر زد چه بود.
در اینجا سه تفسیر وجود دارد که مکمل یکدیگرند:
1 آنچه آدم مرتکب شد ترک اولی و یا به عبارت دیگر گناه نسبی بود نه گناه مطلق .
گناه مطلق گناهانی است که از هر کس سر زند گناه است و درخور مجازات (مانند شرک و کفر و ظلم و تجاوز) و گناه نسبی آن است که گاه بعضی اعمال مباح و یا حتی مستحب درخور مقام افراد بزرگ نیست ، آنها باید از این اعمال چشم بپوشند، و به کار مهمتر پردازند، در غیر این صورت ترک اولی کرده اند، فی المثل نمازی را که ما می خوانیم قسمتی از آن با حضور قلب و قسمتی بی حضور قلب می گذرد درخور شاءن ما است ، این نماز هرگز درخور مقام شخصی همچون پیامبر و علی (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نیست ، او باید سراسر نمازش غرق در حضور در پیشگاه خدا باشد، و اگر غیر این کند حرامی مرتکب نشده اما ترک اولی کرده است .
آدم نیز سزاوار بود از آن درخت نخورد هر چند برای او ممنوع نبود بلکه مکروه بود.
2 نهی خداوند در اینجا نهی ارشادی است ، یعنی همانند دستور طبیب که می گوید: فلان غذا را نخور که بیمار می شوی خداوند نیز به آدم فرمود اگر از درخت ممنوع بخوری از بهشت بیرون خواهی رفت ، و به درد و رنج خواهی افتاد، بنابراین آدم مخالفت فرمان خدا نکرد، بلکه مخالفت نهی ارشادی کرد.
3 اساسا بهشت جای تکلیف نبود بلکه دورانی بود برای آزمایش و آمادگی آدم برای آمدن در روی زمین و این نهی تنها جنبه آزمایشی داشت .
3- مقایسه معارف قرآن با تورات
طبق آیات فوق بزرگترین افتخار و نقطه قوت ، در وجود آدم ، که او را به عنوان یک برگزیده آفرینش می توان معرفی نمود، و به همین دلیل مسجود فرشتگان شد همان آگاهی او از ((علم الاسماء)) و اطلاع از ((حقائق و اسرار آفرینش و جهان هستی )) بود.
پیدا است آدم بخاطر این علوم آفریده شد، و فرزندان آدم اگر بخواهند تکامل پیدا کنند باید هر چه بیشتر از این علوم بهره گیرند، تکامل بیشتر هر کدام از آنها نسبت مستقیم با معلومات آنها از اسرار آفرینش دارد.
آری قرآن با صراحت تمام عظمت مقام آدم را در اینها می داند، ولی در تورات چنانکه می خوانیم ، سر بیرون رانده شدن آدم از بهشت و گناه بزرگ او را توجه به علم و دانش و دانستن نیک و بد می داند!.
در فصل دوم ((سفر تکوین )) از تورات آمده است : ((پس خداوند خدا، آدم را از خاک زمینی صورت داد و نسیم حیات را بر دماغش دمید، و آدم جان زنده شد.
و خداوند خدا، هر درخت خوشنما و بخوردن نیکو، از زمین رویانید، و هم درخت ((حیات )) در وسط باغ و درخت دانستن نیک و بد را ... و خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت که از تمامی درختان باغ مختاری که بخوری ، اما از درخت ((دانستن نیک و بد)) مخور چه در روز خوردنت از آن مستوجب مرگ می شوی ! ...))
و در فصل سوم چنین آمده است :
((و آواز خداوند خدا را شنیدند که به هنگام نسیم روز در باغ می خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا، در میان درختان باغ پنهان کردند))!!
و خداوند خدا آدم را آواز کرده ، وی را گفت که کجائی ؟
او دیگر جواب گفت که آواز تو را در باغ شنیدم و ترسیدم ، زیرا که برهنه ام ! تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 190
به جهت آن پنهان شدم !
و خدا به او گفت که تو را که گفت که برهنه ای ؟ آیا از درختی که تو را امر کردم که نخوری خوردی ؟!.
و آدم گفت زنی که از برای بودن با من دادی او از آن درخت به من داد که خوردم ! ...
و خداوند خدا گفت که اینک آدم نظر به دانستن نیک و بد چون یکی از ما شده است ، پس حال مبادا که دست خود را دراز کرده و هم از ((درخت حیات )) بگیرد و خورده دائما زنده ماند!
پس از آن سبب خداوند خدا او را از باغ عدن راند، تا آنکه در زمینی که از آن گرفته شده بود فلاحت نماید! ...))
همانطور که مشاهده فرمودید این افسانه زننده که در تورات کنونی به عنوان یک واقعیت تاریخی آمده است علت اصلی اخراج آدم را از بهشت ، و گناه بزرگ او را توجه به علم و دانش و دانستن نیک و بد می داند.
و چنانچه آدم دست به شجره نیک و بد دراز نمی کرد تا ابد در جهل باقی می ماند تا آنجا که حتی نداند برهنه بودن زشت و ناپسند است ، و برای همی شه در بهشت باقی می ماند.
به این ترتیب مسلما آدم نباید از کار خود پشیمان شده باشد زیرا از دست دادن بهشتی که شرط بقای در آن ندانستن نیک و بد است ، در برابر بدست آوردن علم و دانش تجارت پر سودی محسوب می گردد، چرا آدم از این تجارت نگران و پشیمان باشد؟
بنابراین افسانه تورات درست در نقطه مقابل قرآن که ارزش مقام انسان و سر آفرینش او را در علم الاسماء معرفی کرده قرار دارد.
از این گذشته در افسانه مزبور مطالب زننده عجیبی درباره خداوند و یا تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 191
مخلوقات او دیده می شود که هر یک از دیگری حیرت انگیزتر است و آن عبارت است از:
1 نسبت دادن دروغ به خدا (چنانکه در جمله شماره 17 فصل دوم می گوید: خداوند گفت از آن درخت نخورید که می میرید در حالی که نمی مردند بلکه دانا می شدند).
2 نسبت بخل به خداوند ( چنانکه در جمله 22 فصل سوم می گوید: که خدا نمی خواست آدم و حوا از درخت علم و حیات بخورند و دانا شوند و زندگی جاویدان پیدا کنند ).
3 امکان وجود شریک برای خداوند (چنانکه در همان جمله می گوید: آدم پس از خوردن از درخت نیک و بد همچون یکی از ما خدایان شده است ).
4 نسبت حسد به خداوند (چنانکه از همان جمله استفاده می شود که خداوند بر این علم و دانشی که برای آدم پیدا شده بود رشک برد!).
5 نسبت جسم به خداوند (چنانکه از فصل سوم استفاده می شود که خداوند به هنگام صبح در خیابانهای بهشت می خرامید)!
6 خداوند از حوادثی که در نزدیکی او می گذرد بی خبر است ! (چنانکه در جمله 9 می گوید صدا زد آدم کجائی و آنها در لابلای درختان خود را از چشم خداوند پنهان کرده بودند).
(البته نباید فراموش کرد که این افسانه های دروغین از نخست در تورات نبوده و بعدا به آن افزوده شده است ).
4- مقصود از شیطان در قرآن چیست ؟
کلمه ((شیطان )) از ماده ((شطن )) گرفته شده ، و ((شاطن )) به معنی ((خبیث و پست )) آمده است و شیطان به موجود سرکش و متمرد اطلاق می شود، اعم از انسان تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 192
و یا جن و یا جنبندگان دیگر، و به معنی روح شریر و دور از حق ، نیز آمده است ، که در حقیقت همه اینها به یک قدر مشترک بازگشت می کنند.
باید دانست که ((شیطان )) اسم عام (اسم جنس ) است ، در حالی که ابلیس اسم خاص (علم ) می باشد، و به عبارت دیگر شیطان به هر موجود موذی و منحرف کننده و طاغی و سرکش ، خواه انسانی یا غیر انسانی می گویند، و ابلیس نام آن شیطان است که آدم را فریب داد و اکنون هم با لشکر و جنود خود در کمین آدمیان است .
از موارد استعمال این کلمه در قرآن نیز بر می آید که شیطان به موجود موذی و مضر گفته می شود، موجودی که از راه راست بر کنار بوده و در صدد آزار دیگران است ، موجودی که سعی می کند ایجاد دودستگی نماید، و اختلاف و فساد به راه اندازد، چنانکه می خوانیم :
((انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة و البغضاء، ..))
((شیطان می خواهد بین شما دشمنی و بغض و کینه ایجاد کند .... )).
با توجه به اینکه کلمه یرید فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد حاکی از این معنی است که این اراده ، اراده همی شگی شیطان است .
و از طرفی می بینیم که در قرآن نیز شیطان به موجود خاصی اطلاق نشده ، بلکه حتی به انسانهای شرور و مفسد نیز اطلاق گردیده است . آنجا که می خوانیم : ((و کذلک جعلنا لکل نبی عدوا شیاطین الانس و الجن )) ((بدینگونه ما برای هر پیامبری دشمنی از شیطانهای انسانی و یا جن قرار دادیم )).
و اینکه به ابلیس هم شیطان اطلاق شده بخاطر فساد و شرارتی است که در او وجود دارد. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :193
علاوه بر اینها گاهی کلمه شیطان بر ((میکروبها)) نیز اطلاق شده :
به عنوان نمونه امیر مؤ منان (علیه السلام ) می فرماید، ((لا تشربوا الماء من ثلمة الاناء و لا من عروته ، فان الشیطان یقعد علی العروة و الثلمة )): ((از قسمت شکسته و طرف دستگیره ظرف ، آب نخورید، زیرا شیطان بر روی دستگیره و قسمت شکسته شده ظرف می نشیند)).
و نیز امام صادق (علیه السلام ) می فرماید: ((و لا یشرب من اذن الکوز، و لا من کسره ان کان فیه فانه مشرب الشیاطین )) از دستگیره و قسمت شکسته کوزه آب مخورید که جایگاه آشامیدن شیطانها است .
از قول پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) می خوانیم : ((موهای شارب (سبیل ) خویش را بلند مگذارید، زیرا شیطان آنرا محیط امن برای زندگی خویش قرار می دهد و در آنجا پنهان می گردد))!
به این ترتیب روشن شد که یکی از معانی شیطان میکروبهای زیانبخش و مضر است .
ولی بدیهی است منظور این نیست که : شیطان در همه جا به این معنی باشد، بلکه منظور این است که شیطان معانی مختلفی دارد، که یکی از مصداقهای روشن آن ابلیس و لشکریان و اعوان او است : و مصداق دیگر آن انسانهای مفسد و منحرف کننده ، و احیانا در پاره ای از موارد به معنی میکروبهای موذی آمده است (دقت کنید).
5- خدا چرا شیطان را آفرید؟
بسیاری می پرسند شیطان که موجود اغواگری است اصلا چرا آفریده شد و فلسفه وجود او چیست ؟! در پاسخ می گوئیم :
اولا: خداوند شیطان را، شیطان نیافرید، به این دلیل که سالها همنشین تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 194
فرشتگان و بر فطرت پاک بود، ولی بعد از آزادی خود سوء استفاده کرد و بنای طغیان و سرکشی گذارد، پس او در آغاز پاک آفریده شد و انحرافش بر اثر خواست خودش بود.
ثانیا: از نظر سازمان آفرینش وجود شیطان برای افراد با ایمان و آنها که می خواهند راه حق را بپویند زیانبخش نیست ، بلکه وسیله پیشرفت و تکامل آنها است ، چه اینکه پیشرفت و ترقی و تکامل ، همواره در میان تضادها صورت می گیرد.
به عبارت روشنتر: انسان تا در برابر دشمن نیرومندی قرار نگیرد هرگز نیروها و نبوغ خود را بسیج نمی کند و بکار نمی اندازد، همین وجود دشمن نیرومند سبب تحرک و جنبش هر چه بیشتر انسان و در نتیجه ترقی و تکامل او می شود.
یکی از فلاسفه بزرگ تاریخ معاصر ((تواین بی )) می گوید: ((هیچ تمدن درخشانی در جهان پیدا نشد، مگر این که ، ملتی مورد هجوم یک نیروی خارجی قرار گرفت و بر اثر این تهاجم نبوغ و استعداد خود را بکار انداخت و آنچنان تمدن درخشانی را پی ریزی کرد)). البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 195
آیه 37 - 39
آیه و ترجمه
فَتَلَقَّی ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ کلِمَتٍ فَتَاب عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِیمُ(37)
قُلْنَا اهْبِطوا مِنهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنی هُدًی فَمَن تَبِعَ هُدَای فَلا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ(38)
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِئَایَتِنَا أُولَئک أَصحَب النَّارِ هُمْ فِیهَا خَلِدُونَ(39)
ترجمه :
37 سپس آدم از پروردگار خود کلماتی دریافت داشت (و با آنها توبه کرد) و خداوند توبه او را پذیرفت ، خداوند تواب و رحیم است .
38 گفتیم همگی از آن (به زمین ) فرود آئید هرگاه هدایتی از طرف من برای شما آمد کسانی که از آن پیروی کنند نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین می شوند.
39 و کسانی که کافر شوند و آیات ما را تکذیب کنند اهل دوزخند و همی شه در آن خواهند بود
تفسیر:
بازگشت آدم به سوی خدا
بعد از ماجرای وسوسه ابلیس و دستور خروج آدم از بهشت ، آدم متوجه شد راستی به خویشتن ستم کرده ، و از آن محیط آرام و پرنعمت ، بر اثر فریب شیطان بیرون رانده شده ، و در محیط پرزحمت و مشقت بار زمین قرار خواهد گرفت ، در اینجا آدم به فکر جبران خطای خویش افتاد و با تمام جان و دل متوجه پروردگار شد، توجهی آمیخته با کوهی از ندامت و حسرت تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 196
لطف خدا نیز در این موقع به یاری او شتافت و چنانکه قرآن در آیات فوق می گوید: ((آدم از پروردگار خود کلماتی دریافت داشت ، سخنانی مؤ ثر و دگرگون کننده ، و با آن توبه کرد و خدا نیز توبه او را پذیرفت )) (فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه ).
چرا که او تواب و رحیم است . ((انه هو التواب الرحیم ))
((توبه )) در اصل به معنی بازگشت است ، و در لسان قرآن به معنی بازگشت از گناه می آید، این در صورتی است که به شخص گنهکار نسبت داده شود، ولی گاه این کلمه به خدا نسبت داده می شود، در آنجا به معنی بازگشت به رحمت است ، یعنی رحمتی را که به خاطر ارتکاب گناه از بنده سلب کرده بود بعد از بازگشت او به خط اطاعت و بندگی به او باز می گرداند، و به همین جهت در مورد خدا تعبیر به تواب (بسیار بازگشت کننده به رحمت ) می شود.
و به تعبیر دیگر توبه لفظی است مشترک ، میان خدا و بندگان ، هنگامی که بندگان به آن توصیف شوند مفهومش این است که به سوی خدا بازگشته اند زیرا هر گنهکاری در حقیقت از پروردگارش فرار کرده ، هنگامی که توبه می کند به سوی او باز می گردد.
خداوند نیز در حالت عصیان بندگان گوئی از آنها روی گردان می شود، هنگامی که خداوند به توبه توصیف می شود، مفهومش این است که نظر لطف و رحمت و محبتش را به آنها باز می گرداند.
درست است که آدم در حقیقت کار حرامی انجام نداده بود، ولی همین ترک تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 197
اولی نسبت به او عصیان محسوب می شد، او به سرعت متوجه وضع خود شد و به سوی پروردگارش بازگشت .
در اینکه منظور از ((کلمات )) چه بوده در پایان این بحث سخن خواهیم گفت .
به هر حال آنچه نمی بایست بشود یا می بایست بشود شد، و با اینکه توبه آدم پذیرفته گردید، ولی اثر وضعی کار او که هبوط به زمین بود تغییر نیافت ، و چنانکه آیات فوق می گوید: ((ما به آنها گفتیم : همگی (آدم و حوا) به زمین فرود آئید، هر گاه از جانب ما هدایتی برای شما آید کسانی که از آن پیروی کنند، نه ترسی دارند و نه اندوهگین خواهند شد)) (قلنا اهبطوا منها جمیعا فاما یاتینکم منی هدی فمن تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون ).
((ولی آنان که کافر شوند و آیات ما را تکذیب کنند برای همی شه در آتش دوزخ خواهند ماند (والذین کفروا و کذبوا بایاتنا اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون ).
نکته ها
1- کلماتی که خدا بر آدم القا کرد چه بود؟
در اینکه ((کلمات )) و سخنانی را که خدا برای توبه به آدم تعلیم داد چه سخنانی بوده است در میان مفسران گفتگو است .
معروف این است که همان جملات سوره اعراف آیه 23 می باشد: قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین )): ((گفتند: خداوندا ما بر خود ستم کردیم ، اگر تو ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی از زیانکاران تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 198
خواهیم بود)).
بعضی گفته اند منظور از کلمات ، این دعا و نیایش بوده است :
اللهم لا اله الا انت سبحانک و بحمدک رب انی ظلمت نفسی فاغفر لی انک خیر الغافرین .
اللهم لا اله الا انت سبحانک و بحمدک رب انی ظلمت نفسی فارحمنی انک خیر الراحمین .
اللهم لا اله الا انت سبحانک و بحمدک رب انی ظلمت نفسی فتب علی انک انت التواب الرحیم .
پروردگارا! معبودی جز تو نیست ، پاک و منزهی ، تو را ستایش می کنم ، من به خود ستم کردم مرا ببخش که بهترین بخشندگانی .
خداوندا! معبودی جز تو نیست ، پاک و منزهی ، تو را ستایش می کنم ، من به خود ستم کردم بر من رحم کن که بهترین رحم کنندگانی .
بارالها! معبودی جز تو نیست ، پاک و منزهی ، تو را حمد می گویم ، من به خویش ستم کردم رحمتت را شامل حال من کن و توبه ام را بپذیر که تو تواب و رحیمی )).
این موضوع در روایتی از امام باقر (علیه السلام ) نقل شده است .
نظیر همین تعبیرات در آیات دیگر قرآن در مورد یونس (علیه السلام ) و موسی (علیه السلام ) می خوانیم ، یونس به هنگام درخواست بخشش از خدا می گوید: سبحانک انی کنت من الظالمین ((خداوندا منزهی من از کسانی هستم که به خود ستم کرده ام )).
درباره حضرت موسی (علیه السلام ) می خوانیم : قال رب انی ظلمت نفسی فاغفر لی فغفر له : ((گفت : پروردگارا من به خود ستم کردم مرا ببخش و خدا او را بخشید)).
در روایات متعددی که از طرق اهل بیت (علیهمالسلام ) وارد شده است می خوانیم : که مقصود از کلمات تعلیم اسماء بهترین مخلوق خدا یعنی محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهماالسلام ) بوده است ، و آدم با توسل به این کلمات از درگاه خداوند تقاضای بخشش نمود و خدا او را بخشید.
این تفسیرهای سه گانه هیچگونه منافاتی با هم ندارد، چرا که ممکن است مجموع این کلمات به آدم ، تعلیم شده باشد تا با توجه به حقیقت و عمق باطن آنها انقلاب روحی تمام عیار، برای او حاصل گردیده و خدا او را مشمول لطف و هدایتش قرار دهد.
2- چرا جمله اهبطوا تکرار شده است ؟
در آیات مورد بحث ، و آیات پیش از آن خواندیم که قبل از توبه و بعد از توبه به آدم و همسرش حوا خطاب شده به زمین فرود آئید، در اینکه این تکرار برای تاءکید است یا اشاره به دو مطلب دیگر در میان مفسران گفتگو است ، ولی ظاهر این است که جمله دوم اشاره به این واقعیت باشد که آدم گمان نکند با پذیرش توبه او هبوط به زمین منتفی شده است ، بلکه او این راه را باید برود! یا به این جهت که از اول برای این هدف آفریده شده بود، و یا به خاطر اینکه این هبوط اثر وضعی عمل او بوده است ، این اثر وضعی با توبه دگرگون نمی شود.
3- مخاطب در اهبطوا کیست ؟
((اهبطوا)) به صیغه جمع آمده است در حالی که آدم و حوا که مخاطب اصلی این سخن بودند دو نفر بیشتر نبودند و باید صیغه تثنیه آورده شود، اما به خاطر اینکه هبوط آدم و حوا به زمین نتیجه اش این بود که فرزندان و نسلهای آنها نیز در زمین ساکن خواهند شد، به صورت صیغه جمع آمده است . البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 200
آیه 40
آیه و ترجمه
یَبَنی إِسرءِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتیَ الَّتی أَنْعَمْت عَلَیْکمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَ إِیَّیَ فَارْهَبُونِ(40)
ترجمه :
40 ای فرزندان اسرائیل نعمتهائی را که به شما ارزانی داشتم به خاطر بیاورید، و به پیمانی که با من بسته اید وفا کنید، تا من نیز به پیمان شما وفا کنم ، (و در راه انجام وظیفه و عمل به پیمانها) تنها از من بترسید.
تفسیر:
یاد نعمت های خدا
داستان خلافت آدم در زمین و بزرگداشت او از سوی فرشتگان ، و سپس فراموش کردن پیمان الهی و خارج شدن او از بهشت و همچنین توبه او را در آیات گذشته شنیدیم ، و از این ماجرا این اصل اساسی روشن شد که در این جهان ، همواره دو نیروی مختلف حق و باطل در برابر هم قرار دارند و مشغول مبارزه اند، آنکس که تابع شیطان شود، راه باطل را انتخاب کند، سرانجامش دور شدن از بهشت و سعادت و گرفتاری در رنج و درد است ، و به دنبال آن پشیمانی .
به عکس ، آنها که خط فرمان پروردگار را بدون اعتنا به وسوسه های شیاطین و باطلگرایان ادامه دهند، پاک و آسوده از درد و رنج خواهند زیست .
و از آنجا که داستان نجات بنی اسرائیل از چنگال فرعونیان و خلافت آنها در زمین ، سپس فراموش کردن پیمان الهی و گرفتار شدن آنها در چنگال رنج و بدبختی ، شباهت زیادی به داستان آدم دارد، بلکه فرعی از آن اصل کلی محسوب می شود خداوند در آیه مورد بحث و ده ها آیه بعد از آن ، فرازهای مختلفی از زندگی بنی اسرائیل و سرنوشت آنها را بیان می کند، تا آن درس تربیتی که با ذکر سرنوشت آدم ، آغاز شد در این مباحث تکمیل گردد. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 201
روی سخن را به بنی اسرائیل کرده چنین می گوید: ای بنی اسرائیل به خاطر بیاورید نعمتهای مرا که به شما بخشیدم ، و به عهد من وفا کنید تا من نیز به عهد شما وفا کنم ، و تنها از من بترسید (یا بنی اسرائیل اذکروا نعمتی التی انعمت علیکم و اوفوا بعهدی اوف بعهدکم و ایای فارهبون )
در حقیقت این سه دستور (یادآوری نعمتهای بزرگ خدا، وفای به عهد پروردگار، و ترس از نافرمانی او) اساس تمام برنامه های الهی را تشکیل می دهد.
یاد نعمتهای او انسان را به معرفت او دعوت می کند، و حس شکرگزاری را در انسان بر می انگیزد، سپس توجه به این نکته که این نعمتها بی قید و شرط نیست و در کنار آن خدا عهد و پیمانی گرفته ، انسان را متوجه تکالیف و مسئولیتهایش می کند، و بعد از آن نترسیدن از هیچکس و هیچ مقام در راه انجام وظیفه سبب می شود که انسان همه موانع را در این راه از پیش پای خود بر دارد و به مسئولیتها و تعهدهایش وفا کند، چرا که یکی از موانع مهم این راه ترسهای بی دلیل از این و آن است ، به خصوص در مورد بنی اسرائیل ، که سالها زیر سیطره فرعونیان قرار داشتند و ترس جزء بافت وجود آنها شده بود.
نکته ها
1- یهود در مدینه
جالب اینکه طبق تصریح بعضی از مورخان قرآن ، سوره بقره نخستین سوره ای است که در مدینه نازل شد، و قسمت مهمی از آن درباره یهود بحث می کند، زیرا یهود در آنجا معروفترین جمعیت پیروان اهل کتاب بودند، و قبل از ظهور پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) طبق کتب مذهبی خود انتظار چنین ظهوری را داشتند و دیگران را به آن بشارت می دادند، از نظر اقتصادی نیز وضع آنها بسیار خوب بود، و روی هم رفته ، نفوذ عمیقی در مدینه داشتند.
اما با ظهور اسلام ، اسلامی که راه های منافع نامشروع آنها را می بست و جلو تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 202
انحرافات و خودکامگیهای آنهای را می گرفت ، نه تنها غالبا دعوت اسلام را نپذیرفتند، بلکه در آشکار و نهان بر ضد اسلام قیام کردند، همان مبارزه ای که هنوز هم بعد از چهارده قرن ادامه دارد.
آیه فوق و آیات بعد نازل شد و آنها را زیر شدیدترین رگبار سرزنشهای خود گرفت ، و آنچنان با ذکر دقیق قسمتهای حساس تاریخشان آنها را تکان داد که هر کس کمترین روح حقجوئی داشت بیدار گشت به سوی اسلام آمد، بعلاوه درس آموزندهای بود برای همه مسلمانها.
در آیات آینده به خواست خدا فرازهائی از قبیل نجاتشان از چنگال فرعون ، شکافتن دریا و غرق شدن فرعونیان ، میعادگاه موسی در کوه طور، گوساله پرستی بنی اسرائیل در غیبت موسی ، دستور توبه خونین و نازل شدن نعمتهای ویژه خدا بر آنها، و مانند آن خواهیم خواند که هر کدام درس یا درسهای آموزندهای در بر دارد.
2- دوازده پیمان خدا با یهود چه بود؟
آن گونه که از آیات قرآن استفاده این پیمان همان پرستش خداوند یگانه ، نیکی به پدر و مادر، بستگان ، یتیمان ، و مستمندان ، و خوشرفتاری با مردم ، بر پاداشتن نماز، ادای زکات ، دوری از اذیت و آزار، و خونریزی بوده است .
شاهد این سخن آیه 83 و 84 همین سوره است :
و اذا اخذنا میثاق بنی اسرائیل لا تعبدون الا الله و بالوالدین احسانا و ذی القربی و الیتامی و المساکین و قولوا للناس حسنا و اقیموا الصلوة و آتوا الزکوة ... و اذ اخذنا میثاقکم لا تسفکون دمائکم و لا تخرجون انفسکم من دیارکم ثم اقررتم و انتم تشهدون .
در حقیقت این دو آیه اشاره به ده پیمان مختلف است که خدا از یهود گرفته تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 203
بود، و با ضمیمه کردن آیه 12 سوره مائده (و لقد اخذ الله میثاق بنی اسرائیل ... و قال الله انی معکم لان اقمتم الصلوة و آتیتم الزکاة و آمنتم برسلی و عزرتموهم ...) که دو پیمان دیگر دائر به ایمان به انبیاء و تقویت آنان از آن استفاده می شود، روشن می گردد که آنها در برابر آن نعمتهای بزرگ الهی و تعهدهای فراوانی کرده بودند و به آنها وعده داده شده بود که اگر به اینها وفادار بمانید در باغهائی از بهشت جای خواهید گرفت که نهرها از زیر قصرها و درختانش جاری است (لادخلنکم جنات تجری من تحتها الانهار) اما متاءسفانه آنها سر انجام همه این پیمانها را زیر پا گذاردند که هنوز هم به پیمان شکنی خویش ادامه می دهند، در نتیجه پراکنده و دربدر شدند و تا این پیمانشکنیها ادامه دارد، این وضع نیز ادامه خواهد یافت ، و اگر می بینیم چند روزی در پناه دیگران سر و صدائی دارند هرگز دلیل بر پیروزیشان نیست ، و ما به خوبی می بینیم روزی را که فرزندان غیور اسلام ، دور از گرایشهای نژادی و قومی تنها در سایه قرآن بپاخیزند و به این سر و صداها خاتمه دهند.
4- خدا نیز به عهدش وفا می کند
نعمتهای خدا هیچگاه بی قید و شرط نیست ، در کنار هر نعمتی مسئولیتی قرار دارد و شرطی نهفته است .
در روایتی از امام صادق (علیه السلام ) می خوانیم که منظور از ((اوف بعهدکم )) این است که من به عهد خودم وفا خواهم کرد و شما را به بهشت خواهم برد.
و اگر در قسمتی از این حدیث ایمان به ولایت علی (علیه السلام ) بخشی از این پیمان ذکر شده جای تعجب نیست ، زیرا یکی از مواد پیمان بنی اسرائیل قبول رسالت پیامبران الهی و تقویت آنها بود، و می دانیم قبول جانشینان آنها نیز دنباله همان مساءله رهبری و ولایت است که در هر زمان متناسب با آن عصر باید تحقق یابد، تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 204
در زمان موسی عهده دار این منصب او بود و در عصر پیامبر، پیامبر و در زمانهای بعد علی (علیه السلام ).
ضمنا جمله ((ایای فارهبون )) (تنها از مجازات من بترسید) تاءکیدی است بر این مطلب که در راه وفای به عهدهای الهی و اطاعت فرمانش از هیچ چیز و هیچکس نباید ترس و وحشت داشت ، این انحصار را از کلمه ((ایای )) که مقدم بر جمله ((فارهبون )) است استفاده می کنیم .
5- چرا یهودیان را بنی اسرائیل می گویند ؟
((اسرائیل )) یکی از نامهای یعقوب ، پدر یوسف می باشد، در علت نامگذاری یعقوب به این نام مورخان غیر مسلمان مطالبی گفته اند که با خرافات آمیخته است .
چنانکه ((قاموس کتاب مقدس )) می نویسد: ((اسرائیل به معنی کسی است که بر خدا مظفر گشت ))! وی اضافه می کند که این کلمه لقب یعقوب بن اسحاق است که در هنگام مصارعه (کشتی گرفتن ) با فرشته خدا به آن ملقب گردید))!
همین نویسنده در ذیل کلمه ((یعقوب ))می نویسد: ثبات و استقامت و ایمان خود را ظاهر ساخت ، در این حال خداوند اسم وی را تغییر داده اسرائیل نامید، و وعده داد که پدر جمهور طوائف خواهد شد ... و ... بالاخره در کمال پیری درگذشت ، و مثل یکی از سلاطین دنیا مدفون گشت ! و اسم یعقوب و اسرائیل بر تمام قومش اطلاق می شود)).
همچنین او در ذیل کلمه ((اسرائیل )) می نویسد: ((و این اسم را موارد بسیار است چنانکه گاهی قصد از نسل اسرائیل و نسل یعقوب است .))
ولی دانشمندان ما مانند مفسر معروف طبرسی در ((مجمع البیان )) دراین باره تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 205
چنین می نویسد: ((اسرائیل همان یعقوب فرزند اسحاق پسر ابراهیم (علیهماالسلام ) است )) ... او می گوید، ((اسر)) به معنی ((عبد)) وئیل (به معنی الله ) است ، و این کلمه مجموعا معنی عبدالله را می بخشد.
بدیهی است داستان کشتی گرفتن اسرائیل با فرشته خداوند و یا با خود خداوند که در تورات تحریف یافته کنونی دیده می شود یک داستان ساختگی و کودکانه است که از شاءن یک کتاب آسمانی به کلی دور است و این خود یکی از مدارک تحریف تورات کنونی است . البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 206
آیه 41 - 43
آیه و ترجمه
وَ ءَامِنُوا بِمَا أَنزَلْت مُصدِّقاً لِّمَا مَعَکُمْ وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرِ بِهِ وَ لا تَشترُوا بِئَایَتی ثَمَناً قَلِیلاً وَ إِیَّیَ فَاتَّقُونِ(41)
وَ لا تَلْبِسوا الْحَقَّ بِالْبَطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ(42)
وَ أَقِیمُوا الصلَوةَ وَ ءَاتُوا الزَّکَوةَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّکِعِینَ(43)
ترجمه :
41 و به آنچه نازل کرده ام (قرآن ) ایمان بیاورید که نشانه های آن با آنچه در کتابهای شما است کاملا مطابقت دارد، و نخستین کافر به آن نباشید، و آیات مرا به بهای ناچیزی نفروشید (به خاطر در آمد مختصری نشانه های قرآن و پیامبر اسلام را که در کتب شما موجود است پنهان نکنید) و تنها از من (و مخالفت دستور من ) بترسید (نه از مردم ).
42 و حق را با باطل نیامیزید، و حقیقت را با اینکه می دانید کتمان نکنید.
43 و نماز را بپا دارید و زکات را ادا کنید، و همراه رکوع کنندگان رکوع نمائید (و نماز را با جماعت بگذارید).
شان نزول
بعضی از مفسران بزرگ از امام باقر (علیه السلام ) در شاءن نزول نخستین آیات مورد بحث چنین نقل کرده اند که : ((حیی بن اخطب ، و کعب بن اشرف ، و جمعی دیگر از یهود، هر سال مجلس میهمانی (پر زرق و برقی ) از طرف یهودیان برای آنها ترتیب داده می شد، آنها حتی راضی نبودند که این منفعت کوچک به خاطر قیام پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) از میان برود، به این دلیل (و دلائل دیگر) آیات تورات را که در زمینه اوصاف پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) بود تحریف کردند، این همان ((ثمن قلیل )) و بهای تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 207
کم است که قرآن در این آیه به آن اشاره می کند.
تفسیر:
سود پرستی یهود
به دنبال پیمانی که خداوند از یهود گرفته بود، و از جمله آن پیمان ، ایمان به پیامبران الهی و اطاعت فرمانهای او بود، در سه آیه مورد بحث به نه بخش از دستوراتی که به یهود داده شده اشاره می کند.
نخست می فرماید به آیاتی که بر پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نازل شده ایمان بیاورید، آیاتی که هماهنگ با اوصافی است که در تورات شما آمده است (و آمنوا بما انزلت مصدقا لما معکم ).
قرآن مصدق کتابی است که نزد خود شما است ، یعنی بشاراتی را که تورات و پیامبران پیشین به پیروان خود دادند که بعد از ما پیامبری با چنین اوصاف ظهور خواهد کرد و کتاب آسمانیش دارای این ویژگیها است اکنون که می بینید صفات این پیامبر و ویژگیهای قرآن کاملا منطبق بر بشاراتی است که در کتب شما آمده و هماهنگی همه جانبه با آن دارد چرا به آن ایمان نمی آورید؟!.
سپس می گوید: شما نخستین کسی نباشید که به این کتاب آسمانی کفر می ورزید و آن را انکار می کنید (و لا تکونوا اول کافر به ).
یعنی اگر مشرکان و بت پرستان عرب ، کافر شوند زیاد عجیب نیست عجیب کفر و انکار شما است ، آنهم به عنوان پیشگامان و نخستین مخالفان ، چرا که هم از آنها بااطلاعترید، و اهل کتابید و در کتب آسمانی شما این همه بشارات درباره ظهور چنین پیامبری داده شده ، و به همین دلیل قبل از ظهورش شما نخستین منادیان او بودید، چه شد که بعد از این ظهور بجای اینکه نخستین مؤ منان باشید نخستین کافران شدید؟. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 208
آری بسیار از یهودیان اصولا مردمی لجوجند، و اگر این لجاجت نبود باید آنها خیلی زودتر از دیگران ایمان آورده باشند.
در سومین جمله می گوید: شما آیات مرا به بهای اندکی نفروشید و آن را با یک میهمانی سالیانه معاوضه نکنید (ولا تشتروا بایاتی ثمنا قلیلا).
بدون شک آیات خدا را با هیچ بهائی نباید معاوضه کرد، چه کم باشد و چه بسیار، ولی این جمله در حقیقت اشاره به دون همتی این دسته از یهود است که به خاطر منافع اندکی همه چیز را بدست فراموشی می سپردند، و آنها که تا آن روز از مبشران قیام پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) و کتاب آسمانی او بودند، هنگامی که منافع خویش را در خطر دیدند این بشارتها را انکار کردند و آیات تورات را تحریف نمودند، چرا که در صورت آشنائی مردم به حقیقت ، کاخ ریاست آنها فرو می ریخت .
اصولا اگر تمام این جهان را به کسی بدهند تا یکی از آیات الهی را انکار کند به راستی بهای کم و اندکی است ، زیرا این زندگی سرانجام نابود شدنی است و سرای آخرت ابدی و جاودانی است تا چه رسد که انسان بخواهد، این آیات الهی را فدای منافع ناچیزی کند.
و در چهارمین دستور می گوید: تنها از من بپرهیزید (و ایای فاتقون ) از این نترسید که روزی شما قطع شود و از این نترسید که جمعی از متعصبان یهود بر ضد شما سران قیام کنند، تنها از من یعنی از مخالفت فرمان من بترسید.
در پنجمین دستور می فرماید: ((حق را با باطل نیامیزید)) تا مردم به اشتباه بیفتند (و لا تلبسوا الحق بالباطل ).
و در ششمین دستور از کتمان حق نهی کرده می گوید: ((حق را مکتوم ندارید در حالی که شما می دانید و آگاهید)) (و تکتموا الحق و انتم تعلمون ).
هم کتمان حق ، جرم و گناه است ، و هم آمیختن حق و باطل که هر دو از تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 209
نظر نتیجه ، یکسان می باشند، حق را بگوئید هر چند به زیان شما باشد، و باطل را با آن نیامیزید هر چند منافع زودگذرتان به خطر بیفتد.
و بالاخره هفتمین و هشتمین و نهمین دستور را به این صورت بازگو می کند: ((نماز را بپا دارید زکات را ادا کنید، و (عبادت دستجمعی را فراموش ننمائید) با رکوع کنندگان رکوع نمائید (و اقیموا الصلوة و آتوا الزکاة و ارکعوا مع الراکعین ).
با اینکه دستور اخیر اشاره به مساءله نماز جماعت است ، ولی از میان تمام افعال نماز تنها رکوع را بیان کرده و می گوید: با رکوع کنندگان رکوع کنید این تعبیر شاید به خاطر آن باشد که نماز یهود مطلقا دارای رکوع نبود، این نماز مسلمانان است که یکی از ارکان اصلی آن ، رکوع محسوب می شود.
جالب اینکه نمی گوید: نماز بخوانید، بلکه می گوید اقیموا الصلوة (نماز را بپا دارید) یعنی تنها خودتان نماز خوان نباشید بلکه چنان کنید که آئین نماز در جامعه انسانی برپا شود، و مردم با عشق و علاقه به سوی آن بیایند.
بعضی از مفسران گفته اند تعبیر به ((اقیموا)) اشاره به این است که نماز شما تنها اذکار و اوراد نباشد بلکه آن را بطور کامل بپا دارید که مهمترین رکن آن توجه قلبی و حضور دل در پیشگاه خدا و تاءثیر نماز در روح و جان آدمی است .
در حقیقت در این سه دستور اخیر، نخست پیوند فرد با خالق (نماز) بیان شده ، و سپس پیوند با مخلوق (زکات ) و سر انجام پیوند دستجمعی همه مردم با هم در راه خدا!.
نکته ها
آیا قرآن مندرجات تورات و انجیل راتصدیق کرده ؟
در آیات متعددی از قرآن مجید، این تعبیر به چشم می خورد که : قرآن مفاد کتب پیشین را تصدیق می کند)).
از جمله در آیات مورد بحث خواندیم : ((مصدقا لما معکم )) و در آیات 89 و 101 سوره بقره می خوانیم ((مصدق لما)) معهم .
و در آیه 48 مائده می فرماید: و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب : ((ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم در حالی این کتاب کتب آسمانی پیشین را تصدیق می کند)).
همین امر سبب شده که جمعی از مبلغان یهود و مسیحی ، این آیات را سندی بر عدم تحریف تورات و انجیل بگیرند، و بگویند: تورات و انجیل در عصر پیامبر اسلام مسلما با تورات و انجیل امروز تفاوتی پیدا نکرده ، و اگر تحریفی در تورات و انجیلها رخ داده باشد، مسلما مربوط به قبل از آن است ، و چون قرآن صحت تورات و انجیل موجود عصر پیامبر اسلام را تصدیق نموده پس مسلمانان باید این کتب را به عنوان کتب آسمانی دست نخورده به رسمیت بشناسند.
پاسخ
آیات مختلفی از قرآن گواهی می دهد که نشانه های پیامبر اسلام و آئین او در همان کتابهای محرف که در دست یهود و نصاری در آن زمان بوده وجود داشته است ، زیرا مسلم است که منظور از تحریف این کتب آسمانی این نیست که تمام کتابهای موجود باطل و بر خلاف واقع می باشد، بلکه قسمتی از تورات و انجیل واقعی در لابلای همین کتب وجود داشته و دارد، و نشانه های پیامبر اسلام ، در همین کتب و یا سائر کتابهای مذهبی که در دست یهود و نصاری بوده ، وجود داشته است تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 211
(و الان هم بشاراتی در آنها هست ).
به این ترتیب ظهور پیغمبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) و کتاب آسمانی او عملا تمام آن نشانه ها را تصدیق می نموده زیرا با آن مطابقت داشته است .
بنابراین معنی تصدیق قرآن نسبت به تورات و انجیل این است که صفات و ویژگیهای پیغمبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) و قرآن با نشانه هائی که در تورات و انجیل آمده مطابقت کامل دارد.
استعمال واژه تصدیق در معنی مطابقت در آیات دیگر قرآن نیز مشاهده می شود، از جمله در آیه 105 سوره صافات به ابراهیم (علیه السلام ) می گوید: قد صدقت الرویا (تو تصدیق خواب خود نمودی ) یعنی عمل تو مطابق خوابی است که دیده ای ، و در آیه 157 سوره اعراف چنین می خوانیم .
الذین یتبعون الرسول النبی الامی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التوراة و الانجیل ... این معنی صریحا بیان شده ، یعنی اوصافی که در او می بینند مطابق است با آنچه در تورات یافته اند.
در هر حال آیات فوق چیزی جز تصدیق کردن عملی قرآن و پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نسبت به نشانه های حقانیت او که در کتب گذشته بوده است نیست ، و دلالتی بر تصدیق تمام مندرجات تورات و انجیل ندارد بعلاوه آیات متعددی از قرآن حکایت از این می کند که آنها آیات تورات و انجیل را تحریف نمودند، این خود شاهد زنده ای است بر گفتار بالا.
شاهد زنده دیگر:
((فخر الاسلام )) مؤ لف کتاب ((انیس الاعلام )) که خود یکی از کشیشان بنام مسیحی بوده ، و تحصیلات خود را نزد کشیشان مسیحی به پایان رسانیده است و به مقام ارجمندی از نظر آنان نائل آمده در مقدمه این کتاب ماجرای عجیب اسلام آوردن خود را چنین شرح می دهد: ..
((...بعد از تجسس بسیار و زحمات فوق العاده و گردش در شهرها خدمت تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 211
کشیش والا مقامی رسیدم ، که از نظر زهد و تقوا ممتاز بود، فرقه کاتولیک از سلاطین و غیره سؤ الات دینی خود را به او مراجعه می کردند، من نزد او مدتی مذاهب مختلفه نصارا را فرا می گرفتم ، او شاگردان فراوانی داشت ، ولی در میان همه به من علاقه خاصی داشت . کلیدهای منزل ... همه در دست من بود فقط کلید یکی از صندوقخانه ها را پیش خود نگاه داشته بود ...
در این بین روزی کشیش مزبور را عارضه ای رخ داد به من گفت به شاگردها بگو: حال تدریس ندارم . وقتی نزد شاگردان آمدم دیدم مشغول بحثند، این بحث منجر به معنی لفظ ((فارقلیطا)) در سریانی و ((پریکلتوس )) به زبان یونانی ... جدال آنها به طول انجامید، هر کسی راءیی داشت ...
پس از بازگشت ، استاد پرسید: امروز چه مباحثه کردید؟! من اختلاف آنها را در لفظ ((فارقلیطا)) از برای او تقریر کردم ...گفت : تو کدامیک از اقوال را انتخاب کرده ای ؟
گفتم مختار فلان مفسر را اختیار کرده ام .
کشیش گفت : تقصیر نکرده ای ، و لکن حق و واقع خلاف همه این اقوال است ، زیرا حقیقت این را نمی دانند مگر راسخان فی العلم ، از آنها هم تعداد کمی با آن حقیقت آشنا هستند، من اصرار کردم که معنی آن را برایم بگوئید، وی سخت گریست و گفت : هیچ چیز را از تو مضایقه نمی کنم ... در فرا گرفتن معنی اسم اثر بزرگی است ، ولی به مجرد انتشار، من و تو را خواهند کشت ! چنانچه عهد کنی به کسی نگوئی این معنی را اظهار می کنم ... من به تمام مقدسات قسم خوردم که نام او را فاش نکنم ، پس گفت : این اسم از اسماء پیامبر مسلمین است و به معنی ((احمد)) و ((محمد)) است .
پس از آن کلید آن اطاق کوچک را به من داد و گفت : در فلان صندوق را باز کن و فلان و فلان کتاب را بیاور، کتابها را نزد او آوردم ، این دو کتاب به خط تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 213
یونانی و سریانی پیش از ظهور پیامبر اسلام بر پوست نوشته شده بود
در هر دو کتاب لفظ ((فارقلیطا)) را به معنی ، احمد و محمد، ترجمه نموده بودند سپس استاد اضافه کرد: علماء نصارا قبل از ظهور او اختلافی نداشتند که ((فارقلیطا)) به معنی ((احمد و محمد)) است ، ولی بعد از ظهور محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) برای بقای ریاست خود و استفاده مادی ، آن را تاءویل کردند و معنی دیگر برای آن اختراع نمودند و آن معنی قطعا منظور صاحب انجیل نبوده است .
سؤ ال کردم درباره دین نصارا چه می گوئی ؟ گفت با آمدن دین اسلام منسوخ است ، این لفظ را سه بار تکرار نمود پس گفتم :
در این زمان طریقه نجات و صراط مستقیم ... کدام است ؟ گفت : منحصر است در متابعت محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم ).
اگر آخرت و نجات می خواهی البته باید دین حق را قبول نمائی ... و من همی شه تو را دعا می کنم ، به شرط اینکه در روز قیامت شاهد باشی که در باطن مسلمان و از تابعان حضرت محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) هستم ، ... هیچ شکی نیست که امروز بر روی زمین دین اسلام دین خداست ...!!
چنانکه ملاحظه می کنید طبق این سند علمای اهل کتاب پس از ظهور پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) به خاطر منافع شخصی خود، نام و نشانه های او را طور دیگری تفسیر و توجیه کردند. البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 214
آیه 44 - 46
آیه و ترجمه
أَ تَأْمُرُونَ النَّاس بِالْبرِّ وَ تَنسوْنَ أَنفُسکُمْ وَ أَنتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَب أَ فَلا تَعْقِلُونَ(44)
وَ استَعِینُوا بِالصبرِ وَ الصلَوةِ وَ إِنهَا لَکَبِیرَةٌ إِلا عَلی الخَْشِعِینَ(45)
الَّذِینَ یَظنُّونَ أَنهُم مُّلَقُوا رَبهِمْ وَ أَنهُمْ إِلَیْهِ رَجِعُونَ(46)
ترجمه :
44 آیا مردم را به نیکی (و ایمان به پیامبری که صفات او آشکارا در تورات آمده ) دعوت می کنید، اما خودتان را فراموش می نمائید با اینکه شما خودتان کتاب (آسمانی ) را می خوانید، آیا هیچ فکر نمی کنید؟
45 از صبر و نماز یاری جوئید (و با استقامت و کنترل هوسهای درونی و توجه به پروردگار نیرو بگیرید) و این کار جز برای خاشعان گران است .
46 آنها که ایمان دارند خدای خود را ملاقات می کنند و به سوی او باز می گردند.
تفسیر:
به دیگران توصیه می کنید اما خودتان چرا؟
گر چه روی سخن در آیات فوق همچون آیات قبل و بعد، به بنی اسرائیل است ، ولی مسلما مفهوم آن گسترده است و دیگران را نیز شامل می شود.
به گفته مفسر معروف ((طبرسی )) در ((مجمع البیان )) علما و دانشمندان یهود قبل از بعثت محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) مردم را به ایمان به وی دعوت می کردند و بشارت ظهورش را می دادند ولی خود هنگام ظهور آن حضرت از ایمان آوردن خودداری کردند.
و نیز همان مفسر بزرگ نقل می کند که بعضی از علمای یهود به بستگان خود که اسلام آورده بودند توصیه می کردند به ایمان خویش باقی و ثابت بمانند ولی خودشان ایمان نمی آورند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 215
لذا نخستین آیه مورد بحث آنها را بر این کار مذمت کرده می گوید((آیا مردم را به نیکی دعوت می کنید ولی خودتان را فراموش می نمائید))(اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم ).
با اینکه کتاب آسمانی را می خوانید آیا هیچ فکر نمی کنید(و انتم تتلون الکتاب افلا تعقلون )
اصولا یک برنامه اساسی مخصوصا برای علماء و مبلغین و داعیان راه حق این است که بیش از سخن ، مردم را با عمل خود تبلیغ کنند همانگونه که در حدیث معروف از امام صادق (علیه السلام ) می خوانیم : ((کونوا دعاة الناس باعمالکم و لا تکونوا دعاة بالسنتکم )) ((مردم را با عمل خود به نیکیها دعوت کنید نه با زبان خود.))
تاءثیر عمیق ((دعوت عملی )) از اینجا سرچشمه می گیرد که هرگاه شنونده بداند گوینده از دل سخن می گوید و به گفته خویش صد در صد ایمان دارد گوش جان خود را به روی سخنانش می گشاید و سخن که از دل برخیزد بر دل می نشیند، و در جان اثر می گذارد، و بهترین نشانه ایمان گوینده به سخنش این است که خود قبل از دیگران عمل کند، همانگونه که علی (علیه السلام ) می فرماید.
ایها الناس انی و الله ما احثکم علی طاعة الا و اسبقکم الیها، و لا انها کم عن معصیة الا و اتناهی قبلکم عنها: ((ای مردم به خدا سوگند شما را به هیچ طاعتی تشویق نمی کنم مگر قبلا خودم آنرا انجام می دهم و از هیچ کار خلافی باز نمی دارم مگر اینکه پیش از شما از آن دوری جسته ام )).
در حدیثی از امام صادق (علیه السلام ) می خوانیم من اشد الناس عذابا یوم القیامة من وصف عدلا و عمل بغیره ((از کسانی که در روز قیامت عذابشان از همه شدیدتر است کسی است که سخن حقی بگوید و خود به غیر آن عمل کند)). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 216
علمای یهود از این می ترسیدند که اگر به رسالت پیامبر اسلام اعتراف کنند کاخ ریاستشان فرو ریزد و عوام یهود به آنها اعتنا نکنند، لذا صفات پیامبر اسلام را که در تورات آمده بود دگرگون جلوه دادند.
قرآن برای اینکه انسان بتواند بر امیال و خواسته های دل پیروز گردد و حب جاه و مقام را از سر بیرون کند در آیه بعد چنین می گوید: از صبر و نماز یاری جوئید و با استقامت و کنترل خویشتن بر هوسهای درونی پیروز شوید (و استعینوا بالصبر و الصلوة ).
سپس اضافه می کند این کار جز برای خاشعان سنگین و گران است (و انها لکبیرة الا علی الخاشعین ).
در آخرین آیه مورد بحث خاشعان را چنین معرفی می کند ((همانها که می دانند پروردگار خود را ملاقات خواهند کرد و به سوی او باز می گردند)) (الذین یظنون انهم ملاقوا ربهم و انهم الیه راجعون ).
((یظنون )) از ماده ((ظن )) گاه به معنی گمان و گاه به معنی یقین می آید و در اینجا مسلما به معنی ایمان و یقین قطعی است ، زیرا ایمان به لقاء الله و باز گشت به سوی او حالت خشوع و خداترسی و احساس مسئولیت را در دل انسان زنده می کند و این یکی از آثار تربیتی ایمان به معاد است که همه جا در برابر انسان صحنه آن دادگاه بزرگ را مجسم می سازد و به انجام مسئولیتها و حق و عدالت دعوت می کند.
این احتمال نیز وجود دارد که ((ظن )) در اینجا به معنی گمان باشد، و این در حقیقت یک نوع مبالغه و تاءکید است که اگر انسان فرضا به آن دادگاه بزرگ تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 217
ایمان نداشته باشد و فقط گمان کند، کافی است که از هر گونه خلافکاری خودداری نماید و در واقع سرزنش به علماء یهود است که اگر ایمان شما حتی به درجه ظن و گمان برسد باز باید احساس مسئولیت کنید و دست از اینگونه تحریفات بردارید.
نکته ها
1- ((لقاء الله )) چیست ؟
تعبیر به ((لقاء الله )) در قرآن مجید کرارا آمده است ، و همه به معنی حضور در صحنه ((قیامت می باشد، بدیهی است منظور از ((لقاء)) و ملاقات خداوند ملاقات حسی ، مانند ملاقات افراد بشر با یکدیگر نیست ، چه اینکه خداوند نه جسم است و نه رنگ و مکان دارد که با چشم ظاهر دیده شود، بلکه منظور یا مشاهده آثار قدرت او در صحنه قیامت و پاداشها و کیفرها و نعمتها و عذابهای او است ، چنانکه گروهی از مفسران گفته اند.
یا به معنی یک نوع شهود باطنی و قلبی است ، زیرا انسان گاه به جائی می رسد که گوئی خدا را با چشم دل در برابر خود مشاهده می کند، به طوری که هیچگونه شک و تردیدی برای او باقی نمی ماند.
این حالت ممکن است بر اثر پاکی و تقوا و عبادت و تهذیب نفس در این دنیا برای گروهی پیدا شود، چنانکه در نهج البلاغه می خوانیم : یکی از دوستان دانشمند علی (علیه السلام ) به نام ((ذعلب یمانی )) از امام (علیه السلام ) پرسید ((هل رایت ربک )): ((آیا خدای خود را دیدهای )) ؟! تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 218
امام (علیه السلام ) فرمود افاءعبد ما لا اری آیا خدائی را که نبینم پرستش کنم ؟! و هنگامی که او توضیح بیشتر خواست امام اضافه کرد: لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان )) ((چشمهای ظاهر هرگز او را مشاهده نکنند، بلکه قلبها بوسیله نور ایمان او را درک می نمایند)).
ولی این حالت شهود باطنی در قیامت برای همگان پیدا می شود، چرا که آثار عظمت و قدرت خدا در آنجا آنچنان آشکار است که هر کوردلی هم ایمان قطعی پیدا می کند.
2- راه پیروزی بر مشکلات
برای پیشرفت و پیروزی بر مشکلات دو رکن اساسی لازم است ، یکی پایگاه نیرومند درونی و دیگر تکیه گاه محکم برونی ، در آیات فوق به این دو رکن اساسی با تعبیر ((صبر)) و ((صلوة )) اشاره شده است : صبر آن حالت استقامت و شکیبائی و ایستادگی در جبهه مشکلات است ، و نماز پیوندی است با خدا و وسیله ارتباطی است با این تکیه گاه محکم .
گر چه کلمه صبر در روایات فراوانی به روزه تفسیر شده است ولی مسلما منحصر به روزه نیست ، بلکه ذکر روزه به عنوان یک مصداق بارز و روشن آن است ، زیرا انسان در پرتو این عبادت بزرگ ارادهای نیرومند و ایمانی استوار پیدا می کند و حاکمیت عقلش بر هوسهایش مسلم می گردد.
مفسران بزرگ در تفسیر این آیه نقل کرده اند که رسول گرامی اسلام هر گاه با مشکلی روبرو می شد که او را ناراحت می کرد از نماز و روزه مدد می گرفت . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 219
و نیز از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده که فرمود: ((هنگامی که با غمی از غمهای دنیا روبرو می شوید وضو گرفته ، به مسجد بروید، نماز بخوانید و دعا کنید، زیرا خداوند دستور داده ((و استعینوا بالصبر و الصلوة )).
توجه به نماز و راز و نیاز با پروردگار نیروی تازهای در انسان ایجاد می کند و او را برای رویاروئی با مشکلات نیرو می بخشد.
در کتاب کافی از امام صادق (علیه السلام ) می خوانیم ((کان علی (علیه السلام ) اذا اهاله امر فزع قام الی الصلوة ثم تلا هذه الایة و استعینوا بالصبر و الصلوة )) هنگامی که مشکل مهمی برای علی (علیه السلام ) پیش می آمد به نماز بر می خاست سپس این آیه را تلاوت می فرمود ((و استعینوا بالصبر و الصلوة )).
آری نماز انسان را به قدرت لایزالی پیوند می دهد که همه مشکلات برای او سهل و آسان است و همین احساس سبب می شود که انسان در برابر حوادث نیرومند و خونسرد باشد. البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 220
آیه 47 - 48
آیه و ترجمه
یَبَنی إِسرءِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتیَ الَّتی أَنْعَمْت عَلَیْکمْ وَ أَنی فَضلْتُکُمْ عَلی الْعَلَمِینَ(47)
وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تجْزِی نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنهَا شفَعَةٌ وَ لا یُؤْخَذُ مِنهَا عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنصرُونَ(48)
ترجمه :
47 ای بنی اسرائیل نعمتهائی را که به شما ارزانی داشتیم به خاطر بیاورید و نیز به یاد بیاورید که من شما را بر جهانیان برتری بخشیدم .
48 و از آن روز بترسید که کسی به جای دیگری مجازات نمی شود، و نه شفاعت پذیرفته می شود و نه غرامت و بدل قبول خواهد شد و نه یاری می شوند.
تفسیر:
خیالهای باطل یهود
در این آیات بار دیگر خداوند روی سخن را به بنی اسرائیل کرده و نعمتهای خدا را به آنها یادآور می شود و می گوید: ای بنی اسرائیل نعمتهائی را که به شما دادم بخاطر بیاورید: (یا بنی اسرائیل اذکروا نعمتی التی انعمت علیکم ).
این نعمتها دامنه گسترده ای دارد، از نعمت هدایت و ایمان گرفته تا رهائی از چنگال فرعونیان و باز یافتن عظمت و استقلال همه را شامل می شود .
سپس از میان این نعمتها به نعمت فضیلت و برتری یافتن بر مردم زمان خود که ترکیبی از نعمتهای مختلف است اشاره کرده می گوید: من شما را بر جهانیان برتری بخشیدم (و انی فضلتکم علی العالمین ).
شاید بعضی تصور کنند که منظور از ((فضلتکم علی العالمین )) این باشد که آنها را بر تمام جهانیان در تمام ادوار برتری بخشیده است . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 221
ولی با توجه به سایر آیات قرآن روشن می شود که مقصود برتری آنها نسبت به افراد محیط و عصر خودشان است زیرا در قرآن می خوانیم کنتم خیر امة اخرجت للناس ... شما (مسلمانان ) بهترین امتی بودید که برای نفع انسانها آفریده شده اید (آل عمران آیه 110).
در جای دیگر درباره بنی اسرائیل می خوانیم ((و اورثنا القوم الذین کانوا یستضعفون مشارق الارض و مغاربها)) ما این مستضعفان را وارث مشرق و مغرب زمین کردیم (سوره اعراف آیه 137) روشن است که بنی اسرائیل در آنزمان وارث تمام جهان نشدند پس مقصود این است که وارث شرق و غرب منطقه خودشان گشتند بنابر این فضیلت آنها بر جهانیان نیز برتری نسبت به افراد همان محیط است .
در آیه بعد قرآن خط بطلانی بر خیالهای باطل یهود می کشد، زیرا آنها معتقد بودند که چون نیاکان و اجدادشان پیامبران خدا بودند آنها را شفاعت خواهند کرد، و یا گمان می کردند می توان برای گناهان فدیه و بدل تهیه نمود، همانگونه که در این جهان متوسل به رشوه می شدند.
قرآن می گوید: ((از آنروز بترسید که هیچکس بجای دیگری جزا داده نمی شود)) (و اتقوا یوما لا تجزی نفس عن نفس شیئا).
((و نه شفاعتی (بی اذن پروردگار) پذیرفته می شود)) (و لا یقبل منها شفاعة ).
((و نه غرامت و بدلی قبول خواهد شد)) (و لا یؤ خذ منها عدل ).
((و نه کسی برای یاری انسان به پا می خیزد)) (و لا هم ینصرون ).
خلاصه حاکم و قاضی آن صحنه کسی است که جز عمل پاک را قبول نمی کند چنانکه در آیه 88 و 89 شعراء می خوانیم : یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم ((روزی که نه مال به درد میخورد و نه فرزندان ، مگر آنها که تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 222
دارای روح سالم و پاک و با ایمان هستند.))
در حقیقت آیه فوق اشاره به این است که در این دنیا چنین معمول است که برای نجات مجرمان از مجازات از طرق مختلفی وارد می شوند: گاه یک نفر جریمه دیگری را پذیرا می شود و آنرا اداء می کند.
اگر این معنی ممکن نشد متوسل به شفاعت می گردد و اشخاصی را بر می انگیزد که از او شفاعت کنند.
باز اگر اینهم نشد سعی می کنند که با پرداختن غرامت خود را آزاد سازند.
و اگر دسترسی به این کار هم نداشت از دوستان و یاران کمک می گیرد تا از او دفاع کنند تا گرفتار چنگال مجازات نشود.
اینها طرق مختلف فرار از مجازات در دنیا است ، ولی قرآن می گوید: اصول حاکم بر مجازاتها در قیامت به کلی از این امور جدا است ، و هیچ یک از این امور در آنجا به کار نمی آید، تنها راه نجات پناه بردن به سایه ایمان و تقوا است و استمداد از لطف پروردگار.
بررسی عقاید بت پرستان یا منحرفین اهل کتاب نشان می دهد که اینگونه افکار خرافی در میان آنها کم نبوده مثلا نویسنده تفسیر المنار نقل می کند که در بعضی از مناطق مصر بعضی از مردم خرافی وجه نقدی به غسل دهنده میت میدادند و آنرا اجرت نقل و انتقال به بهشت می نامیدند.
و نیز در حالات یهود می خوانیم که آنها برای کفاره گناهانشان قربانی می کردند، اگر دسترسی به قربانی بزرگ نداشتند یک جفت کبوتر قربانی می کردند!.
در حالات اقوام پیشین که احتمالا قبل از تاریخ زندگی می کردند می خوانیم تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 223
که آنها زیور آلات و اسلحه مرده را با او دفن می کردند تا در زندگی آیندهاش از آن بهره گیرد!.
قرآن و مساءله شفاعت
بدون شک مجازاتهای الهی چه در این جهان و چه در قیامت جنبه انتقامی ندارد، بلکه همه آنها در حقیقت ضامن اجرا برای اطاعت از قوانین و در نتیجه پیشرفت و تکامل انسانها است ، بنابر این هر چیز که این ضامن اجراء را تضعیف کند باید از آن احتراز جست تا جرات و جسارت بر گناه در مردم پیدا نشود.
از سوی دیگر نباید راه بازگشت و اصلاح را بکلی بر روی گناهکاران بست بلکه باید به آنها امکان داد که خود را اصلاح کنند و به سوی خدا و پاکی تقوا باز گردند.
((شفاعت )) در معنی صحیحش برای حفظ همین تعادل است ، و وسیله ای است برای بازگشت گناهکاران و آلودگان ، و در معنی غلط و نادرستش موجب تشویق و جرات بر گناه است .
کسانی که جنبه های مختلف شفاعت و مفاهیم صحیح آنرا از هم تفکیک نکرده اند گاه بکلی منکر مساءله شفاعت شده ، آنرا با توصیه و پارتی بازی در برابر سلاطین و حاکمان ظالم برابر می دانند!
و گاه مانند وهابیان آیه فوق را که می گوید: ((لا یقبل منها شفاعة )) در قیامت از کسی شفاعت پذیرفته نمی شود بدون توجه به آیات دیگر دستاویز قرار داده و به کلی شفاعت را انکار کرده اند.
به هر حال ایرادهای مخالفان شفاعت را در چند مطلب می توان خلاصه کرد: 1 اعتقاد به شفاعت روح سعی و تلاش را تضعیف می کند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 224
2 اعتقاد به شفاعت انعکاسی از جامعه های عقب مانده و فئودالیته است .
3 اعتقاد به شفاعت موجب تشویق به گناه و رها کردن مسئولیتها است .
4 اعتقاد به شفاعت یک نوع شرک و چندگانه پرستی و مخالف قرآن است ! 5 اعتقاد به شفاعت مفهومش دگرگون شدن احکام خداوند و تغییر اراده و فرمان او است !
ولی بطوری که خواهیم گفت همه این ایرادها از آنجا ناشی شده که شفاعت را از نظر مفهوم قرآنی با شفاعتهای انحرافی رائج در میان عوام مردم اشتباه کرده اند.
از آنجا که این مساءله هم در جهت اثبات ، و هم در جهت نفی ، دارای اهمیت ویژه ای است باید بطور مشروح از مفهوم شفاعت فلسفه شفاعت شفاعت در عالم تکوین شفاعت در قرآن و حدیث شفاعت و مساءله توحید و شرک در اینجا بحث کنیم تا هر گونه ابهامی در زمینه آیه فوق و سایر آیاتی که در آینده در زمینه شفاعت با آن برخورد خواهیم کرد بر طرف شود.
1- مفهوم واقعی شفاعت
کلمه ((شفاعت )) از ریشه ((شفع )) بمعنی (جفت ) ((و ضم الشی ء الی مثله )) گرفته شده ، و نقطه مقابل آن ((وتر)) به معنی تک و تنها است ، سپس به ضمیمه شدن فرد برتر و قویتری برای کمک به فرد ضعیفتر اطلاق گردیده است و این لفظ در عرف و شرع به دو معنی متفاوت گفته می شود:
الف شفاعت در لسان عامه به این گفته می شود که شخص شفیع از موقعیت و شخصیت و نفوذ خود استفاده کرده و نظر شخص صاحب قدرتی را در مورد مجازات زیردستان خود عوض کند.
گاهی با استفاده از نفوذ خود یا وحشتی که از نفوذ او دارند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 225
و زمانی با پیش کشیدن مسائل عاطفی و تحت تاثیر قرار دادن عواطف طرف .
و زمان دیگری با تغییر دادن مبانی فکری او، درباره گناه مجرم و استحقاق او، و مانند اینها...
بطور خلاصه شفاعت طبق این معنی هیچگونه دگرگونی در روحیات و فکر مجرم یا متهم ایجاد نمی کندتمام تاءثیرها و دگرگونیها مربوط به شخصی است که شفاعت نزد او می شود (دقت کنید).
این نوع شفاعت در بحثهای مذهبی مطلقا معنی ندارد زیرا نه خداوند اشتباهی می کند که بتوان نظر او را عوض کرد، و نه عواطفی به این معنی که در انسان است دارد که بتوان آن را برانگیخت ، و نه از نفوذ کسی ملاحظه می کند و وحشتی دارد و نه پاداش و کیفرش بر محوری غیر از عدالت دور می زند.
مفهوم دیگر شفاعت بر محور دگرگونی و تغییر موضع شفاعت شونده دور میزند، یعنی شخص شفاعت شونده موجباتی فراهم می سازد که از یک وضع نامطلوب و درخور کیفر بیرون آمده و به وسیله ارتباط با شفیع ، خود را در وضع مطلوبی قرار دهد که شایسته و مستحق بخشودگی گردد، و همانطور که خواهیم دید ایمان به این نوع شفاعت در واقع یک مکتب عالی تربیت و وسیله اصلاح افراد گناهکار و آلوده ، و بیداری و آگاهی است ، و شفاعت در منطق اسلام از نوع اخیر است .
و خواهیم دید که تمام ایرادها، خرده گیریها، و حمله ها همه متوجه تفسیر اول برای شفاعت می شود، نه مفهوم دوم که یک معنی منطقی و معقول و سازنده است .
این بود تفسیر اجمالی شفاعت در دو شکل ((تخدیری )) و ((سازنده )).
2- شفاعت در عالم تکوین
آنچه در مورد شفاعت به تفسیر صحیح و منطقی آن گفتیم در جهان تکوین تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 225
و آفرینش (علاوه بر عالم تشریع ) نیز فراوان دیده می شود، نیروهای قویتر این جهان به نیروهای ضعیفتر ضمیمه شده و آنها را در مسیر هدفهای سازنده پیش می برند، آفتاب میتابد و باران می بارد و بذرها را در دل زمین آماده می سازد تا استعدادهای درونی خود را به کار گیرند، و نخستین جوانه حیات را بیرون فرستند پوست دانه ها را بشکافند و از ظلمتکده خاک سر بر آورده به سوی آسمان که از آن نیرو دریافت داشته اند پیش بروند.
این صحنه ها در حقیقت یک نوع شفاعت تکوینی در رستاخیز زندگی و حیات است ، و اگر با اقتباس از این الگو نوعی از شفاعت در صحنه ((تشریع )) قائل شویم راه مستقیمی را پیش گرفته ایم که توضیح آن را به زودی خواهیم خواند.
3- مدارک شفاعت
اکنون به مدارک اصلی و دست اول در مورد مساءله شفاعت می پردازیم :
در قرآن درباره مساءله شفاعت (به همین عنوان ) در حدود 30 مورد بحث شده است (البته بحثها و اشارات دیگری به این مساءله بدون ذکر این عنوان نیز دیده می شود).
آیاتی که در قرآن پیرامون این مساءله بحث می کند در حقیقت به چند دسته تقسیم می شود:
گروه اول آیاتی است که بطور مطلق شفاعت را نفی می کند مانند: ((انفقوا مما رزقناکم من قبل ان یاتی یوم لا بیع فیه و لا خلة و لا شفاعة )) (بقره 254) و مانند ((و لا یقبل منها شفاعة )) (بقرة : 48).
در این آیات راه های متصور برای نجات مجرمان غیر از ایمان و عمل صالح چه از طریق پرداختن عوض مادی یا پیوند و سابقه دوستی ، و یا مساءله شفاعت نفی شده است . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 226
در مورد بعضی از مجرمان می خوانیم : ((فما تنفعهم شفاعة الشافعین )) (مدثر48): ((شفاعت شفاعت کنندگان به حال آنها سودی ندارد)).
گروه دوم آیاتی است که ((شفیع )) را منحصرا خدا معرفی می کند مانند: ((ما لکم من دونه من ولی و لا شفیع )) (سجده : 4): غیر از خدا ولی و شفیعی نداریم و قل لله الشفاعة جمیعا (زمر: 44):((همه شفاعتها مخصوص خدا است ))
گروه سوم آیاتی است که شفاعت را مشروط به اذن و فرمان خدا می کند مانند: ((من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه )) (بقره : 255) چه کسی می تواند جز به اذن خدا شفاعت نماید؟ و ((و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له )) (سباء: 23):(( شفاعت جز برای کسانی که خدا اجازه دهد سودی ندارد)).
گروه چهارم آیاتی است که شرائطی برای شفاعت شونده بیان کرده است گاهی این شرط را رضایت و خشنودی خدا معرفی می کند مانند: ((و لا یشفعون الا لمن ارتضی )) (انبیاء: 28).
طبق این آیه شفاعت شفیعان منحصرا شامل حال کسانی است که به مقام ((ارتضاء)) یعنی پذیرفته شدن در پیشگاه خداوند، رسیده اند.
و گاه شرط آن را گرفتن عهد و پیمان نزد خدا معرفی می کند مانند ((لا یملکون الشفاعة الا من اتخذ عند الرحمن عهدا)). (مریم : 87) (منظور از این عهد و پیمان ایمان به خدا و پیامبران الهی است ).
و زمانی صلاحیت شفاعت شدن را از بعضی از مجرمان سلب می کند، مانند سلب شفاعت از ظالمان در آیه زیر: ((ما للظالمین من حمیم و لا شفیع یطاع )): (غافر: 18). و به این ترتیب داشتن عهد و پیمان الهی یعنی ایمان ، و رسیدن به مقام خشنودی پروردگار و پرهیز از گناهانی چون ظلم و ستم ، جزء شرائط حتمی شفاعت است . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 228
4- شرائط گوناگون شفاعت
خلاصه اینکه آیات شفاعت بخوبی نشان می دهد که مساءله شفاعت از نظر منطق اسلام یک موضوع بی قید و شرط نیست بلکه قیود و شرایطی ، از نظر جرمی که درباره آن شفاعت از یک سو، شخص شفاعت شونده از سوی دیگر، و شخص شفاعت کننده از سوی سوم دارد که چهره اصلی شفاعت و فلسفه آن را روشن می سازد.
مثلا گناهانی همانند ظلم و ستم بطور کلی از دایره شفاعت بیرون شمرده شده و قرآن می گوید: ظالمان ((شفیع مطاعی )) ندارند!
و اگر ظلم را به معنی وسیع کلمه آنچنان که در بعضی از احادیث بعدا خواهد آمد تفسیر کنیم شفاعت منحصر به مجرمانی خواهد بود که از کار خود نادمند و پشیمان ، و در مسیر جبران و اصلاحند، و در این صورت شفاعت پشتوانه ای خواهد بود برای توبه و ندامت از گناه (و اینکه بعضی تصور می کنند با وجود ندامت و توبه نیازی به شفاعت نیست اشتباهی است که پاسخ آن را به زودی خواهیم داد).
از طرف دیگر طبق آیه 28 سوره انبیاء تنها کسانی مشمول بخشودگی از طریق شفاعت می شوند که به مقام ((ارتضاء)) رسیده اند و طبق آیه 87 مریم دارای ((عهد الهی )) هستند.
این دو عنوان همان گونه که از مفهوم لغوی آنها، و از روایاتی که در تفسیر این آیات وارد شده ، استفاده می شود به معنی ایمان به خدا و حساب و میزان و پاداش و کیفر و اعتراف به حسنات و سیئات نیکی اعمال نیک و بدی اعمال بد و گواهی به درستی تمام مقرراتی است که از سوی خدا نازل شده ، ایمانی که در فکر و سپس در زندگی آدمی انعکاس یابد، و نشانهاش این است که خود را از صفت ظالمان طغیانگر که هیچ اصل مقدسی را به رسمیت نمی شناسند بیرون آورد و به تجدید نظر در برنامه های خود وادارد. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 229
در آیه 64 سوره نساء در مورد آمرزش گناهان در سایه شفاعت می خوانیم : ((و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما)): در این آیه توبه و استغفار مجرمان مقدمهای برای شفاعت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) شمرده شده است .
و در آیه 98 و 99 سوره یوسف : قالوا یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا کنا خاطئین قال سوف استغفر لکم ربی انه هو الغفور الرحیم )): نیز آثار ندامت و پشیمانی از گناه در تقاضای برادران یوسف از پدر بخوبی خوانده می شود.
در مورد شفاعت فرشتگان (در سوره آیه 7) می خوانیم که استغفار و شفاعت آنها تنها برای افراد با ایمان و تابعان سبیل الهی و پیروان حق است ((و یستغفرون للذین آمنوا ربنا وسعت کل شی ء رحمة و علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک و قهم عذاب الجحیم )).
باز در اینجا این سؤ ال که با وجود توبه و تبعیت از سبیل الهی و گام نهادن در مسیر حق ، چه نیازی به شفاعت است مطرح می شود که در بحث حقیقت شفاعت از آن پاسخ خواهیم گفت .
و در مورد شفاعت کنندگان نیز این شرط را ذکر کرده که باید گواه بر حق باشند ((الا من شهد بالحق )) (زخرف 87) و به این ترتیب شفاعت شونده باید یک نوع ارتباط و پیوند با شفاعت کننده بر قرار سازد، پیوندی از طریق توجه به حق و گواهی قولی و فعلی به آن ، که این خود نیز عامل دیگری برای سازندگی و بسیج نیروها در مسیر حق است .
5- احادیث اسلامی و شفاعت
در روایات اسلامی نیز تعبیرات فراوانی می بینیم که مکمل مفاد آیات فوق است و گاهی صریحتر از آن ، از جمله : تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 230
1 در تفسیر ((برهان )) از امام کاظم (علیه السلام ) از علی (علیه السلام ) نقل شده که می فرماید: از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) شنیدم ((شفاعتی لاهل الکبائر من امتی ...)): شفاعت من برای مرتکبین گناهان کبیره است راوی حدیث که ابن ابی عمیر است می گوید: از امام کاظم (علیه السلام ) پرسیدم چگونه برای مرتکبان گناهان کبیره شفاعت ممکن است در حالی که خداوند می فرماید: ((و لا یشفعون الا لمن ارتضی )) مسلم است کسی که مرتکب کبائر شود مورد ارتضاء و خشنودی خدا نیست .
امام (علیه السلام ) در پاسخ فرمود:((هر فرد با ایمانی که مرتکب گناهی طبعا پشیمان خواهد شد و پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) فرموده پشیمانی از گناه توبه است ... و کسی که پشیمان نگردد مؤ من واقعی نیست ، و شفاعت برای او نخواهد بود و عمل او ((ظلم )) است ، و خداوند می فرماید ظالمان دوست و شفاعت کنندهای ندارند)).
مضمون صدر حدیث این است که شفاعت شامل مرتکبان کبائر می شود.
ولی ذیل حدیث روشن می کند که شرط اصلی پذیرش شفاعت واجد بودن ایمانی است که مجرم را به مرحله ندامت و خود سازی و جبران برساند، و از ظلم و طغیان و قانون شکنی برهاند (دقت کنید).
2 در کتاب کافی از امام صادق (علیه السلام ) در نامهای که به صورت متحد المال برای اصحابش نوشت چنین نقل شده :
((من سره ان ینفعه شفاعة الشافعین عند الله فلیطلب الی الله ان یرضی عنه ))
لحن این روایت نشان می دهد که برای اصلاح اشتباهاتی که در زمینه شفاعت برای بعضی از یاران امام خصوصا و جمعی از مسلمانان عموما رخ داده است صادر شده ، و با صراحت شفاعتهای تشویق کننده به گناه در آن نفی شده است و می گوید ((هر کس دوست دارد مشمول شفاعت گردد باید خشنودی خدا را جلب کند)). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 231
3 باز در حدیث پر معنی دیگری از امام صادق (علیه السلام ) می خوانیم :((اذا کان یوم القیامه بعث الله العالم و العابد، فاذا وقفا بین یدی الله عز و جل قیل للعابد انطلق الی الجنه ، و قیل للعالم قف تشفع للناس بحسن تادیبک لهم )):
(( در روز رستاخیز خداوند ((عالم )) و ((عابد)) را بر می انگیزد به عابد می گوید تنها به سوی بهشت رو اما به عالم می گوید برای مردمی که تربیت کردی شفاعت کن !.
در این حدیث پیوندی در میان ((تادیب عالم )) و شفاعت او نسبت به شاگردانش )) که مکتب او را درک کرده اند دیده می شود که میتواند پرتوی به روی بسیاری از موارد تاریک این بحث بیفکند.
بعلاوه اختصاص شفاعت کردن به عالم و نفی آن از عابد نشانه دیگری است از این که شفاعت در منطق اسلام یک مطلب قرار دادی و یا پارتی بازی نیست بلکه یک مکتب تربیتی است و تجسمی است از تربیت در این جهان .
6- تاثیر معنوی شفاعت
آنچه در مورد روایات شفاعت آوردیم قسمت کمی از بسیار بود، که بخاطر نکات خاصی که متناسب با بحث مادر آنها بود انتخاب گردید، و گر نه روایات شفاعت به مرحله تواتر رسیده است .
((نووی )) شافعی در شرح ((صحیح مسلم از ((قاضی عیاض )) دانشمند معروف اهل تسنن نقل می کند که می گوید شفاعت متواتر است . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 232
حتی پیروان ((ابن تیمیه )) (متوفای سال 728 هجری ) و محمد بن عبد الوهاب (متوفای سال 1206) که در اینگونه مسائل سختگیری و تعصب و لجاجت خاصی دارند به تواتر این روایات اعتراف کرده اند!
در کتاب ((فتح المجید)) تاءلیف ((شیخ عبد الرحمن بن حسن که از معروفترین کتب ((وهابیه )) است ، و هم اکنون در بسیاری از مدارس دینی ((حجاز)) به عنوان یک کتاب درسی شناخته می شود، از ابن قیم چنین نقل شده احادیث در زمینه شفاعت مجرمان از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) متواتر است ، و صحابه او و اهل سنت عموما اجماع بر این موضوع دارند، و منکر آن را بدعتگذار می دانند و به او انتقاد می کنند و او را گمراه می شمرند)).
اکنون پیش از آنکه به بحث درباره اثرات اجتماعی و روانی شفاعت بپردازیم و ایرادهای چهارگانه را در شعاع فلسفه شفاعت مورد بررسی قرار دهیم نگاهی به آثار معنوی آن از نظر منطق خدا پرستان و معتقدان به شفاعت می کنیم که این نگاه روشنگر بحث آینده در زمینه واکنشهای اجتماعی و روانی این مساءله خواهد بود.
در میان علمای عقائد اسلامی در زمینه چگونگی تاثیر معنوی شفاعت گفتگو است : جمعی که بنام ((وعیدیه )) معروف هستند (آنها که اعتقاد به خلود مرتکبان گناهان کبیره در جهنم دارند) معتقدند که شفاعت اثری در زدودن آثار گناه ندارد، بلکه تاءثیر آن تنها در قسمت پیشرفت و تکامل معنوی و افزایش پاداش و ثواب است .
در حالی که ((تفضیلیه )) (آنها که اعتقاد به خلود اصحاب کبائر ندارند) معتقدند شفاعت در زمینه گناهکاران است ، و اثرش سقوط مجازات و کیفر می باشد. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 233
ولی محقق معروف ((خواجه ظ نصیر الدین طوسی )) در کتاب ((تجرید الاعتقادات )) هر دو را حق می داند، و معتقد به هر دو اثر است .
علامه حلی در شرح عبارت او در کشف المراد نیز این عقیده را انکار نکرده بلکه شواهدی برای آن آورده است .
گمان نمی کنیم با توجه به آنچه سابقا در معنی شفاعت از نظر ریشه لغوی و هم از نظر مقایسه با شفاعت تکوینی گفته شد تردیدی باقی بماند که عقیده محقق طوسی به واقعیت نزدیکتر است .
زیرا از یک سو در روایت معروفی که از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده می خوانیم : ((ما من احد من الاولین و الاخرین الا هو محتاج الی شفاعة محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) یوم القیامه )) (طبق این حدیث همه مردم نیازمند به شفاعت پیامبرند).
و به این ترتیب حتی کسانی که از گناه توبه کرده اند و جرم آنها بخشوده شده ، باز نیاز به شفاعت دارند، و این در صورتی ممکن است که اثر شفاعت دو جانبه باشد و افزایش مقام را نیز شامل شود.
و اگر در بعضی از روایات می خوانیم نیکوکاران نیاز به شفاعت ندارند، منظور نفی آن نوع شفاعت است که در مورد مجرمان و گناهکاران می باشد.
از سوی دیگر گفتیم : حقیقت شفاعت ضمیمه شدن موجود قویتری به موجود ضعیفتر برای کمک به او است ، این کمک ممکن است برای افزایش نقاط قوت باشد و نیز ممکن است برای پیرایش نقاط ضعف .
همانطور که در شفاعت تکوینی و موجوداتی که در مسیر تکامل و پرورش قرار دارند نیز این دو جنبه مشهود است : گاهی موجودات پائین تر نیازشان به عوامل نیرومندتر و برتر برای از میان بردن عوامل تخریب است (همانند نیاز گیاه به نور آفتاب برای از بین بردن آفات ) و گاه برای افزودن نقاط قوت و پیشرفت می باشد تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 234
(همانند نیاز گیاه برای رشد و نمو به نور آفتاب ) و همچنین یک شاگرد درس خوان هم برای اصلاح اشتباهات خود نیاز به استاد دارد و هم برای افزایش معلومات مختلف .
بنابر این شفاعت به دلائل مختلف اثر دوگانه دارد و انحصار به زدودن آثار جرم و گناه ندارد (دقت کنید).
با توجه به آنچه گفته شده روشن که چرا توبهکاران نیز به شفاعت نیازمندند، با اینکه توبه طبق اعتقادات مسلم مذهبی به تنهائی موجب آمرزش گناه می گردد.
دلیل این موضوع دو چیز است :
1 توبه کاران نیز برای افزایش مقامات معنوی و پرورش و تکامل و ارتقاء مقام ، نیاز به شفاعت دارند اگر چه نیازشان در زمینه جرم و گناه با ((توبه )) بر آورده شده است .
2 اشتباه بزرگی که برای بسیاری در زمینه تاثیر توبه رخ داده موجب اینگونه اشکالات می شود و آن اینکه تصورشان این است که توبه و ندامت و پشیمانی از گناه می تواند انسان را به حالت قبل از گناه در آورد در حالی که در جای خود گفتهایم ندامت از گذشته و تصمیم نسبت به آینده تنها مرحله نخستین توبه است ، و درست همانند داروئی است که بیماری را قطع می کند، بدیهی است با قطع تب و از بین رفتن ریشه بیماری ، اگر چه بیمار بهبودی یافته و سالم شده ، ولی هرگز به حال یک انسان عادی در نیامده است ، بلکه باید مدتها به تقویت بنیه جسمی خود بپردازد، تا به مرحله قبل از بیماری برسد.
و به تعبیر دیگر توبه مراحلی دارد، و ندامت از گناه و تصمیم برای پاک بودن در آینده تنها مرحله نخستین آن است . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 235
مرحله نهائی آن به این حاصل که توبه کار از هر نظر به حالت روحانی قبل از گناه در آید و در این مرحله است که شفاعت شافعان و پیوند و ارتباط با آنها می تواند اثر بخش باشد.
شاهد زنده برای این سخن همان است که در سابق اشاره کردیم که در آیات مربوط به استغفار می بینیم علاوه بر توبه شخص مجرم ، استغفار پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) شرط پذیرش توبه قرار داده شده است ، و همچنین در مورد توبه برادران یوسف و استغفار یعقوب برای آنها، و از همه روشنتر در مورد استغفار فرشتگان برای افرادی که نیکوکار و صالح و مصلحند که آیات آن در سابق گذشت (دقت کنید).
7- فلسفه شفاعت
((مفهوم )) شفاعت و((مدارک )) آن را که روشنگر مفهوم آن بود دانستیم ، و با توجه به آن ، درک فلسفه های ((اجتماعی و روانی )) آن چندان مشکل نیست .
به طور کلی توجه به اصل شفاعت می تواند چند اثر زیر را در معتقدان داشته باشد:
((مبارزه با روح یاءس )) کسانی که مرتکب جرائم سنگینی می شوند از یکسو گرفتار ناراحتی وجدان ، و از سوی دیگر گرفتار یاس از بخشودگی در پیشگاه خدا می گردند و چون راه بازگشت را به روی خود مسدود می یابند عملا حاضر به هیچگونه تجدید نظر نیستند، و با توجه به تیره گی افق آینده در نظرشان ممکن است دست به طغیان و سرکشی بیشتر بزنند و یکنوع آزادی عمل برای خود، تحت این عنوان که رعایت مقررات برای آنها سودی ندارد، قائل شوند، درست همانند بیماری که از بهبودی ماءیوس شده و سد پرهیز را بکلی شکسته است چون آن را بی دلیل و فاقد تاثیر می داند.
گاه ناراحتی وجدان که ناشی از اینگونه جرائم است ، موجب اختلالات تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 236
روانی و یا موجب تحریک حس انتقامجوئی از جامعهای که او را چنین آلوده کرده است می گردد، و به این ترتیب گناهکار مبدل به یک عنصر خطرناک و کانون ناراحتی برای جامعه می شود.
اما ایمان به شفاعت روزنه ای به سوی روشنائی به روی او می گشاید و امید به آمرزش ، او را به کنترل خویش و تجدید نظر، و حتی جبران گذشته تشویق می کند، حس انتقام جوئی در او تحریک نمی گردد و آرامش روانی به او امکان تبدیل شدن به یک عنصر سالم و صالح می دهد.
بنابر این اگر بگوئیم توجه به شفاعت به معنی صحیح ، یک عامل سازنده و باز دارنده است که می تواند از یک فرد مجرم و گناهکار فرد صالحی بسازد، گزاف نگفته ایم ، لذا مشاهده می کنیم که حتی برای زندانیان ابد، روزنه شفاعت و بخشودگی در قوانین مختلف دنیا باز گذارده شده است ، مبادا یاءس و نومیدی آنها را مبدل به کانون خطری در درون خود زندانها کند، و یا گرفتار اختلال روانی سازد!.
8- شرائط ((سازنده شفاعت ))
با توجه به اینکه شفاعت به معنی صحیح قیود و شرائط فراوانی در چند جهت دارد، کسانی که معتقد به این اصلند برای اینکه مشمول آن شوند ناگزیرند شرائط آن را فراهم سازند، و از گناهانی همانند ظلم که امید شفاعت را به صفر می رساند بپرهیزند، برنامه خود را از یک دگرگونی عمیق و همه جانبه در وضع خویش شروع کنند، و برای رسیدن به مقام ارتضاء و بر قرار ساختن عهد الهی (به تفسیری که گذشت ) از گناه توبه کنند، و یا حد اقل در آستانه توبه قرار گیرند.
خلافکاری و شکستن سد قوانین الهی را متوقف سازند و یا لااقل تقلیل دهند و ایمان به خدا و دادگاه بزرگ رستاخیز را در خود زنده نگاهدارند و قوانین و مقررات او را محترم بشمرند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 237
و از طرفی برای بر قرار ساختن پیوند میان ((خود)) و ((شفاعت کننده )) از صفات او اقتباس کنند و یک نوع سنخیت ، هر چند ضعیف ، میان خود و او بر قرار سازند، یعنی همانطور که در شفاعت تکوینی آمادگی و سنخیت ، و تسلیم در برابر عوامل تکامل ، شرط تاثیر علل تکوینی است ، در مرحله شفاعت تشریعی نیز برای رسیدن به نتیجه ، اینگونه آمادگیها لازم است (دقت کنید).
با این وضع جای تردید باقی نمی ماند که شفاعت به معنی صحیح نقش مؤ ثری در دگرگونی حال مجرمان و اصلاح وضع آنها خواهد داشت .
9- بررسی و پاسخ اشکالات
همانطور که قبلا گفته شد میان ((شفاعت )) در عرف عام و ((شفاعت )) در منطق اسلام فاصله زیادی است ، یکی بر اساس تغییر دادن فکر ((شفاعت کننده )) و دیگری بر اساس تغییرات و دگرگونیهای گوناگون در ((شفاعت شونده )) قرار دارد.
روشن است که شفاعت به معنی اول همه اشکالات گذشته را به خود جذب می کند، هم روح سعی و تلاش را می کشد، هم موجب تشویق به گناه است .
هم انعکاسی از جوامع عقب افتاده و فئودالیته می باشد.
و هم متضمن یکنوع شرک یا انحراف از توحید است .
زیرا اگر ما معتقد باشیم که علم خدا را می توان تغییر داد و مجهولی را درباره ((شفاعت شونده )) برای او روشن ساخت ، و یا مبدئی غیر از او در جهان وجود دارد که میتوان خشم خدا را به وسیله او فرو نشاند، و یا محبت او را به سوی خود جلب کرد، و یا معتقد باشیم که خداوند ممکن است نیاز به موقعیت بعضی از بندگان خود داشته باشد و بخاطر این نیاز، شفاعت آنها را درباره مجرمی بپذیرد، و یا معتقد باشیم که از نفوذ وسایطی ممکن است بهراسد و شفاعت آنها را بپذیرد، همه اینها ما را از اصل توحید و خداشناسی ، دور می سازد و در دره شرک تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 238
و بت پرستی ، پرتاب می کند .
اینها همه نتیجه شفاعت در عرف عام و معنی نادرست آن است .
ولی شفاعت در شکل صحیح و با شرائط و کیفیت و خصوصیات و ویژگیهائی که در بالا به آن اشاره شد، هیچیک از این عیوب را ندارد سهل است نقاط مثبت ضد آنرا پرورش می دهد.
این نوع شفاعت تشویق به گناه نمی کند، بلکه وسیله ای برای ترک گناه است .
دعوت به سستی و تنبلی نمی کند، بلکه با ایجاد روح امیدواری ، نیروهای انسان را برای جبران خطاهای گذشته بسیج می نماید.
هیچگونه ارتباطی با جوامع عقب افتاده ندارد، بلکه یک وسیله مؤ ثر تربیتی برای اصلاح مجرمان و گناهکاران و متجاوزان است .
نه تنها شرک نیست ، بلکه عین توحید و توجه به خدا و استمداد از صفات او و اذن و فرمان او می باشد.
باز برای روشنتر شدن این بحث نظر شما را به تحلیل زیر جلب می کنیم :
10- شفاعت و توحید
تفسیرهای نادرست برای مساءله شفاعت ، دو دسته را که در دو قطب کاملا متضاد هستند به مخالفت با این موضوع برانگیخته است دستهای که طرز تفکر مادی دارند و شفاعت را عامل تخدیر و خاموش ساختن تلاش و کوششها می پندارند که پاسخ آنها مشروحا گذشت .
دسته ای دیگر بعضی از افراطیون مذهبی مانند وهابیها و همفکران آنها هستند که اعتقاد به شفاعت را یکنوع شرک و انحراف از آئین توحید تصور می کنند با اینکه طرح اشکال آنها و پاسخ آن بحث را به درازا می کشاند و از طرز تفسیر خارج می شویم ولی روی پاره ای از جهات این امر را لازم می دانیم :
نخست توجه به این موضوع لازم است که وهابیها که در دو قرن اخیر به رهبری محمد بن عبد الوهاب سرزمین حجاز را تحت نفوذ افکار خود قرار داده اند در معتقدات تند و حاد خود که بیشتر در زمینه توحید است تنها با شیعه مخالفت ندارند بلکه با غالب مسلمانهای اهل تسنن نیز شدیدا مخالفند.
((محمد بن عبد الوهاب )) که افکار خود را از ((ابن تیمیه )) (احمد بن عبد الحلیم دمشقی متوفی 728) که تقریبا (چهار قرن قبل از او می زیسته ) گرفته است ، در حقیقت مجری افکار و معتقدات ابن تیمیه (ایده ئولوگ وهابیه ) بود.
((محمد بن عبد الوهاب )) در خلال سالهای 1160 تا 1206 که سال وفات او بود با همکاری زمامداران محلی ، و برانگیختن آتش تعصبهای خشن در میان اقوام بیابان گرد و بدوی حجاز توانست به نام دفاع از توحید و مبارزه با شرک ، مخالفان خود را عقب بزند و بر دستگاه حکومت و رهبری سیاسی ، بطور مستقیم ، و غیر مستقیم تسلط یابد و در این راه خون های زیادی از مسلمانان حجاز و غیر حجاز ریخته شد.
کشمکشهای پیروان محمد بن عبد الوهاب محدود به محیط حجاز نبود، بلکه در سال 1216 (درست ده سال پس از مرگ محمد بن عبد الوهاب ) پیروان او از طریق بیابانهای حجاز با یک حمله غافلگیرانه به کربلا ریختند و با استفاده از تعطیل بودن شهر به مناسبت روز عید غدیر و مسافرت بسیاری از اهالی کربلا به نجف برای مراسم غدیر، پس از شکافتن دیوار شهر به داخل شهر رخنه کرده و به تخریب حرم امام حسین (علیه السلام ) و سایر اماکن مقدس شیعه در کربلا پرداختند، و در ضمن تمام درهای گرانقیمت و تابلوها و هدایای نفیس و وسائل تزیینی را با خود بردند، حدود پنجاه نفر در نزدیکی ضریح و پانصد نفر در صحن و تعداد زیادی را در خود شهر کشتند که بعضی عدد مقتولین را بالغ بر پنج هزار نفر دانسته اند، در این ماجرا خانه های فراوانی غارت شد و حتی پیرمردان و کودکان و زنان نیز از این تعرض مصون نماندند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 240
در سال 1344 فقهای مدینه که در دستگاه حکومت نفوذ داشتند فتوا به انهدام تمام قبور بزرگان اسلام در حجاز دادند و در روز هشتم شوال این حکم تنفیذ گردید و همه قبور را یکی پس از دیگری بجز قبر پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) ویران کردند که آن هم بخاطر ترس از خشم عمومی مسلمین مستثنی شد.
رویهمرفته پیروان این مکتب همانند خود محمد بن عبد الوهاب افرادی خشن و غیر قابل انعطاف و یکدنده و قشری و متعصبند و بیش از آنچه روی منطق تکیه می کنند شدت عمل و خشونت به خرج می دهند، و دانسته یا نادانسته مسائل اسلامی را خلاصه در مبارزه کردن با چند مسئله همانند موضوع شفاعت و زیارت قبور و توسل کرده ، و عملا مردم را از مباحث مهم اجتماعی اسلام مخصوصا آنچه مربوط به عدالت اجتماعی و محو آثار استعمار و مبارزه منطقی با غلبه روح مادیگری و مکتبهای الحادی است دور نگه داشته اند.
به همین دلیل در محیط فکری آنها هیچگونه سخنی از این مسائل مطرح نیست و در یک حال بیخبری وحشتناک نسبت به مسائل روز به سر می برند.
در هر صورت آنها در مورد مساءله شفاعت چنین می گویند: هیچکس حق ندارد از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) شفاعت بطلبد و مثلا بگوید: یا محمد اشفع لی عند الله زیرا خداوند می گوید: ((وان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا)) (جن 18)
در رساله ((کشف الشبهات ))، نوشته محمد بن عبد الوهاب چنین می خوانیم : اگر کسی بگوید ما می دانیم خدا به پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) مقام شفاعت بخشیده و به اذن و فرمان او می تواند شفاعت کند و چه مانعی دارد ما آنچه را که خدا به او بخشیده از او تقاضا کنیم ؟ در پاسخ می گوئیم درست است که خدا به او مقام شفاعت داده ولی با این حال نهی کرده است که از او شفاعت بطلبیم ! و گفته است : ((فلا تدعوا مع الله احدا)).
بعلاوه مقام شفاعت منحصر به پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نیست ، فرشتگان و دوستان خدا تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 241
نیز این مقام را دارند، آیا می توانیم از آنها نیز درخواست شفاعت کنیم اگر کسی چنین بگوید، پرستش و عبادت بندگان صالح خدا را کرده است ))!.
و نیز نامبرده در رساله ((اربع قواعد)) سخنی دارد که خلاصه اش این است : رهائی از شرک تنها به شناسائی چهار قاعده ممکن است :
1 کفاری که پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) با آنها نبرد کرد اقرار داشتند به اینکه :
خداوند خالق و رازق و تدبیر کننده جهان هستی است چنانکه قرآن می گوید: ((قل من یرزقکم من السماء و الارض ... و من یدبر الامر فسیقولون الله )): (سوره یونس آیه 31) ولی این اقرار و اعتراف هرگز آنها را در زمره مسلمانان قرار نداد.
2 آنها می گفتند: توجه ما به بتها و عبادت ما از آنها تنها بخاطر طلب قرب و شفاعت می باشد، و یقولون هؤ لاء شفعائنا عند الله : (یونس 18).
3 پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) تمام کسانی را که عبادت غیر خدا می کردند محکوم ساخت اعم از آنها که عبادت فرشتگان و انبیاء و صالحین می کردند یا آنها که اشجار و احجار و خورشید و ماه را می پرستیدند و هیچگونه تفاوتی در میان آنها قائل نشد.
4 مشرکان عصر ما در مسیر شرک از مشرکان زمان جاهلیت بدترند!، زیرا آنها به هنگام آرامش ، عبادت بتها می کردند ولی در شدت و سختی به مقتضای ((فاذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین )): (سوره عنکبوت : 65) تنها خدا را می خواندند، ولی مشرکان زمان ما در حالت آرامش و سختی هر دو متوسل به غیر خدا می شوند!عجیب اینکه این گروه وهابیان در نسبت دادن شرک به سایر مسلمانان و کسانی که با عقاید آنان هماهنگی ندارند، اعم از سنی و شیعه ، به اندازهای جری تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 242
و جسور هستند که خون و مال مسلمانان دیگر را به سادگی مباح و حلال می شمرند، و قتل آنها را، خیلی آسان ، مجاز می دانند، همانطور که در طول تاریخ خود، بارها عملا نیز این مطلب را نشان داده اند.
شیخ ((سلیمان ابن لحمان )) در کتاب ((الهدیة السنیة )) چنین می گوید: ((کتاب و سنت گواهی بر این می دهند که هر کس فرشتگان و انبیاء یا (مثلا) ابن عباس و ابو طالب و امثال آنان را واسطه میان خود و خدا قرار بدهد که در پیشگاه خدا برای او شفاعت کنند، بخاطر اینکه آنها مقرب درگاه خدا هستند همانطور که در نزد سلاطین شفاعت می کنند چنین کسانی کافر و مشرکند! و خون و مال آنها مباح است !! اگر چه ((اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله )) بگویند و اگر چه نماز بخوانند و روزه بگیرند.
خشونت و یکدندگی و لجاجتی که از این گفتار می بارد بر هیچکس مخفی نیست ، و همچنین جهل و ناآگاهی از مسائل اسلامی و قرآنی .
بررسی در زمینه منطق وهابیان در مساءله شفاعت :
از آنچه از سخنان مؤ سس این مسلک (محمد بن عبد الوهاب ) نقل کردیم چنین نتیجه گیری میتوان کرد که آنها در نسبت شرک به طرفداران شفاعت در حقیقت روی دو مطلب زیاد تکیه می کنند:
1 مقایسه مسلمانان طرفدار شفاعت انبیاء و صلحاء با مشرکان زمان جاهلیت .
2 - نهی صریح قرآن از عبادت و پرستش غیر خدا و اینکه نام کسانی را همراه نام خدا ببریم ، فلا تدعوا مع الله احد (سوره جن آیه 18) و اینکه تقاضای شفاعت یک نوع عبادت است . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 243
در قسمت اول باید گفت که در این مقایسه مرتکب اشتباه بزرگی شده زیرا:
اولا قرآن صریحا مقام شفاعت را برای جمعی از نیکان و صلحا و انبیا و فرشتگان اثبات کرده است ، همانطور که در بحثهای سابق گذشت . منتها آن را منوط به ((اذن الهی )) دانسته است ، بسیار غیر منطقی و مضحک است که ما بگوئیم خدا چنین مقامی را به او داده ولی ما را از مطالبه اعمال این موقعیت ، هر چند مشروط به اذن خدا نمائیم نهی کرده است .
بعلاوه قرآن مراجعه برادران یوسف را به پدر، و همچنین یاران پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) را به پیامبر و تقاضای استغفار از وی را صریحا آورده است .
آیا این یکی از مصادیق روشن درخواست شفاعت نیست ، تقاضای شفاعت از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) با جمله ((اشفع لنا عند الله )) همان است که برادران یوسف گفتند ((یا ابانا استغفر لنا)) (سوره یوسف آیه 97).
چگونه چیزی را که قرآن صریحا مجاز شمرده شرک می شمرند و معتقد به آن را مشرک و خون و مال او را مباح می پندارند ؟! اگر این کار شرک بود چرا یعقوب فرزندان خود را از آن نهی نکرد؟!.
ثانیا هیچگونه شباهتی میان بت پرستان و خدا پرستان معتقد به شفاعت به اذن الله نیست ، زیرا بت پرستان ، عبادت بتها می کردند و آنها را شفیع میدانستند در حالی که در مورد مسلمانان معتقد به شفاعت ، مساءله عبادت شفعاء به هیچوجه مطرح نیست ، بلکه تنها درخواست شفاعت در پیشگاه خدا از آنها می کنند و همانطور که خواهیم گفت در خواست شفاعت هیچ ارتباطی به مساءله عبادت ندارد.
بت پرستان از پرستش خدای یگانه وحشت داشتند و می گفتند:
((اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشی ء عجاب )) (سوره ص آیه 5).
بت پرستان بتها را از نظر عبادت در ردیف خداوند می دانستند و می گفتند: تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 244
((تا لله ان کنا لفی ضلال مبین اذ نسویکم برب العالمین )) (شعراء آیه 98)
بت پرستان همانطور که تواریخ به روشنی گواهی می دهد اعتقاد به تاثیر بتها در سرنوشت خود داشتند و مبدئیت تاثیر برای آنها قائل بودند، در حالی که مسلمانان معتقد به شفاعت ، تمام تاثیر را از خدا میدانندو برای هیچ موجودی استقلال در تاثیر قائل نیستند.
مقایسه این دو با یکدیگر بسیار جاهلانه و دور از منطق است .
اما در مورد دوم باید ببینیم عبادت چیست ؟ تفسیر عبادت به هر گونه خضوع و احترام مفهومش این است که هیچکس برای هیچکس خضوع و احترامی نکند و احدی این نتیجه را نمی پذیرد.
همچنین تفسیر آن به هر گونه درخواست و تقاضا معنیش این است که تقاضا و در خواست از هر کس شرک و بت پرستی باشد، این نیز بر خلاف ضرورت عقل و دین است .
عبادت را به تبعیت و پیروی انسانی از انسان دیگر نیز نمی توان تفسیر کرد، زیرا پیروی منطقی افراد از رئیس خود در سازمانها و تشکیلات اجتماعی جزء الفبای زندگی بشر است ، همانطور که پیروی از پیامبران و پیشوایان بزرگ از وظائف حتمی هر دینداری محسوب می شود.
بنابراین عبادت مفهومی غیر از همه اینها دارد و آن آخرین حد خضوع و تواضع است که به عنوان تعلق و وابستگی مطلق و تسلیم بی قید و شرط عابد در برابر معبود انجام می گیرد.
این کلمه که با واژه (عبد) ریشه مشترک دارد، توجه به مفهوم عبد (بنده ) روشن می سازد که در حقیقت عبادت کننده با عبادت خود نشان می دهد که در برابر معبود تسلیم محض است ، و سرنوشت خود را در دست او می داند، این همان چیزی است که از لفظ عبادت در عرف و شرع فهمیده می شود.
آیا در تقاضای شفاعت از شفیعان هیچگونه اثری از عبادت و پرستش با این تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 245
مفهوم دیده می شود؟.
و اما در مورد خواندن غیر خدا که در آیات متعددی از آن نهی شده است شک نیست که مفهومش این نیست که مثلا صدا زدن و خواندن کسی به نامش و گفتن یا حسن و یا احمد ممنوع است یا شرک .
در این نیز نباید تردید کرد که خواندن کسی و درخواست انجام کاری که در قدرت و توانائی او است نیز نه گناه است و نه شرک زیرا تعاون یکی از پایه های زندگی و حیات اجتماعی است ، تمام پیامبران و امامان نیز چنین کاری داشته اند (حتی خود وهابیان هم آن را ممنوع ندانسته اند).
آنچه ممکن است مورد ایراد واقع گردد همان است که خود ابن تیمیه در رساله زیارة القبور متعرض آن شده است :
حاجتی را که بنده از خدا می خواهد اگر چیزی باشد که جز از خداوند صادر نمی شود هر گاه آنرا از مخلوق بخواهد مشرک است ، همانند عبادت کنندگان ملائکه و بتهای سنگ و چوبی و کسانی که مسیح و مادرش را به عنوان معبود برگزیده بودند، مثل اینکه به مخلوق زنده یا مرده بگوید گناه مرا ببخش ، یا مرا بر دشمنم پیروز کن ، یا بیماریم را شفا ده !..
و اگر از اموری باشد که بندگان نیز قادر بر انجام آن هستند در این صورت مانعی ندارد که تقاضای آنرا از انسانی کند، منتها شرایطی دارد، زیرا تقاضای مخلوق از مخلوق دیگر گاه جائز است و گاه حرام ..
پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) به ابن عباس فرموده هنگامی که چیزی می خواهی از خدا بخواه ، و هنگامی که یاری می طلبی از خدا یاری بطلب ، تا آنجا که پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) به گروهی از یارانش توصیه فرمود هرگز چیزی از مردم نخواهند، آنها در عمل به این توصیه تا آنجا پیش رفتند که اگر تازیانه از دست یکی می افتاد (و سوار بر مرکب بود) به کسی نمی گفت این تازیانه را به من بده ، این همان تقاضای مکروه است ، و اما تقاضای جائز آن تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 246
است که انسان از برادر مؤ منش طلب دعا کند!.
بنابراین ما هم می گوئیم اگر براستی کسی کار خدا را از غیر خدا بخواهد و او را مستقل در انجام آن بداند مشرک است ، ولی اگر از او شفاعتی بخواهد که کار خود او است و خدا به او داده ، نه تنها شرک نیست ، بلکه عین ایمان و توحید است کلمه مع در آیه فلا تدعوا مع الله احدا نیز گواه بر این مدعاست که نباید کسی را در ردیف خداوند مبداء تاءثیر مستقل دانست (دقت کنید) غرض از اصرار و تاءکید روی این بحث آنست که تحریف و مسخ مفهوم شفاعت نه تنها بهانه ای به دست خرده گیران بر مذهب داده است بلکه سبب تفسیرها و نتیجه گیریهای نادرست از ناحیه بعضی از طوائف اسلامی شده و عاملی برای تفرقه و پراکندگی صفوف گردیده است .
در حالی که تفسیر صحیح شفاعت ، علاوه بر اینکه موجب رشد و تکامل اخلاقی جامعه ، و عاملی برای اصلاح افراد فاسد است ، سبب قطع زبان بدخواهان ، و وحدت کلمه در جامعه اسلامی خواهد بود.
ما امیدواریم همه علما و دانشمندان اسلام با تحلیل صحیح قرآنی و منطقی روی این مساءله راه سوء استفاده را به روی دشمنان ببندند و به توحید صفوف خود کمک کنند. البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 247
آیه 49
آیه و ترجمه
وَ إِذْ نجَّیْنَکم مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ یَسومُونَکُمْ سوءَ الْعَذَابِ یُذَبحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَ یَستَحْیُونَ نِساءَکُمْ وَ فی ذَلِکُم بَلاءٌ مِّن رَّبِّکُمْ عَظِیمٌ(49)
ترجمه :
49 و (نیز به خاطر بیاورید) آنزمان که شما را از چنگال فرعونیان رهائی بخشیدیم که همواره شما را به شدیدترین وجهی آزار می دادند: پسران شما را سر می بریدند و زنان شما را (برای کنیزی ) زنده نگه می داشتند و در این ، آزمایش سختی از طرف پروردگار برای شما بود.
تفسیر:
نعمت آزادی
قرآن در این آیه به یکی دیگر از نعمتهای بزرگی که به قوم بنی اسرائیل ارزانی داشته اشاره می کند و آن نعمت آزادی از چنگال ستمکاران است که از بزرگترین نعمتهای خدا است . به آنها یادآور می شود که : بخاطر بیاورید زمانی را که شما را از دست فرعونیان نجات بخشیدیم (و اذ نجیناکم من آل فرعون ).
همانها که دائما شما را به شدیدترین وجهی آزار می دادند (یسومونکم سوء العذاب ).
پسرانتان را سر می بریدند، و زنان شما را برای کنیزی و خدمت ، زنده نگه می داشتند (یذبحون ابنائکم و یستحیون نسائکم ).
و در این ماجرا آزمایش سختی از سوی پروردگارتان برای شما بود (و فی ذلکم بلاء من ربکم عظیم ). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 248
قرآن مخصوصا برای مجسم ساختن عذاب فرعونیان نسبت به بنی اسرائیل تعبیر به یسومون کرده (یسومون فعل مضارع از ماده سوم است که در اصل به معنی دنبال چیزی رفتن می باشد و از آنجا که فعل مضارع معمولا معنی دوام و استمرار را می بخشد، در می یابیم که بنی اسرائیل به طور مداوم تحت شکنجه فرعونیان بوده اند).
با چشم خود می دیدند که پسران بیگناهشان را سر می برند، و از سوی دیگر دخترانشان را به کنیزی می بردند، و از این گذشته خودشان نیز دائما تحت شکنجه بودند، بردگان و خدمتگزاران و کارگران قبطیان و دار و دسته فرعون محسوب می شدند.
مهم این است که قرآن ، این جریان را یک آزمایش سخت و عظیم ، برای بنی اسرائیل می شمرد (یکی از معانی بلاء آزمایش است ) و به راستی تحمل اینهمه ناملایمات ، آزمایش سختی بوده است .
این احتمال نیز وجود دارد که بلاء در اینجا به معنی مجازات باشد، زیرا بنی اسرائیل پیش از آن ، قدرت و نعمت فراوان داشتند، و کفران کردند، و خدا آنها را مجازات کرد.
احتمال سومی در تفسیر این جمله نیز از سوی بعضی از مفسران ذکر شده است که بلاء به معنی نعمت باشد، یعنی نجات از چنگال فرعونیان نعمتی بزرگ برای شما بود. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 249
به هر حال روز نجات بنی اسرائیل از چنگال فرعونیان یک روز مهم تاریخی بود که قرآن کرارا روی آن تکیه کرده است .
بردگی دختران در آن روز و امروز
قرآن زنده گذاردن دختران و سر بریدن پسران بنی اسرائیل را عذاب می خواند، و آزادی از این شکنجه را نعمت خویش می شمارد.
گویا می خواهد هشدار دهد که انسانها بایست سعی کنند آزادی صحیح خویش را بهر قیمت که هست بدست آورند و حفظ نمایند.
چنانکه علی (علیه السلام ) به این مطلب در گفتار خود اشاره می فرماید: الموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین زنده بودن و زیردست بودن برای شما مرگ است ، و مرگ برای شما در راه بدست آوردن آزادی زندگی است ).
ولی دنیای امروز با گذشته این فرق را دارد که در آن زمان فرعون با استبداد مخصوص خود پسران و مردان را از جمعیت مخالفش می گرفت ، و دختران آنها را آزاد می گذارد، ولی در دنیای امروز تحت عناوین دیگری روح مردانگی در افراد کشته می شود و دختران به اسارت شهوات افراد آلوده در می آیند.
اما چرا فرعون تصمیم به قتل پسران بنی اسرائیل و زنده گذاردن دختران آنها گرفت ؟ بعضی از مفسران منشاء این جنایت را خوابی می دانند که فرعون دید پاسخ صحیحتر آن را در ذیل آیه 4 سوره قصص خواهید خواند، و خواهید دانست که سبب کشتار فرزندان بنی اسرائیل تنها آن خواب نبوده است بلکه وحشت فرعونیان از نیرومند شدن بنی اسرائیل و به دست گرفتن حکومت ، به این موضوع کمک کرده است . البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 250
آیه 50
آیه و ترجمه
وَ إِذْ فَرَقْنَا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنجَیْنَکمْ وَ أَغْرَقْنَا ءَالَ فِرْعَوْنَ وَ أَنتُمْ تَنظرُونَ(50)
ترجمه :
50 و (به خاطر بیاورید) هنگامی که دریا را برای شما شکافتیم و شما را نجات دادیم و فرعونیان را غرق ساختیم و شما تماشا می کردید.
تفسیر:
نجات از چنگال فرعونیان
از آنجا که در آیه گذشته اشاره اجمالی به نجات بنی اسرائیل از چنگال فرعونیان شد، آیه مورد بحث در حقیقت توضیحی بر چگونگی این نجات است که خود نشانه ای است از نعمتهای بزرگ پروردگار بر بنی اسرائیل .
می گوید: به خاطر بیاورید هنگامی را که دریا را برای شما شکافتیم (و اذ فرقنا بکم البحر).
و شما را نجات دادیم و فرعونیان را غرق کردیم در حالی که تماشا می کردید (فانجیناکم و اغرقنا آل فرعون و انتم تنظرون ).
ماجرای غرق شدن فرعونیان در دریا و نجات بنی اسرائیل از چنگال آنها در سوره های متعددی از قرآن آمده است ، از جمله سوره اعراف آیه 136 انفال آیه 54 اسراء آیه 103 شعراء آیه 63 و 66 زخرف آیه 55 و دخان آیه 17 به بعد.
در این سوره ها تقریبا همه جزئیات این ماجرا شرح داده شده ، ولی در آیه مورد بحث تنها اشاره ای از نظر نعمت و لطف خداوند به بنی اسرائیل شده ، تا آنها را به پذیرش اسلام ، آئین نجات بخش جدید، تشویق کند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 251
همانگونه که مشروح این جریان را در سوره های نامبرده خواهید خواند موسی پس از تبلیغ فراوان و دعوت فرعون و فرعونیان و ارائه معجزات گوناگون و عدم پذیرش آنها ماءمور می شود که نیمه شب با بنی اسرائیل از مصر کوچ کند، اما هنگامی که به نزدیک دریا (شط عظیم نیل ) می رسد ناگاه متوجه می شوند که فرعون و لشگرش آنها را از پشت سر تعقیب می کنند، اضطراب و وحشت سراسر وجود بنی اسرائیل را فرا می گیرد از پیش رو دریا و از پشت سر لشگر نیرومند فرعون که تاب مقاومت با آن را ندارند، در اینجا است که موسی (علیه السلام ) ماءموریت پیدا می کند عصا را به دریا بزند، راه های متعددی از دل دریا گشوده می شود، و جمعیت بنی اسرائیل به سلامت از دریا می گذرند، از آنطرف لشگر مخالف که همچنان آنها را تعقیب می کردند همه به وسط دریا می رسند، آبها بهم می پیوندند، و همگی هلاک می شوند.
جسدهای مرده لشکریان فرعون روی آبها قرار می گیرند، و جمعیت بنی اسرائیل با چشم خویش می بینند که دشمن به چه روزی افتاده است ؟.
این حالت اضطراب و وحشت ، و آن نجات ، هر دو درخور دقت است ، که آنها را با هم مقایسه کنند و خدا را شکر گویند.
قرآن می خواهد به یهودیان بگوید من که نسبت به شما این مقدار لطف کردم و شما را از آن وحشت و اضطراب رهائی بخشیدم ، چرا با پیامبر اسلام (فرستاده من ) و دستورات او مخالفت می ورزید؟ در ضمن این آیه درسی است برای انسانها که اگر در زندگی به خدا تکیه کنند، به آن نیروی بی زوال ، اعتماد داشته باشند، و در مسیر صحیح از هیچگونه کوشش و تلاش باز نایستند، در سختترین دقائق ، خداوند یار و مدد کار آنها است . البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 252
آیه 51 - 54
آیه و ترجمه
وَ إِذْ وَعَدْنَا مُوسی أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ اتخَذْتمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظلِمُونَ(51)
ثمَّ عَفَوْنَا عَنکُم مِّن بَعْدِ ذَلِک لَعَلَّکُمْ تَشکُرُونَ(52)
وَ إِذْ ءَاتَیْنَا مُوسی الْکِتَب وَ الْفُرْقَانَ لَعَلَّکُمْ تهْتَدُونَ(53)
وَ إِذْ قَالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یَقَوْمِ إِنَّکُمْ ظلَمْتُمْ أَنفُسکم بِاتخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلی بَارِئکُمْ فَاقْتُلُوا أَنفُسکُمْ ذَلِکُمْ خَیرٌ لَّکُمْ عِندَ بَارِئکُمْ فَتَاب عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِیمُ(54)
ترجمه :
51 و (به خاطر بیاورید) هنگامی را که با موسی چهل شب وعده گذاردیم (و او به میعادگاه برای گرفتن فرمانهای الهی آمد) سپس شما گوساله را (معبود خود) انتخاب نمودید در حالی که با این کار (به خود) ستم می کردید.
52 سپس شما را بعد از آن بخشیدیم ، شاید شکر این نعمت را بجا آورید.
53 و (نیز به خاطر آورید) هنگامی را که به موسی کتاب وسیله ای تشخیص حق از باطل را دادیم تا هدایت شوید
54 و زمانی را که موسی به قوم خود گفت : ای قوم شما با انتخاب گوساله به خود ستم کردید، توبه کنید و به سوی خالق خود باز گردید، و خود را به قتل برسانید این کار برای شما در پیشگاه پروردگارتان بهتر است سپس خداوند توبه شما را پذیرفت زیرا او تواب و رحیم است . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 253
تفسیر:
بزرگترین انحراف بنی اسرائیل
قرآن در این چهار آیه به بخش دیگری از تاریخ پر ماجرای بنی اسرائیل اشاره کرده ، و خاطرات تکان دهنده ای را به یهودیان یادآور می شود.
این آیات از بزرگترین انحراف بنی اسرائیل در طول تاریخ زندگیشان سخن می گوید، و آن انحراف از اصل توحید، به شرک و گوساله پرستی است ، و به آنها هشدار می دهد که شما یکبار در تاریختان بر اثر اغواگری مفسدان گرفتار چنین سرنوشتی شدید اکنون بیدار باشید راه توحید خالص (راه اسلام و قرآن ) به روی شما گشوده شده ، آن را رها نکنید
نخست می گوید: به خاطر بیاورید زمانی را که با موسی چهل شب وعده گذاشتیم (و اذ واعدنا موسی اربعین لیلة ).
هنگامی که او از شما جدا شد، و میعاد سی شبه او به چهل شب تمدید گردید شما گوساله را بعد از او به عنوان معبود انتخاب کردید، در حالی که با این عمل ، به خود ستم می کردید (ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون ).
شرح این ماجرا در سوره اعراف از آیه 142 به بعد، و در سوره طه آیه 86 به بعد مشروحا خواهد آمد و خلاصه آن چنین است :
بعد از نجات بنی اسرائیل از چنگال فرعونیان و غرق شدن آنها در نیل ، موسی ماءموریت پیدا می کند برای گرفتن الواح تورات ، مدت سی شب به کوه طور برود، ولی بعدا برای آزمایش مردم ، ده شب تمدید می گردد، سامری که مردی نیرنگ باز بود از این فرصت استفاده کرده ، از طلا و جواهراتی که نزد بنی اسرائیل از فرعونیان به یادگار مانده بود گوساله ای می سازد که صدای مخصوصی از آن بگوش می رسد و بنی اسرائیل را به پرستش آن دعوت می کند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 254
اکثریت قاطع بنی اسرائیل به او می پیوندند، هارون (علیه السلام ) جانشین و برادر موسی (علیه السلام ) با اقلیتی بر آئین توحید باقی می مانند، اما هر چه می کوشند دیگران را از این انحراف بزرگ باز گردانند توفیق نمی یابند، بلکه چیزی نمانده بود که خود هارون را هم از بین ببرند.
موسی پس از بازگشت از کوه طور از مشاهده این صحنه شدید ناراحت می شود و آنها را سخت ملامت می کند، آنها متوجه زشتی کار خود می شوند و در صدد توبه بر می آیند، موسی از طرف خداوند پیشنهاد یک توبه بی سابقه به آنها می دهد که شرح آن در آیات آینده خواهد آمد.
در آیه بعد خداوند می گوید: با این گناه بزرگ باز شما را عفو کردیم شاید شکر نعمتهای ما را بجا آورید (ثم عفونا عنکم من بعد ذلک لعلکم تشکرون ).
و در ادامه این بحث می فرماید: به خاطر بیاورید هنگامی را که به موسی کتاب و وسیله تشخیص حق از باطل بخشیدیم ، تا شما هدایت شوید (و اذ آتینا موسی الکتاب و الفرقان لعلکم تهتدون .
کتاب و فرقان ممکن است هر دو اشاره به تورات باشد و نیز ممکن است کتاب اشاره به تورات و فرقان اشاره به معجزاتی باشد که خداوند در اختیار موسی گذارده بود (چون فرقان در اصل به معنی چیزی است که حق را از باطل برای انسان مشخص می کند) سپس در زمینه تعلیم توبه از این گناه می گوید: بخاطر بیاورید هنگامی را که موسی به قوم خود گفت : ای جمعیت شما با انتخاب گوساله به خود ستم کردید (و اذ قال موسی لقومه یا قوم انکم ظلمتم انفسکم باتخاذکم العجل ).
اکنون که چنین است توبه کنید و به سوی آفریدگارتان باز گردید (فتوبوا الی بارئکم ).
باری به معنی خالق است و در اصل به معنی جدا کردن چیزی از چیز دیگر می باشد، چون آفریدگار مخلوقات خود را از مواد اصلی و نیز از یکدیگر جدا می کند، اشاره به اینکه دستور این توبه شدید را همان کسی می دهد که آفریننده شما است .
توبه شما باید به این گونه باشد که یکدیگر را به قتل برسانید! (فاقتلوا انفسکم ).
این کار برای شما در پیشگاه خالقتان بهتر است (ذلکم خیر لکم عند بارئکم ).
و به دنبال این ماجرا خداوند توبه شما را پذیرفت که او تواب رحیم است (فتاب علیکم انه هو التواب الرحیم ).
گناه عظیم و توبه بیسابقه
شک نیست که پرستش گوساله سامری ، کار کوچکی نبود، ملتی که بعد از مشاهده آنهمه آیات خدا و معجزات پیامبر بزرگشان موسی (علیه السلام ) همه را فراموش کنند و با یک غیبت کوتاه پیامبرشان به کلی اصل اساسی توحید و آئین خدا را زیر پا گذارده بت پرست شوند.
اگر این موضوع برای همی شه از مغز آنها ریشه کن نشود وضع خطرناکی به وجود خواهد آمد، و بعد از هر فرصتی مخصوصا بعد از مرگ موسی (علیه السلام )، ممکن است تمام آیات دعوت او از میان برود، و سرنوشت آئین او به کلی به خطر افتد در اینجا باید شدت عمل به خرج داده شود، و هرگز تنها با پشیمانی و اجرای صیغه توبه بر زبان نباید قناعت گردد، لذا فرمان شدیدی از طرف خداوند، صادر شد که در تمام طول تاریخ پیامبران مثل و مانند ندارد، و آن اینکه ضمن دستور توبه و بازگشت به توحید، فرمان اعدام دست جمعی گروه کثیری از گنهکاران بدست تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 256
خودشان صادر شد.
این فرمان به نحو خاصی می بایست اجرا شود یعنی خود آنها باید شمشیر به دست گیرند و اقدام به قتل یکدیگر کنند که هم کشته شدنش عذاب است و هم کشتن دوستان و آشنایان .
طبق نقل بعضی از روایات موسی دستور داد در یک شب تاریک تمام کسانی که گوساله پرستی کرده بودند غسل کنند و کفن بپوشند و صف کشیده شمشیر در میان یکدیگر نهند!.
ممکن است چنین تصور شود که این توبه چرا با این خشونت انجام گیرد؟ آیا ممکن نبود خداوند توبه آنها را بدون این خونریزی قبول فرماید؟.
پاسخ به این سؤ ال از سخنان بالا روشن می شود، زیرا مساءله انحراف از اصل توحید و گرایش به بت پرستی مساءله ساده ای نبود که به این آسانی قابل گذشت باشد، آنهم بعد از مشاهده آنهمه معجزات روشن و نعمتهای بزرگ خدا.
در حقیقت همه اصول ادیان آسمانی را می توان در توحید و یگانه پرستی خلاصه کرد، تزلزل این اصل معادل است با از میان رفتن تمام مبانی دین ، اگر مساءله گوساله پرستی ساده تلقی می شد، شاید سنتی برای آیندگان می گشت ، بخصوص اینکه بنی اسرائیل به شهادت تاریخ مردمی پر لجاجت و بهانه جو بودند، لذا باید چنان گوشمالی به آنها داده شود که خاطره آن در تمام قرون و اعصار باقی بماند و کسی هرگز بعد از آن به فکر بت پرستی نیفتد، و شاید جمله ذلکم خیر لکم عند بارئکم (این کشتار نزد خالقتان برای شما بهتر است ) اشاره به همین معنی باشد. البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 257
آیه 55 - 56
آیه و ترجمه
وَ إِذْ قُلْتُمْ یَمُوسی لَن نُّؤْمِنَ لَک حَتی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصعِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنظرُونَ(55)
ثمَّ بَعَثْنَکُم مِّن بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکمْ تَشکُرُونَ(56)
ترجمه :
55 و (نیز به خاطر بیاورید) هنگامی که گفتید ای موسی ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد مگر اینکه خدا را آشکارا (با چشم خود) ببینیم ، در همین حال صاعقه شما را گرفت در حالی که تماشا می کردید.
56 سپس شما را پس از مرگتان حیات بخشیدیم ، شاید شکر نعمت او را بجا آورید.
تفسیر:
تقاضای عجیب !
این دو آیه یکی دیگر از نعمتهای بزرگ خدا را به بنی اسرائیل یادآور می شود، و نشان می دهد چگونه آنها مردمی لجوج و بهانه گیر بودند و چگونه مجازات سخت الهی دامانشان را گرفت ولی بعد از آن باز لطف خدا شامل حالشان شد.
آیه نخست می گوید به خاطر بیاورید هنگامی را که گفتید ای موسی ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد مگر اینکه خدا را آشکارا با چشم خود ببینیم (و اذ قلتم یا موسی لن نؤ من لک حتی نری الله جهرة ).
این در خواست ممکن است به خاطرجهل آنها بوده ، چرا که درک افراد نادان فراتر از محسوساتشان نیست ، حتی می خواهند خدا را با چشم خود ببینند.
و یا به خاطر لجاجت و بهانه جوئی بوده است که یکی از ویژگیهای تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 258
این قوم بوده .
به هر حال آنها صریحا به موسی گفتند: تا خدا را بالعیان و با همین چشم نبینیم هرگز ایمان نخواهیم آورد!.
در اینجا چاره ای جز این نبود که یکی از مخلوقات خدا که آنها تاب مشاهده آن را ندارند ببینند، و بدانند چشم ظاهر ناتوانتر از این است که حتی بسیاری از مخلوقات خدا را ببیند، تا چه رسد به ذات پاک پروردگار: صاعقه ای فرود آمد و بر کوه خورد، برق خیره کننده و صدای رعب انگیز و زلزله ای که همراه داشت آنچنان همه را در وحشت فرو برد که بیجان به روی زمین افتادند.
چنانکه قرآن در دنبال جمله فوق می گوید: سپس در همین حال صاعقه شما را گرفت در حالی که نگاه می کردید (فاخذتکم الصاعقه و انتم تنظرون ).
موسی از این ماجرا سخت ناراحت شد، چرا که از بین رفتن هفتاد نفر از سران بنی اسرائیل در این ماجرا بهانه بسیار مهمی بدست ماجراجویان بنی اسرائیل می داد که زندگی را بر او تیره و تار کند، لذا از خدا تقاضای بازگشت آنها را به زندگی کرد، و این تقاضای او پذیرفته شد، چنانکه قرآن در آیه بعد می گوید: سپس شما را بعد از مرگتان حیات نوین بخشیدیم شاید شکر نعمت خدا را بجا آورید (ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون ).
آنچه به طور اجمال در این دو آیه آمده است به صورت مشروحتر در سوره اعراف در آیه 155 و سوره نساء آیه 153 بیان شده است .
به هر حال این داستان نشان می دهد که پیامبران بزرگ خدا در مسیر تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 259
دعوت مردم نادان و لجوج با چه مشکلات بزرگی روبرو بودند، گاه معجزات اقتراحی از آنها می طلبیدند و گاه قدم را فراتر نهاده مشاهده خدا را با چشم ظاهر تقاضا می کردند و قاطعانه می گفتند تا چنین درخواستی انجام نگیرد ایمان آوردن محال است ! و هنگامی که با عکس العمل شدیدی از ناحیه پروردگار روبرو می شدند باز هم مشکل تازهای پیش می آمد، که اگر لطف خدا نبود، مقاومت در برابر این بهانه جوئیها امکان نداشت .
ضمنا این آیه از آیاتی است که دلالت بر امکان رجعت و باز گشت به زندگی در این دنیا، دارد، چرا که وقوع آن در یک مورد دلیل بر امکان آن در سایر موارد است .
بعضی از مفسران اهل تسنن از آنجا که مایل بوده اند رجعت و بازگشت به زندگی را نپذیرند برای آیه فوق توجیهی ذکر کرده اند و گفته اند منظور این است که بعد از مردن گروهی از شما در حادثه صاعقه ، خداوند فرزندان و نسلهای فراوان به شما داد تا دودمانتان منقرض نشود!.
ولی ناگفته پیدا است که این تفسیر کاملا بر خلاف ظاهر آیه فوق است ، زیرا ظاهر جمله ثم بعثناکم من بعد موتکم شما را بعد از مرگتان برانگیختیم بهیچوجه با این معنی سازگار نیست . البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 260
آیه 57
آیه و ترجمه
وَ ظلَّلْنَا عَلَیْکمُ الْغَمَامَ وَ أَنزَلْنَا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السلْوَی کلُوا مِن طیِّبَتِ مَا رَزَقْنَکُمْ وَ مَا ظلَمُونَا وَ لَکِن کانُوا أَنفُسهُمْ یَظلِمُونَ(57)
ترجمه :
57 و ابر را بر شما سایبان ساختیم ، و با من (شیره مخصوص و لذیذ درختان ) و سلوی (مرغان مخصوص شبیه کبوتر) از شما پذیرائی به عمل آوردیم (و گفتیم ) از نعمتهای پاکیزهای که به شما روزی دادیم بخورید (ولی شما کفران کردید) آنها به ما ستم نکردند بلکه به خود ستم می نمودند!
تفسیر:
نعمتهای گوناگون
آن گونه که از آیات سوره مائده (20 و 21 و 22) بر می آید پس از آنکه بنی اسرائیل از چنگال فرعونیان نجات یافتند، خداوند به آنها فرمان داد که به سوی سرزمین مقدس فلسطین حرکت کنند و در آن وارد شوند، اما بنی اسرائیل زیر بار این فرمان نرفتند و گفتند: تا ستمکاران (قوم عمالقه ) از آنجا بیرون نروند ما وارد این سرزمین نخواهیم شد، به این هم اکتفا نکردند، بلکه به موسی گفتند: تو و خدایت به جنگ آنها بروید پس از آنکه پیروز شدید ما وارد خواهیم شد!.
موسی از این سخن سخت ناراحت گشت و به پیشگاه خداوند شکایت کرد سرانجام چنین مقرر شد که بنی اسرائیل مدت چهل سال در بیابان (صحرای سینا) سرگردان بمانند تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 261
گروهی از آنها از کار خود سخت پشیمان شدند و به درگاه خدا روی آوردند خدا بار دیگر بنی اسرائیل را مشمول نعمتهای خود قرار داد که به قسمتی از آن در آیه مورد بحث اشاره می کند:
ما ابر را بر سر شما سایبان قرار دادیم (و ظللنا علیکم الغمام ).
پیدا است مسافری که روز از صبح تا غروب در بیابان ، در دل آفتاب ، راهپیمائی می کند از یک سایه گواراهمچون سایه ابر که نه فضا را بر انسان محدود می کند و نه مانع نور و وزش نسیم است ) چقدر لذت می برد.
درست است که همواره احتمال وجود قطعات ابرهای سایه افکن در این بیابانها هست ، ولی آیه به روشنی می گوید: این امر درباره بنی اسرائیل جنبه عادی نداشت بلکه به لطف خدا غالبا از این نعمت بزرگ بهره می گرفتند.
از سوی دیگر رهروان این بیابان خشک و سوزان ، آنهم برای یک مدت طولانی چهل ساله نیاز به مواد غذائی کافی دارند، این مشکل را نیز خداوند برای آنها حل کرد چنانکه در دنباله همین آیه می فرماید: ما من و سلوی را (که غذائی لذیذ و نیروبخش بود) بر شما نازل کردیم (و انزلنا علیکم المن و السلوی ).
از این خوراکهای پاکیزهای که به شما روزی دادیم بخورید و از فرمان خدا سرپیچی نکنید و شکر نعمتش را بگذارید) (کلوا من طیبات ما رزقناکم ).
ولی باز هم آنها از در سپاسگزاری وارد نشدند آنها به ما ظلم و ستم نکردند بلکه تنها به خویشتن ستم می کردند (و ما ظلمونا و لکن کانوا انفسهم یظلمون ).
در مورد تفسیر من و سلوی در نکته ها مشروحا بحث خواهیم کرد. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 262
نکته ها
1- زندگی در فضای آزاد از اسارتها
قطع نظر از اینکه ابرها چگونه بر این قوم در این مدت سایه می افکندند و من و سلوی چه بود؟ توجه به این نکته لازم است که یک ملت که سالها در ضعف و ذلت و زبونی و به صورت بردگانی بی اراده در قصرهای فرعونیان خدمت می کردند و یا در مزارع و باغهایشان زحمت می کشیدند فورا نمی توانند از تمام خلق و خوهای گذشته آزاد شوند و حکومتی مستقل بر اساس معیارهای الهی و انقلابی تشکیل دهند
خواه و ناخواه این قوم باید دوران برزخی را برای از بین بردن رسوبات فکری و اخلاقی گذشته ، و کسب آمادگی برای زندگی افتخار آمیز آینده بگذرانند، خواه این دوران چهل سال باشد یا کمتر و یا بیشتر، و اگر قرآن آن را به صورت یک مجازات معرفی می کند، مجازاتی است اصلاحگر و بیدار کننده چرا که هیچیک از مجازاتهای الهی جنبه انتقامجوئی ندارد.
اینها باید سالیان دراز در آن بیابان که به خاطر سرگردانیشان ، بیابان تیه نامیده شده ، دور از هر گونه سلطه جباران بمانند، و نسلی نو، با ویژگیهای توحیدی و انقلابی پرورش یابد و آماده حکومت بر سرزمینهای مقدس شود.
2- من و سلوی چیست ؟
مفسران در تفسیر این دو کلمه سخن بسیار گفته اند که نیازی به ذکر همه آنها نمی بینیم ، بهتر این است نخست به معنی لغوی آنها، سپس به ذکر تفسیری که از همه روشنتر به نظر می رسد و با قرائن آیات نیز هماهنگتر است بپردازیم :
من در لغت به گفته بعضی قطرات کوچکی همچون قطرات شبنم است که بر درختان می نشیند و طعم شیرینی دارد یا به تعبیر دیگر یکنوع صمغ و شیره تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 263
درختی است با طعم شیرین ، و بعضی گفته اند طعم آن شیرین توام با ترشی بوده است .
سلوی در اصل به معنی آرامش و تسلی است ، و بعضی از ارباب لغت و بسیاری از مفسران آن را یکنوع پرنده دانسته اند
طبق روایتی که از پیامبر اکرم (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نقل شده که فرمود: الکماة من المن : (قارچ نوعی از من است ) معلوم می شود من قارچهای خوراکی بوده که در آن سرزمین می روئیده .
بعضی دیگر گفته اند مقصود از من تمام آن نعمتهائی است که خدا بر بنی اسرائیل منت گذارده ، و سلوی تمام مواهبی بوده که مایه آرامش آنها می شده است .
در تورات می خوانیم که من چیزی مثل تخم گشنیز بوده که شب در آن سرزمین می ریخته ، و بنی اسرائیل آن را جمع کرده می کوبیدند و با آن نان درست می کردند که طعم نان روغنی داشته است .
احتمال دیگری نیز وجود دارد و آن اینکه در اثر بارانهای نافعی که به لطف خداوند در مدت سرگردانی بنی اسرائیل در آن بیابان می بارید، اشجار آن محیط صمغ و شیره مخصوصی بیرون می دادند و بنی اسرائیل از آن استفاده می کردند.
بعضی دیگر نیز احتمال داده اند که من یکنوع عسل طبیعی بوده که بنی اسرائیل در طول حرکت خود در آن بیابان به مخازنی از آن می رسیدند، چرا که در حواشی بیابان تیه ، کوهستانها و سنگلاخهائی وجود داشته که نمونه های فراوانی از عسل طبیعی در آن به چشم میخورده است .
این تفسیر به وسیله تفسیری که بر عهدین (تورات و انجیل نوشته شده ) تاءیید می شود آنجا که می خوانیم : اراضی مقدسه به کثرت انواع گلها و شکوفه ها معروف است ، و بدین لحاظ است که جماعت زنبوران همواره در شکاف سنگها تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 264
و شاخ درختان و خانه های مردم می نشینند، بطوری که فقیرترین مردم عسل را می توانند خورد.
در مورد سلوی گر چه بعضی از مفسران آن را به معنی عسل گرفته اند ولی مفسران دیگر تقریبا همه آنرا یکنوع پرنده می دانند، که از اطراف بطور فراوان در آن سرزمین می آمده ، و بنی اسرائیل از گوشت آنها استفاده می کردند.
در تفسیری که بعضی از مسیحیان به عهدین نوشته اند تاءیید این نظریه را می بینیم آنجا که می گوید بدانکه سلوی از آفریقا بطور زیاد حرکت کرده به شمال می روند که در جزیره کاپری ، 16 هزار از آنها را در یک فصل صید نمودند ... این مرغ از راه دریای قلزم آمده ، خلیج عقبه و سوئز را قطع نموده ، در شبه جزیره سینا داخل می شود، و از کثرت تعب و زحمتی که در بین راه کشیده است به آسانی با دست گرفته می شود، و چون پرواز نماید غالبا نزدیک زمین است ... راجع به این قسمت در سفر خروج و سفر اعداد (از تورات سخن رفته است .
از این نوشته نیز استفاده می شود که مقصود از سلوی همان پرنده مخصوص پرگوشتی است که شبیه و اندازه کبوتر است ، و این پرنده در آن سرزمین معروف می باشد.
البته لطف مخصوص خداوند به بنی اسرائیل در دوران سرگردانیشان در بیابان سینا، سبب شده بود که این پرنده به طور فراوان در طول این مدت در آنجا وجود داشته باشد تا بتوانند از آن استفاده کنند، و گرنه بطور عادی مشکل بود چنین نعمتی نصیبشان شود. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 265
3- چرا تعبیر به انزلنا شده ؟
باید توجه داشت که انزلنا همی شه به معنی فرو فرستادن از مکان بالا نیست ، چنانکه در آیه 6 سوره زمر می خوانیم : و انزل لکم من الانعام ثمانیة ازواج : (هشت زوج از چهار پایان برای شما نازل کرد).
معلوم است که انعام (چهار پایان ) از آسمان فرود نیامدند، بنابراین انزلنا در این گونه موارد یا به معنی نزول مقامی است ، یعنی نعمتی که از یک مقام برتر به مقام پائینتر داده می شود.
و یا از ماده انزال به معنی مهمانی کردن است ، چرا که گاه انزال و نزل (بر وزن رسل ) به معنی پذیرائی کردن آمده ، چنانکه در سوره واقعه آیه 93 درباره جمعی از دوزخیان می خوانیم فنزل من حمیم : آنها با حمیم (نوشابه سوزان دوزخ ) پذیرائی می شوند! و در سوره آل عمران آیه 198 درباره بهشتیان می خوانیم : خالدین فیها نزلا من عند الله : مؤ منان همواره در بهشت خواهند بود که میهمان خدا هستند.
و از آنجا که بنی اسرائیل در حقیقت در آن سرزمین میهمان خدا بودند، تعبیر به انزال من و سلوی در مورد آنها شده است .
این احتمال نیز وجود دارد که نزول در اینجا به همان معنی معروفش باشد چرا که این نعمتها مخصوصا پرندگان (سلوی ) از طرف بالا به سوی آنها می آمده است .
4- غمام چیست ؟
بعضی غمام و سحاب را هر دو به معنی ابر دانسته اند و تفاوتی میان آن دو قائل نیستند، ولی بعضی معتقدند که غمام مخصوصا به ابرهای سفید رنگ گفته می شود، و در توصیف آن چنین می گویند: غمام ابری است که سردتر تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 266
و نازکتر است در حالی که سحاب به گروه دیگری از ابرها گفته می شود که نقطه مقابل آن است ، و غمام در اصل از ماده غم به معنی پوشیدن چیزی است و اینکه به ابر، غمام گفته شده است به خاطر آنست که صفحه آسمان را می پوشاند و اگر به اندوه ، غم می گوئیم نیز از جهت این است که گوئی قلب انسان را در پوشش خود قرار می دهد.
به هر حال این تعبیر ممکن است بخاطر آن باشد که بنی اسرائیل در عین اینکه از سایه ابرها استفاده می کردند، نور کافی به خاطر سفیدیشان به آنها می رسید، و آسمان تیره و تار نبود!
نکته آخر
5 در پایان این بحث ذکر این نکته لازم است که بعضی از مفسران من و سلوی را به معنی دیگری غیر از آنچه معروف و مشهور است تفسیر کرده اند و همانگونه که اشاره کردیم گفته اند منظور از من مطلق احسان و نعمت بیدریغ خدا است ، و منظور از سلوی موجبات آرامش و تسلی خاطر می باشد که خداوند این دو را به بنی اسرائیل بعد از نجات از چنگال فرعونیان مرحمت فرمود.
این تفسیر علاوه بر اینکه تقریبا مخالف گفته ه ای همه مفسران اسلامی و حتی کتب عهدین است با متن آیه مورد بحث سازگار نیست ، زیرا قرآن بعد از ذکر من و سلوی بلافاصله می گوید: کلوا من طیبات ما رزقناکم بخورید از روزیهای پاکیزهای که به شما دادیم زیرا این تعبیر نشان می دهد که من و سلوی از خوراکیها بوده است ، این تعبیر نه تنها در این آیه بلکه عینا در آیه 160 سوره اعراف نیز آمده است . البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 267
آیه 58 -59
آیه و ترجمه
وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَذِهِ الْقَرْیَةَ فَکلُوا مِنْهَا حَیْث شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبَاب سجَّداً وَ قُولُوا حِطةٌ نَّغْفِرْ لَکمْ خَطیَکُمْ وَ سنزِیدُ الْمُحْسِنِینَ(58)
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظلَمُوا قَوْلاً غَیرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَنزَلْنَا عَلی الَّذِینَ ظلَمُوا رِجْزاً مِّنَ السمَاءِ بِمَا کانُوا یَفْسقُونَ(59)
ترجمه :
58 و (به خاطر بیاورید) زمانی را که گفتیم در این قریه (بیت المقدس ) وارد شوید و از نعمتهای فراوان آن هر چه می خواهید بخورید، و از در (معبد بیت المقدس ) با خضوع و خشوع وارد گردید و بگوئید خداوندا گناهان ما را بریز تا ما شما را بیامرزیم ، و به نیکوکاران پاداش بیشتری نیز خواهیم داد.
59 اما افراد ستمگر این سخن را تغییر دادند ( و به جای آن جمله استهزاء آمیزی می گفتند) و لذا ما بر ستمگران در برابر این نافرمانی عذابی از آسمان فرستادیم .
تفسیر:
لجاجت شدید بنی اسرائیل
در اینجا به فراز دیگری از زندگی بنی اسرائیل برخورد می کنیم که مربوط به ورودشان در سرزمین مقدس است .
آیه نخست می گوید: به خاطر بیاورید زمانی را که به آنها گفتیم داخل این قریه (یعنی سرزمین قدس ) شوید (و اذ قلنا ادخلوا هذه قریه تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 268
گر چه در زبان روزمره ما به معنی روستا است ، ولی در قرآن و لغت عرب به معنی هر محلی است که مردم در آن جمع می شوند، خواه شهرهای بزرگ باشد یا روستاها، و منظور در اینجا بیت المقدس و اراضی قدس است .
سپس اضافه می کند: از نعمتهای آن بطور فراوان هر چه می خواهید بخورید (فکلوا منها حیث شئتم رغدا).
و از در (بیت المقدس ) با خضوع و تواضع وارد شوید (و ادخلوا الباب سجدا).
و بگوئید: خداوندا گناهان ما را بریز (و قولوا حطة ).
تا خطاهای شما را ببخشیم و به نیکوکاران پاداش بیشتری خواهیم داد (نغفر لکم خطایاکم و سنزید المحسنین ).
باید توجه داشت که حطه از نظر لغت به معنی ریزش و پائین آوردن است ، و در اینجا معنی آن این است که : خدایا از تو تقاضای ریزش گناهان خود را داریم .
خداوند به آنها دستور داد که برای توبه از گناهانشان این جمله را از صمیم قلب بر زبان جاری سازند، و به آنها وعده داد که در صورت عمل به این دستور از خطاهای آنها صرفنظر خواهد شد، و شاید به همین مناسبت یکی از درهای بیت المقدس را باب الحطه نامگذاری کرده اند، چنانکه ابو حیان اندلسی می گوید که منظور از باب در آیه فوق یکی از بابهای بیت المقدس است که معروف به باب حطه است .
در پایان اضافه می کند برای افراد پاک و نیکوکار علاوه بر مغفرت و بخشش گناهان ، اجر دیگری نیز اضافه خواهیم داد (و سنزید المحسنین ). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 269
به هر حال ، خداوند به آنها دستور داد که برای توبه از گناهانشان ضمن خضوع در پیشگاه خداوند، این جمله را که دلیل بر توبه و تقاضای عفو بود از صمیم دل بر زبان جاری سازند و به آنها وعده داد که در صورت عمل به این دستور گناهانشان را خواهد بخشید، و حتی به افراد پاک و نیکوکارشان علاوه بر بخشش گناهان اجر دیگری خواهد داد.
ولی چنانکه می دانیم ، و از لجاجت و سرسختی بنی اسرائیل اطلاع داریم عده ای از آنها حتی از گفتن این جمله نیز امتناع کردند و به جای آن کلمه نامناسبی بطور استهزاء گفتند لذا قرآن می گوید: اما آنها که ستم کرده بودند این سخن را به غیر آنچه به آنها گفته شده بود تغییر دادند (فبدل الذین ظلموا قولا غیر الذی قیل لهم ).
ما نیز بر این ستمگران به خاطر فسق و گناهشان ، عذابی از آسمان فرو فرستادیم (فانزلنا علی الذین ظلموا رجزا من السماء بما کانوا یفسقون ).
واژه رجز چنانکه راغب در مفردات می گوید: در اصل به معنی اضطراب و انحراف و بی نظمی است ، این تعبیر در مورد شتر به هنگامی که گامهای خود را نزدیک به هم و نامنظم به خاطر ضعف و ناتوانی بر می دارد گفته می شود
مفسر بزرگ طبرسی در مجمع البیان می گوید: رجز در لغت اهل حجاز به معنی عذاب است ، و حدیثی از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نقل می کند که در مورد طاعون فرمود: انه رجز عذب به بعض الامم قبلکم : آن یکنوع عذاب است که بعضی از امتهای پیشین به وسیله آن معذب شدند.
و از اینجا روشن می شود چرا در بعضی از روایات ، رجز در آیه مورد بحث به یکنوع طاعون تفسیر شده که به سرعت در میان بنی اسرائیل شیوع تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 270
یافت و عده ای را از میان برد.
ممکن است گفته شود بیماری طاعون چیزی نیست که از آسمان فرود آید ولی این تعبیر ممکن است به خاطر آن باشد که عامل انتقال می کرب طاعون در میان بنی اسرائیل گرد و غبارهای آلودهای بوده است که به فرمان خدا با وزش باد در میان آنها پخش گردید.
عجیب اینکه یکی از عوارض دردناک طاعون آن است که مبتلایان به آن گرفتار اضطراب و بی نظمی در سخن و در راه رفتن می شوند که با معنی ریشه ای کلمه رجز نیز کاملا متناسب است .
این نکته نیز شایان توجه است که قرآن در آیه فوق بجای فانزلنا علیهم فانزلنا علی الذین ظلموا تا روشن گردد که این عذاب و مجازات الهی تنها دامان ستمگران بنی اسرائیل را گرفت و هرگز خشک و تر با هم نسوختند.
علاوه بر این در پایان آیه جمله بما کانوا یفسقون را ذکر می کند تا آن هم تاءکید بیشتری بر این موضوع باشد، که ظلم و فسقشان علت مجازاتشان گردید.
با توجه به اینکه تعبیرات جمله مزبور، نشان می دهد که آنها بر این اعمال سوء اصرار داشتند و آن را ادامه می دادند، معلوم می شود هنگامی که گناه به صورت یک عادت و حالت در جامعه متمرکز گردید، احتمال نزول عذاب الهی در آن هنگام بسیار است . البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 271
آیه 60
آیه و ترجمه
وَ إِذِ استَسقَی مُوسی لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضرِب بِّعَصاک الْحَجَرَ فَانفَجَرَت مِنْهُ اثْنَتَا عَشرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کلُّ أُنَاسٍ مَّشرَبَهُمْ کلُوا وَ اشرَبُوا مِن رِّزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فی الاَرْضِ مُفْسِدِینَ(60)
ترجمه :
60 و (بخاطر بیاور) زمانی را که موسی برای قوم خویش طلب آب کرد به او دستور دادیم عصای خود را بر سنگ مخصوص بزن ناگاه دوازده چشمه آب از آن جوشید، بطوری که هر یک (از طوائف دوازدهگانه بنی اسرائیل ) چشمه مخصوص خود را می شناخت (و گفتیم ) از روزیهای الهی بخورید و بیاشامید و در زمین فساد نکنید و فساد را گسترش ندهید.
تفسیر:
جوشیدن چشمه آب در بیابان
باز در این آیه خداوند به یکی دیگر از نعمتهای مهمی که به بنی اسرائیل ارزانی داشت اشاره کرده می گوید: به خاطر بیاورید هنگامی که موسی در آن بیابان خشک و سوزان که بنی اسرائیل از جهت آب سخت در مضیقه قرار داشتند) از خداوند خود برای قومش تقاضای آب کرد و اذ استسقی موسی لقومه ).
و خدا این تقاضا را قبول فرمود، چنانکه قرآن می گوید: ما به او دستور دادیم که عصای خود را بر آن سنگ مخصوص بزن (فقلنا اضرب بعصاک الحجر).
ناگهان آب از آن جوشیدن گرفت و دوازده چشمه آب (درست به تعداد تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 272
قبائل بنی اسرائیل ) از آن با سرعت و شدت جاری شد (فانفجرت منه اثنتا عشرة عینا).
هر یک از این چشمه ها به سوی طایفه ای سرازیر گردید، به گونه ای که اسباط و قبائل بنی اسرائیل هر کدام بخوبی چشمه خود را می شناختند (قد علم کل اناس مشربهم ).
در اینکه این سنگ چگونه سنگی بوده ، و موسی چگونه با عصا بر آن می زده ، و جریان آب از آن به چه صورت تحقق می یافته ، سخن بسیار گفته اند، آنچه قرآن دراین باره می گوید بیش از این نیست که موسی عصای خود را بر سنگ زد، و دوازده چشمه آب از آن جاری گردید.
بعضی از مفسران گفته اند این سنگ صخره ای بوده است در یک قسمت کوهستانی مشرف بر آن بیابان ، و تعبیر به انبجست که در آیه 160 سوره اعراف آمده نشان می دهد که آب در آغاز به صورت کم از آن سنگ بیرون آمده ، سپس فزونی گرفت به حدی که هر یک از قبائل بنی اسرائیل و حیواناتی که همراهشان بود از آن سیراب گشتند، و جای تعجب نیست که از قطعه سنگی در کوهستان چنین آبی جاری شود، ولی مسلما همه اینها با یک نحوه اعجاز آمیخته بود.
اما اینکه جمعی گفته اند این سنگ قطعه سنگ مخصوصی بود که بنی اسرائیل آن را با خود حمل می کردند، و هر جا نیاز به آب داشتند بر زمین می گذاشتند و موسی با عصای خود بر آن می زد و آب از آن جاری می شد، در آیات قرآن دلیلی بر آن نیست ، هر چند در پاره از روایات اشارهای به آن شده است .
در فصل هفدهم از سفر خروج تورات نیز چنین می خوانیم : و خداوند به موسی گفت در پیشاپیش قوم بگذر، و بعضی از مشایخ اسرائیل را به همراهت بگیر، و عصائی که به آن نهر را زده بودی بدستت گرفته ، روانه شو اینک من در آنجا در برابر تو، به کوه حوریب می ایستیم و صخره را بزن که آب از آن تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 273
جاری خواهد شد، تا قوم بنوشند و موسی در حضور مشایخ اسرائیل چنین کرد.
به هر حال خداوند از یکسو بر آنها من و سلوی نازل کرد، و از سوی دیگر آب بقدر کافی در اختیارشان گذاشت ، و به آنها فرمود: از روزی خداوند بخورید و بنوشید اما فساد و خرابی در زمین نکنید (کلوا و اشربوا من رزق الله و لا تعثوا فی الارض مفسدین ).
در حقیقت به آنها گوشزد می کند که حد اقل به عنوان سپاسگزاری در برابر این نعمتهای بزرگ هم که باشد لجاجت و خیره سری و آزار پیامبران را کنار بگذارید.
نکته ها
1- فرق تعثوا و مفسدین
لا تعثوا از ماده عثی (بر وزن مسی ) به معنی فساد شدید است ، منتهی این کلمه بیشتر در مفاسد اخلاقی و معنوی به کار می رود در حالی که ماده عیث که از نظر معنی شبیه آن است بیشتر به مفاسد حسی اطلاق می گردد، بنا بر این جمله لا تعثوا همان معنی مفسدین را می رساند، ولی با تاءکید و شدت بیشتر.
این احتمال نیز وجود دارد که مجموع جمله اشاره به این حقیقت باشد که فساد در آغاز از نقطه کوچکی شروع می شود و سپس گسترش می یابد و تشدید می گردد و این درست همان چیزی است که از کلمه تعثوا استفاده می شود، به تعبیر دیگر مفسدین اشاره به آغاز برنامه های فسادانگیز است و تعثوا اشاره به ادامه و گسترش آن . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 274
2- خارق عادات در زندگی بنی اسرائیل
بعضی از کسانی که با منطق اعجاز آشنا نیستند، جوشیدن اینهمه آب و این چشمه ها را از آن صخره ، بعید شمرده اند، در حالی که این گونه مسائل که قسمت مهمی از معجزه انبیاء را تشکیل می دهد، چنانکه در جای خود گفته ایم ، امر محال یا استثناء در قانون علیت نیست ، بلکه تنها یک خارق عادت است یعنی مخالف با علت و معلولی است که ما با آن خو گرفته ایم .
بدیهی است تغییر مسیر علل و معلول عادی برای خداوندی که خالق زمین و آسمان و تمام جهان هستی است بهیچوجه مشکل نخواهد بود، چه اینکه اگر از روز اول این علل و معلول را طور دیگری آفریده بود و ما با آن خو گرفته بودیم وضع کنونی را خارق عادت و محال می پنداشتیم .
کوتاه سخن اینکه : آفریننده عالم هستی و نظام علت و معلول ، حاکم بر آن است نه محکوم آن ، حتی در زندگی روزمره ما، موارد استثنائی در نظام موجود علت و معلول کم نیست ، و به هر حال مساءله اعجاز چه در گذشته چه در حال مشکل عقلی و علمی ایجاد نمی کند.
3- فرق میان ((انفجرت )) و ((انبجست ))
در آیه مورد بحث در مورد جوشیدن آب تعبیر به ((انفجرت )) شده ، در حالی در آیه 160 سوره اعراف بجای آن ((انبجست )) آمده است که اولی به معنی جریان شدید آب است و دومی جریان خفیف و ملایم .
آیه دوم ممکن است اشاره به مرحله ابتدائی جریان این آب باشد تا مایه وحشت آنها نگردد و بنی اسرائیل بخوبی بتوانند آن را مهار کرده و در کنترل تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 275
خود در آورند، در حالی که انفجرت به مرحله نهائی آن که شدت جریان آب است ناظر است .
در کتاب مفردات راغب آمده است که انبجاس در جائی گفته می شود که آب از روزنه کوچکی بیرون آید و انفجار به هنگامی گفته می شود که از محل وسیعی بیرون می ریزد، این تعبیر با آنچه قبلا گفتیم کاملا سازگار است . البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 276
آیه 61
آیه و ترجمه
وَ إِذْ قُلْتُمْ یَمُوسی لَن نَّصبرَ عَلی طعَامٍ وَحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّک یخْرِجْ لَنَا ممَّا تُنبِت الاَرْض مِن بَقْلِهَا وَ قِثَّائهَا وَ فُومِهَا وَ عَدَسِهَا وَ بَصلِهَا قَالَ أَ تَستَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنی بِالَّذِی هُوَ خَیرٌ اهْبِطوا مِصراً فَإِنَّ لَکم مَّا سأَلْتُمْ وَ ضرِبَت عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسکنَةُ وَ بَاءُو بِغَضبٍ مِّنَ اللَّهِ ذَلِک بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِئَایَتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیرِ الْحَقِّ ذَلِک بمَا عَصوا وَّ کانُوا یَعْتَدُونَ(61)
ترجمه :
61 و (نیز به خاطر بیاورید) زمانی را که گفتید: ای موسی هرگز حاضر نیستیم به یک نوع غذا اکتفا کنیم ، از خدای خود بخواه که از آنچه از زمین می روید، از سبزیجات خیار، سیر، عدس ، و پیاز برای ما برویاند، موسی گفت : آیا غذای پستتر انتخاب می نمائید (اکنون که چنین است بکوشید از این بیابان ) وارد شهری شوید، زیرا هر چه خواستید در آنجا هست . خداوند (مهر) ذلت و نیاز بر پیشانی آنها زد و مجددا گرفتار غضب پروردگار شدند، چرا که آنها نسبت به آیات الهی کفر می ورزیدند و پیامبران را به ناحق می کشتند، اینها به خاطر آن بود که گناهکار و سرکش و متجاوز بودند.
تفسیر:
تمنای غذاهای رنگارنگ
به دنبال شرح مواهب فراوانی که خداوند به بنی اسرائیل ارزانی داشت تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 277
در آیه مورد بحث ، چگونگی کفران و ناسپاسی آنها را در برابر این نعمتهای بزرگ منعکس می کند و نشان می دهد که آنها چگونه مردم لجوجی بوده اند که شاید در تمام تاریخ دیده نشده است ، افرادی این همه مورد لطف خدا قرار گیرند ولی در مقابل تا این حد ناسپاسی و عصیان کنند.
نخست می گوید: و به خاطر بیاورید زمانی را که گفتید ای موسی ما هرگز نمی توانیم به یک نوع غذا قناعت کنیم (من و سلوی هر چند خوب و لذیذ است ، اما ما غذای متنوع می خواهیم ) (و اذ قلتم یا موسی لن نصبر علی طعام واحد).
بنابراین از خدایت بخواه تا از آنچه از زمین می روید برای ما قرار دهد از سبزیجات ، خیار، سیر، عدس و پیاز (فادع لنا ربک یخرج لنا مما تنبت الارض من بقلها و قثائها و فومها و عدسها و بصلها).
ولی موسی به آنها گفت : آیا شما غذای پست تر را در مقابل آنچه بهتر است انتخاب می کنید؟ (قال اتستبدلون الذی هو ادنی بالذی هو خیر).
((اکنون که چنین است از این بیابان بیرون روید و کوشش کنید وارد شهری شوید، زیرا آنچه می خواهید در آنجا است )) (اهبطوا مصرا فان لکم ما سالتم ).
سپس قرآن اضافه می کند ((خداوند مهر ذلت و فقر را بر پیشانی آنها زد)) (و ضربت علیهم الذلة و المسکنة ).
و بار دیگر به غضب الهی گرفتار شدند (و بائوا بغضب من الله ).
((این به خاطر آن بود که آنها آیات الهی را انکار می کردند و پیامبران را بنا حق می کشتند)) (ذلک بانهم کانوا یکفرون بایات الله و یقتلون النبیین بغیر الحق ).
و ((این به خاطر آن بود که آنها گناه می کردند و تعدی و تجاوز داشتند)) تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 278
(ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون ).
نکته ها
1- منظور از مصر در اینجا کجاست ؟
بعضی از مفسران معتقدند که مصر در این آیه اشاره به همان مفهوم کلی شهر است ، یعنی شما اکنون در این بیابان در یک برنامه خودسازی و آزمایشی قرار دارید، اینجا جای غذاهای متنوع نیست ، بروید به شهرها گام بگذارید که در آنجا همه اینها هست ، ولی این برنامه خود سازی در آنجا نیست .
دلیل آن را این می دانند که بنی اسرائیل نه تقاضای بازگشت به مصر را داشتند و نه هرگز به آن بازگشتند.
بعضی دیگر همین تفسیر را انتخاب کرده و بر آن افزوده اند که منظور این است ماندن شما در بیابان و استفاده از این غذای غیر متنوع به خاطر ضعف و زبونی شما است نیرومند شوید و با دشمنان پیکار کنید و شهرهای شام و سرزمین مقدس را از آنها بگیرید تا همه چیز برای شما فراهم گردد.
سومین تفسیری که برای این آیه ذکر شده ، این است که منظور همان کشور مصر است یعنی شما اگر از غذاهای غیر متنوعی در این بیابان بهره می گیرید در عوض ایمان دارید و آزاد و مستقل هستید اگر نمی خواهید بر گردید و باز هم برده و اسیر فرعونیان یا امثال آنها شوید، تا از باقیمانده سفره آنها از غذاهای متنوعشان بهره گیرید، شما به دنبال شکم و خورد و خوراکید، هیچ نمی اندیشید که آن روز برده و اسیر بودید، و امروز آزادید و سر بلند در واقع اگر شما محرومیت تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 279
مختصری دارید این بهای آزادی است که می پردازید.
ولی تفسیر اول از همه مناسبتر به نظر می رسد.
2- آیا تنوع طلبی جزء طبیعت انسان نیست ؟
بدون شک ، تنوع از لوازم زندگی و جزء خواسته های بشر است ، کاملا طبیعی است که انسان پس از مدتی از غذای یکنواخت خسته شود، این کار خلافی نیست پس چگونه بنی اسرائیل با درخواست تنوع مورد سرزنش قرار گرفتند؟
پاسخ این سؤ ال با ذکر یک نکته روشن می شود و آن اینکه در زندگی بشر حقایقی وجود دارد که اساس زندگی او را تشکیل می دهد و نباید فدای خور و خواب و لذائذ متنوع گردد.
زمانهائی پیش می آید که توجه به این امور انسان را از هدف اصلی ، از ایمان و پاکی و تقوی از آزادگی و حریت باز می دارد، در اینجا است که باید به همه آنها پشت پا بزند.
تنوع طلبی در حقیقت دام بزرگی است از سوی استعمارگران دیروز و امروز که با استفاده از آن ، افراد آزاده را چنان اسیر انواع غذاها و لباسها و مرکبها و مسکنها می کنند که خویشتن خویش را به کلی به دست فراموشی بسپارند و حلقه اسارت آنها را بر گردن نهند.
3- آیا ((من )) و ((سلوی )) از هر غذائی برتر بود؟
بدون شک غذاهای گیاهی مختلفی که بنی اسرائیل از موسی درخواست کردند، غذاهای پرارزشی است ، ولی مساءله این است که تنها نباید به زندگی از تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 280
یک بعد نگاه کرد، آیا سزاوار است انسان برای دستیابی به مواد مختلف غذائی تن به اسارت در دهد؟!
وانگهی بنابر اینکه ((من )) یکنوع عسل کوهستانی و یا ماده قندی نیرو بخشی مشابه آن باشد یکی از مفیدترین و پرانرژی ترین غذاها است ، مواد پروتئینی موجود در گوشت تازه (مانند سلوی پرنده مخصوص ) از جهاتی بر مواد پروتئینی موجود در حبوبات برتری دارد، چرا که هضم و جذب اولی بسیار آسان است در حالی که برای جذب دومی دستگاه گوارش با فعالیت خسته کننده ای دست به گریبان خواهد بود.
ضمنا ((فوم )) را که از غذاهای مورد تقاضای بنی اسرائیل است بعضی به معنی گندم ، و بعضی به معنی سیر تفسیر کرده اند، البته هر یک از این دو ماده امتیاز ویژه ای دارد، ولی بعضی معتقدند که معنی گندم صحیحتر است چرا که بعید است آنها مواد غذائی خالی از گندم را خواسته باشند.
4- چرا مهر ذلت بر بنی اسرائیل نهاده شد؟
از آیه فوق استفاده می شود که آنها به دو جهت گرفتار خواری و ذلت شدند: یکی برای کفر و سرپیچی از دستورات خدا، و انحراف از توحید به سوی شرک .
دیگر اینکه مردان حق و فرستادگان خدا را می کشتند، این سنگدلی و قساوت و بی اعتنائی به قوانین الهی ، بلکه تمام قوانین انسانی که حتی امروز تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 281
نیز به روشنی در میان گروهی از یهود ادامه دارد، مایه آن ذلت و بدبختی شد.
درباره سرنوشت یهود و زندگی دردناک آنها در ذیل آیه 112 سوره آل عمران به اندازه کافی بحث کرده ایم (جلد سوم صفحه 51). البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 282
آیه 62
آیه و ترجمه
إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ الَّذِینَ هَادُوا وَ النَّصرَی وَ الصبِئِینَ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَخِرِ وَ عَمِلَ صلِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ(62)
ترجمه :
62 کسانی که (به پیامبر اسلام ) ایمان آورده اند، و یهود و نصاری و صابئان (پیروان یحیی یا نوح یا ابراهیم ) آنها که ایمان بخدا و روز رستاخیز آورده اند و عمل صالح انجام داده اند پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است ، و هیچگونه ترس و غمی برای آنها نیست (و هر کدام از پیروان ادیان که در عصر و زمان خود بر طبق وظائف و فرمان الهی عمل کرده اند ماجورند و رستگار).
تفسیر:
قانون کلی نجات
در تعقیب بحثهای مربوط به بنی اسرائیل در اینجا قرآن به یک اصل کلی و عمومی ، اشاره کرده می گوید: آنچه ارزش دارد واقعیت و حقیقت است ، نه تظاهر و ظاهرسازی ، در پیشگاه خداوند بزرگ ایمان خالص و عمل صالح پذیرفته می شود کسانی که به پیامبر اسلام ایمان آورده اند و همچنین یهودیان و نصاری و صابئان (پیروان یحیی یا نوح یا ابراهیم ) آنها که ایمان به خدا و روز قیامت آورند و عمل صالح انجام دهند پاداش آنها نزد پروردگارشان ثابت است (ان الذین آمنوا و الذین هادوا و النصاری و الصابئین من آمن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم ).
و بنابراین ((نه ترسی از آینده دارند و نه غمی از گذشته )) (و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون ) تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 283
این آیه تقریبا با همین عبارت در سوره مائده آیه 69 آمده ، و با تفاوتی بیشتر در سوره حج آیه 17 آمده است .
مطالعه آیاتی که بعد از این در سوره مائده آمده است نشان می دهد که یهود و نصاری به خود می بالیدند که دینشان از ادیان دیگر بهتر است و بهشت را دربست منحصر به خود می دانستند.
شاید همین تفاخر میان جمعی از مسلمانان نیز بود، آیه مورد بحث می گوید: ایمان ظاهری مخصوصا بدون انجام عمل صالح چه از مسلمانان باشد و چه از یهود و نصاری و پیروان ادیان دیگر بی ارزش است ، تنها ایمان واقعی و خالص به خدا و دادگاه بزرگ قیامت که با کار نیک و عمل صالح و تواءم باشد در پیشگاه خدا ارزش دارد، تنها این برنامه موجب پاداش و جلب آرامش و امنیت می گردد.
یک سؤ ال مهم
بعضی از بهانه جویان آیه فوق را دستاویزی برای افکار نادرستی از قبیل صلح کل و اینکه پیروان هر مذهبی باید به مذهب خود عمل کنند قرار داده اند، آنها می گویند بنابراین آیه لازم نیست یهود و نصاری و پیروان ادیان دیگر اسلام را پذیرا شوند، همین قدر که به خدا و آخرت ایمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند کافی است .
پاسخ : به خوبی می دانیم که آیات قرآن یکدیگر را تفسیر می کنند، قرآن در آیه 85 سوره آل عمران می گوید: و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه : ((هر کس دینی غیر از اسلام برای خود انتخاب کند پذیرفته نخواهد شد)).
بعلاوه آیات قرآن پر است از دعوت یهود و نصاری و پیروان سایر ادیان به سوی این آئین جدید اگر تفسیر فوق صحیح باشد با بخش عظیمی از آیات قرآن تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 284
تضاد صریح دارد، بنابراین باید به دنبال معنی واقعی آیه رفت .
در اینجا دو تفسیر از همه روشنتر و مناسبتر به نظر می رسد.
1 اگر یهود و نصاری و مانند آنها به محتوای کتب خود عمل کنند مسلما به پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) ایمان می آورند چرا که بشارت ظهور او با ذکر صفات و علائم مختلف در این کتب آسمانی آمده است که شرح آن در ذیل آیه 146 سوره بقره خواهد آمد.
مثلا قرآن در آیه 68 سوره مائده می گوید: قل یا اهل الکتاب لستم علی شی ء حتی تقیموا التورات و الانجیل و ما انزل الیکم من ربکم :((ای اهل کتاب شما ارزشی نخواهید داشت مگر آن زمانی که تورات و انجیل و آنچه را از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده برپا دارید)) (و از جمله به پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) که بشارت ظهورش در کتب شما آمده است ایمان بیاورید).
2 - این آیه ناظر به سؤ الی است که برای بسیاری از مسلمانان در آغاز اسلام مطرح بوده ، آنها در فکر بودند که اگر راه حق و نجات تنها اسلام است ، پس تکلیف نیاکان و پدران ما چه می شود؟، آیا آنها به خاطر عدم درک زمان پیامبر اسلام و ایمان نیاوردن به او مجازات خواهند شد؟
در اینجا آیه فوق نازل گردید و اعلام داشت هر کسی که در عصر خود به پیامبر بر حق و کتاب آسمانی زمان خویش ایمان آورده و عمل صالح کرده است اهل نجات است ، و جای هیچگونه نگرانی نیست .
بنابراین یهودیان مؤ من و صالح العمل قبل از ظهور مسیح ، اهل نجاتند، همانگونه مسیحیان مؤ من قبل از ظهور پیامبر اسلام .
این معنی از شاءن نزولی که برای آیه فوق ذکر شده و بعدا به آن اشاره خواهیم کرد نیز استفاده می شود. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 285
نکته ها
1- سرگذشت جالب سلمان فارسی
بد نیست در اینجا شاءن نزولی را که برای تفسیر آیه فوق آمده است و در تفسیر جامع البیان (طبری ) جلد اول نقل شده برای تکمیل این بیان بیاوریم ، در این تفسیر چنین می خوانیم :
((سلمان )) اهل جندی شاپور بود. با پسر حاکم وقت رفاقت و دوستی محکم و ناگسستنی داشت ، روزی با هم برای صید به صحرا رفتند، ناگاه چشم آنها به راهبی افتاد که به خواندن کتابی مشغول بود، از او راجع به کتاب مزبور سؤ الاتی کردند راهب در پاسخ آنها گفت : کتابی است که از جانب خدا نازل شده و در آن فرمان به اطاعت خدا داده و نهی از معصیت و نافرمانی او کرده است ، در این کتاب از زنا و گرفتن اموال مردم به ناحق نهی شده است ، این همان انجیل است که بر عیسی مسیح نازل شده .
گفتار راهب در دل آنان اثر گذاشت و پس از تحقیق بیشتر بدین او گرویدند به آنها دستور داد که گوشت گوسفندانی که مردم این سرزمین ذبح می کنند حرام است از آن نخورند.
سلمان و فرزند حاکم وقت روزها همچنان از او مطالب مذهبی می آموختند روز عیدی پیش آمد حاکم ، مجلس میهمانی ترتیب داد و از اشراف و بزرگان شهر دعوت کرد، در ضمن از پسرش نیز خواست که در این مهمانی شرکت کند، ولی او نپذیرفت .
در این باره به او زیاد اصرار نمودند، اما پسر اعلام کرد که غذای آنها بر او حرام است ، پرسیدند این دستور را چه کسی به تو داده ؟ راهب مزبور را معرفی کرد.
حاکم راهب را احضار نموده به او گفت : چون اعدام در نظر ما گران تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 286
و کار بسیار بدی است تو را نمی کشیم ولی از محیط ما بیرون برو!
سلمان و دوستش در این موقع راهب را ملاقات کردند، وعده ملاقات در ((دیر موصل )) گذاشته شد، پس از حرکت راهب ، سلمان چند روزی منتظر دوست با وفایش بود، تا آماده حرکت گردد، او هم همچنان سرگرم تهیه مقدمات سفر بود ولی سلمان بالاخره طاقت نیاورده تنها به راه افتاد.
در دیر موصل سلمان بسیار عبادت می کرد، راهب مذکور که سرپرست این دیر بود او را از عبادت زیاد بر حذر داشت مبادا از کار بیفتد، ولی سلمان پرسید آیا عبادت فراوان فضیلتش بیشتر است یا کم عبادت کردن ؟ در پاسخ گفت : البته عبادت بیشتر اجر بیشتر دارد.
عالم دیر پس از مدتی به قصد بیت المقدس حرکت کرد و سلمان را با خود به همراه برد در آنجا به سلمان دستور داد که روزها در جلسه درس علمای نصاری که در آن مسجد منعقد می شد حضور یابد و کسب دانش کند.
روزی سلمان را محزون یافت ، علت را جویا شد، سلمان در پاسخ گفت تمام خوبیها نصیب گذشتگان شده که در خدمت پیامبران خدا بوده اند.
عالم دیر به او بشارت داد که در همین ایام در میان ملت عرب پیامبری ظهور خواهد کرد که از تمام انبیاء برتر است ، عالم مزبور اضافه کرد من پیر شده ام خیال نمی کنم او را درک نمایم ، ولی تو جوانی امیدوارم او را درک کنی ولی این را نیز بدان که این پیامبر نشانه هائی دارد از جمله نشانه خاصی بر شانه او است ، او صدقه نمی گیرد، اما هدیه را قبول می کند.
در بازگشت آنها به سوی موصل در اثر جریان ناگواری که پیش آمد سلمان عالم دیر را در بیابان گم کرد. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 287
دو مرد عرب از قبیله بنی کلب رسیدند، سلمان را اسیر کرده و بر شتر سوار نموده به مدینه آوردند و او را به زنی از قبیله ((جهینه )) فروختند!
سلمان و غلام دیگر آن زن به نوبت روزها گله او را به چرا می بردند، سلمان در این مدت مبلغی پول جمع آوری کرد و انتظار بعثت پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) را می کشید.
در یکی از روزها که مشغول چرانیدن گله بود رفیقش رسید و گفت : خبر داری امروز شخصی وارد مدینه شده و تصور می کند پیامبر و فرستاده خدا است ؟
سلمان به رفیقش گفت : تو اینجا باش تا من بازگردم ، سلمان وارد شهر شد، در جلسه پیامبر حضور پیدا کرد اطراف پیامبر اسلام می چرخید و منتظر بود پیراهن پیامبر کنار برود و نشانه مخصوص را در شانه او مشاهده کند.
پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) متوجه خواسته او شد، لباس را کنار زد، سلمان نشانه مزبور یعنی اولین نشانه را یافت ، سپس به بازار رفت ، گوسفند و مقداری نان خرید و خدمت پیامبر آورد، پیامبر فرمود چیست ؟ سلمان پاسخ داد: صدقه است ، پیامبر فرمود: من به آنها احتیاج ندارم به مسلمانان فقیر ده تا مصرف کنند.
سلمان بار دیگر به بازار رفت مقداری گوشت و نان خرید و خدمت رسول اکرم آورد پیامبر پرسید این چیست ؟ سلمان پاسخ داد هدیه است ، پیامبر فرمود: بنشین . پیامبر و تمام حضار از آن هدیه خوردند، مطلب بر سلمان آشکار گشت زیرا هر سه نشانه خود را یافته بود.
در این میان سلمان راجع به دوستان و رفیق و راهبان دیر موصل سخن به میان آورد، و نماز، روزه و ایمان آنها به پیامبر و انتظار کشیدن بعثت وی را شرح داد
کسی از حاضران به سلمان گفت آنها اهل دوزخند! این سخن بر سلمان گران آمد، زیرا او یقین داشت اگر آنها پیامبر را درک می کردند از او پیروی می نمودند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 288
اینجا بود که آیه مورد بحث بر پیامبر نازل گردید و اعلام داشت : آنها که به ادیان حق ایمان حقیقی داشته اند و پیغمبر اسلام را درک نکرده اند دارای اجر و پاداش مؤ منان خواهند بود.
2- صابئان کیانند؟
دانشمند معروف ((راغب )) در کتاب ((مفردات )) می نویسد: آنها جمعیتی از پیروان نوح (علیه السلام ) بوده اند، و ذکر این عده در ردیف مؤ منان و یهود و نصارا نیز دلیل آن است که اینان مردمی متدین به یکی از ادیان آسمانی بوده ، و به خداوند و قیامت نیز ایمان داشته اند.
و اینکه بعضی آنها را مشرک و ستاره پرست ، و بعضی دیگر آنها را مجوس می دانند صحیح نیست ، زیرا آیه 17 سوره حج ، ((مشرکان )) و ((مجوس )) را در کنار ((صابئان )) آورده می گوید: ((ان الذین آمنوا و الذین هادوا و الصابئین و النصاری و المجوس والذین اشرکوا ...
بنابراین صابئان بطور یقین غیر از مشرکان و مجوسند.
اما اینکه آنها چه کسانی هستند؟ بین مفسران و علمای ملل و نحل اقوال گوناگونی وجود دارد و نیز در اینکه ماده اصلی این لغت (صابئین ) چیست ؟ بحث است .
((شهرستانی )) در کتاب ((ملل و نحل )) می نویسد: ((صابئه )) از ((صبا)) گرفته شده ، چون این طائفه از طریق حق و آئین انبیاء منحرف گشتند لذا آنها را ((صابئه )) می گویند.
در ((مصباح المنیر)) فیومی آمده : ((صبا)) به معنی کسی است که از دین خارج شده و به دین دیگری گرویده . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 289
در ((فرهنگ دهخدا)) پس از تاءیید اینکه این کلمه عبری است می گوید صابئین جمع صابی و مشتق از ریشه عبری (ص ب ع ) به معنی فرو رفتن در آب (یعنی تعمیدکنندگان ) می باشد. که به هنگام تعریب ((ع )) آن ساقط شده و مغتسله که از دیر زمانی نام محل پیروان این آئین در خوزستان بوده و هست ترجمه جامع و صحیح کلمه ((صابی )) است
محققان معاصر و جدید نیز این کلمه را عبری می دانند.
((دائرة المعارف )) فرانسه جلد چهارم صفحه 22 این واژه را عبری دانسته و آنرا به معنی فرو بردن در آب یا تعمید می داند.
((ژسینوس )) آلمانی می گوید: این کلمه هر چند عبری است ولی محتمل است از ریشهای که به معنی ستاره است مشتق باشد.
نویسنده ((کشاف اصطلاح الفنون )) ((صابئین فرقه ای هستند که ملائکه را می پرستند، و ((زبور)) می خوانند، و به قبله توجه می کنند.
در کتاب ((التنبیه و الاشراف )) به نقل ((امثال و حکم )) صفحه 1666 آمده : ((پیش از آنکه زرتشت آئین مجوس را به گشتاسب عرضه کند و او آن را بپذیرد مردم این ملک بر مذهب ((حنفاء)) بودند و ایشان صابئانند، و آن آئینی هست که ((بوذاسب )) آن را به زمان ((طهمورس )) آورده است .
و اما علت اختلافات و گفتگو درباره این طائفه این است که : در اثر کمی جمعیت آنها و اصرار به نهان داشتن آئین خود، و منع از دعوت و تبلیغ و اعتقاد بر اینکه : آئین آنها، آئین اختصاصی است ، نه عمومی ، و پیغمبرشان فقط برای نجات آنها مبعوث شده است و بس وضع آنها به صورت اسرارآمیزی درآمده ، و جمعیت آنها به سوی انقراض می رود. این به خاطر همان احکام خاص و اغسال مفصل و تعمیدهای طولانی است که باید در زمستان و تابستان انجام دهند ازدواج با غیر همکیش خود را حرام می دانند و حتی الامکان به رهبانیت و ترک معاشرت تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 290
بانوان دستور مؤ کد دارند و بسیاری از آنها بر اثر آمیزش فراوان با مسلمانان تغییر آئین می دهند.
3- عقاید صابئان
آنها معتقدند نخست کتابهای مقدس آسمانی به آدم ، و پس از وی به نوح ، و بعد از او به سام ، و سپس به رام ، و بعد به ابراهیم خلیل ، سپس به موسی و بعد از او بر یحیی بن زکریا نازل شده است .
کتابهای مقدسی که از نظر آنان اهمیت کتاب را ((سدره )) یا ((صحف )) آدم نیز می نامند که از چگونگی خلقت و پیدایش موجودات بحث می کند.
2 کتاب ((ادرافشادهی )) یا ((سدرادهی )) که درباره زندگی حضرت یحیی و دستورات و تعالیم او سخن می گوید. آنها معتقدند این کتاب به وسیله جبرئیل به یحیی وحی و الهام شده .
3 کتاب ((قلستا)) درباره مراسم ازدواج و زناشوئی و کتابهای فراوان دیگری نیز دارند که به خاطر اختصار از ذکر آنها صرفنظر می شود.
چنانکه از گفته بالا و از نظر محققان در اثر چگونگی پیروان این آئین به دست می آید آنان پیروان یحیی بن زکریا می باشند، و هم اکنون قریب پنج هزار نفر از پیروان این آئین در خوزستان (کنار رود کارون و در اهواز، خرمشهر، آبادان شادگان ) به سر می برند.
آئین خود را به حضرت یحیی بن زکریا که مسیحیان او را یحیی تعمید دهنده یا ((یوحنای معمد)) می خوانند منسوب نموده اند.
ولی نویسنده کتاب ((بلوغ الارب )) می گوید: ((صابئین )) یکی از ملتهای تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 291
بزرگ هستند و اختلاف نظر درباره آنها به نسبت معرفت افراد از آئین آنان است و همانطور که از آیه 62 بقره بر می آید این جمعیت به دو گروه مؤ من و کافر تقسیم می شوند، اینان همان قوم ابراهیم خلیلند که ابراهیم ماءمور دعوت آنان بود، آنها در حران سرزمین صابئان زندگی می کردند، و بر دو قسم بودند: صابئان حنیف و صابئان مشرک .
مشرکان آنها به ستارگان و خورشید و قمر و ... احترام می گذاشتند و گروهی از آنان نماز و روزه انجام می دادند، کعبه را محترم می شمردند و حج را به جا می آوردند، مردار، خون ، گوشت خوک و ازدواج با محارم را همچون مسلمانان حرام می دانستند. عده ای از پیروان این مذهب از بزرگان دولت در بغداد بودند که ((هلال بن محسن )) صابئی از آن جمله است .
اینان اساس دین خود را به گمان خویش بر این پایه قرار داده اند که : بایست خوبی هر کدام از ادیان جهان را گرفت و آنچه بد است از آن دوری جست ، اینان را به این جهت صابئین گفتند که از تقید به انجام تمام دستورات یک دین سرپیچیدند ... بنابراین اینها با تمام ادیان از یک نظر موافق و از نظر دیگر مخالف هستند.
جمعیت صابئان حنیف با اسلام هماهنگ شدند و مشرکان آنها با بت پرستان همراه گردیدند.
وی در پایان بحث بار دیگر متذکر می شود که این گروه دو قسم بودند: صابئان مشرک و صابئان حنیف و بین این دو مناظرات و بحثهای فراوانی رد و بدل می شد.
از مجموع بحثهای فوق بر می آید که آنها در اصل پیرو یکی از پیامبران الهی بوده اند، اگر چه در تعیین پیامبری که آنها خود را وابسته به او معرفی می کنند اختلاف است . همچنین روشن شد که آنها جمعیت بسیار کمی هستند که در حال انقراض می باشند. البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 292
آیه 63 - 64
آیه و ترجمه
وَ إِذْ أَخَذْنَا مِیثَقَکُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطورَ خُذُوا مَا ءَاتَیْنَکُم بِقُوَّةٍ وَ اذْکُرُوا مَا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ(63)
ثُمَّ تَوَلَّیْتُم مِّن بَعْدِ ذَلِک فَلَوْ لا فَضلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنتُم مِّنَ الخَْسِرِینَ(64)
ترجمه :
63 و زمانی که از شما پیمان گرفتیم و کوه طور را بالای سر شما قرار دادیم (وبشما گفتیم ) آنچه را (از آیات و دستورات خداوند بشما داده ایم با قدرت بگیرید، و آنچه را در آن هست بخاطر داشته باشید (و به آن عمل کنید) تا پرهیزگار شوید.
64 سپس شما بعد از این جریان روگردان شدید و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود از زیانکاران بودید.
تفسیر:
آیات خدا را با قوت بگیرید
در این آیات مساءله پیمان گرفتن از بنی اسرائیل ، برای عمل به محتویات تورات و سپس تخلف آنها از این پیمان اشاره شده است :
نخست می گوید: به خاطر بیاورید زمانی را که از شما پیمان گرفتیم (و اذا اخذنا میثاقکم ).
((و طور را بالای سر شما قرار دادیم ))(و رفعنا فوقکم الطور).
((و گفتیم آنچه را از آیات الهی به شما داده ایم با قدرت و قوت بگیرید)) (خذوا ما آتیناکم بقوة ).
((و آنچه را در آن است دقیقا به خاطر داشته باشید (و به آن عمل کنید) تا تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 293
پرهیزکار شوید)) (و اذکروا ما فیه لعلکم تتقون ).
ولی شما پیمان خود را به دست فراموشی سپردید ((و بعد از این ماجرا، روی گردان شدید)) (ثم تولیتم من بعد ذلک ).
((و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، از زیانکاران بودید)) (فلو لا فضل الله علیکم و رحمته لکنتم من الخاسرین ).
نکته ها
1- منظور از پیمان
در اینجا همانست که در آیه 40 همین سوره آمده ، و در آیه 83 و 84 نیز خواهد آمد، مواد این پیمان عبارت بود از توحید پروردگار نیکی به پدر و مادر و بستگان و یتیمان و مستمندان ، گفتار نیک ، برپا داشتن نماز اداء زکات ، پرهیز از خونریزی ، که در تورات نیز بیان شده است .
از آیه 12 سوره مائده نیز استفاده می شود که خدا از یهود پیمان گرفت که به همه پیامبران الهی ایمان داشته باشند و از آنان پشتیبانی کنند، و در راه خدا صدقه و انفاق نمایند، و در ذیل همان آیه برای آنها تضمین می کند که اگر به این پیمان عمل کنند، اهل بهشت خواهند بود.
2- چگونه کوه بالای سر بنی اسرائیل قرار گرفت
مفسر بزرگ اسلام مرحوم طبرسی از قول ابن زید چنین نقل می کند هنگامی که موسی (علیه السلام ) از کوه طور بازگشت و تورات را با خود آورد، به قوم خویش اعلام کرد کتاب آسمانی آورده ام که حاوی دستورات دینی و حلال و حرام است ، دستوراتی که خداوند برنامه کار شما قرار داده ، آنرا بگیرید و به احکام آن عمل کنید. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 294
یهود به بهانه اینکه تکالیف مشکلی برای آنان آورده ، بنای نافرمانی و سرکشی گذاشتند، خدا هم فرشتگان را ماءمور کرد، تا قطعه عظیمی از کوه طور را بالای سر آنها قرار دهند.
در این هنگام موسی (علیه السلام ) اعلام کرد چنانچه پیمان ببندید و به دستورات خدا عمل کنید و از سرکشی و تمرد توبه نمائید این عذاب و کیفر از شما بر طرف می شود وگرنه همه هلاک خواهید شد.
آنها تسلیم شدند و تورات را پذیرا گشتند و برای خدا سجده نمودند، در حالی که هر لحظه انتظار سقوط کوه را بر سر خود می کشیدند، ولی به برکت توبه سرانجام این عذاب الهی از آنها دفع شد)).
همین مضمون در آیه 93 بقره و 154 نساء و 171 اعراف با مختصر تفاوتی آمده است .
یادآوری این نکته در اینجا نیز ضروری است که در چگونگی قرار گرفتن کوه بالای سر بنی اسرائیل جمعی از مفسران معتقدند که به فرمان خداوند، طور از جا کنده شد و همچون سایبانی بر سر آنها قرار گرفت .
در حالی که بعضی دیگر می گویند: زلزله شدیدی در کوه واقع شد و چنان کوه به لرزه درآمد که افرادی که پائین کوه بودند، سایه قسمتهای بالای آن را بر سر خود مشاهده کردند و احتمال می دادند هر لحظه ممکن است بر سر آنها فرود آید، ولی به لطف الهی زلزله آرام گرفت و کوه به جای خود قرار گرفت .
این احتمال نیز وجود دارد که قطعه عظیمی از کوه به فرمان خدا بر اثر زلزله و صاعقه شدید از جا کنده شد، و از بالای سر آنها گذشت به طوری که چند لحظه آن را بر فراز سر خود دیدند و تصور کردند که بر آنها فرو خواهد افتاد. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 295
3- پیمان اجباری چه سودی دارد؟
بعضی در پاسخ این سؤ ال گفته اند: قرار گرفتن کوه بر سر آنها جنبه ارهاب و ترسانیدن داشته نه اجبار، وگرنه پیمان اجباری ارزشی ندارد
ولی صحیحتر این است که گفته شود: هیچ مانعی ندارد که افراد متمرد و سرکش را با تهدید به مجازات در برابر حق تسلیم کنند، این تهدید و فشار که جنبه موقتی دارد، غرور آنها را در هم می شکند و آنها را وادار به اندیشه و تفکر صحیح می کند و در ادامه راه با اراده و اختیار به وظائف خویش عمل می کند.
و به هر حال ، این پیمان ، بیشتر مربوط به جنبه های عملی آن بوده است وگرنه اعتقاد را نمی توان با اکراه تغییر داد.
4- کوه طور
در اینکه منظور از ((طور)) در اینجا اسم جنس به معنی مطلق کوه است و یا کوه معینی ؟ دو تفسیر وجود دارد: بعضی گفته اند طور اشاره به همان کوه معروفی است که محل وحی بر موسی بوده است ، در حالی که بعضی دیگر احتمال داده اند طور در اینجا به همان معنی لغوی آن است ، همان چیزی که در آیه 171 سوره اعراف از آن تعبیر به جبل شده است (و اذ نتقنا الجبل فوقهم ).
5 در تفسیر جمله خذوا ما آتیناکم بقوه از امام صادق (علیه السلام ) چنین نقل شده که از آنحضرت پرسیدند: اقوة الابدان او قوة القلب : ((آیا منظور از گرفتن آیات الهی با قوت و قدرت ، قوت جسمانی است یا معنوی و روحانی ؟))
امام در پاسخ فرمود: ((فیهما جمیعا)) ((هم با قدرت جسمانی و هم روحانی هر دو. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 296
و این دستوری است برای همه پیروان ادیان آسمانی در هر عصر و زمان که برای حفظ این تعلیمات و اجرای آنها باید هم به نیروهای مادی مجهز باشند و هم قوای معنوی . البقره
آیه 65 - 66
آیه و ترجمه
وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنکُمْ فی السبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خَسِئِینَ(65)
فجَعَلْنَهَا نَکَلاً لِّمَا بَینَ یَدَیهَا وَ مَا خَلْفَهَا وَ مَوْعِظةً لِّلْمُتَّقِینَ(66)
ترجمه :
65 بطور قطع حال کسانی را از شما که در روز شنبه نافرمانی و گناه کردند دانستید، ما به آنها گفتیم بصورت بوزینه های طرد شده ای در آئید.
66 ما این جریان را مجازات و درس عبرتی برای مردم آن زمان و کسانی که بعد از آنان آمدند، و هم پند و اندرزی برای پرهیزکاران قرار دادیم .
تفسیر:
عصیانگران روز شنبه
این دو آیه نیز مانند آیات گذشته به روح عصیانگری و نافرمانی حاکم بر یهود و علاقه شدید آنها به امور مادی اشاره می کند: تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 297
نخست می گوید: ((قطعا حال کسانی را که از میان شما در روز شنبه نافرمانی و گناه کردند دانستید)) (و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فی السبت ).
و نیز دانستید که ما به آنها گفتیم : به صورت بوزینه گان طرد شده ای در آئید و آنها چنین شدند (فقلنا لهم کونوا قردة خاسئین ).
((ما این امر را کیفر و عبرتی برای مردم آن زمان و زمانهای بعد قرار دادیم )) (فجعلناها نکالا لما بین یدیها و ما خلفها).
((و همچنین پند و اندرزی برای پرهیزکاران )) (و موعظة للمتقین ).
خلاصه ماجرا چنین بود: ((خداوند به یهود دستور داده بود، روز ((شنبه )) را تعطیل کنند، گروهی از آنان که در کنار دریا می زیستند به عنوان آزمایش دستور یافتند از دریا در آن روز ماهی نگیرند، ولی از قضا روزهای شنبه که می شد، ماهیان فراوانی بر صفحه آب ظاهر می شدند، آنها به فکر حیله گری افتادند و با یکنوع کلاه شرعی روز شنبه از آب ماهی گرفتند، خداوند آنان را به جرم این نافرمانی مجازات کرد و چهره شان را از صورت انسان به حیوان دگرگون ساخت )).
آیا این مسخ و دگرگونی چهره جنبه جسمانی داشته یا روانی و اخلاقی ؟ و نیز این قوم در کجا می زیستند؟ و با چه نیرنگی برای گرفتن ماهی متوسل شدند؟
پاسخ تمام این سؤ الات و مسائل دیگر را در این رابطه در جلد ششم ذیل آیات 163 تا 166 سوره اعراف مطالعه خواهید فرمود (جلد ششم صفحه 318 تا 328).
جمله فقلنا لهم کونوا قردة خاسئین کنایه از سرعت عمل است که با یک تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 298
اشاره و فرمان الهی چهره همه آن عصیانگران دگرگون شد.
جالب اینکه از امام باقر و امام صادق (علیه السلام ) در معنی این آیه نقل شده که فرمودند: منظور از ((ما بین یدیها)) نسل آن زمان و مراد از ((ما خلفها)) ما مسلمانان هستیم ، یعنی این درس عبرت مخصوص بنی اسرائیل نبود، و همه انسانها را شامل می شود. البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 299
آیه 67 - 74
آیه و ترجمه
وَ إِذْ قَالَ مُوسی لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تَذْبحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَ تَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الجَْهِلِینَ(67)
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّک یُبَین لَّنَا مَا هِیَ قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنهَا بَقَرَةٌ لا فَارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوَانُ بَینَ ذَلِک فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ(68)
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّک یُبَین لَّنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنهَا بَقَرَةٌ صفْرَاءُ فَاقِعٌ لَّوْنُهَا تَسرُّ النَّظِرِینَ(69)
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّک یُبَین لَّنَا مَا هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشبَهَ عَلَیْنَا وَ إِنَّا إِن شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ(70)
قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنهَا بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الاَرْض وَ لا تَسقِی الحَْرْث مُسلَّمَةٌ لا شِیَةَ فِیهَا قَالُوا الْئََنَ جِئْت بِالْحَقِّ فَذَبحُوهَا وَ مَا کادُوا یَفْعَلُونَ(71)
وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّرَأْتُمْ فِیهَا وَ اللَّهُ مخْرِجٌ مَّا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ(72)
فَقُلْنَا اضرِبُوهُ بِبَعْضِهَا کَذَلِک یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتی وَ یُرِیکمْ ءَایَتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ(73)
ثُمَّ قَست قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَلِک فَهِیَ کالحِْجَارَةِ أَوْ أَشدُّ قَسوَةً وَ إِنَّ مِنَ الحِْجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَنْهَرُ وَ إِنَّ مِنهَا لَمَا یَشقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَ إِنَّ مِنهَا لَمَا یهْبِط مِنْ خَشیَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(74) تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 300
ترجمه :
67 (و بخاطر بیاورید) هنگامی را که موسی بقوم خود گفت خداوند به شما دستور می دهد ماده گاوی را ذبح کنید (و قطعهای از بدن آنرا به مقتولی که قاتل او شناخته نشده بزنید تا زنده شود و قاتل خویش را معرفی کند و غوغا خاموش گردد) گفتند آیا ما را مسخره می کنی ؟ (موسی گفت ) به خدا پناه می برم از اینکه از جاهلان باشم !
68 گفتند (پس ) از خدای خود بخواه که برای ما روشن کند این ماده گاو چگونه ماده گاوی باشد؟ گفت خداوند می فرماید ماده گاوی که نه پیر و از کار افتاده ، و نه بکر و جوان ، بلکه میان این دو باشد، آنچه به شما دستور داده شده (هر چه زودتر) انجام دهید. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 301
69 گفتند: از پروردگار خود بخواه که برای ما روشن سازد چه رنگی داشته باشد؟ گفت : خداوند می گوید: گاوی باشد زرد یک دست که رنگ آن بینندگان را شاد و مسرور سازد!
70 گفتند: از خدایت بخواه برای ما روشن کند بالاخره چگونه گاوی باشد؟ زیرا این گاو برای ما مبهم شده ! و اگر خدا بخواهد ما هدایت خواهیم شد!.
71 گفت : خداوند می فرماید گاوی باشد که برای شخم زدن رام نشده باشد، و برای زراعت آبکشی نکند، از هر عیبی بر کنار و حتی هیچ گونه رنگ دیگری در آن نباشد، گفتند: الان حق مطلب را برای ما آوردی ! سپس (چنان گاوی را پیدا کردند) و آنرا سر بریدند ولی مایل نبودند این کار را انجام دهند!.
72 و بخاطر بیاورید هنگامی را که فردی را به قتل رساندید سپس درباره (قاتل ) او به نزاع پرداختید و خداوند آنچه را مخفی داشته بودید آشکار می سازد.
73 سپس گفتیم قسمتی از گاو را به مقتول بزنید (تا زنده شود و قاتل را معرفی کند) خداوند این گونه مردگان را زنده می کند و آیات خود را به شما نشان می دهد شاید درک کنید.
74 سپس دلهای شما بعد از این جریان سخت شد، همچون سنگ ، یا سختتر! چرا که پاره ای از سنگها می شکافد و از آن نهرها جاری می شود، و پاره ای از آنها شکاف بر می دارد و آب از آن تراوش می کند، و پاره ای از خوف خدا (از فراز کوه ) به زیر می افتد (اما دلهای شما نه از خوف خدا می طپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانی است ) و خداوند از اعمال شما غافل نیست .
تفسیر:
ماجرای گاو بنی اسرائیل
در این آیات بر خلاف آنچه تا به حال در سوره بقره پیرامون بنی اسرائیل خوانده ایم که همه به طور فشرده و خلاصه بود، ماجرائی به صورت مشروح آمده است ، شاید به این دلیل که این داستان تنها یکبار در قرآن ذکر شده ، بعلاوه نکات آموزنده فراوانی در آن وجود دارد که ایجاب چنین شرحی می کند، از جمله : بهانه جوئی شدید بنی اسرائیل در سراسر این داستان نمایان است ، و نیز درجه تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 302
ایمان آنان را به گفتار موسی مشخص می کند و از همه مهمتر اینکه گواه زنده ای است بر امکان رستاخیز.
ماجرا (آنگونه که از قرآن و تفاسیر بر می آید) چنین بود که یک نفر از بنی اسرائیل به طرز مرموزی کشته می شود، در حالی که قاتل به هیچوجه معلوم نیست .
در میان قبائل و اسباط بنی اسرائیل نزاع درگیر می شود، هر یک آن را به طایفه و افراد قبیله دیگر نسبت می دهد و خویش را تبرئه می کند داوری را برای فصل خصومت نزد موسی می برند و حل مشکل را از او خواستار می شوند، و چون از طرق عادی حل این قضیه ممکن نبود، و از طرفی ادامه این کشمکش ممکن بود منجر به فتنه عظیمی در میان بنی اسرائیل گردد موسی با استمداد از لطف پروردگار از طریق اعجاز آمیزی به حل این مشکل چنانکه در تفسیر آیات می خوانید می پردازد. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 303
نخست می گوید: ((به خاطر بیاورید هنگامی را که موسی به قوم خود گفت باید گاوی را سر ببرید)) (و اذ قال موسی لقومه ان الله یامرکم ان تذبحوا بقرة ).
آنها از روی تعجب ((گفتند: آیا ما را به مسخره گرفته ای ))؟! (قالوا اتتخذنا هزوا).
((موسی در پاسخ آنان گفت : به خدا پناه می برم که از جاهلان باشم )) (قال اعوذ بالله ان اکون من الجاهلین ).
یعنی استهزا نمودن و مسخره کردن ، کار افراد نادان و جاهل است ، و پیامبر خدا هرگز چنین نیست .
پس از آنکه آنها اطمینان پیدا کردند استهزائی در کار نیست و مساءله جدی می باشد گفتند: ((اکنون که چنین است از پروردگارت بخواه برای ما مشخص کند که این چگونه گاوی باید باشد))؟! (قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ماهی ).
جمله از ((خدایت بخواه )) که در خواسته های آنها چند بار تکرار شده یکنوع اسائه ادب و یا استهزاء سر بسته در آن نهفته است مگر خدای موسی (علیه السلام ) را از خدای خویش جدا می دانستند؟
به هر حال ، موسی (علیه السلام ) در پاسخ آنها ((گفت : خداوند می فرماید باید ماده گاوی باشد که نه پیر و از کار افتاده و نه بکر و جوان بلکه میان این دو باشد)) تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 304
(قال انه یقول انها بقرة لا فارض و لا بکر عوان بین ذلک ).
و برای اینکه آنها بیش از این مساءله را کش ندهند، و با بهانه تراشی فرمان خدا را به تاءخیر نیندازند در پایان سخن خود اضافه کرد: ((آنچه به شما دستور داده شده است انجام دهید)) (فافعلوا ما تؤ مرون ).
ولی باز آنها دست از پرگوئی و لجاجت بر نداشتند و ((گفتند: از پروردگارت بخواه که برای ما روشن کند که رنگ آن باید چگونه باشد))؟! (قال ادع لنا ربک یبین ما لونها).
موسی (علیه السلام ) در پاسخ ((گفت : خدا می فرماید: گاو ماده ای باشد زرد یکدست که رنگ آن بینندگان را شاد و مسرور سازد)) (قال انه یقول انها بقرة صفراء فاقع لونها تسر الناظرین ).
خلاصه این گاو باید کاملا خوشرنگ و درخشنده باشد، آنچنان زیبا که بینندگان را به اعجاب وادارد.
و عجب این است که باز هم به این مقدار اکتفا نکردند و هر بار با بهانه جوئی کار خود را مشکلتر ساخته ، و دایره وجود چنان گاوی را تنگتر نمودند.
باز ((گفتند از پروردگارت بخواه برای ما روشن کند این چگونه گاوی باید باشد))؟ (از نظر نوع کار کردن ) (قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ما هی ).
((چرا که این گاو برای ما مبهم شده )) (ان البقر تشابه علینا). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 305
((و اگر خدا بخواهد ما هدایت خواهیم شد))! (و انا ان شاء الله لمهتدون )
مجددا ((موسی گفت : خدا می فرماید: گاوی باشد که برای شخم زدن ، رام نشده ، و برای زراعت آبکشی نکند)) (قال انه یقول انها بقرة لا ذلول تثیر الارض و لا تسقی الحرث ).
((و از هر عیبی بر کنار باشد))(مسلمة ). و ((حتی هیچگونه رنگ دیگری در آن نباشد)) (لاشیة فیها).
در اینجا که گویا سؤ ال دیگری برای مطرح کردن نداشتند ((گفتند حالا حق مطلب را ادا کردی ))! (قالوا الان جئت بالحق ).
سپس گاو را با هر زحمتی بود به دست آوردند ((و آن را سر بریدند، ولی مایل نبودند این کار را انجام دهند))! (فذبحوها و ما کادوا یفعلون ).
قرآن بعد از ذکر ریزه کاریهای این ماجرا، باز آن را به صورت خلاصه و کلی در دو آیه بعد چنین مطرح می کند: ((به خاطر بیاورید هنگامی که انسانی را کشتید، سپس درباره قاتل آن به نزاع پرداختید و خداوند (با دستوری که در آیات بالا آمد) آنچه را مخفی داشته بودید آشکار ساخت )) (و اذ قتلتم نفسا فاداراتم فیها و الله مخرج ما کنتم تکتمون ).
((سپس گفتیم قسمتی از گاو را به مقتول بزنید)) (تا زنده شود و قاتل خود را معرفی کند) (فقلنا اضربوه ببعضها).
((آری خدا این گونه مردگان را زنده می کند)) (کذلک یحیی الله الموتی ).
((و این گونه آیات خود را به شما نشان می دهد تا تعقل کنید)) تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 306
(و یریکم آیاته لعلکم تعقلون ).
در آخرین آیه مورد بحث به مساءله قساوت و سنگدلی بنی اسرائیل پرداخته می گوید بعد از این ماجراها و دیدن این گونه آیات و معجزات و عدم تسلیم در برابر آنها دلهای شما سخت شد همچون سنگ یا سختتر (ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجارة او اشد قسوة ).
چرا که ((پاره ای از سنگها می شکافد و از آن نهرها جاری می شود)) (و ان من الحجارة لما یتفجر منه الانهار).
یا لااقل ((بعضی از آنها شکاف می خورد و قطرات آب از آن تراوش می نماید)) (و ان منها لما یشقق فیخرج منه الماء).
و گاه ((پاره ای از آنها (از فراز کوه ) از خوف خدا فرو می افتد)) (و ان منها لما یهبط من خشیة الله ).
اما دلهای شما از این سنگها نیز سختتر است ، نه چشمه عواطف و علمی از آن می جوشد و نه قطرات محبتی از آن تراوش می کند، و نه هرگز از خوف خدا می طپد.
و در آخرین جمله می فرماید: ((خداوند از آنچه انجام می دهید غافل نیست )) (و ما الله بغافل عما تعملون ).
و این تهدیدی است سربسته برای این جمعیت بنی اسرائیل و تمام کسانی که خط آنها را ادامه می دهند.
نکته ها
1- پرسشهای فراوان و بیجا
بدون شک ((سؤ ال )) کلید حل مشکلات و بر طرف ساختن جهل و نادانی است ، اما مانند هر چیز اگر از حد و معیار خود تجاوز کند، و یا بی مورد انجام گیرد، تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :307
دلیل انحراف و موجب زیان است ، همانگونه که نمونهاش را در این داستان مشاهده کردیم .
بنی اسرائیل ماءمور بودند گاوی را ذبح کنند بدون شک اگر قید و شرط خاصی می داشت تاخیر بیان از وقت حاجت ممکن نبود، و خداوند حکیم در همان لحظه که به آنها امر کرد بیان می فرمود، بنابراین وظیفه آنها در این زمینه قید و شرطی نداشته ، و لذا ((بقره )) به صورت ((نکره )) در اینجا ذکر شده است .
ولی آنها بی اعتنا به این اصل مسلم ، شروع به سؤ الات گوناگون کردند، شاید برای اینکه می خواستند حقیقت ، لوث گردد و قاتل معلوم نشود، و این اختلاف همچنان میان بنی اسرائیل ادامه یابد، جمله فذبحوها و ما کادوایفعلون نیز اشاره به همین معنی است ، می گوید: آنها گاو را ذبح کردند ولی نمی خواستند این کار انجام گیرد!.
از ذیل آیه 72 همین داستان نیز استفاده می شود که لااقل گروهی از آنها قاتل را می شناختند، و از اصل جریان مطلع بودند، و شاید این قتل بر طبق توطئه قبلی میان آنها صورت گرفته بود اما کتمان می کردند، زیرا در ذیل همین آیه می خوانیم : و الله مخرج ما کنتم تکتمون : خداوند آنچه را شما پنهان می دارید آشکار و بر ملا می سازد)).
از این گذشته افراد لجوج و خود خواه غالبا پر حرف و پر سؤ الند، و در برابر هر چیز بهانه جوئی می کنند.
قرائن نشان می دهد که اصولا آنها نه معرفت کاملی نسبت به خداوند داشتند و نه نسبت به موقعیت موسی (علیه السلام )، لذا بعد از همه این سؤ الها گفتند الان جئت بالحق : ((حالا حق را بیان کردی ))! گوئی هر چه قبل از آن بوده باطل بوده است !.
به هر حال ، هر قدر آنها سؤ ال کردند خداوند هم تکلیف آنها را سختتر کرد، چرا که چنین افراد، مستحق چنان مجازاتی هستند، لذا در روایات می خوانیم تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :308
که در هر مورد خداوند سکوت کرده ، پرسش و سؤ ال نکنید که حکمتی داشته و لذا در روایتی از امام علی بن موسی الرضا (علیهماالسلام ) چنین آمده اگر آنها در همان آغاز، هر ماده گاوی انتخاب کرده و سر بریده بودند کافی بود، و لکن شدوا فشدد الله علیهم : ((آنها سختگیری کردند خداوند هم بر آنها سخت گرفت )).
2- این همه اوصاف برای چه بود ؟
همانگونه که گفتیم تکلیف بنی اسرائیل در آغاز، مطلق و بی قید و شرط بود، اما سختگیری و سرپیچی آنها از انجام وظیفه ، حکم آنها را دگرگون ساخت و سختتر شد.
با این حال اوصاف و قیودی که بعدا برای این گاو ذکر شده ممکن است اشاره به یک حقیقت اجتماعی در زندگی انسانها بوده باشد: قرآن گویا می خواهد این نکته را بیان کند که گاوی که باید نقش احیا کننده داشته باشد، ذلول یعنی تسلیم بدون قید و شرط، و باربر و اسیر و زیر دست نباشد، همچنین نباید رنگهای مختلف در اندام آن به چشم بخورد بلکه باید یکرنگ و خالص باشد.
به طریق اولی کسانی هم که در نقش رهبری و احیاء کردن اجتماع ظاهر می شوند و می خواهند قلبها و افکار مرده را احیا کنند، باید رام دیگران نگردند، مال و ثروت فقر و غنی ، قدرت و نیروی زورمندان ، در هدف آنها اثر نگذارد، کسی جز خدا در دل آنها جای نداشته باشد، تنها تسلیم حق و پایبند دین باشند هیچگونه رنگی در وجودشان جز رنگ خدائی یافت نشود، و این افراد هستند تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :309
که می توانند بدون اضطراب و تشویش به کارهای مردم رسیدگی کرده ، مشکلات را حل نموده ، و آنها را احیاء کنند.
ولی دلی که متمایل به دنیا و رام دنیا است ، و این رنگ وی را معیوب ساخته ، چنین کسی نمی تواند با این عیب و نقصی که در خود دارد قلوب مرده را زنده سازد و نقش احیا کننده داشته باشد.
3- انگیزه قتل چه بود؟
آنچنانکه از تواریخ و تفاسیر استفاده می شود انگیزه قتل در ماجرای بنی اسرائیل را مال و یا مساءله ازدواج دانسته اند.
بعضی از مفسران معتقدند یکی از ثروتمندان بنی اسرائیل که ثروتی فراوان داشت و وارثی جز پسر عموی خویش نداشت ، عمر طولانی کرد، پسر عمو هر چه انتظار کشید عموی پیرش از دنیا برود و اموال او را از طریق ارث تصاحب کند ممکن نشد، لذا تصمیم گرفت او را از پای در آورد.
بالاخره پنهانی او را کشت و جسدش را در میان جاده افکند، سپس بنای ناله و فریاد را گذاشت و به محضر موسی (علیه السلام ) شکایت آورد که عموی مرا کشته اند!
بعضی دیگر از مفسران گفته اند که انگیزه قتل این بوده است که قاتل عموی خویش تقاضای ازدواج با دخترش را نمود به او پاسخ رد داده شد و دختر را با جوانی از پاکان و نیکان بنی اسرائیل همسر ساختند پسر عموی شکست خورده دست به کشتن پدر دختر زد، سپس شکایت به موسی (علیه السلام ) کرد که عمویم کشته شده قاتلش را پیدا کنید! به هر حال ممکن است در این آیه اشاره به این حقیقت نیز باشد که سرچشمه مفاسد، قتلها و جنایات غالبا دو موضوع است : ((ثروت )) و ((بی بندوباریهای جنسی )). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :310
4- نکات آموزنده این داستان
این داستان عجیب ، علاوه بر اینکه دلیل بر قدرت بی پایان پروردگار بر همه چیز است ، دلیلی بر مساءله معاد نیز می باشد، و لذا در آیه 73 خواندیم کذلک یحیی الله الموتی که اشاره به مساءله معاد است ، و یریکم آیاته که اشاره به قدرت و عظمت پروردگار می باشد.
از این گذشته نشان می دهد که اگر خداوند بر گروهی غضب می کند بی دلیل نیست ، بنی اسرائیل در تعبیراتی که در این داستان در برابر موسی (علیه السلام ) داشتند، نهایت جسارت را نسبت به او و حتی خلاف ادب نسبت به ساحت قدس خداوند نمودند.
در آغاز گفتند: آیا تو ما را مسخره می کنی ؟ و به این ترتیب پیامبر بزرگ خدا را متهم به سخریه نمودند.
در چند مورد می گویند از خدایت بخواه ... مگر خدای موسی با خدای آنها فرق داشت ؟ با اینکه موسی صریحا گفته بود خدا به شما دستور می دهد.
در یک مورد می گویند اگر پاسخ این سؤ ال را بگوئی ما هدایت می شویم که مفهومش آنست که بیان قاصر تو موجب گمراهی است و در پایان کار می گویند: حالا حق را آوردی !
این تعبیرات همه دلیل بر جهل و نادانی و خود خواهی و لجاجت آنها می باشد.
از این گذشته این داستان به ما درس می دهد که سختگیر نباشیم تا خدا بر ما سخت نگیرد به علاوه انتخاب گاو برای کشتن شاید برای این بوده که بقایای فکر گوساله پرستی و بت پرستی را از مغز آنها بیرون براند.
نیکی به پدر
مفسران در اینجا یادآور می شوند که این گاو در آن محیط منحصر به فرد تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :311
بوده است و بنی اسرائیل آن را به قیمت بسیار گزافی خریدند.
می گویند صاحب این گاو مرد نیکوکاری بود و نسبت به پدر خویش احترام فراوان قائل می شد، در یکی از روزها که پدرش در خواب بود معامله پر سودی برای او پیش آمد، ولی او به خاطر اینکه پدرش ناراحت نشودحاضر نشد وی را بیدار سازد و کلید صندوق را از او بگیرد، در نتیجه از معامله صرفنظر کرد.
و به قول بعضی از مفسران فروشنده حاضر می شود آن جنس را به هفتاد هزار بفروشد به این شرط که نقد بپردازد، و پرداختن پول نقد منوط به این بوده است که پدر را بیدار کند و کلید صندوقها را از او بگیرد، ولی جوان مزبور حاضر می گردد که به هشتاد هزار بخرد ولی پول را پس از بیداری پدر بپردازد! بالاخره معامله انجام نشد.
خداوند به جبران این گذشت جوان معامله پرسود بالا را برای او فراهم می سازد.
بعضی از مفسران نیز می گویند: پدر پس از بیدار شدن از ماجرا آگاه می شود و گاو مزبور را به پاداش این عمل به پسر خود میبخشد که سر انجام آن سود فراوان را برای او به بار می آورد.
پیامبر اسلام در این مورد می فرماید: انظروا الی البر ما بلغ باهله :((نیکی را بنگرید که با نیکو کار چه می کند ؟!)). البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :312
آیه 75 - 77
آیه و ترجمه
أَ فَتَطمَعُونَ أَن یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِّنْهُمْ یَسمَعُونَ کلَمَ اللَّهِ ثُمَّ یحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ(75)
وَ إِذَا لَقُوا الَّذِینَ ءَامَنُوا قَالُوا ءَامَنَّا وَ إِذَا خَلا بَعْضهُمْ إِلی بَعْضٍ قَالُوا أَ تحَدِّثُونهُم بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُم بِهِ عِندَ رَبِّکُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(76)
أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَ مَا یُعْلِنُونَ(77)
ترجمه :
75 آیا انتظار دارید به (آئین ) شما ایمان بیاورند، با اینکه عدهای از آنها سخنان خدا را می شنیدند و پس از فهمیدن آنرا تحریف می کردند در حالی که علم و اطلاع داشتند.
76 و هنگامی که مؤ منان را ملاقات کنند می گویند ایمان آوردیم ، ولی هنگامی که با هم خلوت می کنند (بعضی به بعضی دیگر اعتراض می کنند و) می گویند چرا مطالبی را که خداوند (درباره صفات پیامبر اسلام ) برای شما بیان کرد به مسلمانان بازگو می کنید تا (روز رستاخیز) در پیشگاه خدا بر ضد شما بان استدلال کنند؟ آیا نمی فهمید ؟.
77 آیا اینها نمی دانند خداوند از اسرار درون و برون آنان آگاه است ؟
شان نزول
بعضی از مفسران در شان نزول دو آیه اخیر از امام باقر (علیه السلام ) چنین نقل کرده اند:
((گروهی از یهود که دشمنی با حق نداشتند هنگامی که مسلمانان را ملاقات تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :313
می کردند از آنچه در تورات پیرامون صفات پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) آمده بود به آنها خبر میدادند، بزرگان یهود از این امر آگاه شدند و آنها را از این کار نهی کردند، و گفتند شما صفات محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) را که در تورات آمده برای آنها بازگو نکنید تا در پیشگاه خدا دلیلی بر ضد شما نداشته باشند، آیات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت )).
تفسیر:
انتظار بیجا
در این آیات چنانکه ملاحظه می کنید قرآن ، ماجرای بنی اسرائیل را رها کرده ، روی سخن را به مسلمانان نموده و نتیجه گیری آموزندهای می کند، می گوید:((شما چگونه انتظار دارید که این قوم به دستورات آئین شما ایمان بیاورند، با اینکه گروهی از آنان سخنان خدا را می شنیدند و پس از فهم و درک آن را تحریف می کردند، در حالی که علم و اطلاع داشتند)) ؟! (ا فتطمعون ان یؤ منوا لکم و قد کان فریق منهم یسمعون کلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون ).
بنابر این اگر می بینید آنها تسلیم بیانات زنده قرآن و اعجاز پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نمی شوند نگران نباشید، اینها فرزندان همان کسانی هستند که به عنوان برگزیدگان قوم همراه موسی به کوه طور رفتند و سخنان خدا را شنیدند و دستورهای او را درک کردند، و به هنگام بازگشت ، آن را تحریف نمودند.
از جمله ((و قد کان فریق منهم ...)) چنین استفاده می شود که همه آنها تحریفگر نبودند بلکه این تنها کار گروهی بوده که شاید اکثریت را تشکیل می دادند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :314
در ((اسباب النزول )) آمده است که گروهی از یهود هنگامی که از طور باز گشتند به مردم گفتند:((ما شنیدیم که خداوند به موسی دستور داد فرمانهای مرا در آنجا که می توانید انجام دهید، و آنجا که نمی توانید ترک کنید! و این نخستین تحریف بود.
به هر حال در ابتدای ظهور پیامبر اسلام انتظار میرفت که قوم یهود پیش از دیگران با ندای اسلام لبیک گویند چرا که آنها اهل کتاب بودند (بخلاف مشرکان ) بعلاوه صفات پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) را نیز در کتابهای خود خوانده بودند ولی قرآن می گوید: با سابقه بدی که آنها دارند انتظار شما مورد ندارد، چرا که گاهی صفات و روحیات انحرافی یک جمعیت ، سبب می شود که با تمام نزدیکی به حق از آن دور گردند.
آیه بعد پرده از روی حقیقت تلخ دیگری پیرامون این جمعیت حیلهگر و منافق بر میدارد و می گوید: پاکدلان آنها هنگامی که مؤ منان را ملاقات می کنند اظهار ایمان می نمایند (و صفات پیامبر را که در کتبشان آمده است خبر می دهند) (و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا).
((اما در پنهانی و خلوت ، جمعی از آنها می گویند: چرا مطالبی را که خداوند در تورات برای شما بیان کرده به مسلمانان می گوئید))؟ (و اذا خلا بعضهم الی بعض قالوا ا تحدثونهم بما فتح الله علیکم ).
((تا در قیامت در پیشگاه خدا بر ضد شما به آن استدلال کنند، آیا نمی فهمید))؟ (لیحاجوکم به عند ربکم ا فلا تعقلون ).
این احتمال در تفسیر آیه نیز وجود دارد که آغاز آیه از منافقان یهود سخن می گوید که در حضور مسلمانان دم از ایمان می زدند، و در غیاب انکار می کردند و حتی پاکدلان یهود را نیز مورد سرزنش قرار میدادند که چرا اسرار کتب تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :315
مقدس را در اختیار مسلمانان قرار داده اید؟ به هر حال این تاءییدی است بر آنچه در آیه قبل بود که شما از جمعیتی که چنین روحیات بر آنها حاکم است چندان انتظار ایمان نداشته باشید.
جمله ((فتح الله علیکم )) ممکن است به معنی حکم و فرمان الهی باشد که در اختیار بنی اسرائیل قرار داشت ، و ممکن است اشاره به گشودن درهای اسرار الهی و خبرهای آینده مربوط به شریعت جدید به روی آنان باشد.
قابل توجه اینکه از این آیه به خوبی استفاده می شود که ایمان این گروه منافق درباره خدا آنقدر ضعیف بود که او را همچون انسانهای عادی می پنداشتند و تصور می کردند اگر حقیقتی را از مسلمانان کتمان کنند از خدا نیز مکتوم خواهد ماند!
لذا آیه بعد با صراحت می گوید:((آیا اینها نمی دانند که خداوند از اسرار درون و برونشان آگاه است )) (او لا یعلمون ان الله یعلم ما یسرون و ما یعلنون ). البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :316
آیه 78 - 79
آیه و ترجمه
وَ مِنهُمْ أُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ الْکِتَب إِلا أَمَانیَّ وَ إِنْ هُمْ إِلا یَظنُّونَ(78)
فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَب بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللَّهِ لِیَشترُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَّهُم مِّمَّا کَتَبَت أَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَّهُم مِّمَّا یَکْسِبُونَ(79)
ترجمه :
78 و پاره ای از آنها عوامانی هستند که کتاب خدا را جز یک مشت خیالات و آرزوها نمی دانند، و تنها به پندارهایشان دل بسته اند!
79 - وای بر آنها که مطالبی با دست خود می نویسند سپس می گویند: از طرف خدا است تا به بهای کمی آن را بفروشند، وای بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند، و وای بر آنها از آنچه از این راه به دست می آورند!
شان نزول
جمعی از دانشمندان یهود اوصافی را که برای پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) در تورات آمده بود تغییر دادند و این تغییر به خاطر حفظ موقعیت خود و منافعی بود که همه سال از ناحیه عوام به آنها می رسید.
هنگامی که پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) مبعوث شد، و اوصاف او را با آنچه در تورات آمده بود مطابق دیدند ترسیدند که در صورت روشن شدن این واقعیت منافع آنها در خطر قرار گیرد، لذا بجای اوصاف واقعی مذکور در تورات ، صفاتی بر ضد آن نوشتند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :317
عوام یهود که تا آن زمان کم و بیش صفات واقعی او را شنیده بودند، از علمای خود می پرسیدند آیا این همان پیامبر موعود نیست که بشارت ظهور او را میدادید؟ آنها آیات تحریف شده تورات را بر آنها می خواندند تا به این وسیله قانع شوند.
تفسیر:
نقشه های یهود برای استثمار عوام
در تعقیب آیات گذشته پیرامون خلافکاریهای یهود، آیات مورد بحث جمعیت آنها را به دو گروه مشخص تقسیم می کند: عوام و دانشمندان حیله گر (البته اقلیتی از دانشمندان آنها بودند که ایمان آوردند و حق را پذیرا شدند و به صفوف مسلمانان پیوستند).
می گویدگروهی از آنها افرادی هستند که از دانش بهرهای ندارند، و از کتاب خدا جز یک مشت خیالات و آرزوها نمی دانند، و تنها به پندارهایشان دل بسته اند (و منهم امیون لا یعلمون الکتاب الا امانی و ان هم الا یظنون ).
((امیون )) جمع ((امیّ)) در اینجا به معنی ((درس نخوانده )) است ، یعنی به همان حالتی که از مادر متولد شده باقی مانده و مکتب و استادی را ندیده است ، و یا به خاطر اینکه جمعی از مادران روی علاقه های جاهلانه فرزندان خود را از خود جدا نمی کردند و اجازه نمی دادند به مکتب بروند.
((امانی )) جمع ((امنیة )) به معنی آرزو است ، و در اینجا ممکن است اشاره به پندارها و امتیازات موهومی باشد که یهود برای خود قائل بودند، از جمله تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :318
می گفتند:((ما فرزندان خدا و دوستان خاص او هستیم )) نحن ابناء الله و احبائه (مائده 18) و یا اینکه می گفتند: ((هرگز آتش دوزخ جز چند روزی به ما نخواهد رسید)) که در آیات بعد به این گفتار یهود بر می خوریم .
این احتمال نیز وجود دارد که منظور از امانی ، آیات تحریف شده باشد که دانشمندان یهود در اختیار عوام می گذاشتند، و جمله ((لا یعلمون الکتاب الا امانی )) با این معنی سازگارتر می باشد.
به هر حال پایان این آیه (ان هم الا یظنون )دلیل بر آن است که پیروی از ظن و گمان در اساس و اصول دین و شناخت مکتب وحی کاری است نادرست و در خور سرزنش و هر کس باید در این قسمت از روی تحقیق کافی گام بردارد.
دستهای دیگر دانشمندان آنها بودند که حقایق را به سود خود تحریف می کردند چنانکه قرآن در آیه بعد می گوید:((وای بر آنها که مطالب را به دست خود می نویسند، و بعد می گویند اینها از سوی خدا است )) (فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند الله ).
((و هدفشان این است با این کار، بهای کمی بدست آورند)) (لیشتروا به ثمنا قلیلا).
((وای بر آنها از آنچه با دست خود می نویسند)) (فویل لهم مما کتبت ایدیهم ).
((و وای بر آنها از آنچه با این خیانتها بدست می آورند)) (و ویل لهم مما یکسبون ).
از جمله های اخیر این آیه به خوبی استفاده می شود که آنها هم وسیله نا مقدسی داشتند، و هم نتیجه نادرستی می گرفتند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :319
بعضی از مفسران در ذیل آیه مورد بحث حدیثی از امام صادق (علیه السلام ) نقل کرده اند که دارای نکات قابل ملاحظهای است حدیث چنین است :
((مردی به امام صادق (علیه السلام ) عرض کرد با اینکه عوام یهود اطلاعی از کتاب آسمانی خود جز از طریق علمایشان نداشتند، چگونه خداوند آنها را نسبت به تقلید از علماء و پذیرش از آنان مذمت می کند ؟! (اشاره به آیات مورد بحث است ) آیا عوام یهود با عوام ما که از علمای خود تقلید می کنند تفاوت دارند؟ ...
امام فرمود: بین عوام ما و عوام یهود از یک جهت فرق و از یک جهت مساوات است ، از آن جهت که مساوی هستند خداوند عوام ما را نیز مذمت کرده همانگونه که عوام یهود را نکوهش فرموده .
اما از آن جهت که با هم تفاوت دارند این است که عوام یهود از وضع علمای خود آگاه بودند، می دانستند آنها صریحا دروغ می گویند، حرام و رشوه می خورند و احکام خدا را تغییر می دهند، آنها با فطرت خود این حقیقت را دریافته بودند که چنین اشخاصی فاسقند و جایز نیست سخنان آنها را درباره خدا و احکام او بپذیرند، و سزاوار نیست شهادت آنها را درباره پیامبران قبول کنند، به این دلیل خداوند آنها را نکوهش کرده است (ولی عوام ما پیرو چنین علمائی نیستند).
و اگر عوام ما از علمای خود فسق آشکار و تعصب شدید و حرص بر دنیا و اموال حرام ببینند هر کس از آنها پیروی کند مثل یهود است که خداوند آنان را به خاطر پیروی از علمای فاسق نکوهش کرده است ، فاما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه ، حافظا لدینه مخالفا علی هواه ، مطیعا لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه :((اما دانشمندانی که پاکی روح خود را حفظ کنند، و دین خود را نگهدارند مخالف هوی و هوس و مطیع فرمان مولای خویش باشند عوام می توانند تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :320
از آنها پیروی کنند ...))
روشن است که این حدیث اشاره به تقلید تعبدی در احکام نمی کند، بلکه منظور پیروی کردن از رهنمائی دانشمندان برای بدست آوردن علم و یقین در اصول دین است ، زیرا حدیث در مورد شناخت پیامبر سخن که مسلما از اصول دین می باشد و تقلید تعبدی در آن جایز نیست . البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :321
آیه 80 - 82
آیه و ترجمه
وَ قَالُوا لَن تَمَسنَا النَّارُ إِلا أَیَّاماً مَّعْدُودَةً قُلْ أَ تخَذْتمْ عِندَ اللَّهِ عَهْداً فَلَن یخْلِف اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلی اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ(80)
بَلی مَن کَسب سیِّئَةً وَ أَحَطت بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولَئک أَصحَب النَّارِ هُمْ فِیهَا خَلِدُونَ(81)
وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ أُولَئک أَصحَب الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَلِدُونَ(82)
ترجمه :
80 و گفتند هرگز آتش دوزخ جز چند روزی به ما نخواهد رسید، بگو آیا پیمانی نزد خدا گرفته اید ؟! چون خداوند هرگز از پیمانش تخلف نمی ورزد، یا اینکه چیزی به خدا نسبت می دهید که به آن علم ندارید ؟! 81 آری کسانی که تحصیل گناه کنند، و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود.
82 و آنها که ایمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند اهل بهشتند و همی شه در آن خواهند ماند.
تفسیر:
بلندپروازی و ادعاهای تو خالی
قرآن در اینجا به یکی از گفته های بی اساس یهود که آنان را به خود تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :322
مغرور ساخته و سرچشمه قسمتی از انحرافات آنها شده بود اشاره کرده و به آن پاسخ می گوید: نخست می فرماید: آنها گفتند: ((هرگز آتش دوزخ جز چند روزی به ما نخواهد رسید)) (و قالوا لن تمسنا النار الا ایاما معدودة ).
بگو آیا پیمانی نزد خدا بسته اید که هرگز خداوند از پیمانش تخلف نخواهد کرد یا اینکه چیزی را به خدا نسبت می دهید که نمی دانید ؟! (قل اتخذتم عند الله عهدا فلن یخلف الله عهده ام تقولون علی الله ما لا تعلمون ).
اعتقاد به برتری نژادی ملت یهود، و اینکه آنها تافتهای جدا بافته اند، و گنهکارانشان فقط چند روزی کیفر و مجازات می بینند، سپس بهشت الهی برای ابد در اختیار آنان است ، یکی از دلائل روشن خود خواهی و خود پرستی این جمعیت است .
این امتیازطلبی با هیچ منطقی سازگار نیست زیرا هیچگونه تفاوتی در میان انسانها از نظر کیفر و پاداش اعمال در پیشگاه خدا وجود ندارد.
مگر یهود چه کرده بودند که می بایست تبصرهای به سود آنها بر قانون کلی مجازات زده شود؟
به هر حال آیه فوق با یک بیان منطقی ، این پندار غلط را ابطال می کند و می گوید این گفتار شما از دو حال خارج نیست : یا باید عهد و پیمان خاصی از خدا در این زمینه گرفته باشید که نگرفته اید و یا دروغ و تهمت به خدا می بندید! آیه بعد یک قانون کلی و عمومی را که از هر نظر منطقی است بیان می کند می گوید: آری کسانی که تحصیل گناه کنند و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند آنها اهل دوزخند، و همیشه در آن خواهند بود )) (بلی من کسب سیئة و احاطت به خطیئته فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون ). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :323
این یک قانون کلی درباره گنهکاران از هر قوم و ملت و گروه و جماعت است .
و اما در مورد مؤ منان پرهیزگار، نیز یک قانون کلی و همگانی وجود دارد که آیه بعد بیانگر آن است : کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند آنها اصحاب بهشتند و جاودانه در آن خواهند بود)) (و الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک اصحاب الجنة هم فیها خالدون ).
نکته ها
1- کسب ((سیئة ))
((کسب )) و ((اکتساب )) به معنی تحصیل کردن چیزی از روی اراده و اختیار است ، بنا بر این جمله ((بلی من کسب سیئة )) اشاره به کسانی است که با علم و اختیار مرتکب گناهان می شوند و تعبیر کسب شاید از این نظر باشد که گنهکار در یک محاسبه کوته بینانه انجام گناه را به سود خویش و ترک آن را به زیان خود میپندارد، اینها همان کسانی هستند که در چند آیه بعد به آنها اشاره کرده می گوید: آنها آخرت را به زندگی دنیا فروخته اند لذا تخفیفی در مجازاتشان نیست .
2- احاطه خطیئه چیست ؟
((خطیئه )) در بسیاری از موارد به معنی گناهانی است که از روی عمد تحقق نیافته ، ولی در آیه مورد بحث ، به معنی گناه کبیره و یا آثار گناه است که بر قلب و جان انسان می نشیند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :324
به هر حال مفهوم احاطه گناه این است که انسان آنقدر در گناهان فرو رود که زندانی برای خود بسازد، زندانی که منافذ آن بسته باشد.
توضیح اینکه گناهان کوچک و بزرگ در آغاز، یک ((عمل )) است ، سپس تبدیل به حالت می شود و با ادامه و اصرار، شکل ((ملکه )) به خود می گیرد، و هنگامی که به اوج شدت خود برسد تمام وجود انسان را به رنگ گناه در می آورد و عین وجود انسان می شود.
در این هنگام هیچ پند و موعظه و راهنمائی رهنمایان در وجود او اثر نخواهد کرد، و در حقیقت با دست خود قلب ماهیت خویش کرده است .
از یک نظر چنین کسانی به کرمهائی می مانند که اطراف خود پیلهای می تنند، پیلهای که آنانرا زندانی و سر انجام خفه می کند و روشن است سرنوشتی جز خلود در آتش برای آنها نخواهد بود.
و با توجه به آیاتی که می گوید خداوند تنها مشرکان را نمی آمرزد و اما غیر شرک ، قابل بخشش است (ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء نساء 48)، و با توجه به اینکه در آیات مورد بحث که سخن از خلود در آتش می باشد، می توان نتیجه گرفت که این چنین گنهکاران سر انجام گوهر ایمان را از دست داده و مشرک و بیایمان از دنیا می روند!
3- نژاد پرستی یهود
از آیات مورد بحث استفاده می شود که روح تبعیض نژادی یهود که امروز نیز در دنیا سرچشمه بدبختیهای فراوان شده ، از آن زمان در یهود بوده است ، و امتیازات موهومی برای نژاد بنی اسرائیل قائل بوده اند، و متاسفانه بعد از گذشتن هزاران سال هنوز هم آن روحیه بر آنها حاکم است ، و در واقع منشا پیدایش کشور غاصب اسرائیل نیز همین روح نژاد پرستی است . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :325
آنها نه فقط در این دنیا برای خود برتری قائل هستند، بلکه معتقدند که این امتیاز نژادی در آخرت نیز به کمک آنها می شتابد و گنهکارانشان بر خلاف افراد دیگر تنها مجازات کوتاه مدت و خفیفی خواهند دید، و همین پندارهای غلط آنها را آلوده انواع جنایات و بدبختیها و سیهروزیها کرده است !. البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :326
آیه 83 - 86
آیه و ترجمه
وَ إِذْ أَخَذْنَا مِیثَقَ بَنی إِسرءِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ وَ بِالْوَلِدَیْنِ إِحْساناً وَ ذِی الْقُرْبی وَ الْیَتَمَی وَ الْمَسکینِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسناً وَ أَقِیمُوا الصلَوةَ وَ ءَاتُوا الزَّکوةَ ثمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلا قَلِیلاً مِّنکمْ وَ أَنتُم مُّعْرِضونَ(83)
وَ إِذْ أَخَذْنَا مِیثَقَکُمْ لا تَسفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَ لا تخْرِجُونَ أَنفُسکُم مِّن دِیَرِکُمْ ثمَّ أَقْرَرْتمْ وَ أَنتُمْ تَشهَدُونَ(84)
ثُمَّ أَنتُمْ هَؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنفُسکُمْ وَ تخْرِجُونَ فَرِیقاً مِّنکُم مِّن دِیَرِهِمْ تَظهَرُونَ عَلَیْهِم بِالاثْمِ وَ الْعُدْوَنِ وَ إِن یَأْتُوکُمْ أُسرَی تُفَدُوهُمْ وَ هُوَ محَرَّمٌ عَلَیْکمْ إِخْرَاجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَبِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَن یَفْعَلُ ذَلِک مِنکمْ إِلا خِزْیٌ فی الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ یَوْمَ الْقِیَمَةِ یُرَدُّونَ إِلی أَشدِّ الْعَذَابِ وَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(85)
أُولَئک الَّذِینَ اشترَوُا الْحَیَوةَ الدُّنْیَا بِالاَخِرَةِ فَلا یخَفَّف عَنهُمُ الْعَذَاب وَ لا هُمْ یُنصرُونَ(86) تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :327
ترجمه :
83 و (به یاد آورید) زمانی را که از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم که جز خداوند یگانه را پرستش نکنید، و نسبت به پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و بینوایان نیکی کنید، و به مردم نیک بگوئید، نماز را بر پا دارید و زکات بدهید سپس (با اینکه پیمان بسته بودید) همه شما جز عده کمی سرپیچی کردید (و از وفای به پیمان خود) رویگردان شدید.
84 و هنگامی را که از شما پیمان گرفتیم که خون یکدیگر نریزید، و یکدیگر را از سرزمین خود بیرون نکنید، و شما اقرار کردید (و بر این پیمان ) گواه بودید.
85 اما این شما هستید که یکدیگر را به قتل می رسانید، و جمعی از خودتان را از سرزمینشان بیرون می کنید و در این گناه و تجاوز به یکدیگر کمک می کنید (و اینها همه نقض پیمانی است که با خدا بسته اید) ولی اگر بعضی از آنها به صورت اسیران نزد شما آیند فدیه می دهید و آنها را آزاد میسازید! در حالی که بیرون ساختن آنان بر شما حرام بود، آیا به بعضی از دستورات کتاب آسمانی ایمان می آورید و به بعضی کافر می شوید ؟! برای کسی که این عمل (تبعیض در میان احکام و قوانین خدا) را انجام دهد جز رسوائی در این جهان ، و باز گشت به شدیدترین عذابها در روز رستاخیز، چیز دیگری نخواهد بود، و خداوند از اعمال شما غافل نیست .
86 اینها همان کسانند که آخرت را به زندگی دنیا فروخته اند لذا در مجازات آنها تخفیف داده نمی شود و کسی آنها را یاری نخواهد کرد. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :328
تفسیر:
پیمانشکنان !
در آیات گذشته نامی از پیمان بنی اسرائیل به میان آمد، ولی دراین باره تفصیلی ذکر نشد، در آیات مورد بحث ، خداوند موادی از این پیمان را یادآور شده است ، بیشتر این مواد یا همه آنها از اموری است که می بایست آن را جزء اصول و قوانین ثابت ادیان الهی دانست ، چرا که در همه ادیان آسمانی این پیمانها و دستورات به نحوی وجود دارد.
در این آیات ، قرآن مجید یهود را شدیدا مورد سرزنش قرار می دهد که چرا این پیمانها را شکستند؟ و آنها را در برابر این نقض پیمان به رسوائی در این جهان و کیفر شدید در آن جهان تهدید می کند.
در این پیمان که بنی اسرائیل خود شاهد آن بودند و به آن اقرار کردند این مطالب آمده است :
1 - توحید و پرستش خداوند یگانه ، چنانکه نخستین آیه می گوید: بیاد آورید زمانی را که از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم جز الله (خداوند یگانه را پرستش نکنید، (و در برابر هیچ بتی سر تعظیم فرود نیاورید) (و اذ اخذنا میثاق بنی اسرائیل لا تعبدون الا الله ).
2 ((و نسبت به پدر و مادر نیکی کنید)) (و بالوالدین احسانا).
3 ((نسبت به خویشاوندان و یتیمان و مستمندان نیز به نیکی رفتار نمائید)) (و ذی القربی و الیتامی و المساکین ).
4 ((و با سخنان نیکو با مردم سخن گوئید)) (و قولوا للناس حسنا).
5 ((نماز را بر پا دارید)) (و در همه حال به خدا توجه داشته باشید) (و اقیموا الصلوة ).
6 ((در ادای زکات و حق محرومان ، کوتاهی روا مدارید)) (و آتوا تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :329
الزکاة ).
((اما شما جز گروه اندکی سرپیچی کردید، و از وفای به پیمان خود، رویگردان شدید)) (ثم تولیتم الا قلیلا منکم و انتم معرضون ).
7 و به یاد آرید هنگامی که از شما پیمان گرفتیم خون یکدیگر را نریزید (و اذ اخذنا میثاقکم لا تسفکون دمائکم ).
8 ((یکدیگر را از خانه ها و کاشانه های خود بیرون نکنید)) (و لا تخرجون انفسکم من دیارکم ).
9 چنانچه کسی در ضمن جنگ از شما اسیر شد، همه برای آزادی او کمک کنید، فدیه دهید و او را آزاد سازید (این ماده از پیمان از جمله افتؤ منون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض که بعدا خواهد آمد استفاده می شود).
((شما به همه این مواد اقرار کردید و بر این پیمان گواه بودید)) (ثم اقررتم و انتم تشهدون ).
ولی شما بسیاری از مواد این میثاق الهی را زیر پا گذاشتید ((شما همانها بودید که یکدیگر را به قتل می رساندید و جمعی از خود را از سرزمینشان آواره می کردید)) (ثم انتم هؤ لاء تقتلون انفسکم و تخرجون فریقا منکم من دیارهم ).
((و در انجام این گناه و تجاوز به یکدیگر کمک می کنید)) (تظاهرون علیهم بالاثم و العدوان ).
اینها همه بر ضد پیمانی بود که با خدا بسته بودید.
((ولی در این میان هنگامی که بعضی از آنها به صورت اسیران نزد شما بیایند فدیه می دهید و آنها را آزاد می سازید)) (و ان یاتوکم اساری تفادوهم ). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :330
در حالی که بیرون ساختن آنها از خانه و کاشانه شان از آغاز بر شما حرام بود (و هو محرم علیکم اخراجهم ).
و عجب اینکه شما در دادن فدا و آزاد ساختن اسیران به حکم تورات و پیمان الهی استناد می کنید آیا به بعضی از دستورات کتاب الهی ایمان می آورید و نسبت به بعضی کافر می شوید ؟! (افتؤ منون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض ).
((جزای کسی از شما که چنین تبعیضی را در مورد احکام الهی روا دارد چیزی جز رسوائی در زندگی این دنیا نخواهد بود)) (فما جزاء من یفعل ذلک منکم الا خزی فی الحیوة الدنیا).
((و در روز رستاخیز به اشد عذاب باز می گردند)) (و یوم القیامة یردون الی اشد العذاب ).
((و خداوند از اعمال شما غافل نیست )) (و ما الله بغافل عما تعملون ).
و همه آن را دقیقا احصا کرده و بر طبق آن شما را در دادگاه عدل خود محاکمه می کند.
آخرین آیه مورد بحث در حقیقت انگیزه اصلی این اعمال ضد و نقیض را بیان کرده می گوید: آنها کسانی هستند که زندگی دنیا را به قیمت از دست دادن آخرت خریداری کردند (اولئک الذین اشتروا الحیوة الدنیا بالاخرة ).
و به همین دلیل عذاب آنها تخفیف داده نمی شود و کسی آنها را یاری نخواهد کرد (فلا یخفف عنهم العذاب و لا هم ینصرون ).
نکته ها
1- بیان تاریخی آیات تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :331
به طوری که بسیاری از مفسران نقل کرده اند طایفه ((بنی قریظه )) و ((بنی نضیر)) که هر دو از طوائف یهود بودند و با هم قرابت نزدیک داشتند به خاطر منافع دنیا با یکدیگر به مخالفت برخاستند، ((بنی نضیر)) به طایفه ((خزرج )) که از مشرکان مدینه بود پیوستند و ((بنی قریظه )) به طایفه ((اوس )) و در جنگهائی که میان آن دو قبیله روی می داد هر یک از اینها طایفه هم پیمان خود را کمک می کرد، و از طایفه دیگر می کشت ، اما هنگامی که آتش جنگ فرو می نشست ، همه یهود جمع می شدند و دست به دست هم می دادند تا از طریق پرداختن فدیه ، اسیران خود را آزاد کنند، و در این عمل استناد به حکم و قانون تورات می کردند (در حالی که اولا اوس و خزرج هر دو مشرک بودند و کمک به آنها جایز نبود و ثانیا همان قانونی که دستور فدا را داده بود، دستور خودداری از قتل را نیز صادر کرده بود).
و یهود همانند اقوام لجوج و نادان دیگر از این اعمال ضد و نقیض فراوان داشتند:
2- تبعیض در احکام خدا و انگیزه آن
گفتیم قرآن مجید یهود را در برابر اعمال ضد و نقیض و تبعیضشان در میان احکام خدا شدیدا مورد سرزنش قرار داده و به اشد مجازات تهدید می کند، به خصوص اینکه آنها احکام کوچکتر را عمل می کردند اما در برابر احکام مهمتر یعنی قانون تحریم ریختن خون یکدیگر و آواره ساختن هم مذهبان از خانه و دیارشان ، مخالفت می کردند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :332
در حقیقت آنها تنها برای دستوراتی ارج و بها قائل بودند که از نظر زندگی دنیا به نفعشان بود، آنجا که منافعشان اقتضا می کرد خون یکدیگر را می ریختند اما چون احتمال اسارت برای همگی وجود داشت به منظور نجات از اسارت احتمالی آینده از دادن فدیه برای آزاد ساختن اسیران مضایقه نداشتند.
اصولا عمل کردن به دستوراتی که به سود انسان است نشانه اطاعت از فرمان خدا محسوب نمی شود، زیرا انگیزه آن فرمان خدا نبوده بلکه حفظ منافع شخصی بوده است ، زمانی فرمانبردار از عاصی و گنهکار شناخته می شود که عمل به دستوری بر خلاف منافع شخصی باشد، آنها که از چنین قانونی پیروی کنند، مؤ منان راستین هستند و آنها که تبعیض کنند سرکشان واقعی می باشند، بنابر این تبعیض در اجرای قوانین نشانه روح تمرد و احیانا عدم ایمان است .
و به تعبیر دیگر اثر ایمان و تسلیم ، آنجا ظاهر می شود که قانونی بر ضد منافع شخصی انسان باشد و آنرا محترم بشمرد، و گرنه عمل به دستورات الهی در آنجا که حافظ منافع انسان است نه افتخار است و نه نشانه ایمان ، و لذا همیشه مؤ منان را از منافقان از این طریق می توان شناخت ، مؤ منان در برابر همه قوانین الهی تسلیمند و منافقان طرفدار تبعیض .
و همانطور که قرآن می گوید: نتیجه این عمل ، رسوائی و ذلت و بدبختی است ، ملتی که جز به جنبه های مادی دین آن هم فقط از دریچه منافع شخصی و خصوصی ، نمی اندیشد دیر یا زود در چنگال ملتی قوی پنجه اسیر می گردد، از اوج عزت به زیر می آید و در جوامع انسانی رسوا می گردد.
این از نظر دنیا و اما از نظر آخرت همانگونه که قرآن می گوید شدیدترین مجازات در انتظار این گونه تبعیض گران است .
البته این قانون مخصوص بنی اسرائیل نبوده برای همگان و برای ما مسلمانان امروز نیز ثابت است ، و چه بسیارند تبعیض گران ، و چه بدبخت و رسوایند این گروه ؟! تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :333
3- برنامهای برای زنده ماندن ملتها
این آیات اگر چه درباره بنی اسرائیل نازل شده ولی یک سلسله قوانین کلی برای همه ملل دنیا در بر دارد، عوامل زنده ماندن و بقاء و سرفرازی ملتها و رمز شکست آنان را یادآور می شود .
از دیدگاه قرآن برقراری و سر بلندی ملتها در صورتی است که خود را به بزرگترین نیروها و قدرتها متکی سازند، و در همه حال از او مدد بگیرند به قدرتی تکیه کنند که فنا و زوال در او راه ندارد، و تنها در برابر او سر تعظیم فرود آورند، که اگر چنین کنند از هیچکس ترس و وحشتی نخواهد داشت و پیدا است که چنین مبدئی جز آفریدگار بزرگ نمی تواند باشد، آری این تکیه گاه خداوند است (لا تعبدون الا الله ).
و از طرف دیگر برای بقاء و جاویدان ماندن ملتها همبستگی خاصی بین افراد آنها لازم است ، این عمل در صورتی امکان دارد که هر کس نسبت به پدر و مادر خود که شعاع بستگی آنها نسبت به وی نزدیکتر است ، و در مرحله بعد نسبت به خویشاوندان و بعد از آنها نسبت به تمام افراد اجتماع نیکی بخرج دهد تا همه بال و پر یکدیگر باشند مخصوصا افراد ضعیف را تحت حمایت قرار دهند تا در دامان دشمن نیفتند (و بالوالدین احسانا و ذی القربی ... و قولوا للناس حسنا).
تقویت بنیه مالی هر ملت و از بین بردن فاصله طبقاتی نیز در زنده نگاه داشتن روح آن ملت سهم فراوانی دارد که یک رکن آن پرداختن زکاة است (و آتوا الزکاة ).
اینها از یک سو، و از سوی دیگر رمز شکست و فنای ملتها در بهم خوردن این همبستگی و پدید آمدن کشمکشها و جنگهای داخلی میداند، ملتی که در برابر تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :334
هم صف آرائی کنند و سنگ تفرقه در میان شان انداخته شود و بجای کمک بیکدیگر بجان هم بیفتند و در پی تصرف اموال و سرزمینهای هم بر آیند و برای ریختن خون یکدیگر آستینها را بالا زنند و هر دسته برای آواره ساختن و تصرف اموال دیگری قد برافرازد دیر یا زود نابود می گردند کشورشان ویران می گردد و خود بیچاره و بدبخت خواهند شد ( لا تسفکون دمائکم و لا تخرجون انفسکم من دیارکم ...).
و بالاخره یکی دیگر از عوامل سقوط ملتها همان تبعیض در اجرای قوانین است که هر قانونی حافظ منافع شخصیشان باشد اجرا کنند و آنچه به سود جامعه است فراموش نمایند (ا فتؤ منون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض ).
و این است علل رشد و شکست ملتها از دیدگاه قرآن . البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :335
آیه 87 - 88
آیه و ترجمه
وَ لَقَدْ ءَاتَیْنَا مُوسی الْکِتَب وَ قَفَّیْنَا مِن بَعْدِهِ بِالرُّسلِ وَ ءَاتَیْنَا عِیسی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَتِ وَ أَیَّدْنَهُ بِرُوح الْقُدُسِ أَ فَکلَّمَا جَاءَکُمْ رَسولُ بِمَا لا تهْوَی أَنفُسکُمُ استَکْبرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ(87)
وَ قَالُوا قُلُوبُنَا غُلْف بَل لَّعَنهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلاً مَّا یُؤْمِنُونَ(88)
ترجمه :
87 ما به موسی کتاب (تورات ) دادیم ، و بعد از او پیامبرانی پشت سر یکدیگر فرستادیم و به عیسی بن مریم دلائل روشن بخشیدیم ، و او را بوسیله روح القدس تاءیید نمودیم ، آیا هر زمان پیامبری بر خلاف هوای نفس شما آمد در برابر او تکبر کردید 7 (و از ایمان آوردن به او خود داری نمودید و به این قناعت نکردید بلکه ) عده ای را تکذیب نموده ، جمعی را بقتل رساندید؟!
88 (و آنها از روی استهزاء) گفتند دلهای ما در غلاف است ! (و ما از گفته تو چیزی نمی فهمیم ، آری همینطور است ) خداوند آنها را بخاطر کفرشان از رحمت خود دور ساخته (بهمین دلیل چیزی درک نمی کنند) و کمتر ایمان می آورند.
تفسیر:
دلهائی که در غلاف است
باز روی سخن در این آیات به بنی اسرائیل است ، هر چند مفاهیم و معیارهای آن عمومیت دارد و همگان را در بر می گیرد: تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :336
نخست می گوید ما به موسی کتاب آسمانی (تورات ) دادیم (و لقد آتیناموسی الکتاب ).
و بعد از او پیامبرانی پشت سر یکدیگر فرستادیم (و قفینا من بعده بالرسل ).
پیامبرانی همچون داود و سلیمان و یوشع و زکریا و یحیی ...
((و به عیسی بن مریم دلائل روشن دادیم ، و او را بوسیله روح القدس تاءیید نمودیم )) (و آتینا عیسی بن مریم البینات و ایدناه بروح القدس ).
((ولی آیا این پیامبران بزرگ با این برنامه های سازنده ، هر کدام مطلبی بر خلاف هوای نفس شما آورد، در برابر او استکبار نمودید و زیر بار فرمانش نرفتید))؟! (افکلما جاءکم رسول بما لا تهوی انفسکم استکبرتم ).
این حاکمیت هوی و هوس بر شما آنچنان شدید بود که گروهی از آنها را تکذیب کردید، و گروهی را بقتل رساندید (ففریقا کذبتم و فریقا تقتلون )
اگر تکذیب شما مؤ ثر می افتاد و منظورتان عملی می شد شاید به همان اکتفا می کردید و اگر نه دست به خون پیامبران الهی آغشته می ساختید!.
در تفسیر آیات گذشته تحت عنوان ((تبعیض در احکام الهی )) این حقیقت را بازگو کردیم که معیار ایمان و تسلیم در برابر حق مواردی است که بر خلاف میل و هوای نفس انسان است ، و گرنه هر هواپرست بی ایمانی نسبت به احکامی که مطابق میل و منافع او است هماهنگ و تسلیم است .
ضمنا از این آیه به خوبی استفاده می شود که رهبران الهی در مسیر ابلاغ رسالت خویش ، به مخالفتهای هوا پرستان اعتنا نمی کردند، و باید هم چنین باشد زیرا رهبری صحیح چیزی جز این نیست ، اگر پیامبران بخواهند خود را با هوی و هوسهای بیقید و شرط مردم تطبیق دهند، کار آنها دنباله روی گمراهان تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 337
است نه رهبری رهروان راه حق .
آیه بعد می گوید: آنها در برابر دعوت انبیاء یا دعوت تو از روی استهزاء گفتند: دلهای ما در غلاف است و ما از این سخنان چیزی درک نمی کنیم (و قالوا قلوبنا غلف ).
آری همینطور است ، ((خداوند آنها را به خاطر کفرشان لعنت کرده و از رحمت خویش دور ساخته است (به همین دلیل چیزی درک نمی کنند) و کمتر ایمان می آورند)) (بل لعنهم الله بکفرهم فقلیلا ما یؤ منون ).
ممکن است جمله فوق درباره یهودیانی باشد که پیامبران را تکذیب کردند یا به قتل رساندند، و نیز احتمال دارد درباره یهودیان معاصر پیامبر باشد که در برابر سخنان او یک روش سرسختانه لجوجانه و انعطاف ناپذیر به خود می گرفتند، ولی در هر حال بیانگر این واقعیت است که انسان بر اثر پیروی از هوسهای سرکش آنچنان از درگاه خدا رانده می شود و بر قلب او پرده ها می افتد که حقیقت کمتر به آن راه می یابد.
نکته ها
1- رسالت پیامبران در اعصار مختلف
چنانکه گفتیم هواپرستان بی ایمان چون دعوت انبیاء را هماهنگ با منافع کثیف خود نمی دیدند در برابر آن مقاومت می کردند، مخصوصا با گذشت زمان تعلیمات آنها را به بوته فراموشی می سپردند، روی همین جهت لازم بود، برای یادآوری مجدد انسانها، رسولان خدا یکی پس از دیگری فرستاده شوند، تا مکتب آنها به دست فراموشی سپرده نشود. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 338
در سوره ((مؤ منون )) آیه 44 می خوانیم : ثم ارسلنا رسلنا تترا کلما جاء امة رسولها کذبوه فاتبعنا بعضهم بعضا: ((سپس رسولان خود را پی در پی فرستادیم هر زمان رسولی به سراغ امتی می آمد او را تکذیب می کردند و ما آنها را یکی پس از دیگری قرار می دادیم )).
در نهج البلاغه ، آنجا که هدف بعثت پیامبران را تشریح می کند همین حقیقت بازگو شده است فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه ، لیستادوهم میثاق فطرته ، و یذکروهم منسی نعمته ، و یحتجوا علیهم بالتبلیغ ، و یثیروا لهم دفائن العقول : ((خداوند رسولان خویش را به سوی آنها مبعوث کرد، و انبیای خویش را به سوی آنان گسیل داشت ، تا اینکه از مردم ادای پیمان فطری آنها را طلب نمایند، و نعمتهای فراموش شده او را یادآور شوند، با تبلیغات حجت را بر مردم تمام کنند و گنجینه های نهفته عقلها را در پرتو تعلیماتشان آشکار سازند)).
بنابراین آمدن پیامبران الهی در اعصار و قرون مختلف برای یادآوری نعمتهای او، و درخواست ادای پیمان فطرت و تجدید دعوتها و تبلیغات پیامبران پیشین بوده است ، تا زحمات آنان و برنامه های اصلاحیشان متروک نگردد و فراموش نشود.
و اما اینکه چگونه پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) خاتم پیامبران است ، و چرا بعد از او نیاز به پیامبری نیست به خواست خدا ذیل آیه 40 سوره احزاب بحث خواهد شد.
2- روح القدس چیست ؟
مفسران بزرگ درباره روح القدس ، تفسیرهای گوناگونی دارند:
1 برخی گفته اند منظور جبرئیل است ، بنابراین معنی آیه مورد بحث چنین تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 339
خواهد بود خداوند عیسی را به وسیله جبرئیل کمک و تاءیید کرد.
شاهد این سخن آیه 102 نحل است قل نزله روح القدس من ربک بالحق : ((بگو روح القدس آن را به حقیقت بر تو نازل کرده است )).
اما چرا جبرئیل را روح القدس می گویند؟ به خاطر این است که از طرفی جنبه روحانیت در فرشتگان مساءله روشنی است و اطلاق کلمه ((روح )) بر آنها کاملا صحیح است ، و اضافه کردن آن به ((القدس )) اشاره به پاکی و قداست فوق العاده این فرشته است .
2 بعضی دیگر معتقدند ((روح القدس )) همان نیروی غیبی است که عیسی (علیه السلام ) را تاءیید می کرد، و با همان نیروی مرموز الهی مردگان را به فرمان خدا زنده می نمود.
البته این نیروی غیبی به صورت ضعیفتر در همه مؤ منان با تفاوت درجات ایمان وجود دارد و همان امدادهای الهی است که انسان را در انجام طاعات و کارهای مشکل مدد می کند و از گناهان باز می دارد، لذا در بعضی از احادیث در مورد بعضی شعرای اهل بیت (علیهمالسلام ) می خوانیم که پس از خواندن اشعارش برای امام به او فرمود: انما نفث روح القدس علی لسانک : ((روح القدس بر زبان تو دمید و آنچه گفتی به یاری او بود)).
3 بعضی از مفسران نیز روح القدس را به معنی ((انجیل )) تفسیر کرده اند.
ولی دو تفسیر اول نزدیکتر به نظر می رسد. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 340
3- عقیده مسیحیان درباره روح القدس
در کتاب ((قاموس کتاب مقدس )) چنین می خوانیم : ((روح القدس ، اقنوم سوم از اقانیم ثلاثه الهیه خوانده شده است و آن را ((روح )) گویند، زیرا که مبدع و مخترع حیات می باشد، و مقدس گویند بواسطه اینکه یکی از کارهای مخصوص او آنکه قلوب مؤ منین را تقدیس فرماید، و بواسطه علاقه ای که به خدا و مسیح دارد او را ((روح الله )) و ((روح المسیح )) نیز می گویند)).
تفسیر دیگری که در این کتاب آمده این است که :
((اما روح القدس که تسلی دهنده ما می باشد همانست که همواره ما را برای قبول و درک راستی و ایمان و اطاعت ترغیب می فرماید، و او است که اشخاصی را که در گناه و خطا مرده اند زنده می گرداند و ایشان را پاک و منزه ساخته لائق تمجید حضرت واجب الوجود می فرماید)).
چنانکه ملاحظه می کنید در این عبارات قاموس کتاب مقدس به دو معنی اشاره شده است : یکی اینکه روح القدس یکی از خدایان سه گانه است که این موافق عقیده تثلیث است ، همان عقیده شرک آلودی که آنرا از هر نظر مردود می دانیم ، و دیگری شبیه دومین تفسیری است که در بالا ذکر کردیم .
4- دلهای بیخبر و مستور
یهود در مدینه در برابر تبلیغات رسول اکرم (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) ایستادگی به خرج می دادند، و از پذیرفتن دعوت او امتناع می ورزیدند هر زمانی بهانه ای برای شانه خالی کردن از زیر بار دعوت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) می تراشیدند که در این آیه مورد بحث به یکی از سخنان آنها اشاره شده است .
آنها می گفتند دلهای ما در حجاب و غلاف است و آنچه بر ما می خوانی ما نمی فهمیم !
مسلما آنها این گفته را از روی استهزاء و سخریه می گفتند، اما قرآن می فرماید: مطلب همانست که آنها می گویند، زیرا بواسطه کفر و نفاق دلهای آنها در حجابهائی از ظلمت و گناه و کفر قرار گرفته و خداوند آنها را از رحمت خود دور داشته است ، و به همین دلیل بسیار کم ایمان می آورند.
در سوره نساء آیه 155 نیز همین مطلب یادآوری شده : و قولهم قلوبنا غلف بل طبع الله علیها بکفرهم فلا یؤ منون الا قلیلا:((آنها می گویند قلبهای ما در غلاف است و نمی تواند گفته تو را درک کند، این بواسطه آن است که خداوند در اثر کفرشان مهر بر دلهایشان نهاده ، لذا جز عده کمی از آنان ایمان نخواهند آورد)). البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 342
آیه 89 - 90
آیه و ترجمه
وَ لَمَّا جَاءَهُمْ کِتَبٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَ کانُوا مِن قَبْلُ یَستَفْتِحُونَ عَلی الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُوا کفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلی الْکَفِرِینَ(89)
بِئْسمَا اشترَوْا بِهِ أَنفُسهُمْ أَن یَکفُرُوا بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ بَغْیاً أَن یُنزِّلَ اللَّهُ مِن فَضلِهِ عَلی مَن یَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُو بِغَضبٍ عَلی غَضبٍ وَ لِلْکَفِرِینَ عَذَابٌ مُّهِینٌ(90)
ترجمه :
89 و هنگامی که از طرف خداوند کتابی برای آنها آمد که موافق نشانه هائی بود که با خود داشتند و پیش از این جریان به خود نوید فتح می دادند (که با کمک او بر دشمنان پیروز گردند، با این همه هنگامی که این کتاب و پیامبری را که از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد به او کافر شدند، لعنت خدا بر کافران باد!.
90 ولی آنها در مقابل بد بهائی ، خود را فروختند که بناروا به آیاتی که خدا فرستاده بود کافر شدند و معترض بودند چرا خداوند به فضل خویش بر هر کس از بندگان خود بخواهد آیات خود را نازل می کند، لذا خشم خداوند یکی پس از دیگری آنها را فرو گرفت و برای کافران مجازاتی خوار کننده است .
شان نزول
از امام صادق (علیه السلام ) ذیل این آیات چنین نقل شده که ((یهود در کتابهای خویش دیده بودند هجرتگاه پیامبر اسلام بین کوه ((عیر)) و کوه ((احد)) (دو کوه
در دو طرف مدینه ) خواهد بود، یهود از سرزمین خویش بیرون آمدند و در جستجوی سرزمین مهاجرت رسول اکرم (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) پرداختند، در این میان به کوهی بنام ((حداد)) رسیدند گفتند ((حداد)) همان ((احد)) است در همانجا متفرق شدند و هر گروهی در جائی مسکن گزیدند بعضی در سرزمین ((تیما)) و بعضی دیگر در ((فدک )) و عده ای در ((خیبر)) .
آنان که در ((تیما)) بودند میل دیدار برادران خویش نمودند، در این اثنا عربی عبور می کرد مرکبی را از او کرایه کردند، وی گفت من شما را از میان کوه ((عیر)) و ((احد)) خواهم برد، به او گفتند هنگامی که بین این دو کوه رسیدی ما را آگاه نما.
مرد عرب هنگامی که به سرزمین مدینه رسید اعلام کرد که اینجا همان سرزمین است که بین دو کوه عیر و احد قرار گرفته است ، سپس اشاره کرد و گفت این عیر است و آن هم احد، یهود از مرکب پیاده شدند و گفتند: ما به مقصود رسیدیم دیگر احتیاج به مرکب تو نیست ، و هر جا می خواهی برو.
نامه ای به برادران خویش نوشتند که ما آن سرزمین را یافتیم ، شما هم به سوی ما کوچ کنید، در پاسخ آنها نوشتند ما در اینجا مسکن گزیده ایم و خانه و اموالی تهیه کرده ایم و از آن سرزمین فاصله ای نداریم ، هنگامی که پیامبر موعود به آنجا مهاجرت نمود به سرعت به سوی شما خواهیم آمد!
آنها در سرزمین مدینه ماندند و اموال فراوانی کسب نمودند این خبر به سلطانی بنام ((تبع )) رسید با آنها جنگید، یهود در قلعه های خویش متحصن شدند، وی آنها را محاصره کرد و سپس به آنها امان داد، آنها به نزد سلطان آمدند تبع گفت من این سرزمین را پسندیده ام و در این سرزمین خواهم ماند، در پاسخ وی گفتند: این چنین نخواهد شد زیرا این سرزمین هجرتگاه پیامبری است که جز او کسی نمی تواند به عنوان ریاست در این سرزمین بماند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 344
تبع گفت : بنابراین من از خاندان خویش کسانی را در اینجا قرار خواهم داد تا آن زمانی که پیامبر موعود بیاید وی را یاری نمایند، لذا او دو قبیله معروف اوس و خزرج را در آن مکان ساکن نمود.
این دو قبیله هنگامی که جمعیت فراوانی پیدا کردند به اموال یهود تجاوز نمودند، یهودیان به آنها می گفتند هنگامی که محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) مبعوث گردد شما را از سرزمین ما بیرون خواهد کرد!
هنگامی که محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) مبعوث شد، اوس و خزرج که به نام انصار معروف شدند به او ایمان آوردند و یهود وی را انکار نمودند این است معنی آیه ((و کانوا من قبل یستفتحون علی الذین کفروا)).
آری همان جمعیتی که با عشق و علاقه مخصوص برای ایمان به رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) آمده بودند و در برابر اوس و خزرج افتخارشان این بود که پیامبری مبعوث خواهد شد و آنها یاران خاص وی خواهند بود، بر اثر تعصب و لجاج و دنیاپرستی در صف دشمنان او قرار گرفتند در حالی که دور افتادگان گرد او را گرفته و به یارانش پیوستند.
تفسیر:
خود مبلغ بوده خود کافر شدند!
باز در این آیات سخن از یهود و ماجراهای زندگی آنها است ، آنها همانگونه که در شاءن نزول آمده است با عشق و علاقه مخصوصی برای ایمان به رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) در سرزمین مدینه سکنی گزیده بودند، و نشانه های پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) را در کتاب آسمانی خود تورات می خواندند، و با بی صبری در انتظار ظهورش بودند ((ولی هنگامی که از طرف خداوند کتابی (قرآن ) به آنها رسید که موافق نشانه هائی بود که یهود با خود داشتند با اینکه پیش از این جریان خود را به ظهور این پیامبر
(صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نوید می دادند و با ظهور این پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) امید فتح بر دشمنان داشتند، آری هنگامی که این کتاب و پیامبری را که از قبل شناخته بودند، نزدشان آمد نسبت به او کافر شدند)) (و لما جائهم کتاب من عند الله مصدق لما معهم و کانوا من قبل یستفتحون علی الذین کفروا فلما جائهم ما عرفوا کفروا به ).
((لعنت خداوند بر کافران باد)) (فلعنة الله علی الکافرین ).
آری گاه انسان عاشقانه به دنبال حقیقتی می دود، ولی هنگامی که به آن رسید و آن را مخالف منافع شخصی خود دید بر اثر هوا پرستی به آن پشت پا می زند و آن را وداع می گوید بلکه گاه به مخالفتش برمی خیزد.
اما در حقیقت یهود معامله زیان آوری انجام داده اند، کسانی که برای پیروی از پیامبر موعود از سرزمینهای خود کوچ کرده بودند و با مشکلات فراوان در سرزمین مدینه مسکن گزیدند تا به مقصود برسند، سرانجام در صف منکران و کافران قرار گرفتند، لذا قرآن می گوید ((آنها در برابر چه بهای بدی خود را فروختند))؟ (بئس ما اشتروا به انفسهم ).
((آنها به آنچه خداوند نازل کرده بود به خاطر حسد کافر شدند، و معترض بودند چرا خداوند آیات خود را بر هر کس از بندگان خود بخواهد به فضل خویش نازل می کند)) (ان یکفروا بما انزل الله بغیا ان ینزل الله من فضله علی من یشاء من عباده ).
گویا انتظار داشتند پیامبر موعود (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) از بنی اسرائیل و از میان خود آنها باشد و از نزول قرآن بر دیگری ناراحت بودند!
و در پایان آیه می گوید: ((لذا شعله های خشم خداوند یکی پس از دیگری آنها را فرو گرفت و برای کافران مجازات خوارکننده است )) (فبائوا بغضب علی غضب و للکافرین عذاب مهین ).
نکته ها
1- یک معامله زیان آور
آری یهود معامله زیان آوری انجام دادند، چرا که در آغاز از منادیان اسلام بودند و حتی زندگی در مدینه را با تمام مشکلاتش برای رسیدن به این مقصود برگزیدند، اما پس از ظهور پیامبر اسلام ، تنها به خاطر اینکه او از بنی اسرائیل نیست و یا منافع شخصیشان را به خطر می اندازد به او کافر شدند، چه معامله ای از این زیانبارتر که انسان نه تنها به مقصودش نرسد بلکه پس از صرف تمام نیروها در جهت ضد آن قرار گیرد، و خشم و غضب خدا را برای خود فراهم سازد.
در سخنی از امیر مؤ منان علی (علیه السلام ) می خوانیم : انه لیس لانفسکم ثمن الا الجنة فلا تبیعوها الا بها: ((برای وجود شما قیمتی جز بهشت نیست ، خود را به غیر آن نفروشید)) قابل توجه اینکه در اینجا سرمایه معامله را اصل وجود آنان ذکر می کند چرا که با کفر، ارزش هستی آنها به کلی سقوط می کند گوئی فاقد شخصیت خود می شوند، و به تعبیر دیگر به بردگانی می مانند که وجود خود را فروخته و به اسارت دیگری در آمده اند، آری آنها اسیر هوی و بنده شیطانند.
کلمه ((اشتروا)) گر چه معمولا به معنی ((خریداری کردن )) می آید، ولی گاه چنانکه در لغت تصریح شده به معنی فروختن نیز آمده است ، و آیه فوق از این قبیل است .
2- تفسیر ((بائوا بغضب علی غضب ))
قرآن مجید در سرگذشت بنی اسرائیل هنگامی که در بیابان (سینا)
سرگردان بودند، می گوید ((و بائوا بغضب من الله )) (آنها به غضب خدا باز گشتند) سپس اضافه می کند ((این خشم خداوند نسبت به آنها به خاطر کشتن انبیاء و کافر شدن به آیات خدا بود)).
در سوره آل عمران آیه 112 نیز همین معنی دیده می شود که یهود به خاطر کفر به آیات خدا و قتل پیامبران مورد خشم خدا قرار گرفتند، این غضب اول است که دامنگیر آنها شد.
بازماندگان آنان بعد از ظهور پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) همان روش نیاکان را در مورد این پیامبر ادامه دادند، یعنی نه تنها به آئین او کافر شدند بلکه در برابر او به مبارزه برخاستند، این سبب شد که خشم و غضب تازه ای آنها را فرا گیرد و این غضب دوم است لذا می گوید: ((فبائوا بغضب علی غضب )).
((بائوا)) در اصل به معنی بازگشتند و منزل گرفتند می باشد و در اینجا کنایه از استحقاق پیدا کردن است ، یعنی آنها خشم پروردگار را همچون منزل و مکانی برای خود برگزیدند.
این گروه طغیانگر هم قبل از قیام موسی و هم قبل از ظهور پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) از طرفداران سرسخت چنین قیامی بودند اما پس از ظهور هر دو، از عقیده خود برگشتند و خشم و غضب خدا را یکی پس از دیگری به جان خریدند. البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 348
آیه 91 - 93
آیه و ترجمه
وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ ءَامِنُوا بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنزِلَ عَلَیْنَا وَ یَکْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصدِّقاً لِّمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنبِیَاءَ اللَّهِ مِن قَبْلُ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ(91)
* وَ لَقَدْ جَاءَکم مُّوسی بِالْبَیِّنَتِ ثُمَّ اتخَذْتمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظلِمُونَ(92)
وَ إِذْ أَخَذْنَا مِیثَقَکُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَکمُ الطورَ خُذُوا مَا ءَاتَیْنَکم بِقُوَّةٍ وَ اسمَعُوا قَالُوا سمِعْنَا وَ عَصیْنَا وَ أُشرِبُوا فی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکفْرِهِمْ قُلْ بِئْسمَا یَأْمُرُکم بِهِ إِیمَنُکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ(93)
ترجمه :
91 و هنگامی که به آنها گفته شود به آنچه خداوند نازل فرموده است ایمان بیاورید، می گویند ما به چیزی ایمان می آوریم که بر خود ما نازل شده ، و به غیر آن کافر می شوند، در حالی که حق است و آیاتی را که بر آنها نازل شده تصدیق می کند بگو اگر راست می گوئید و به آیاتی که بر خودتان نازل شده ایمان دارید پس چرا پیامبران خدا را پیش از این به قتل می رسانید؟
92 (و نیز) موسی آنهمه معجزات را برای شما آورد (چرا شما) بعد از آن گوساله را انتخاب کردید و با این کار ستم نمودید؟
93 (و نیز) از شما پیمان گرفتیم ، و کوه طور را بالای سر شما برافراشتیم (و به شما گفتیم ) این دستوراتی را که به شما داده ایم محکم بگیرید و درست بشنوید، شما گفتید شنیدیم و مخالفت کردیم ! و دلهای آنها با محبت گوساله بر اثر کفر آبیاری شد، بگو چه فرمان بدی ایمان شما به شما می دهد اگر ایمان دارید!
تفسیر:
تعصبهای نژادی
در تفسیر آیات گذشته خواندیم که یهود با آنهمه زحمات و مشکلاتی که در راه رسیدن به ((پیامبر موعود تورات )) متحمل شدند به خاطر حسد، یا به خاطر اینکه این پیامبر از بنی اسرائیل نیست ، و منافع شخصی آنها را به خطر می اندازد از اطاعت و ایمان به او سرباز زدند.
در تعقیب آن در آیات مورد بحث به جنبه تعصبات نژادی یهود که در تمام دنیا به آن معروفند اشاره کرده چنین می گوید: ((هنگامی که به آنها گفته شود به آنچه خداوند نازل فرموده ایمان بیاورید، می گویند ما به چیزی ایمان می آوریم که بر خود ما نازل شده باشد (نه بر اقوام دیگر) و به غیر آن کافر می شوند)) (و اذا قیل لهم آمنوا بما انزل الله قالوا نؤ من بما انزل علینا و یکفرون بما ورائه ).
آنها نه به انجیل ایمان آوردند و نه به قرآن ، بلکه تنها جنبه های نژادی و منافع خویش را در نظر می گرفتند ((در حالی که این قرآن حق است و منطبق بر نشانه ها و علامتهائی است که در کتاب خویش خوانده بودند)) (و هو الحق مصدقا لما معهم ).
پس از آن پرده از روی دروغ آنان بر داشته و می گوید: اگر بهانه عدم ایمان شما این است که محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) از شما نیست ((پس چرا به پیامبران خودتان تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :350
در گذشته ایمان نیاوردید؟ پس چرا آنها را کشتید اگر راست می گوئید و ایمان دارید؟! (قل فلم تقتلون انبیاء الله من قبل ان کنتم مؤ منین ).
اگر به راستی آنها به تورات ایمان داشتند، توراتی که قتل نفس را گناه بزرگی می شمرد نمی بایست پیامبران بزرگ خدا را به قتل برسانند.
از این گذشته اصولا این سخن که ما تنها به دستوراتی ایمان می آوریم که بر ما نازل شده باشد، انحراف روشنی از اصول توحید و مبارزه با شرک است ، این یکنوع خودخواهی و خودپرستی است ، چه در شکل شخصی باشد یا در شکل نژادی .
توحید آمده است که این گونه خوهای زشت را از وجود انسان ریشه کن سازد، تا انسانها دستورات خدا را فقط به خاطر اینکه از ناحیه خدا است بپذیرند.
به عبارت دیگر اگر پذیرش دستورات الهی مشروط به این باشد که بر خود ما نازل گردد این در حقیقت شرک است نه ایمان ، و کفر است نه اسلام ، و قبول چنین دستوراتی هرگز دلیل ایمان نخواهد بود.
جالب اینکه در آیه فوق می گوید: ((هنگامی که به آنها گفته شود به آنچه خدا نازل کرده ایمان بیاورید ...)) که در این عبارت نه محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) مطرح است و نه موسی و عیسی (علیهماالسلام ) بلکه صرفا ((ما انزل الله )).
قرآن برای روشنتر ساختن دروغ و کذب آنها، در آیه بعد، سند دیگری را بر ضد آنها افشا می کند و می گوید: ((موسی آنهمه معجزات و دلائل روشن را برای شما آورد، ولی شما بعد از آن گوساله را انتخاب کردید و با این کار ظالم و ستمگر بودید))! (و لقد جائکم موسی بالبینات ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون ).
اگر شما راست می گوئید و به پیامبر خودتان ایمان دارید پس این گوساله تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 351
پرستی بعد از آنهمه دلائل روشن توحیدی چه بود؟ این چه ایمانی است که به محض غیبت موسی و رفتنش به کوه طور از دلهای شما پرواز می کند و کفر جای آن ، و گوساله جای توحید را می گیرد؟
آری شما با این کارتان هم به خود ستم کردید و هم به جامعه خود و نسلهای آینده تان .
در سومین آیه مورد بحث سند دیگری بر بطلان این ادعای آنها ذکر کرده مساءله پیمان کوه طور را به میان می کشد و می گوید: ((ما از شما پیمان گرفتیم و کوه طور را بالای سرتان قرار دادیم و به شما گفتیم دستوراتی را که می دهیم محکم بگیرید و درست بشنوید اما آنها گفتند شنیدیم و مخالفت کردیم )).
(و اذ اخذنا میثاقکم و رفعنا فوقکم الطور خذوا ما آتینا کم بقوة و اسمعوا قالوا سمعنا و عصینا)
((آری دلهای آنها به خاطر کفرشان با محبت گوساله آبیاری شده بود))! (واشربوا فی قلوبهم العجل بکفرهم ).
آری شرک و دنیا پرستی که نمونه آن عشق به گوساله طلائی سامری بود در تار و پود قلبشان نفوذ کرد، و در سراسر وجودشان ریشه دواند، و به همین دلیل خدا را فراموش کردند.
شگفتا! این چگونه ایمانی است که هم با کشتن پیامبران خدا می سازد و هم گوساله پرستی را اجازه می دهد، و هم میثاقهای محکم الهی را به دست فراموشی می سپرد؟!
آری ((اگر شما مؤ منید ایمانتان بد دستوراتی به شما می دهد)) (قل بئسما یامرکم به ایمانکم ان کنتم مؤ منین ).
نکته ها
1 جمله ((قالوا سمعنا و عصینا)) (ما شنیدیم و معصیت کردیم ) به این معنی نیست که آنها این سخن را به زبان جاری کردند، بلکه ظاهرا منظور این است که آنها با عمل خود این واقعیت را نشان دادند، و این یکنوع کنایه زیبا است که در سخنان روزمره نیز دیده می شود.
2 جمله ((و اشربوا فی قلوبهم العجل )) نیز کنایه جالبی را منعکس می کند که بیانگر حال قوم یهود است .
توضیح اینکه : کلمه ((اشراب )) همانگونه که از ((مفردات راغب )) بر می آید دو معنی دارد:
اگر از باب ((اشربت البعیر)) باشد یعنی ریسمان را به گردن شتر بستم بنابراین معنی جمله بالا این می شود که ریسمانی محکم از علاقه و محبت قلب آنها را با گوساله ارتباط داده بود.
و اگر از ماده ((اشراب )) به معنی آبیاری کردن یا دیگری را آب دادن باشد و در این صورت کلمه حب در تقدیر خواهد بود و معنی جمله رویهمرفته چنین است :
بنی اسرائیل قلوب خود را با محبت گوساله سامری آبیاری کردند.
این جزو عادات عرب است که هر گاه علاقه ای سخت و یا کینه زیادی نسبت به چیزی را بخواهند برسانند تعبیری همانند تعبیر بالا می آورند.
ضمنا از تعبیر فوق نکته دیگری نیز استفاده می شود و آن اینکه نباید از این کارهای نادرست بنی اسرائیل تعجب کرد، زیرا این اعمال محصول سرزمین قلب آنها است که با آب شرک آبیاری شده ، و چنین سرزمینی که با چنان آبی آبیاری تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 353
شود محصولی جز خیانت و قتل پیامبران و گناه و ظلم نخواهد داشت .
اهمیت این موضوع وقتی روشنتر می شود که به زشتی قتل و کشتار انسان در آئین یهود که با اهمیت خاصی از این موضوع سخن گفته توجه گردد، آئین یهود بقدری این جنایت را بد می دانست که بنا به نوشته ((قاموس کتاب مقدس )) صفحه 687: ((قتل عمد و قباحت آن به طوری در نزد اسرائیلیان اهمیت داشت که به مرور ایام با بست نشستن در شهرهای بست ، و یا ملتجی شدن به اماکن مشرفه سبب استخلاص و برائت ذمه قاتل نمی شد، بلکه در هر صورت وی را قصاص می نمودند)).
این است معنی کشتن انسانها از نظر تورات تا چه رسد به کشتن پیامبران خدا. البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 354
آیه 94 - 96
آیه و ترجمه
قُلْ إِن کانَت لَکمُ الدَّارُ الاَخِرَةُ عِندَ اللَّهِ خَالِصةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْت إِن کنتُمْ صدِقِینَ(94)
وَ لَن یَتَمَنَّوْهُ أَبَدَا بِمَا قَدَّمَت أَیْدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمُ بِالظلِمِینَ(95)
وَ لَتَجِدَنهُمْ أَحْرَص النَّاسِ عَلی حَیَوةٍ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْف سنَةٍ وَ مَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن یُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِیرُ بِمَا یَعْمَلُونَ(96)
ترجمه :
94 بگو اگر (آنچنانکه مدعی هستید) سرای دیگر در نزد خدا مخصوص شما است نه سایر مردم پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می گوئید.
95 ولی آنها هرگز به خاطر اعمال بدی که پیش از خود فرستاده اند آرزوی مردن نخواهند کرد و خداوند از ستمگران آگاه است .
96 آنها را حریصترین مردم حتی حریصتر از مشرکان بر زندگی (این دنیا و اندوختن ثروت ) خواهی یافت (تا آنجا) که هر یک از آنها دوست دارد هزار سال عمر کند در حالی که این عمر طولانی او را از عقاب خداوند باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بینا است .
تفسیر:
گروه از خود راضی
از تاریخ زندگی یهود علاوه بر آیات مختلف قرآن مجید چنین برمی آید تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 355
که آنها خود را یک نژاد برتر می دانستند، و معتقد بودند گل سر سبد جامعه انسانیتند، بهشت به خاطر آنها آفریده شده !، و آتش جهنم با آنها چندان کاری ندارد! آنها فرزندان خدا و دوستان خاص او هستند، و خلاصه آنچه خوبان همه دارند آنها تنها دارند!
این خودخواهی ابلهانه در آیات مختلفی از قرآن که سخن از یهود منعکس است .
در آیه 18 سوره مائده می خوانیم : نحن ابناء الله و احبائه : ((ما فرزندان خدا و دوستان خاص او هستیم )).
و در آیه 111 سوره بقره می خوانیم : وقالوا لن یدخل الجنة الا من کان هودا او نصاری : ((آنها گفتند کسی در بهشت داخل نمی شود مگر اینکه یهودی یا نصرانی باشد)).
و در آیه 80 سوره بقره می خوانیم و قالوا لن تمسنا النار الا ایاما معدودة : ((آتش دوزخ جز چند روزی به ما اصابت نخواهد کرد)).
این پندارهای موهوم از یکسو آنها را به ظلم و جنایت و گناه و طغیان دعوت می کرد، و از سوی دیگر به کبر و خودپسندی و خود برتر بینی .
قرآن مجید در آیات فوق پاسخ دندانشکنی می دهد می گوید: ((اگر (آنچنان که شما مدعی هستید) سرای آخرت نزد خدا مخصوص شما است نه سایر مردم پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می گوئید)) (قل ان کانت لکم الدار الاخرة عندالله خالصة من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین ).
آیا میل ندارید به جوار رحمت خدا پناه برید و نعمتهای بی پایان بهشت در اختیار شما باشد آیا دوست ، آرزوی دیدن محبوب خود را ندارد؟!
یهود با گفتن این سخنها که بهشت مخصوص ما است یا ما چند روزی بیش در آتش نمی سوزیم ، می خواستند مسلمانان را نسبت به آئینشان دلسرد کنند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 356
ولی قرآن پرده از روی دروغ و تزویر آنان بر می دارد، زیرا آنها به هیچوجه حاضر به ترک زندگی دنیا نیستند و این خود دلیل محکمی بر کذب آنها است ، راستی اگر انسان چنان ایمانی به سرای آخرت داشته باشد چرا اینقدر به زندگی این جهان دل ببندد؟ و برای وصول به آن مرتکب هزار گونه جنایت شود؟
در آیه بعد، قرآن اضافه می کند: ((آنها هرگز تمنای مرگ نخواهند کرد، به خاطر اعمال بدی که پیش از خود فرستادند)) (و لن یتمنوه ابدا بما قدمت ایدیهم ).
((و خداوند از ستمگران ، آگاه است )) (و الله علیم بالظالمین ).
آری آنها می دانستند در پرونده اعمالشان چه نقطه های سیاه و تاریک وجود دارد، آنها از اعمال زشت و ننگین خود مطلع بودند، خدا نیز از اعمال این ستمگران آگاه است ، بنابراین سرای آخرت برای آنها سرای عذاب و شکنجه و رسوائی است و به همین دلیل خواهان آن نیستند.
آخرین آیه مورد بحث از حرص شدید آنها به مادیات چنین سخن می گوید تو آنها را حریصترین مردم بر زندگی می بینی )) (و لتجدنهم احرص الناس علی حیاة ).
((حتی حریصتر از مشرکان )) (و من الذین اشرکوا).
حریص در اندوختن مال و ثروت ، حریص در قبضه کردن دنیا، حریص در انحصارطلبی ، آنها حتی از مشرکان که طبعا می بایست در جمع آوری اموال از همه حریصتر باشند و از هر راه بدست آورند باکی نداشته باشند حریصترند.
((آنچنان علاقه به دنیا دارند که هر یک از آنها دوست دارد هزار سال عمر کند)). (یود احدهم لو یعمر الف سنة ). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 357
برای جمع ثروت بیشتر یا به خاطر ترس از مجازات !
آری هر یک تمنای عمر هزار ساله دارد ((ولی این عمر طولانی او را از عذاب خداوند باز نخواهد داشت )) (و ما هو بمزحزحه من العذاب ان یعمر).
و اگر گمان کنند که خداوند از اعمالشان آگاه نیست ، اشتباه می کنند ((خداوند نسبت به اعمال آنها بصیر و بینا است )) (و الله بصیر بما یعملون ).
نکته ها
نکته : 1
البته باید توجه داشت که مقصود از هزار سال ، عدد هزار نیست ، بلکه کنایه از عمر بسیار طولانی است و به تعبیر دیگر عدد تکثیر است نه ((تعداد)).
بعضی از مفسران می گویند: عدد هزار در آن زمان بزرگترین عدد نزد عرب بوده و اعداد بزرگتر از آن نام مخصوصی نداشته است ، ولذا رساترین تعبیر برای فزونی محسوب می شده است .
نکته : 2
تعبیر به علی حیاة (به صورت نکره ) به گفته جمعی از مفسران برای تحقیر است یعنی آنها آنقدر به زندگی دنیا دل بسته اند که حتی پستترین زندگی این جهان را که در نهایت بدبختی باشد بر سرای آخرت ترجیح می دهند.
نکته : 3
بی شک سرچشمه بسیاری از جنگها و خونریزیها در طول تاریخ بشر برتری جوئی نژادی بوده است ، مخصوصا در جنگ جهانی اول و دوم که بزرگترین رقم تلفات و ویرانی را در تاریخ همراه داشت ، عامل نژاد پرستی آلمانها (یا حزب نازی ) عامل غیر قابل انکاری بود. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 358
و اگر بنا شود نژاد پرستان جهان را رده بندی کنیم بدون شک یهود در رده های بالا قرار خواهند گرفت ، هم اکنون کشوری را که آنها به نام اسرائیل تشکیل داده اند بر مبنای همین مساءله نژاد تاءسیس شده ، چه جنایتهای هولناکی که برای تشکیل آن مرتکب شدند، و چه جنایات وحشتناکی که برای نگهداری آن مرتکب می شوند.
آنها حتی آئین موسی (علیه السلام ) را در نژاد خود محصور ساخته اند، و اگر کسی از غیر نژاد یهود بخواهد این آئین را بپذیرد برای آنها جالب نیست ، به همین دلیل تبلیغ و دعوت به سوی آئین خود در میان اقوام دیگر نمی کنند.
همین وضع خاص آنها سبب شده که در انظار جهانیان منفور گردند، چرا که مردم دنیا کسانی را که برای خود امتیازی بر دیگران قائل باشند هرگز دوست ندارند.
اصولا نژاد پرستی شعبهای از شرک است و به همین دلیل اسلام شدیدا با آن مبارزه کرده و همه انسانها را از یک پدر و مادر می داند که امتیازشان تنها به تقوا و پرهیزکاری است .
نکته : 4
بیشتر مردم از مرگ می ترسند و وحشت دارند و پس از تحلیل و بررسی می بینیم که ریشه این ترس را یکی از دو چیز تشکیل می دهد:
1 بسیاری از مردم مرگ را به معنی فنا و نیستی و نابودی تفسیر می کنند و بدیهی است که انسان از فنا و نیستی وحشت دارد، اگر انسان مرگ را به این معنی تفسیر کند حتما از آن گریزان خواهد بود، و لذا حتی در بهترین حالات زندگی و در اوج پیروزی فکر این مطلب که روزی این زندگی پایان می یابد، شهد زندگی را در کام آنان زهر می کند، و همیشه از این نظر نگرانند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 359
2 افرادی که مرگ را پایان زندگی نمی دانند و مقدمه ای برای زندگی در سرائی وسیعتر و عالیتر می بینند به خاطر اعمال خود و خلافکاریها از مرگ وحشت دارند، زیرا مرگ را آغاز رسیدن به نتائج شوم اعمال خود می بینند، بنابراین برای فرار از محاسبه الهی و کیفر اعمال ، میل دارند هر چه بیشتر مرگ را به عقب بیندازند، آیه بالا اشاره به دسته دوم می کند
ولی پیغمبران بزرگ خدا از یکسو ایمان به زندگی جاویدان بعد از مرگ را در دلها زنده کردند و چهره ظاهری وحشتناک مرگ را در نظرها دگرگون ساخته ، چهره واقعی آن را که دریچه ای به زندگی عالیتر است به مردم نشان دادند.
و از سوی دیگر دعوت به ((پاکی عمل )) کردند تا وحشت از مرگ بخاطر کیفر اعمال نیز زائل گردد، بنابراین مردم با ایمان از پایان زندگی و مرگ بهیچوجه وحشت ندارند. البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 360
آیه 97 - 98
آیه و ترجمه
قُلْ مَن کانَ عَدُوًّا لِّجِبرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِک بِإِذْنِ اللَّهِ مُصدِّقاً لِّمَا بَینَ یَدَیْهِ وَ هُدًی وَ بُشرَی لِلْمُؤْمِنِینَ(97)
مَن کانَ عَدُوًّا لِّلَّهِ وَ مَلَئکتِهِ وَ رُسلِهِ وَ جِبرِیلَ وَ مِیکَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوُّ لِّلْکَفِرِینَ(98)
ترجمه :
97 (آنها می گویند چون فرشتهای که وحی بر تو نازل می کند جبرئیل است و ما با جبرئیل دشمن هستیم به تو ایمان نمی آوریم ) بگو کسی که دشمن جبرئیل باشد (در حقیقت دشمن خدا است ) چرا که او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل کرده است ، قرآنی که کتب آسمانی پیشین را تصدیق می کند و هدایت و بشارت برای مؤ منان است .
98 کسی که دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئیل و میکائیل باشد (کافر است و) خداوند دشمن کافران است .
شان نزول
هنگامی که پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) به مدینه آمد روزی ابن صوریا (یکی از علمای یهود) با جمعی از یهود فدک نزد پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) آمدند، و سؤ الات گوناگونی از حضرتش کردند، و نشانه هائی را که گواه نبوت و رسالت او بود جستجو نمودند، از جمله گفتند: ای محمد خواب تو چگونه است ؟ زیرا به ما اطلاعاتی درباره خواب پیامبر موعود داده شده است ، فرمود: تنام عینای و قلبی یقظان !: ((چشم من به خواب می رود اما قلبم بیدار است )) گفتند راست گفتی ای محمد! و پس از سؤ الات متعدد
دیگر، ابن صوریا گفت : یک سؤ ال باقی مانده که اگر آن را صحیح جواب دهی به تو ایمان می آوریم و از تو پیروی خواهیم کرد، نام آن فرشتهای که بر تو نازل می شود چیست ؟ فرمود: جبرئیل است .
((ابن صوریا)) گفت : او دشمن ما است ، دستورهای مشکل درباره جهاد و جنگ می آورد، اما میکائیل همیشه دستورهای ساده و راحت آورده ، اگر فرشته وحی تو میکائیل بود به تو ایمان می آوردیم !.
تفسیر:
ملت بهانه جو!
بررسی شاءن نزول آیه فوق انسان را بار دیگر به یاد بهانه جوئیهای ملت یهود می اندازد که از زمان پیامبر بزرگوار موسی (علیه السلام ) تا کنون این برنامه را دنبال کرده اند، و برای شانه خالی کردن از زیر بار حق هر زمان به سراغ بهانه ای می روند.
در اینجا چنانکه مشاهده می کنیم : تنها بهانه این است که چون جبرئیل فرشته وحی تو است و تکالیف سنگین خدا را ابلاغ می کند ما ایمان نمی آوریم ، ما دشمن او هستیم اگر فرشته وحی میکائیل بود، بسیار خوب بود، ایمان می آوردیم ؟.
از اینان باید پرسید مگر فرشتگان الهی با یکدیگر از نظر انجام وظیفه فرق دارند؟ اصولا مگر آنها طبق خواسته خودشان عمل می کنند یا از پیش خود چیزی می گویند؟ آنها همانگونه اند که قرآن معرفی کرده لا یعصون الله ما امرهم : ((هر چه خداوند دستور دهد همان را انجام می دهند)) (تحریم 6).
به هر حال قرآن در پاسخ این بهانه جوئیها چنین می گوید: ((به آنها بگو تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 362
هر کس دشمن جبرئیل باشد (در حقیقت دشمن خدا است ) چرا که او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل کرده است )) (قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله علی قلبک باذن الله ).
((قرآنی که کتب آسمانی پیشین را تصدیق می کند)) (و هماهنگ با نشانه های آنها است ) (مصدقا لما بین یدیه ).
((قرآنی که مایه هدایت و بشارت برای مؤ منان است )) (و هدی و بشری للمؤ منین ).
در حقیقت در این آیه سه پاسخ به این گروه داده شده است :
نخست اینکه جبرئیل چیزی از نزد خود نمی آورد هر چه هست ((باذن الله )) است .
دیگر اینکه نشانه صدق از کتب پیشین در آن وجود دارد چرا که مطابق نشانه های آنها است .
سوم اینکه محتوای آن خود دلیل بر اصالت و حقانیت آن می باشد.
آیه بعد همین موضوع را با تاءکید بیشتر تواءم با تهدید بیان می کند و می گوید: ((هر کس دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئیل و میکائیل باشد خداوند دشمن او است ، خدا دشمن کافران است )) (من کان عدوا لله و ملائکته و رسله و جبریل و میکال فان الله عدو للکافرین ).
اشاره به اینکه اینها قابل تفکیک نیستند الله ، فرشتگان او، فرستادگان او، جبرئیل ، میکائیل و هر فرشته دیگر، و در حقیقت دشمنی با یکی دشمنی با بقیه است .
به تعبیر دیگر دستورات الهی که تکامل بخش انسانهاست از سوی خداوند تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 363
بوسیله فرشتگان بر پیامبران نازل می شود و اگر تفاوتی بین ماءموریتهای آنها باشد از قبیل تقسیم مسئولیت است نه تضاد در ماءموریت ، آنها همه در مسیر یک هدف قرار دارند، بنابراین دشمنی با یکی از آنها، دشمنی با خدا است .
((جبریل )) و ((میکال ))
نام ((جبریل )) سه بار، و نام ((میکال )) یکبار در قرآن مجید، در همین مورد آمده است و از همین آیات استفاده می شود که هر دو از فرشتگان بزرگ و مقرب خدایند (در تلفظات معمولی مسلمین جبرئیل و میکائیل هر دو با همزه و یاء تلفظ می شود، ولی در متن قرآن تنها به صورت جبریل و میکال آمده است ) جمعی عقیده دارند که ((جبریل )) لفظی است عبرانی و اصل آن ((جبرئیل )) به معنی ((مرد خدا)) یا ((قوت خدا)) است ( ((جبر)) به معنی ((قوت یا مرد)) و ((ئیل )) به معنی ((خدا)) است ).
به موجب آیات مورد بحث جبرئیل پیک وحی خدا بر پیامبر، و نازل کننده قرآن بر قلب پاک او بوده است ، در حالی که در سوره نحل آیه 102 واسطه وحی ((روح القدس )) معرفی شده .
و در سوره ((شعراء آیه 191)) می خوانیم قرآن را روح الامین برای آن حضرت آورده ، ولی همانگونه که مفسران تصریح کرده اند: منظور از روح القدس و روح الامین همان جبرئیل است .
ضمنا احادیثی در دست داریم که به موجب آنها جبرئیل به صورتهای گوناگون بر پیامبر نازل می شد و در مدینه جبرئیل غالبا به صورت دحیه کلبی که مردی بسیار زیبا بود بر آن حضرت نمایان می گشت .
از سوره نجم استفاده می شود که پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) جبرئیل را دو بار تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 364
(به صورت اصلیش ) مشاهده کرد.
در کتب اسلامی معمولا چهار فرشته مقرب خدا را جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل شمرده اند که از میان اینها جبرئیل از همه برتر است .
در منابع یهود نیز سخن از جبریل و میکال آمده است ، از جمله در کتاب دانیال جبرئیل به عنوان مغلوب کننده رئیس شیاطین و میکائیل به عنوان حامی قوم اسرائیل معرفی شده .
بعضی از محققان می گویند در منابع یهود چیزی که دلالت بر خصومت جبریل با آنها داشته باشد دیده نشده ، و این خود مؤ ید آن است که اظهار عداوت یهودیان معاصر پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نسبت به جبریل یک بهانه بیش نبوده ، تا بوسیله آن از پذیرش اسلام سر باز زنند، چرا که در منابع مذهبی خودشان ریشه ای نداشته است . البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 365
آیه 99 - 101
آیه و ترجمه
وَ لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَیْک ءَایَتِ بَیِّنَتٍ وَ مَا یَکْفُرُ بِهَا إِلا الْفَسِقُونَ(99)
أَ وَ کلَّمَا عَهَدُوا عَهْداً نَّبَذَهُ فَرِیقٌ مِّنْهُم بَلْ أَکْثرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ(100)
وَ لَمَّا جَاءَهُمْ رَسولٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِّنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَب کتَب اللَّهِ وَرَاءَ ظهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ(101)
ترجمه :
99 نشانه های روشنی برای تو فرستادیم ، و جز فاسقان کسی به آنها کفر نمی ورزد.
100 و آیا هر بار آنها (یهود) پیمانی (با خدا و پیامبر) بستند جمعی آن را دور نیفکندند؟ (و با آن مخالفت نکردند ؟) و بیشتر آنها ایمان نمی آورند.
101 و هنگامی که فرستاده ای از سوی خدا به سراغشان آمد در حالی که با نشانه هائی که نزد آنها بود مطابقت داشت ، جمعی از آنان که دارای کتاب بودند کتاب خدا را پشت سر افکندند، گوئی اصلا از آن خبر ندارند.
شاءن نزول
در مورد آیه اول شاءن نزولی از ابن عباس نقل شده است و آن اینکه : ((ابن صوریا)) دانشمند یهودی از روی لجاج و عناد به پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) گفت : تو تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 366
چیزی که برای ما مفهوم باشد نیاورده ای ! و خداوند نشانه روشنی بر تو نازل نکرده تا ما از تو تبعیت کنیم ، آیه فوق نازل شد و به او صریحا پاسخ گفت .
تفسیر:
پیمان شکنان یهود
در نخستین آیه مورد بحث ، قرآن به این حقیقت اشاره می کند که دلائل کافی و نشانه های روشن و آیات بینات در اختیار پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) قرار دارد و آنها که انکار می کنند در حقیقت ، پی به حقانیت دعوت او برده و به خاطر اغراض خاصی به مخالفت برخاسته اند، می گوید: ((ما بر تو آیات بینات نازل کردیم و جز فاسقان کسی به آنها کفر نمی ورزد)) (و لقد انزلنا الیک آیات بینات و ما یکفر بها الا الفاسقون ).
تفکر در آیات قرآن برای هر انسان پاکدل و حقجوئی روشن کننده راهها است و با مطالعه این آیات می توان به صدق دعوت پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) و عظمت قرآن پی برد، ولی این حقیقت را تنها کسانی درک می کنند که قلبشان بر اثر گناه تاریک نشده باشد، بنابراین جای تعجب نیست که فاسقان و آلودگان به گناه و آنها که از اطاعت فرمان خدا سر باز زده اند هرگز به آن ایمان نیاورند.
سپس به یکی از اوصاف بسیار بد جمعی از یهود یعنی پیمان شکنی که گویا با تاریخ آنها همراه است اشاره کرده می گوید: ((آیا هر بار آنان پیمانی با خدا و پیامبر بستند جمعی از آنها آن را دور نیفکندند و با آن مخالفت نکردند))؟!(او کلما عاهدوا عهدا نبذه فریق منهم ).
آری ((اکثرشان ایمان نمی آورند)) (بل اکثرهم لا یؤ منون ).
خداوند از آنها در کوه طور پیمان گرفت که به فرمانهای تورات عمل کنند تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 367
ولی سر انجام این پیمان را شکستند و فرمان او را زیر پا گذاردند.
و نیز از آنها پیمان گرفته شده بود که به پیامبر موعود (پیامبر اسلام که بشارت آمدنش در تورات داده شده بود) ایمان بیاورند به این پیمان نیز عمل نکردند.
یهود بنی نضیر و بنی قریظه هنگام ورود پیامبر اسلام به مدینه نیز با او پیمان بستند که لااقل به دشمنانش کمک نکنند، ولی عاقبت این پیمان را هم شکستند و در جنگ احزاب با مشرکان مکه بر ضد اسلام همکاری کردند.
اساسا این شیوه دیرینه اکثریت یهود است که به عهد خویش پایبند نیستند و هم اکنون نیز به روشنی می بینیم که هرگاه منافع صهیونیستها و اسرائیل غاصب به خطر بیفتد، تمام عهدنامه های خصوصی و جهانی را زیر پا گذارده ، و با بهانه های واهی همه را به دست فراموشی می سپارند.
آخرین آیه مورد بحث ، تاءکید صریحتر و گویاتری روی همین موضوع دارد می گوید: ((هنگامی که فرستاده ای از سوی خدا به سراغ آنها آمد و با نشانه هائی که نزد آنها بود مطابقت داشت ، جمعی از آنان که دارای کتاب بودند کتاب الهی را پشت سر افکندند، آنچنان که گوئی اصلا از آن خبر ندارند)) (و لما جائهم رسول من عند الله مصدق لما معهم نبذ فریق من الذین اوتوا الکتاب کتاب الله وراء ظهورهم کانهم لایعلمون ).
تا آن زمان که پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) مبعوث نشده بود علمای یهود، مردم را به آمدنش بشارت می دادند و نشانه ها و مشخصات او را بر می شمردند اما هنگامی که به رسالت مبعوث گشت آنچنان از محتویات تورات ، رخ بر تافتند که گوئی هرگز آن را ندیده بودند و نخوانده بودند.
آری این است نتیجه خودخواهی و دنیا پرستی که انسانی را که در آغاز از تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 368
مبلغان سر سخت حق بوده به هنگام رسیدن به آن در صف دشمنان آشتی ناپذیر قرار می دهد.
نکته ها
نکته : 1
روشن است تعبیر به ((نزول )) (فرود آمدن ) یا ((انزال )) (فرو فرستادن ) در مورد قرآن مجید به این معنی نیست که مثلا خداوند مکانی در آسمانها دارد و قرآن را از آن محل بالا فرو فرستاده است ، بلکه این تعبیر اشاره به علو مقامی و معنوی پروردگار است .
نکته : 2
کلمه ((فاسق )) از ماده ((فسق )) در اصل به معنی خارج شدن هسته از درون رطب (خرمای تازه ) است ، به این ترتیب که گاهی رطب از شاخه درخت نخل سقوط می کند، هسته از درون آن به خارج می پرد، عرب از این معنی تعبیر به ((فسقت النواة )) می کند سپس به تمام کسانی که لباس طاعت پروردگار را از تن در آورده و از راه و رسم بندگی خارج شده اند فاسق گفته شده است .
در حقیقت همان گونه که هسته خرما به هنگام بیرون آمدن ، آن قشر شیرین و مفید و مغذی را رها می سازد، آنها نیز با اعمال خود تمام ارزش و شخصیت خویش را از دست می دهند.
نکته : 3
قرآن در بحثهای فوق مانند دیگر بحثها هرگز تمام یک قوم را به خاطر گناه اکثریت مورد ملامت قرار نمی دهد، بلکه با تعبیر ((فریق )) و همچنین ((اکثر)) سهم اقلیت با تقوا و مؤ من را محفوظ می دارد، و این است راه و رسم حق طلبی و حقجوئی . البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 369
آیه 102 - 103
آیه و ترجمه
وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشیَطِینُ عَلی مُلْکِ سلَیْمَنَ وَ مَا کفَرَ سلَیْمَنُ وَ لَکِنَّ الشیَطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاس السحْرَ وَ مَا أُنزِلَ عَلی الْمَلَکینِ بِبَابِلَ هَرُوت وَ مَرُوت وَ مَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتی یَقُولا إِنَّمَا نحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَینَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ مَا هُم بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ یَتَعَلَّمُونَ مَا یَضرُّهُمْ وَ لا یَنفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشترَاهُ مَا لَهُ فی الاَخِرَةِ مِنْ خَلَقٍ وَ لَبِئْس مَا شرَوْا بِهِ أَنفُسهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ(102)
وَ لَوْ أَنَّهُمْ ءَامَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ خَیرٌ لَّوْ کانُوا یَعْلَمُونَ(103)
ترجمه :
102 (یهود) از آنچه شیاطین در عصر سلیمان بر مردم می خواندند پیروی می کردند، سلیمان هرگز (دست به سحر نیالود و کافر نشد، ولکن شیاطین کفر ورزید و به مردم تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 370
تعلیم سحر دادند (و نیز یهود) از آنچه بر دو فرشته بابل ((هاروت )) و ((ماروت )) نازل شد پیروی کردند، (آنها طریق سحر کردن را برای آشنائی به طرز ابطال آن به مردم یاد می دادند) و به هیچ کس چیزی یاد نمی دادند مگر اینکه قبلا به او می گفتند ما وسیله آزمایش شما هستیم ، کافر نشوید (و از این تعلیمات سوء استفاده نکنید) ولی آنها از آن دو فرشته مطالبی را می آموختند که بتوانند به وسیله آن میان مرد و همسرش جدائی بیفکنند (نه اینکه از آن برای ابطال سحر استفاده کنند) ولی هیچگاه بدون فرمان خدا نمی توانند به انسانی ضرر برسانند، آنها قسمتهائی را فرا می گرفتند که برای آنان زیان داشت و نفعی نداشت ، و مسلما می دانستند هر کسی خریدار این گونه متاع باشد بهرهای در آخرت نخواهد داشت و چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن می فروختند اگر علم و دانشی می داشتند!.
103 و اگر آنها ایمان می آوردند و پرهیزکاری پیشه می کردند پاداشی که نزد خداوند بود برای آنان بهتر بود، اگر آگاهی داشتند.
تفسیر:
سلیمان و ساحران بابل
از احادیث چنین بر می آید که در زمان سلیمان پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) گروهی در کشور او به عمل سحر و جادوگری پرداختند سلیمان دستور داد تمام نوشته ها و اوراق آنها را جمع آوری کرده در محل مخصوصی نگهداری کنند (این نگهداری شاید به خاطر آن بوده که مطالب مفیدی برای دفع سحر ساحران در میان آنها وجود داشته )
پس از وفات سلیمان گروهی آنها را بیرون آورده و شروع به اشاعه و تعلیم سحر کردند، بعضی از این موقعیت استفاده کرده و گفتند سلیمان اصلا پیامبر نبود بلکه به کمک همین سحر و جادوگریها بر کشورش مسلط شد و امور خارق العاده انجام می داد!
گروهی از بنی اسرائیل هم از آنها تبعیت کردند و سخت به جادوگری دل بستند، تا آنجا که دست از تورات نیز برداشتند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 371
هنگامی که پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) ظهور کرد و ضمن آیات قرآن اعلام نمود سلیمان از پیامبران خدا بوده است ، بعضی از احبار و علمای یهود گفتند: از محمد تعجب نمی کنید که می گوید سلیمان پیامبر است در صورتی که او ساحر بوده ؟.
این گفتار یهود علاوه بر اینکه تهمت و افترای بزرگی نسبت به این پیامبر الهی محسوب می شد لازمهاش تکفیر سلیمان (علیه السلام ) بود، زیرا طبق گفته آنان سلیمان مرد ساحری بوده که خود را به دروغ پیامبر خوانده و این عمل موجب کفر است .
آیات فوق به آنها پاسخ می گوید.
به هر حال نخستین آیه مورد بحث فصل دیگری از زشتکاریهای یهود را معرفی می کند که پیامبر بزرگ خدا سلیمان را به سحر و جادوگری متهم ساختند، می گوید:((آنها از آنچه شیاطین در عصر سلیمان بر مردم می خواندند پیروی کردند)) (و اتبعوا ما تتلوا الشیاطین علی ملک سلیمان ).
ضمیر در جمله ((و اتبعوا)) ممکن است اشاره به یهودیان معاصر پیامبر باشد و یا معاصران سلیمان و یا همه آنان .
منظور از((شیاطین )) نیز ممکن است ، انسانهای طغیانگر و یا جن و یا اعم از هر دو باشد.
سپس قرآن به دنبال این سخن اضافه می کندسلیمان هرگز کافر نشد (و ما کفر سلیمان ).
او هرگز به سحر توسل نجست ، و از جادوگری برای پیشبرد اهداف خود استفاده نکرد،((ولی شیاطین کافر شدند، و به مردم تعلیم سحر دادند))(و لکن الشیاطین کفروا یعلمون الناس السحر). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 372
((آنها (یهود) همچنین از آنچه بر دو فرشته بابل ، هاروت و ماروت نازل گردید پیروی کردند))(و ما انزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت ).
آری آنها از دو سو دست به سوی سحر دراز کردند، یکی از سوی تعلیمات شیاطین در عصر سلیمان ، و دیگری از سوی تعلیماتی که بوسیله هاروت و ماروت دو فرشته خدا در زمینه ابطال سحر به مردم داده بودند.
((در حالی که دو فرشته الهی (تنها هدفشان این بود که مردم را به طریق ابطال سحر ساحران آشنا سازند) و لذا ((به هیچکس چیزی یاد نمی دادند، مگر اینکه قبلا به او می گفتند: ما وسیله آزمایش تو هستیم کافر نشو!)) (و از این تعلیمات سوء استفاده مکن ) (و ما یعلمان من احد حتی یقولا انما نحن فتنة فلا تکفر).
خلاصه ، این دو فرشته زمانی به میان مردم آمدند که بازار سحر داغ بود و مردم گرفتار چنگال ساحران ، آنها مردم را به طرز ابطال سحر ساحران آشنا ساختند ولی از آنجا که خنثی کردن یک مطلب (همانند خنثی کردن یک بمب ) فرع بر این است که انسان نخست از خود آن مطلب آگاه باشد و بعد طرز خنثی کردن آن را یاد بگیرد، ناچار بودند فوت و فن سحر را قبلا شرح دهند.
ولی سوء استفاده کنندگان یهود همین را وسیله قرار دادند برای اشاعه هر چه بیشتر سحر و تا آنجا پیش رفتند که پیامبر بزرگ الهی ، سلیمان را نیز متهم ساختند که اگر عوامل طبیعی به فرمان او است یا جن و انس از او فرمان می برند همه مولود سحر است آری این است راه و رسم بدکاران که همیشه برای توجیه مکتب خود، بزرگان را متهم به پیروی از آن می کنند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 373
به هر حال آنها از این آزمایش الهی پیروز بیرون نیامدند از آن دو فرشته مطالبی را می آموختند که بتوانند به وسیله آن میان مرد و همسرش جدائی بیفکنند (فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه ).
ولی قدرت خداوند ما فوق همه این قدرتها است ، ((آنها هرگز نمی توانند بدون فرمان خدا به احدی ضرر برسانند)) (و ما هم بضارین به من احد الا باذن الله ).
((آنها قسمتهائی را یاد می گرفتند که برای ایشان ضرر داشت و نفع نداشت ))(و یتعلمون ما یضرهم و لا ینفعهم ).
آری آنها این برنامه سازنده الهی را تحریف کردند بجای اینکه از آن به عنوان وسیله اصلاح و مبارزه با سحر استفاده کنند، آن را وسیله فساد قرار دادند با اینکه می دانستند هر کسی خریدار این گونه متاع باشد بهرهای در آخرت نخواهد داشت )) (و لقد علموا لمن اشتراه ما له فی الاخرة من خلاق ).
((چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن فروختند اگر علم و دانشی می داشتند)) (و لبئس ما شروا به انفسهم لو کانوا یعلمون ).
آنها آگاهانه به سعادت و خوشبختی خود و جامعهای که به آن تعلق داشتند پشت پا زدند و در گرداب کفر و گناه غوطه ور شدند در حالی که اگر ایمان می آوردند و تقوا پیشه می کردند پاداشی که نزد خدا بود برای آنان از همه این امور بهتر بود، اگر توجه داشتند)) (و لو انهم آمنوا و اتقوا لمثوبة من عند الله خیر لو کانوا یعلمون ). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 374
نکته ها
1- ماجرای هاروت و ماروت
درباره این دو فرشته که به سرزمین بابل آمدند، افسانه ها و اساطیر عجیبی بوسیله داستان پردازان ساخته شده و به این دو ملک بزرگ الهی بسته اند تا آنجا که به آنها چهره خرافی داده اند، و حتی کار تحقیق و مطالعه پیرامون این حادثه تاریخی را بر دانشمندان مشکل ساخته اند آنچه از میان همه اینها صحیحتر به نظر می رسد و با موازین عقلی و تاریخی و منابع حدیث سازگار است همان است که در ذیل می خوانید: ((در سرزمین بابل سحر و جادوگری به اوج خود رسید و باعث ناراحتی و ایذاء مردم گردیده بود، خداوند دو فرشته را به صورت انسان ماءمور ساخت که عوامل سحر و طریق ابطال آن را به مردم بیاموزند، تا بتوانند خود را از شر ساحران بر کنار دارند.
ولی این تعلیمات بالاخره قابل سوء استفاده بود، چرا که فرشتگان ناچار بودند برای ابطال سحر ساحران طرز آن را نیز تشریح کنند، تا مردم بتوانند از این راه به پیشگیری پردازند، این موضوع سبب شد که گروهی پس از آگاهی از طرز سحرخود در ردیف ساحران قرار گرفتند و موجب مزاحمت تازهای برای مردم شدند.
با اینکه آن دو فرشته به مردم هشدار دادند که این یکنوع آزمایش الهی برای شما است و حتی گفتند: سوء استفاده از این تعلیمات یکنوع کفر است ، اما آنها به کارهائی پرداختند که موجب ضرر و زیان مردم شد)).
آنچه در بالا آوردیم چیزی است که از بسیاری از احادیث و منابع اسلامی تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 375
استفاده می شود و هماهنگی آن با عقل و منطق آشکار است ، از جمله حدیثی که از عیون اخبار الرضا (علیه السلام ) نقل شده (که در یک طریق از خود امام علی بن موسی الرضا (علیهماالسلام ) و در طریق دیگری از امام حسن عسکری (علیه السلام ) است ) به روشنی این معنی را تاءیید می کند .
اما متاسفانه بعضی از مورخان و نویسندگان دائرة المعارفها و حتی بعضی از مفسران در این زمینه تحت تاثیر افسانه های مجعولی قرار گرفته اند و داستانی را که در افواه بعضی از عوام مشهور است درباره این دو فرشته معصوم الهی ذکر کرده اند که : آنان دو فرشته بودند، خداوند آنها را برای این به زمین فرستاد تا بدانند اگر آنها نیز جای انسانها بودند از گناه مصون نمی ماندند، و خدا را معصیت می کردند، آنها هم پس از فرود آمدن به زمین مرتکب چندین گناه بزرگ شدند و به دنبال آن افسانهای درباره ستاره زهره نیز ساختند، همه اینها بی اساس و جزء خرافات است و قرآن از این امور پاک می باشد و اگر تنها در متن آیات فوق بیندیشیم خواهیم دید که بیان قرآن هیچ ارتباطی با این مسائل ندارد.
2- واژه هاروت و ماروت
نام ((هاروت )) و ((ماروت )) به عقیده بعضی از نویسندگان ، ایرانی الاصل است او می گوید در کتاب ارمنی با نام ((هرروت )) به معنی حاصلخیزی و ((مروت )) به معنی ((بی مرگی )) برخورد کرده است ، او معتقد است که هاروت و ماروت ماخوذ از این دو لفظ می باشد.
ولی این استنباط دلیل روشنی ندارد.
در ((اوستا)) الفاظ ((هرودات )) که همان ((خرداد)) باشد و همچنین ((امردات )) تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 376
به معنی بی مرگ که همان مرداد است به چشم میخورد.
دهخدا در لغت نامه خود نیز مطلبی در این زمینه نقل کرده است که بی شباهت به معنی اخیر نیست .
و عجیب اینکه : بعضی هاروت و ماروت را دو مرد از ساکنان بابل دانسته اند و بعضی حتی آنها را به عنوان شیاطین معرفی کرده اند در حالی که آیه فوق به وضوح این مسائل را رد می کند .
3- چگونه فرشته معلم انسان می شود ؟
در اینجا سؤ الی باقی میماند و آن اینکه طبق ظاهر آیات فوق و روایات متعدد چنانکه گفتیم هاروت و ماروت دو فرشته الهی بودند که برای مبارزه با اذیت و آزار ساحران به تعلیم مردم پرداختند، آیا براستی فرشته می تواند معلم انسان باشد؟
پاسخ این سؤ ال در همان احادیث ذکر شده است و آن اینکه خداوند آنها را به صورت انسانهائی در آورد تا بتوانند این رسالت خود را انجام دهند، این حقیقت را می توان از آیه 9 سوره انعام نیز دریافت آنجا که می گوید: و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا ((اگر او (پیامبر) را فرشتهای قرار می دادیم حتما او را به صورت مردی جلوه گر می ساختیم )).
4- هیچکس بدون اذن خدا قادر بر کاری نیست
در آیات فوق خواندیم که ساحران نمی توانستند بدون اذن پروردگار به کسی زیان برسانند این به آن معنی نیست که جبر و اجباری در کار باشدبلکه تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 377
اشاره به یکی از اصول اساسی توحید است که همه قدرتها در این جهان از قدرت پروردگار سرچشمه می گیرد، حتی سوزندگی آتش و برندگی شمشیر بی اذن و فرمان او نمی باشد، چنان نیست که ساحر بتواند بر خلاف اراده خدا در عالم آفرینش دخالت کند و چنین نیست که خدا را در قلمرو حکومتش محدود نماید بلکه اینها خواص و آثاری است که او در موجودات مختلف قرار داده ، بعضی از آن حسن استفاده می کنند و بعضی سوء استفاده ، و این آزادی و اختیار که خدا به انسانها داده نیز وسیله ای است برای آزمودن و تکامل آنها.
5- سحر چیست و از چه زمانی پیدا شده ؟
در اینکه ((سحر)) چیست ، و از چه تاریخی به وجود آمده ؟ بحث فراوان است این قدر می توان گفت که سحر از زمانهای خیلی قدیم در میان مردم رواج داشته است ، ولی تاریخ دقیقی برای آن در دست نیست ، و نیز نمی توان گفت چه کسی برای نخستین بار جادوگری را به وجود آورد؟
ولی از نظر معنی و حقیقت سحر می توان گفت : سحر نوعی اعمال خارق العاده است که آثاری از خود در وجود انسانها به جا می گذارد و گاهی یکنوع چشمبندی و تردستی است ، و گاه تنها جنبه روانی و خیالی دارد.
سحر از نظر لغت به دو معنی آمده است :
1 به معنی خدعه و نیرنگ و شعبده و تردستی و به تعبیر قاموس اللغه سحر یعنی خدعه کردن .
2 ((کل ما لطف و دق )):((آنچه عوامل آن نامرئی و مرموز باشد)).
در مفردات راغب که مخصوص واژه های قرآن است به سه معنی اشاره شده :
1 خدعه و خیالات بدون حقیقت و واقعیت ، همانند شعبده و تردستی .
2 جلب شیطانها از راه های خاصی و کمک گرفتن از آنان . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 378
3 معنی دیگری است که بعضی پنداشته اند و آن اینکه : ممکن است با وسائلی ماهیت و شکل اشخاص و موجودات را تغییر داد، مثلا انسان را بوسیله آن به صورت حیوانی در آورد، ولی این نوع خیال و پنداری بیش نیست و واقعیت ندارد.
از بررسی حدود 51 مورد کلمه سحر و مشتقات آن در سوره های قرآن از قبیل : طه ، شعراء، یونس و اعراف و... راجع به سرگذشت پیامبران خدا: موسی ، عیسی و پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) به این نتیجه می رسیم که سحر از نظر قرآن به دو بخش تقسیم می شود:
1 آنجا که مقصود از آن فریفتن و تردستی و شعبده و چشمبندی است و حقیقتی ندارد چنانکه می خوانیم : فاذا حبالهم و عصیهم یخیل الیه من سحرهم انها تسعی : (ریسمانها و عصاهای جادوگران زمان موسی در اثر سحر، خیال می شد که حرکت می کنند) ((سوره طه آیه 66 و در آیه دیگر آمده است فلما القوا سحروا اعین الناس و استرهبوهم )) (هنگامی که ریسمانها را انداختند چشمهای مردم را سحر کردند و آنها را ارعاب نمودند) (اعراف آیه 116) از این آیات روشن می شود که سحر دارای حقیقتی نیست که بتوان در اشیاء تصرفی کند و اثری بگذارد بلکه این تردستی و چشمبندی ساحران است که آنچنان جلوه می دهد.
2 از بعضی از آیات قرآن استفاده می شود که بعضی از انواع سحر به راستی اثر می گذارد مانند آیه فوق که می گوید آنها سحرهائی را فرا می گرفتند که میان مرد و همسرش جدائی میافکند (فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه ) یا تعبیر دیگری که در آیات فوق بود که آنها چیزهائی را فرا می گرفتند که مضر به حالشان بود و نافع نبود (و یتعلمون ما یضرهم و لا ینفعهم ).
ولی آیا تاثیر سحر فقط جنبه روانی دارد و یا اینکه اثر جسمانی و خارجی تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 379
هم ممکن است داشته باشد؟ در آیات بالا اشارهای به آن نشده ، و لذا بعضی معتقدند اثر سحر تنها در جنبه های روانی است .
نکته دیگری که در اینجا تذکر آن لازم است اینکه : به نظر میرسد قسمت قابل توجهی از سحرها بوسیله استفاده از خواص شیمیائی و فیزیکی به عنوان اغفال مردم ساده لوح انجام می شده است .
مثلا در تاریخ ساحران زمان موسی (علیه السلام ) می خوانیم که آنها درون ریسمانها و عصاهای خویش مقداری مواد شیمیائی مخصوص (احتمالا جیوه و مانند آن ) قرار داده بودند که پس از تابش آفتاب ، و یا بر اثر وسائل حرارتی که در زیر آن تعبیه کرده بودند، به حرکت در آمدند، و تماشا کنندگان خیال می کردند آنها زنده شده اند.
این گونه سحرها حتی در زمان ما نیز کمیاب نیست .
سحر از نظر اسلام
در این مورد فقهای اسلام همه می گویند یاد گرفتن و انجام اعمال سحر و جادوگری حرام است .
در این قسمت احادیثی از پیشوایان بزرگ اسلام رسیده است که در کتابهای معتبر ما نقل گردیده ، از جمله اینکه :
علی (علیه السلام ) می فرماید: ((من تعلم شیئا من السحر قلیلا او کثیرا فقد کفر و کان آخر عهده بربه ...)) ((کسی که سحر بیاموزد، کم یا زیاد، کافر شده است و رابطه او با خداوند به کلی قطع می شود ...)).
اما همانطور که گفتیم چنانچه یاد گرفتن آن به منظور ابطال سحر ساحران باشد اشکالی ندارد، بلکه گاهی به عنوان واجب کفائی می بایست عده ای سحر را تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 380
بیاموزند تا اگر مدعی دروغگوئی خواست از این طریق مردم را اغفال یا گمراه کند سحر و جادوی او را ابطال نمایند، و دروغ مدعی را فاش سازند.
شاهد این سخن که اگر سحر برای ابطال سحر و حل و گشودن آن باشد بی مانع است ، حدیثی است که از امام صادق نقل شده ، در این حدیث می خوانیم : ((یکی از ساحران و جادوگران که در برابر انجام عمل سحر مزد می گرفت خدمت امام صادق (علیه السلام ) رسید و عرض کرد: حرفه من سحر بوده است و در برابر آن مزد می گرفتم ، خرج زندگی من نیز از همین راه تامین می شد، و با همان در آمد، حج خانه خدا را انجام دادهام ، ولی اکنون آنرا ترک و توبه کردهام ، آیا برای من راه نجاتی هست ؟
امام صادق (علیه السلام ) در پاسخ فرمود:((عقده سحر را بگشاولی گره جادوگری مزن )).
از این حدیث استفاده می شود که برای گشودن گره سحر، آموختن و عمل آن بی اشکال است .
جادوگری از نظر تورات :
سحر و جادوگری از نظر کتب عهد قدیم (تورات و کتب ملحق به آن ) نیز ناروا و بسیار ناپسند است ، زیرا در تورات می خوانیم :((با صاحبان اجنه توجه مکنید و جادوگران را متفحص نشوید تا (مبادا) از آنها ناپاک شوید و خداوند خدای شما منم )).
و در جای دیگر تورات آمده :((و کسی که با صاحبان اجنه و جادوگران توجه می نماید تا آن که از راه زنا پیروی ایشان نماید روی عتاب خود را به سوی تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 381
او گردانیده او را از میان قومش منقطع خواهم ساخت )).
((قاموس کتاب مقدس )) دراین باره می نویسد:((و پر واضح است که سحر در شریعت موسی راه نداشت ، بلکه شریعت ، اشخاصی را که از سحر مشورت طلبی می نمودند به شدیدترین قصاصها ممانعت می نمود)).
ولی جالب اینجا است که نویسنده قاموس کتاب مقدس اعتراف می کند که با وجود این یهود سحر و جادوگری را فرا گرفتند، و بر خلاف تورات به آن معتقد شدند، او به دنبال مطلب قبل می گوید: ((لکن با وجود اینها این ماده فاسده در میان قوم یهود داخل گردید، قوم به آن معتقد شدند و در وقت حاجت بدان پناه بردند)).
به همین دلیل قرآن آنها را شدیدا مورد نکوهش قرار داده ، و آنها را سود گرانی می شمرد که خود را به بدترین بهائی فروختند.
سحر در عصر ما
امروز یک سلسله علوم وجود دارد که در گذشته ساحران با استفاده از آنها برنامه های خود را عملی می ساختند: 1 استفاده از خواص ناشناخته فیزیکی و شیمیائی اجسام ، چنانکه قبلا نیز اشاره کردیم همانطور که در داستان ساحران زمان موسی (علیه السلام ) آمده که آنها با استفاده از خواص فیزیکی و شیمیائی مانند جیوه و ترکیبات آن توانستند چیزهائی به شکل مار بسازند و به حرکت در آوردند.
البته استفاده از خواص فیزیکی و شیمیائی اجسام هرگز ممنوع نیست ، بلکه باید هر چه بیشتر از آنها آگاه شد و در زندگی از آن استفاده کرد، ولی اگر از تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 382
خواص مرموز آنها برای اغفال و فریب مردم نا آگاه استفاده شود، و به راه های غلطی سوق داده شوند یکی از مصادیق سحر محسوب خواهد شد (دقت کنید).
2 استفاده از خواب مغناطیسی ، هیپنوتیزم ، و مانیهتیزم ، و تلهپاتی ، (انتقال افکار از فاصله دور).
البته این علوم نیز از علوم مثبتی است که میتواند در بسیاری از شئون زندگی مورد بهره برداری صحیح قرار گیرد، ولی ساحران از آن سوء استفاده می کردند و برای اغفال و فریب مردم آنها را به کاری می گرفتند.
اگر امروز هم کسی از آنها چنین استفاده ای را در برابر مردم بیخبر کند سحر محسوب خواهد شد.
کوتاه سخن اینکه سحر معنی وسیعی دارد که همه آنچه در اینجا گفتیم و در سابق اشاره شد نیز در بر می گیرد.
این نکته نیز به ثبوت رسیده که نیروی اراده انسان ، قدرت فراوانی دارد و هنگامی که در پرتو ریاضتهای نفسانی قویتر شود کارش به جائی می رسد که در موجودات محیط خود تاثیر می گذارد، همانگونه که مرتاضان بر اثر ریاضت اقدام به کارهای خارق العاده می کنند.
این نیز قابل توجه است که ریاضتها گاهی مشروع است و گاهی نا مشروع ، ریاضتهای مشروع در نفوس پاک نیروی سازنده ایجاد می کند، و ریاضتهای نامشروع نیروی شیطانی ، و هر دو ممکن است منشاء خارق عادات گردد که در اولی مثبت و سازنده و در دوم مخرب است . البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 383
آیه 104 - 105
آیه و ترجمه
یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا لا تَقُولُوا رَعِنَا وَ قُولُوا انظرْنَا وَ اسمَعُوا وَ لِلْکفِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ(104)
مَّا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَبِ وَ لا المُْشرِکِینَ أَن یُنزَّلَ عَلَیْکم مِّنْ خَیرٍ مِّن رَّبِّکمْ وَ اللَّهُ یخْتَص بِرَحْمَتِهِ مَن یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضلِ الْعَظِیمِ(105)
ترجمه :
104 ای افراد با ایمان (هنگامی که از پیغمبر تقاضای مهلت برای درک آیات قرآن می کنید) نگوئید ((راعنا)) بلکه بگوئید ((انظرنا)) (زیرا کلمه اول هم به معنی ما را مهلت بده و هم بمعنی ((ما را تحمیق کن )) می باشد و دستاویزی برای دشمنان است ) و آنچه به شما دستور داده می شود بشنوید و برای کافران (و استهزاء کنندگان ) عذاب دردناکی است .
105 کافران اهل کتاب ، و هم چنین مشرکان ، دوست نمی دارند خیر و برکتی از ناحیه خداوند بر شما نازل گردد، در حالی که خداوند رحمت خود را به هر کس بخواهد اختصاص می دهد، و خداوند صاحب فضل بزرگی است .
شان نزول :
((ابن عباس )) مفسر معروف نقل می کند: مسلمانان صدر اسلام هنگامی که پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) مشغول سخن گفتن بود و بیان آیات و احکام الهی می کرد گاهی از او می خواستند کمی با تانی سخن بگوید تا بتوانند مطالب را خوب درک کنند، و سؤ الات و خواسته های خود را نیز مطرح نمایند، برای این درخواس تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 384
((راعنا)) که از ماده ((الرعی )) به معنی مهلت دادن است به کار می بردند.
ولی یهود همین کلمه راعنا را از ماده ((الرعونه )) که به معنی کودنی و حماقت است استعمال می کردند (در صورت اول مفهومش این است به ما مهلت بده ولی در صورت دوم این است که ما را تحمیق کن !).
در اینجا برای یهود دستاویزی پیدا شده بود که با استفاده از همان جمله ای که مسلمانان می گفتند، پیامبر یا مسلمانان را استهزاء کنند.
نخستین آیه فوق نازل شد و برای جلوگیری از این سوء استفاده به مؤ منان دستور داد به جای جمله راعنا، جمله ((انظرنا)) را به کار برند که همان مفهوم را می رساند، و دستاویزی برای دشمن لجوج نیست .
بعضی دیگر از مفسران گفته اند که جمله راعنا در لغت یهود یکنوع دشنام بود و مفهومش این بود ((بشنو که هرگز نشنوی )) این جمله را تکرار می کردند و می خندیدند!.
بعضی از مفسران نیز نقل کرده اند که یهود به جای ((راعنا)) ((راعینا)) می گفتند که معنیش چوپان ما است ، و پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) را مخاطب قرار می دادند و از این راه استهزا می کردند این شاءن نزولها با هم تضادی ندارد و ممکن است همه صحیح باشد.
تفسیر:
دستاویز به دشمن ندهید؟
با توجه به آنچه در شاءن نزول گفته شد، نخستین آیه مورد بحث می گوید: ای کسانی که ایمان آورده اید (هنگامی که از پیامبر تقاضای مهلت برای درک تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 385
آیات قرآن می کنید) نگوئید)) راعنا)) بلکه بگوئید ((انظرنا)) (چرا که همان مفهوم را دارد و دستاویزی برای دشمن نیست ) (یا ایها الذین آمنوا لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا).
((و آنچه به شما دستور داده بشنوید، و برای کافران و استهزاء کنندگان عذاب دردناکی است )) (و اسمعوا و للکافرین عذاب الیم ).
از این آیه به خوبی استفاده می شود که مسلمانان باید در برنامه های خود مراقب باشند که هرگز بهانه به دست دشمن ندهند، حتی از یک جمله کوتاه که ممکن است سوژهای برای سوء استفاده دشمنان گردد احتراز جویند، قرآن با صراحت برای جلوگیری از سوء استفاده مخالفان به مؤ منان توصیه می کند که حتی از گفتن یک کلمه مشترک که ممکن است دشمن از آن معنی دیگری قصد کند و به تضعیف روحیه مؤ منان بپردازد پرهیز کنند، دامنه سخن و تعبیر وسیع است چه لزومی دارد انسان جمله ای را به کار برد که قابل تحریف و سخریه دشمن باشد.
وقتی اسلام تا این اندازه اجازه نمی دهد بهانه به دست دشمنان داده شود، تکلیف مسلمانان در مسائل بزرگتر و بزرگتر روشن است ، هم اکنون گاهی اعمالی از ما سر می زند که از سوی دشمنان داخلی ، یا محافل بین المللی سبب تفسیرهای سوء و بهرهگیری بلندگوهای تبلیغاتی آنان می شود، وظیفه ما این است که از این کارها جدا بپرهیزیم و بی جهت بهانه به دست این مفسدان داخلی و خارجی ندهیم .
این نکته نیز قابل توجه است که جمله راعنا علاوه بر آنچه گفته شد خالی از یکنوع تعبیر غیر مؤ دبانه نیست ، زیرا راعنا از ماده مراعات (باب مفاعله ) است و مفهومش این می باشد تو ما را مراعات کن ، تا ما هم تو را مراعات کنیم و چون این تعبیر (علاوه بر سوء استفاده هائی که یهود از آن می کردند) تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 386
دور از ادب بوده است قرآن مسلمانان را از آن نهی کرده .
آیه بعد پرده از روی کینه توزی و عداوت گروه مشرکان و گروه اهل کتاب نسبت به مؤ منان برداشته می گوید: ((کافران اهل کتاب و همچنین مشرکان دوست ندارند خیر و برکتی از سوی خدا بر شما نازل گردد)) (ما یود الذین کفروا من اهل الکتاب و لا المشرکین ان ینزل علیکم من خیر من ربکم ).
ولی این تنها آرزوئی بیش نیست زیرا ((خداوند رحمت و خیر و برکت خویش را به هر کس بخواهد اختصاص می دهد)) (و الله یختص برحمته من یشاء).
((و خداوند داری بخشش و فضل عظیم است )) (و الله ذوا الفضل العظیم ).
آری دشمنان از شدت کینه توزی و حسادت حاضر نبودند این افتخار و موهبت را بر مسلمانان ببینند که پیامبری بزرگ ، صاحب یک کتاب آسمانی با عظمت از سوی خداوند بر آنها مبعوث گردد، ولی مگر میتوان جلو فضل و رحمت خدا را گرفت ؟!
نکته :
مفهوم دقیق ((یا ایها الذین آمنوا))
بیش از 80 مورد از قرآن مجید این خطاب افتخار آمیز و روحپرور دیده می شود، آیه فوق نخستین آیه ای است که با این خطاب در آن برخورد می کنیم : جالب اینکه این تعبیر منحصرا در آیاتی است که در مدینه نازل شده و در آیات مکی اثری از آن نیست ، شاید به این دلیل که با هجرت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) به مدینه وضع مسلمانان تثبیت شد و به صورت یک جمعیت ثابت و صاحب نفوذ در آمدند و از پراکندگی نجات یافتند، لذا خداوند آنها را با جمله ((یا ایها الذین تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 387
آمنوا مخاطب قرار داده است .
این تعبیر ضمنا نکته دیگری در بر دارد و آن اینکه حال که شما ایمان آورده اید، و در برابر حق تسلیم شده اید، و با خدای خود پیمان اطاعت بسته اید، باید به مقتضای این پیمان ، به دستورهائی که پشت سر این جمله می آید عمل کنید، و به تعبیر دیگر ایمان شما ایجاب می کند که این دستورات را به کار بندید.
قابل توجه اینکه در بسیاری از کتب اسلامی ، از جمله منابع اهل تسنن ، از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) چنین نقل شده است که فرمود: ما انزل الله آیة فیها یا ایها الذین آمنوا، الا و علی (علیه السلام ) راسها و امیرها:((خداوند در هیچ موردی از قرآن آیه ای که یا ایها الذین آمنوا در آن باشد نازل نکرده مگر آنکه علی (علیه السلام )
رئیس آن و امیر آن است )). البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 388
آیه 106 - 107
آیه و ترجمه
مَا نَنسخْ مِنْ ءَایَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بخَیرٍ مِّنهَا أَوْ مِثْلِهَا أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلی کلِّ شیْءٍ قَدِیرٌ(106)
أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْک السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا لَکم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلیٍّ وَ لا نَصِیرٍ(107)
ترجمه :
106 هیچ حکمی را نسخ نمی کنیم ، و یا نسخ آن را به تاخیر نمی اندازیم ، مگر اینکه بهتر از آن ، یا همانند آن را، جانشین آن میسازیم آیا نمی دانی که خداوند بر هر چیز قادر است ؟
107 آیا نمی دانی که حکومت آسمانها و زمین از آن خدا است ؟ (و حق دارد هر گونه تغییر و تبدیلی در احکام خود طبق مصالح بدهد) و جز خدا سرپرست و یاوری برای شما نیست (و او است که مصلحت شما را می داند و تعیین می کند).
تفسیر:
هدف از نسخ
باز در این آیات سخن از تبلیغات سوء یهود بر ضد مسلمانان است .
آنها گاه به مسلمانان می گفتند دین ، دین یهود است و قبله قبله یهود، و لذا پیامبر شما به سوی قبله ما (بیت المقدس ) نماز می خواند، اما هنگامی که حکم قبله تغییر یافت و طبق آیه 144 همین سوره مسلمانان موظف شدند به سوی کعبه نماز بگذارند این دستاویز از یهود گرفته شد، آنها نغمه تازه ای ساز کردند و گفتند اگر قبله اولی صحیح بود پس دستور دوم چیست ؟ و اگر دستور دوم تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 389
صحیح است اعمال گذشته شما باطل است !
قرآن در این آیات به ایرادهای آنها پاسخ می گوید و قلوب مؤ منان را روشن می سازد.
می گوید هیچ حکمی را نسخ نمی کنیم ، و یا نسخ آنرا به تاخیر نمی اندازیم مگر بهتر از آن یا همانندش را جانشین آن میسازیم (ما ننسخ من آیة او ننسها نات بخیر منها او مثلها).
و این برای خداوند آسان است آیا نمی دانی که خدا بر همه چیز قادر است (الم تعلم ان الله علی کل شی ء قدیر).
آیا نمی دانی حکومت آسمانها و زمین از آن خدا است (الم تعلم ان الله له ملک السماوات و الارض ).
او حق دارد هر گونه تغییر و تبدیلی در احکامش طبق مصالح بدهد، و او نسبت به مصالح بندگانش از همه آگاهتر و بصیرتر است .
و آیا نمی دانی که جز خدا سرپرست و یاوری برای شما نیست ؟ (و ما لکم من دون الله من ولی و لا نصیر).
در واقع جمله اول این آیه اشاره به حاکمیت خدا در احکام ، و قادر بودن او بر تشخیص همه مصالح بندگان است ، بنا بر این نباید مؤ منان به حرفهای نابجای افراد مغرض که در مساءله نسخ احکام تردید می کنند، گوش فرا دهند.
و جمله دوم هشداری است به آنها که تکیه گاهی غیر از خدا برای خود انتخاب می کنند، چرا که در جهان تکیه گاه واقعی جز او نیست . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 390
نکته ها
1- آیا نسخ در احکام جایز است ؟
((نسخ )) از نظر لغت به معنی از بین بردن و زائل نمودن است ، و در منطق شرع ، تغییر دادن حکمی و جانشین ساختن حکمی دیگر بجای آن است ، به عنوان مثال :
1 مسلمانان بعد از هجرت به مدینه مدت شانزده ماه به سوی بیت المقدس نماز می خواندند، پس از آن دستور تغییر قبله صادر شد، و موظف شدند هنگام نماز رو به سوی کعبه کنند
2 در سوره نساء آیه 15 درباره مجازات زنان زناکار دستور داده شده که در صورت شهادت چهار شاهد، آنها را در خانه حبس کنند تا زمانی که مرگشان فرا رسد، یا خداوند راه دیگری برای آنان مقرر دارد.
این آیه بوسیله آیه 2 سوره نور نسخ شد و در آن آیه مجازاتشان تبدیل به یکصد تازیانه شده است .
در اینجا ایراد معروفی است که به این صورت مطرح می شود: اگر حکم اول دارای مصلحتی بوده پس چرا نسخ شده ؟ و اگر نبوده چرا از آغاز تشریع گردیده ؟ و به تعبیر دیگر: چه می شد از آغاز حکم چنان تشریع می گشت که احتیاجی به نسخ و تغییر نداشت ؟
پاسخ این سؤ ال را دانشمندان اسلام از قدیم در کتب خود آورده اند و حاصل آن با توضیحی از ما چنین است :
می دانیم نیازهای انسان گاه با تغییر زمان و شرائط محیط دگرگون می شود و گاه ثابت و بر قرار است ، یک روز برنامهای ضامن سعادت او است ولی روز دیگر ممکن است بر اثر دگرگونی شرائط همان برنامه سنگ راه او باشد.
یک روز داروئی برای بیمار فوق العاده مفید است و طبیب به آن دستور تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 391
می دهد، اما روز دیگر به خاطر بهبودی نسبی بیمار ممکن است این دارو حتی زیانبار باشد، لذا دستور قطع آن و جانشین ساختن داروی دیگر را می دهد.
ممکن است درسی امسال برای دانش آموزی سازنده باشد، اما همین درس برای سال آینده بی فایده باشد، معلم آگاه باید برنامه را آنچنان تنظیم کند که سال به سال دروس مورد نیاز شاگردان تدریس شود.
این مساءله مخصوصا با توجه به قانون تکامل انسان و جامعه ها روشنتر می گردد که در روند تکاملی انسانها گاه برنامهای مفید و سازنده است و گاه زیانبار و لازم التغییر، به خصوص در هنگام شروع انقلابهای اجتماعی و عقیدتی ، لزوم دگرگونی برنامه ها در مقطعهای مختلف زمانی روشنتر به نظر می رسد.
البته نباید فراموش کرد که اصول احکام الهی که پایه های اساسی را تشکیل می دهد در همه جا یکسان است هرگز اصل توحید یا عدالت اجتماعی و صدها حکم مانند آن دگرگون نمی شود، تغییر در مسائل کوچکتر و دست دوم است .
این نکته را نیز نباید فراموش کرد که ممکن است تکامل مذاهب به جائی برسد که آخرین مذهب به عنوان خاتم ادیان نازل گردد به طوری که دگرگونی در احکام آن بعدا راه نیابد (شرح کامل این موضوع را در ذیل آیه 40 احزاب در بحث خاتمیت به خواست خدا می آوریم ).
گر چه معروف است که یهود نسخ را به کلی منکرند و به همین دلیل دگرگونی قبله را به مسلمانان ایراد می گرفتند ولی طبق منابع مذهبیشان ناچارند نسخ را بپذیرند.
چرا که طبق گفته تورات هنگامی که نوح (علیه السلام ) از کشتی پیاده شد خداوند همه حیوانات را بر او حلال کرد، ولی این حکم در شریعت موسی (علیه السلام ) نسخ شد و قسمتی از حیوانات تحریم گشت .
در تورات سفر تکوین فصل 9 شماره 3 می خوانیم :((و هر جنبندهای که تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 392
زندگی نماید برای تو طعام خواهد بود و همه را چون علف سبزه به شما دادم ولی عمومیت این حکم بعدا نسخ گردید.
2- منظور از ((آیه )) چیست ؟
((آیه )) در لغت به معنی نشانه و علامت است و در قرآن در معانی گوناگونی به کار رفته از جمله :
1 فرازهای قرآن که با نشانه های خاصی از هم تفکیک شده و به آیه معروف است چنانکه در خود قرآن می خوانیم : ((تلک آیات الله نتلوها علیک بالحق )) (بقره 252).
2 معجزات نیز به عنوان آیه معرفی شده است ، چنانکه در مورد معجزه معروف موسی (علیه السلام ) ید بیضاء می خوانیم : و اضمم یدک الی جناحک تخرج بیضاء من غیر سوء آیة اخری : ((دستت را در گریبان تا زیر بغل فرو بر، به هنگامی که خارج می شود سفیدی و درخشندگی بی عیب و نقصی دارد و این معجزه دیگر است )) (طه 22).
3 به معنی دلیل و نشانه خداشناسی و یا معاد نیز آمده است ، چنانکه می خوانیم : و جعلنا اللیل و النهار آیتین :((ما شب و روز را دو دلیل (برای شناسائی خدا) قرار دادیم )) (سوره اسراء12).
و در مورد استدلال برای معاد می فرماید: و من آیاته انک تری الارض خاشعة فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت ان الذی احیاها لمحیی الموتی انه علی کل شی ء قدیر:((از نشانه های او این است که زمین را پژمرده و خاموش میبینی اما هنگامی که آب (باران ) بر آن فرو می ریزیم به جنبش می آید و گیاهان آن می روید، همان کسی که زمین را زنده کرد مردگان را نیز زنده می کند، او بر همه چیز قادر است )) (فصلت 39). تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 393
4 به معنی اشیاء چشمگیر مانند بناهای مرتفع و عالی ، نیز آمده است ، چنانکه می خوانیم : اتبنون بکل ریع آیة تعبثون : ((آیا در هر مکان مرتفعی بنائی می سازید و در آن سر گرم می شوید)) (شعراء 128).
ولی روشن است که این معانی گوناگون در واقع همه به یک قدر مشترک باز گشت می کند و آن مفهوم ((نشانه )) است .
اما در آیات مورد بحث که قرآن می گوید اگر آیه ای را نسخ کنیم همانند آن و یا بهتر از آن را خواهیم آورد، اشاره به احکام می باشد، که اگر یکی نسخ گردد بهتر از آن نازل می شود، و یا اگر معجزه یکی از پیامبران منسوخ گردد به پیامبر بعد معجزهای گویاتر داده می شود.
قابل توجه اینکه : در بعضی از روایات که در تفسیر آیه فوق وارد شده می بینیم که نسخ آیه به مرگ امام و جانشین شدن امام دیگر تفسیر شده است که البته به عنوان بیان یک مصداق است ، نه برای محدود کردن مفهوم وسیع آیه .
3- تفسیر جمله ((ننسها))
جمله ((ننسها)) که در آیات مورد بحث بر جمله ((ننسخ )) عطف شده در اصل از ماده ((انساء)) به معنی تاخیر انداختن و یا حذف کردن و از اذهان بردن است .
اکنون این سؤ ال پیش می آید که مفهوم این جمله با در نظر گرفتن جمله ((ننسخ )) چیست ؟
در پاسخ می گوئیم : منظور در اینجا این است که اگر ما آیهای را نسخ کنیم و یا نسخ آن را طبق مصالحی به تاخیر بیندازیم در هر صورت بهتر از آن یا تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 394
همانند آن را می آوریم ، بنا بر این جمله ((ننسخ )) اشاره به نسخ در کوتاه مدت است و جمله ننسها نسخ در دراز مدت (دقت کنید).
در اینجا بعضی احتمالات دیگر داده اند که در مقایسه با تفسیری که گفتیم چندان قابل ملاحظه نیست .
4- تفسیر ((او مثلها))
سؤ ال دیگری مطرح می شود که منظور از ((او مثلها)) چیست ؟ اگر حکمی همانند حکم گذشته باشد که تغییر اولی بیهوده به نظر میرسد، چه لزومی دارد چیزی را نسخ کنند و همانندش را جانشین آن سازند؟ باید ناسخ از منسوخ بهتر باشد تا نسخ قابل قبول گردد.
در پاسخ این سؤ ال باید گفت : منظور از مثل این است که حکم و قانونی را می آوریم که در زمان بعد اثرش همانند قانون قبل در زمان گذشته باشد.
توضیح اینکه : ممکن است حکمی امروز دارای آثار و فوائدی باشد ولی فردا این آثار را از دست بدهد، در این صورت باید این حکم نسخ گردد و حکم جدیدی بجای آن بنشیند که اگر از آن بهتر نباشد، لااقل آثاری را که حکم سابق در زمان گذشته داشت حکم جدید در این زمان داشته باشد، و به این ترتیب هیچگونه ایرادی باقی نمی ماند. البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 395
آیه 108
آیه و ترجمه
أَمْ تُرِیدُونَ أَن تَسئَلُوا رَسولَکُمْ کَمَا سئلَ مُوسی مِن قَبْلُ وَ مَن یَتَبَدَّلِ الْکفْرَ بِالایمَنِ فَقَدْ ضلَّ سوَاءَ السبِیلِ(108)
ترجمه :
108 آیا می خواهید از پیامبر خود همان تقاضاهای (نامعقول ) بکنید، که پیش از این از موسی کردند (و با این بهانه جوئیها سر از ایمان باز زنید) کسی که کفر را با ایمان مبادله کند (و آن را بجای ایمان بپذیرداز راه مستقیم (عقل و فطرت ) گمراه شده است .
شاءن نزول
در کتب شاءن نزولهائی برای این آیه ذکر کرده اند که از نظر نتیجه تقریبا همه یکسانند:
نخست اینکه از ابن عباس نقل شده که وهب بن زید و رافع بن حرمله نزد رسولخدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) آمدند و گفتند از سوی خدا نامهای به عنوان ما بیاور تا آن را قرائت کنیم و سپس ایمان بیاوریم ! و یا نهرهائی برای ما جاری فرما تا از تو پیروی کنیم !.
بعضی دیگر گفته اند گروهی از عرب از پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) همان تقاضائی را کردند که یهود از موسی داشتند، گفتند، خدا را آشکارا به ما نشان ده تا با چشم خود ببینیم و ایمان بیاوریم !
بعضی دیگر نوشته اند که آنها از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) تقاضا کردند برای آنان بتی از درخت مخصوص ذات انواط قرار دهد تا آن را پرستش کنند همانگونه که جاهلان بنی اسرائیل به موسی گفتند: اجعل لنا الها کما لهم الهة (برای ما بتی قرار ده همانگونه که بت پرستان دارند)! تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 396
آیه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسیر:
بهانه های بی اساس
گر چه این آیه خطاب به یهود نیست ، بلکه مخاطب در آن گروهی از مسلمانان ضعیف الایمان و یا مشرکانند، ولی چنانکه خواهیم دید، بی ارتباط به سر گذشت یهود نمی باشد.
شاید پس از ماجرای تغییر قبله بود که جمعی از مسلمانان و مشرکان بر اثر وسوسه یهود، تقاضاهای بی مورد و نابجائی از پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) کردند که نمونه های آن در بالا ذکر شد، خداوند بزرگ آنها را از چنین پرسشهائی نهی کرده می فرماید: آیا شما می خواهید از پیامبرتان همان تقاضاهای نامعقول را بکنید که پیش از این از موسی کردند (و با این بهانهجوئیها شانه از زیر بار ایمان خالی کنید) (ام تریدون ان تسئلوا رسولکم کما سئل موسی من قبل ).
و از آنجا که این کار، یکنوع مبادله ((ایمان )) با ((کفر)) است ، در پایان آیه اضافه می کند ((کسی که کفر را به جای ایمان بپذیرد، از راه مستقیم گمراه شده است )) (و من یتبدل الکفر بالایمان فقد ضل سواء السبیل ).
اشتباه نشود اسلام هرگز از پرسشهای علمی و سؤ الات منطقی و همچنین تقاضای معجزه برای پی بردن به حقانیت دعوت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) جلوگیری نمی کند چرا که راه درک و فهم و ایمان همین ها است ، ولی گروهی بودند که برای نرفتن زیر بار دعوت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) سؤ الات بی اساس و معجزات اقتراحی را بهانه قرار می دادند، و با اینکه پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) به اندازه کافی دلیل و معجزه در اختیارشان قرار داده بود، هر یک از راه می رسید پیشنهاد خارق عادت جدیدی می کرد، در حالی تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 397
که می دانیم اعجاز و خارق عادات بازیچه این و آن نیست ، به مقداری لازم است که اطمینان به صدق گفته های پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) ایجاد کند و گرنه پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) یک خارقالعاده گر نیست که گوشهای بنشیند و هر کس بیاید و پیشنهاد معجزهای مطابق میل و سلیقه خویش کند.
از این گذشته گاهی تقاضاهای نامعقولی همچون دیدن خدا با چشم ، و یا ساختن بت می کردند.
در واقع قرآن می خواهد به مردم هشدار دهد که اگر شما دنبال چنین تقاضای نامعقول بروید، بر سرتان همان خواهد آمد که بر سر قوم موسی آمد. البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 398
آیه 109 - 110
آیه و ترجمه
وَدَّ کثِیرٌ مِّنْ أَهْلِ الْکِتَبِ لَوْ یَرُدُّونَکُم مِّن بَعْدِ إِیمَنِکُمْ کُفَّاراً حَسداً مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَینَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصفَحُوا حَتی یَأْتیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلی کلِّ شیْءٍ قَدِیرٌ(109)
وَ أَقِیمُوا الصلَوةَ وَ ءَاتُوا الزَّکَوةَ وَ مَا تُقَدِّمُوا لاَنفُسِکم مِّنْ خَیرٍ تجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ(110)
ترجمه :
109 بسیاری از اهل کتاب از روی حسد که در وجود آنها ریشه دوانده دوست می داشتند شما را بعد از اسلام و ایمان به حال کفر باز گردانند، با اینکه حق برای آنها کاملا روشن شده است ، شما آنها را عفو کنید و گذشت نمائید تا خداوند فرمان خودش (فرمان جهاد) را بفرستد، خداوند بر هر چیزی توانا است .
110 و نماز را بر پا دارید و زکات را ادا کنید (و با این دو وسیله روح و جسم اجتماع خود را نیرومند سازید و بدانید) هر کار خیری برای خود از پیش می فرستید، آن را نزد خدا (در سرای دیگر) خواهید یافت ، خداوند به اعمال شما آگاه است .
تفسیر:
حسودان لجوج
بسیاری از اهل کتاب مخصوصا یهود بودند که تنها به این قناعت تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 399
که خود آئین اسلام را نپذیرند بلکه اصرار داشتند که مؤ منان نیز از ایمانشان باز گردند، و انگیزه آنان در این امر چیزی جز حسد نبود.
قرآن در آیات فوق به این امر اشاره کرده می گوید: ((بسیاری از اهل کتاب به خاطر حسد دوست داشتند شما را بعد از اسلام و ایمان به کفر باز گردانند با اینکه حق برای آنها کاملا آشکار شده است )) (ودّ کثیر من اهل الکتاب لو یردونکم من بعد ایمانکم کفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبین لهم الحق ).
در اینجا قرآن به مسلمانان دستور می دهد که در برابر این تلاشهای انحرافی و ویرانگر شما آنها را عفو کنید و گذشت نمائید تا خدا فرمان خودش را بفرستد چرا که خداوند بر هر چیزی توانا است )) (فاعفوا و اصفحوا حتی یاتی الله بامره ان الله علی کل شی ء قدیر).
این در واقع یک دستور تاکتیکی است که به مسلمانان داده شده که در برابر فشار شدید دشمن در آن شرائط خاص از سلاح عفو و گذشت استفاده کنند و به ساختن خویشتن و جامعه اسلامی بپردازند و در انتظار فرمان خدا باشند.
منظور از فرمان خدا در اینجا به گفته بسیاری از مفسران فرمان جهاد است که در آن هنگام هنوز نازل نشده بود، شاید به این علت که هنوز آمادگی همه جانبه برای این فرمان نداشتند، و لذا بسیاری معتقدند که این آیه بوسیله آیات جهاد که بعدا به آن اشاره خواهد شد نسخ شده است .
اما تعبیر به نسخ شاید در اینجا صحیح نباشد، چرا که نسخ آنست که حکمی ظاهرا به صورت نامحدود تشریع گردد اما در باطن موقت باشد، ولی حکم عفو و گذشت در آیه مورد بحث در شکل محدود بیان شده است ، محدود به زمانی که فرمان الهی دائر به جهاد نیامده . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : 400
آیه بعد دو دستور سازنده مهم به مؤ منان می دهد یکی در مورد نماز که رابطه محکمی میان انسان و خدا ایجاد می کند و دیگری در مورد زکات که رمز همبستگیهای اجتماعی است و این هر دو برای پیروزی بر دشمن لازم است ، می گوید: ((نماز را بر پا دارید و زکات را ادا کنید)) و با این دو وسیله روح و جسم خود را نیرومند سازید (و اقیموا الصلوة و آتوا الزکاة ).
سپس اضافه می کند: تصور نکنید کارهای نیکی را که انجام میدهید و اموالی را که در راه خدا انفاق می کنید از بین میرود، نه ((آنچه از نیکیها از پیش می فرستید آنها را نزد خدا (در سرای دیگر) خواهید یافت )) ( و ما تقدموا لانفسکم من خیر تجدوه عند الله ).
((خداوند به تمام اعمال شما بصیر است )) (ان الله بما تعملون بصیر).
او بطور دقیق میداند کدام عمل را بخاطر او انجام دادهاید و کدام یک را برای غیر او.
نکته ها
نکته : 1
و ((اصفحوا)) از ماده ((صفح )) در اصل به معنی دامنه کوه ، پهنی شمشیر، و یا صفحه صورت است ، و این جمله معمولا به معنی روی گرداندن و صرف نظر کردن به کار میرود، و با قرینه جمله ((فاعفوا)) معلوم می شود که این روی بر گرداندن به خاطر قهر و بی اعتنائی نیست بلکه به خاطر گذشت بزرگوارانه است .
ضمنا این دو تعبیر نشان می دهد که مسلمانان حتی در آن زمان آنقدر قوت و قدرت داشتند که عفو و گذشت نکنند و به مقابله با دشمنان بپردازند، ولی برای اینکه دشمن اگر قابل اصلاح است اصلاح شود، نخست دستور به عفو و گذشت می دهد، و به تعبیر دیگر در برابر دشمن هرگز نباید خشونت ، نخستین تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 401
برنامه باشد، بلکه اخلاق اسلامی ایجاب می کند که نخستین برنامه عفو و گذشت باشد، اگر مؤ ثر نشد آنگاه متوسل به خشونت شوند.
نکته : 2
جمله ((ان الله علی کل شی ء قدیر)) جمله ان الله علی کل شی ء قدیر ممکن است اشاره به این باشد که خداوند میتواند هم اکنون نیز شما را از طرق غیر عادی بر آنها پیروز گرداند، ولی طبع زندگی بشر و عالم آفرینش این است که هر کاری تدریجا و با فراهم شدن مقدمات انجام گیرد.
نکته : 3
جمله (( حسدا من عند انفسهم )) (انگیزه آنها حسدی از ناحیه خودشان است ) ممکن است اشاره به این باشد که حسد گاهی در شکل هدف منعکس می شود و آب و رنگ دینی به آن میدهند، ولی حسدی که آنها در این زمینه نشان میدادند حتی این رنگ را نیز نداشت بلکه صرفا جنبه شخصی داشت .
این احتمال نیز وجود دارد که اشاره به حسدی باشد که در جان آنها ریشه دوانیده است . البقره
آیه 111 - 112
آیه و ترجمه
وَ قَالُوا لَن یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا مَن کانَ هُوداً أَوْ نَصرَی تِلْک أَمَانِیُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَنَکمْ إِن کنتُمْ صدِقِینَ(111)
بَلی مَنْ أَسلَمَ وَجْهَهُ للَّهِ وَ هُوَ محْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ(112)
ترجمه :
111 آنها گفتند هیچکس جز یهود یا نصاری هرگز داخل بهشت نخواهد شد، این آرزوی آنها است ، بگو اگر راست می گوئید دلیل خود را (بر این موضوع ) بیاورید.
112 آری کسی که در برابر خداوند تسلیم شود و نیکوکار باشد، پاداش او نزد پروردگارش ثابت است ، نه ترسی بر آنها است و نه غمگین خواهند شد (بنا بر این بهشت خداوند در انحصار هیچ طایفهای نیست ).
تفسیر:
انحصار طلبان بهشت
قرآن در آیات فوق اشاره به یکی دیگر از ادعاهای پوچ و نابجای گروهی از یهودیان و مسیحیان کرده و سپس پاسخ دندانشکن به آنها می گوید: ((آنها گفتند: هیچکس جز یهود و نصاری داخل بهشت نخواهد شد)) (و قالوا لن یدخل الجنة الا من کان هودا او نصاری ) تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :402
در پاسخ ابتدا می فرماید: ((این تنها آرزوئی است که دارند)) (و هرگز به این آرزو نخواهند رسید) (تلک امانیهم ).
بعد روی سخن را به پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) کرده می گوید: ((به آنها بگو هر ادعائی دلیلی می خواهد چنانچه در این ادعا صادق هستید دلیل خود را بیاورید)) (قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین ).
پس از اثبات این واقعیت که آنها هیچ دلیلی بر این مدعی ندارند و ادعای انحصاری بودن بهشت ، تنها خواب و خیالی است که در سر میپرورانند، معیار اصلی و اساسی ورود در بهشت را به صورت یک قانون کلی بیان کرده ، می گوید: آری کسی که در برابر خداوند تسلیم گردد و نیکوکار باشد پاداش او نزد پروردگارش ثابت است )) (بلی من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه ).
و بنا بر این چنین کسانی نه ترسی خواهند داشت و نه غمگین می شوند (و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون ).
خلاصه اینکه بهشت و پاداش خداوند و نیل به سعادت جاودان در انحصار هیچ طایفه نیست ، بلکه از آن کسانی است که واجد دو شرط باشند: در مرحله اول تسلیم محض در مقابل فرمان حق و ترک تبعیض در احکام الهی ، چنان نباشد که هر دستوری موافق منافعشان است بپذیرند و هر چه مخالف آن باشد پشت سر اندازند، آنها به طور کامل تسلیم حقند.
و در مرحله بعد آثار این ایمان در عمل آنها به صورت انجام کار نیک منعکس گردد، آنها نیکوکارند، نسبت به همگان و در تمام برنامه ها.
در حقیقت قرآن با این بیان مساءله نژاد پرستی و تعصبهای نابجا را بطور کلی نفی می کند و سعادت و خوشبختی را از انحصار طایفه خاصی بیرون می آورد تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :403
ضمنا معیار رستگاری را که ایمان و عمل صالح است ، مشخص می سازد.
نکته ها
نکته : 1
((امانیهم )) جمع ((امنیة )) به معنی آرزوئی است که انسان به آن نمی رسد.
البته در اینجا این مدعیان اهل کتاب یک آرزو بیشتر نداشتند و آن انحصار بهشت به آنها بود، ولی از آنجا که این آرزو خود سرچشمه آرزوهای دیگر و به اصطلاح دارای شاخ و برگهای دیگری است به صورت ((جمع )) (امانی ) ذکر شده .
نکته : 2
جالب توجه اینکه در آیه فوق اسلام به وجه نسبت داده شده (آنها صورت خود را در برابر خدا تسلیم می کنند) این به خاطر آن است که روشنترین دلیل برای تسلیم در برابر چیزی آن است که انسان با تمام صورت متوجه آن شود.
این احتمال نیز وجود دارد که ((وجه )) به معنی ذات بوده باشد، یعنی آنها با تمام وجود خود تسلیم فرمان پروردگارند.
نکته : 3
آیات فوق ، ضمنا این نکته را به همه مسلمانان تعلیم می کند که در هیچ مورد زیر بار سخنان بی دلیل نروند و هر کس ادعائی کرد، از او مطالبه دلیل کنند، و به این ترتیب سد تقلیدهای کورکورانه را بشکنند و تفکر منطقی بر جامعه آنان حاکم شود.
نکته : 4
ذکر جمله ((و هو محسن )) بعد از بیان مساءله تسلیم ، اشاره به این است که تا ایمان راسخ وجود نداشته باشد، نیکوکاری به معنی وسیع کلمه حاصل نخواهد شد. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :404
ضمنا این جمله نشان می دهد که نیکوکاری برای این افراد با ایمان جنبه یک فعل زودگذر ندارد، بلکه وصف آنها شده و در عمق جانشان نفوذ کرده است .
نفی خوف و غم از پیروان خط توحید، دلیلش روشن است چرا که آنها تنها از خدا میترسند، و از هیچ چیز دیگر وحشت ندارند، ولی مشرکان خرافی از همه چیز ترس دارند، از گفته های این و آن ، از فال بد زدن ، از سنتهای خرافی و از بسیار چیزهای دیگر. البقره
آیه 113
آیه و ترجمه
وَ قَالَتِ الْیَهُودُ لَیْستِ النَّصرَی عَلی شیْءٍ وَ قَالَتِ النَّصرَی لَیْستِ الْیَهُودُ عَلی شیْءٍ وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتَب کَذَلِک قَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَمَةِ فِیمَا کانُوا فِیهِ یخْتَلِفُونَ(113)
ترجمه :
113 یهودیان گفتند: مسیحیان هیچ موقعیتی (نزد خداندارند، و مسیحیان نیز گفتند: یهودیان هیچ موقعیتی ندارند (و بر باطلند) در حالی که هر دو دسته ، کتاب آسمانی را می خواندند (و باید از این گونه تعصبها بر کنار باشند) افراد نادان (دیگر همچون مشرکان ) نیز سخنی همانند سخن آنها داشتند، خداوند در روز قیامت در اختلاف آنها داوری خواهد کرد.
شان نزول :
جمعی از مفسران از ابن عباس چنین نقل کردند: هنگامی که گروهی از مسیحیان نجران خدمت رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) آمدندعدهای از علمای یهود نیز در آنجا حضور یافتند، بین آنها و مسیحیان در محضر پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نزاع و مشاجره تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :405
در گرفت ، رافع بن حرمله یکی از یهودیان رو به جمعیت مسیحیان کرد و گفت : آئین شما پایه و اساسی ندارد و نبوت عیسی و کتاب او انجیل را انکار کرد، مردی از مسیحیان نجران نیز عین این جمله را در پاسخ آن یهودی تکرار نمود و گفت آئین یهود پایه و اساسی ندارد، در این هنگام آیه فوق نازل شد و هر دو دسته را بخاطر گفتار نادرستشان ملامت نمود.
تفسیر:
تضادهای ناشی از انحصارطلبی
در آیات گذشته گوشهای از ادعاهای بیدلیل جمعی از یهود و نصاری را دیدیم آیه مورد بحث نشان می دهد که وقتی پای ادعای بی دلیل به میان آید نتیجهاش انحصارطلبی و سپس تضاد است .
می گوید: ((یهودیان گفتند: مسیحیان هیچ موقعیتی نزد خدا ندارند، و مسیحیان نیز گفتند یهودیان هیچ موقعیتی ندارند و بر باطلند)) (و قالت الیهود لیست النصاری علی شی ء و قالت النصاری لیست الیهود علی شی ء).
جمله ((لیست ... علی شی ء)) اشاره به این است که آنها در پیشگاه خدا مقامی ندارند، یا اینکه دین و آئین آنها چیز قابل ملاحظهای نیست .
سپس اضافه می کند: ((آنها این سخنان را می گویند در حالی که کتاب آسمانی را می خوانند))! (و هم یتلون الکتاب ).
یعنی با در دست داشتن کتابهای الهی که میتواند راهگشای آنها در این مسائل باشد این گونه سخنان که سرچشمهای جز تعصب و عناد و لجاج ندارد بسیار عجیب است . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :406
سپس قرآن اضافه می کند: ((مشرکان نادان نیز همان چیزی را می گفتند که اینها می گویند)) (با اینکه اینها اهلکتابند و آنها بتپرست ) (کذلک قال الذین لا یعلمون مثل قولهم ).
این آیه سرچشمه اصلی تعصب را، جهل و نادانی معرفی کرده ، چرا که افراد نادان همواره در محیط زندگی خود محصورند و غیر آن را قبول ندارند، به آئینی که از کودکی با آن آشنا شده اند هر چند خرافی و بی اساس باشد سخت دل میبندند، و غیر آن را منکر می شوند.
در پایان آیه آمده است ((خداوند داوری این اختلاف را در قیامت به عهده خواهد گرفت )) (فالله یحکم بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون ).
آنجا است که حقایق روشنتر می شود و اسناد و مدارک هر چیز آشکار است ، کسی نمی تواند حق را منکر شود و به این ترتیب اختلافات بر چیده خواهد شد، آری یکی از ویژگیهای قیامت پایان یافتن اختلافات است .
ضمنا آیه فوق به مسلمانان دلگرمی میدهد که اگر پیروان این مذاهب به مبارزه با آنها برخاسته اند و آئین آنها را نفی می کنند، هرگز نگران نباشند، آنها خودشان را هم قبول ندارند، هر یک چوب نفی بر دیگری میزند، و اصولا جهل و نادانی سرچشمه تعصب و تعصب سرچشمه انحصارگری است . البقره
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :407
آیه 114
آیه و ترجمه
وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسجِدَ اللَّهِ أَن یُذْکَرَ فِیهَا اسمُهُ وَ سعَی فی خَرَابِهَا أُولَئک مَا کانَ لَهُمْ أَن یَدْخُلُوهَا إِلا خَائفِینَ لَهُمْ فی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فی الاَخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ(114)
ترجمه :
114 چه کسی ستمکارتر از کسانی است که از بردن نام خدا در مساجد او جلوگیری می کنند و سعی در ویرانی آنها دارند، شایسته نیست آنان جز با ترس و وحشت وارد این کانونهای عبادت شوند، بهره آنها در دنیا رسوائی و در سرای دیگر عذاب عظیم است .
شان نزول :
در کتاب ((اسباب النزول )) از ((ابن عباس )) چنین آمده که این آیه در مورد ((فطلوس )) رومی و یاران مسیحی او نازل شده است ، آنها با بنی اسرائیل جنگیدند و تورات را آتش زدند و فرزندان آنها را به اسارت گرفتند، بیت المقدس را ویران ساختند و مردارها در آن ریختند.
مرحوم ((طبرسی )) در ((مجمع البیان )) از ((ابن عباس )) نقل می کند که این کوشش در تخریب و نابودی بیت المقدس همچنان ادامه داشت تا زمانی که به دست مسلمانان فتح شد.
در روایتی از امام صادق (علیه السلام ) نیز می خوانیم که این آیه در مورد قریش نازل گردید، در آن هنگام که پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) را از ورود به شهر مکه و مسجد الحرام جلوگیری می کردند تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :408
بعضی شان نزول سومی برای آیه گفته اند و آن اینکه منظور مکانهائی است که مسلمانان در مکه برای نماز داشتند و مشرکان پس از هجرت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) آنها را ویران کردند.
هیچ مانعی ندارد که نزول آیه ناظر به تمام این حوادث بوده باشد، بنابر این هر یک از شان نزولهای فوق یکی از ابعاد مساءله را منعکس می کند .
تفسیر:
ستمکارترین مردم
بررسی شان نزولهای فوق نشان می دهدکه روی سخن در آیه به هر سه گروه ، یهود و نصاری و مشرکان ، است ، هر چند بحثهای آیات گذشته بیشتر به یهود اشاره می کرد و گاهی به نصاری .
به هر حال ((یهود)) با ایجاد وسوسه در مساءله تغییر قبله کوشش داشتند که مسلمانان به سمت بیت المقدس نماز بخوانند تا با این کار هم تفوقی بر آنها داشته باشند و هم مسجد الحرام و کعبه را از رونق بیندازند.
((مشرکان مکه )) نیز با منع پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) و مسلمانان از زیارت خانه خدا عملا به سوی خرابی این بنای الهی گام برمیداشتند.
((مسیحیان )) نیز با گرفتن بیت المقدس و ایجاد وضع ناهنجاری که در بالا از ابن عباس نقل شد در تخریب آن میکوشیدند.
قرآن در برابر این سه گروه و تمام کسانی که در راهی مشابه آنها گام بر میدارند می گوید:(( چه کسی ستمکارتر است از آنها که از بردن نام خدا در مساجد الهی جلوگیری می کنند و سعی در ویرانی آنها دارند)) (و من اظلم ممن تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :409
منع مساجد الله ان یذکر فیها اسمه و سعی فی خرابها).
به این ترتیب قرآن این جلوگیری را ستمی بزرگ و عاملان آن را ستمکارترین مردم معرفی می کند و راستی هم چه ستمی از این بالاتر که در تخریب پایگاه های توحید بکوشند و مردم را از یاد حق باز دارند و شرک و فساد را در جامعه گسترش دهند.
سپس در ذیل این آیه می گوید:(( شایسته نیست آنها جز با ترس و وحشت وارد این اماکن شوند)) (اولئک ما کان لهم ان یدخلوها الا خائفین ).
یعنی مسلمانان و موحدان جهان باید آنچنان محکم بایستند که دست این ستمگران از این اماکن مقدس کوتاه گردد و احدی از آنان نتوانند آشکارا و بدون ترس و وحشت وارد این مکانهای مقدس شوند.
این احتمال نیز در تفسیر جمله فوق وجود دارد که این گونه افراد ستمکار با این عمل هرگز موفق نخواهند شد که این مراکز عبادت را در اختیار خود بگیرند.
بلکه سرانجام چنان می شود که جز با وحشت نمی توانند گام در آن بگذارند، درست همان سرنوشتی که مشرکان مکه در مورد مسجد الحرام پیدا کردند.
و در پایان آیه مجازات دنیا و آخرت این ستمکاران را با تعبیر تکان دهندهای بیان کرده می گوید: ((برای آنها در دنیا رسوائی است و در آخرت عذاب عظیم )) (لهم فی الدنیا خزی و لهم فی الاخرة عذاب عظیم ).
و این است سرنوشت کسانی که بخواهند میان بندگان و خدایشان جدائی بیفکنند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :410
نکته ها
نکته 1 - طرق ویرانی مساجد
بدون شک مفهوم آیه فوق ، مفهومی وسیع و گسترده است و به زمان و مکان معینی محدود نمی شود، همانند سایر آیاتی که در شرائط خاصی نازل گردیده اما حکم آن در همه قرون و اعصار ثابت است ، بنابر این هر کس و هر گروه به نوعی در تخریب مساجد الهی بکوشد و یا مانع از آن شود که نام خدا و عبادت او در آنجا انجام گیرد مشمول همان رسوائی و همان عذاب عظیم است که در آیه اشاره شده .
توجه به این نکته نیز لازم است که جلوگیری از ورود به مسجد و ذکر نام پروردگار و کوشش در تخریب آن ، تنها به این نیست که مثلا با بیل و کلنگ ساختمان آن را ویران سازند، بلکه هر عملی که نتیجه آن تخریب مساجد و از رونق افتادن آن باشد نیز مشمول همین حکم است .
چرا که در تفسیر آیه انما یعمر مساجد الله ..
. (سوره توبه آیه 18) چنانکه خواهد آمد طبق صریح بعضی از روایات ، منظور از عمران و آبادی مسجد تنها ساختمان آن نیست ، بلکه حضور در آنها و توجه به محافل و مجالس مذهبی که در آنها تشکیل می گردد و موجب یاد خدا است نیز یکنوع عمران است بلکه مهمترین عمران شمرده شده .
بنا بر این در نقطه مقابل ، آنچه باعث شود که مردم از یاد خدا غافل گردند و از مساجد باز مانند، ظلمی است بسیار بزرگ !.
عجب اینکه در عصر و زمان ما گروهی از متعصبین نادان و خشک و دور از منطق از وهابیان به بهانه احیای توحید، سعی در تخریب پارهای از مساجد و ساختمانهائی که بر قبور بزرگان اسلام و صلحاء شده و همیشه مرکز یاد خدا است دارند، و عجیبتر اینکه این ستمگران بی منطق ، اعمال خود را تحت عنوان مبارزه با شرک انجام میدهند و در این راه مرتکب انواع گناهان و کبائر می شوند. تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :411
در حالی که اگر فرضا کار خلافی در یکی از این مراکز مقدس انجام شود باید جلو آن را گرفت نه اینکه این خانه های توحید را به تخریب کشاندکه این کار همانند کار مشرکان جاهلیت است .
نکته 2 بزرگترین ستم
نکته دیگری که در این آیه باید مورد توجه قرار گیرد این است که خداوند این چنین اشخاص را ظالمترین افراد شمرده ، و در واقع هم چنین است ، زیرا تعطیل و تخریب مساجد و جلوگیری از مراکز توحیدنتیجهای جز سوق مردم به بی دینی نخواهد داشت ، و میدانیم زیان این کار از هر عملی بیشتر و عواقب شوم آن دردناکتر است .
البته در موارد دیگری از قرآن کلمه ((اظلم )) (ستمکارترین مردم ) در مورد بعضی از گناهان دیگر نیز به کار برده شده است که تمام آنها در واقع به مساءله ((شرک )) و نفی توحید باز می گردد.
شرح بیشتر این سخن را در جلد پنجم صفحه 183 (ذیل آیه 21 سوره انعام ) مطالعه خواهید فرمود. البقره
آیه 115
آیه و ترجمه
وَ للَّهِ المَْشرِقُ وَ المَْغْرِب فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَسِعٌ عَلِیمٌ(115)
ترجمه :
115 مشرق و مغرب از آن خدا است و به هر سو رو کنید، خدا آنجا است ، خداوند بی نیاز و دانا است .
شان نزول :
در شان نزول آیه روایات مختلفی نقل شده است :
ابن عباس می گوید: این آیه مربوط به تغییر قبله است ، هنگامی که قبله مسلمانان از بیت المقدس به کعبه تغییر یافت یهود در مقام انکار بر آمدند و به مسلمانان ایراد کردند که مگر می شود قبله را تغییر داد؟ آیه نازل شد و به آنها پاسخ داد که شرق و غرب جهان از آن خدا است .
در روایت دیگری می خوانیم که این آیه در مورد نماز مستحبی نازل شده است که هر گاه انسان سوار بر مرکب باشد به هر سو که برود (هر چند پشت به قبله باشد) میتواند نماز مستحبی بخواند.
بعضی دیگر از ((جابر)) نقل کرده اند که پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) گروهی از مسلمانان را به یکی از میدانهای جنگ فرستاد، شب هنگام که تاریکی همه جا را فرا گرفت نتوانستند قبله را بشناسند و هر گروهی به سوئی نماز خواندند، هنگام طلوع آفتاب دیدند همگی به غیر جانب قبله نماز گذارده اند، از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) سؤ ال کردند، آیه فوق نازل شد و به آنها اعلام کرد که نمازهایشان در چنین حالتی صحیح بود (البته این حکم شرائطی دارد که در کتب فقهی آمده است ).
هیچ مانعی ندارد که همه شان نزولهای فوق برای آیه ثابت باشد، و آیه هم تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :413
ناظر به مساءله تغییر قبله باشد، هم خواندن نماز نافله بر مرکب ، و هم نماز واجب به هنگام نشناختن قبله ، از این گذشته اصولا هیچ آیهای اختصاص به شان نزول خود ندارد و مفهوم آن باید به صورت یک حکم کلی در نظر گرفته شود وای بسا از آن احکام گوناگونی استفاده شود.
تفسیر:
به هر سو رو کنید خدا آنجا است
در آیه گذشته سخن ازستمگرانی بود که مانع از مساجد الهی می شدند، و در تخریب آن میکوشیدند آیه مورد بحث دنباله همین سخن است می گوید: ((مشرق و مغرب از آن خدا است ، و به هر طرف رو کنید خدا آنجا است )) (و لله المشرق و المغرب فاینما تولوا فثم وجه الله ).
چنین نیست که اگر شما را از رفتن به مساجد و پایگاه های توحید مانع شوند، راه بندگی خدا بسته شود، نه ، شرق و غرب این جهان تعلق به ذات پاک او دارد و به هر سو رو کنید او آنجا است ، همچنین تغییر قبله که به خاطر مناسبتهای خاصی صورت گرفته ، کمترین اثری در این امر ندارد مگر جائی هست که از خدا خالی باشد، اصولا خدا مکان ندارد.
و لذا در پایان آیه می فرماید: ((خداوند نامحدود و بی نیاز و دانا است )) (ان الله واسع علیم ).
توجه به این نکته لازم است که منظور از مشرق و مغرب در آیه فوق ، اشاره به دو سمت خاص نیست بلکه این تعبیر کنایه از تمام جهات است ، همانگونه که مثلا می گوئیم : دشمنان علی به خاطر عداوت و دوستانش از ترس ، فضائل او را پوشاندند، اما با این حال فضائلش شرق و غرب عالم را گرفت (یعنی همه دنیا) شاید تکیه بر خصوص شرق و غرب به خاطر این باشد که انسان ، نخستین جهتی تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :415
را که می شناسد این دو جهت است و بقیه جهات به وسیله مشرق و مغرب شناخته می شود .
در قرآن مجید نیز می خوانیم : و اورثنا القوم الذین کانوا یستضعفون مشارق الارض و مغاربها: ((شرق و غرب زمین را در اختیار جمعیتی که مستضعف بودند قرار دادیم (اعراف 137).
نکته ها
نکته : 1 فلسفه قبله
نخستین سؤ الی که در اینجا پیش می آید این است که اگر به هر سو رو کنیم خدا آنجاست ، پس توجه به قبله چه لزومی دارد؟
اما چنانکه بعدا نیز اشاره خواهیم کرد، توجه به قبله هرگز مفهومش محدود کردن ذات پاک خدا در سمت معینی نیست ، بلکه از آنجا که انسان یک وجود مادی است و بالاخره باید به سوئی نماز بخواند، دستور داده شده است که همه به یکسو نماز بخوانند تا وحدت و هماهنگی در صفوف مسلمین پیدا شود، و از هرج و مرج و پراکندگی جلوگیری به عمل آید فکر کنید اگر هر کسی به سوئی نماز می خواند و صفوف متفرق تشکیل میدادند چقدر زننده و ناجور بود؟ ضمنا سمتی که به عنوان قبله تعیین شده (سمت کعبه ) نقطهای است مقدس که از قدیمیترین پایگاه های توحید است و توجه به آن بیدار کننده خاطرات توحیدی می باشد.
نکته : 2
تعبیر به ((وجه الله )) به معنی صورت خدا نیست ، بلکه وجه در اینجا به معنی ذات است . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :416
نکته آخر : 3
در روایات متعددی می خوانیم که به این آیه ، برای صحت نماز کسانی که به غیر سمت کعبه از روی اشتباه و یا عدم توانائی بر تحقیق نماز خوانده اند استناد شده ، و نیز به همین آیه برای صحت نماز خواندن بر مرکب ، استدلال نموده اند (برای توضیح بیشتر به کتاب وسائل الشیعه کتاب الصلوة ابواب القبله مراجعه نمائید). البقره
آیه 116 - 117
آیه و ترجمه
وَ قَالُوا اتخَذَ اللَّهُ وَلَداً سبْحَنَهُ بَل لَّهُ مَا فی السمَوَتِ وَ الاَرْضِ کلُّ لَّهُ قَنِتُونَ(116)
بَدِیعُ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ إِذَا قَضی أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ(117)
ترجمه :
116 و (یهود و نصاری و مشرکان ) گفتند خداوند فرزندی برای خود انتخاب کرده است منزه است او بلکه آنچه در آسمانها و زمین است از آن او است و همه در برابر او خاضعند.
117 هستی بخش آسمانها و زمین او است و هنگامی که فرمان وجود چیزی را صادر کند می گوید: موجود باش ! و آن فورا موجود می شود .
تفسیر:
خرافات یهود و نصاری و مشرکان
این عقیده خرافی که خداونددارای فرزندی است هم مورد قبول مسیحیان تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :417
است ، هم گروهی از یهود، و هم مشرکان ، هر سه طایفه معتقد بودند که خداوند فرزندی برای خود انتخاب کرده است .
در آیه 30 سوره توبه می خوانیم : و قالت الیهود عزیر ابن الله و قالت النصاری المسیح ابن الله ذلک قولهم بافواههم یضاهئون قول الذین کفروا من قبل قاتلهم الله انی یؤ فکون : ((یهود گفتند: ((عزیر)) پسر خدا است ، و نصاری گفتند: مسیح فرزند خدا است ، این سخنی است که با زبان خود می گویند که همانند گفتار کافران پیشین است ، خدا آنها را بکشد، چگونه دروغ می گویند ؟در آیه 68 یونس نیز درباره مشرکان می خوانیم : قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه هو الغنی : ((گفتند خداوند برای خود فرزندی انتخاب کرده است منزه است او، از همه چیز بی نیاز است )) در آیات بسیار دیگری از قرآن نیز این نسبت ناروا از آنها نقل شده است .
نخستین آیه مورد بحث برای کوبیدن این خرافه چنین می گوید:(( آنها گفتند خداوند فرزندی برای خود انتخاب کرده است ، پاک و منزه است او از این نسبتهای ناروا)) (و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه ).
خدا چه نیازی دارد که فرزندی برای خود برگزیند؟ آیا نیازمند است ؟ محدود است ؟ احتیاج به کمک دارد؟ احتیاج به بقاء نسل دارد؟ ((برای او است آنچه در آسمانها و زمین است )) (بل له ما فی السماوات و الارض ).
((و همگان در برابر او خاضعند)) (کل له قانتون ).
او نه تنها مالک همه موجودات عالم هستی است ، بلکه ((ایجاد کننده همه آسمانها و زمین او است )) (بدیع السماوات و الارض ).
و حتی بدون نقشه قبلی و بدون احتیاج به وجود ماده ، همه آنها را ابداع فرموده است . تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه :418
او چه نیازی به فرزند دارد در حالی که ((هر گاه فرمان وجود چیزی را صادر کند به او می گوید: موجود باش ، و آن فورا موجود می شود)) (و اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون ).
نکته ها
نکته : 1 دلائل نفی فرزند
این سخن که خداوند فرزندی دارد بدون شک زائیده افکار ناتوان انسانهائی است که خدا را در همه چیز با وجود محدود خودشان مقایسه می کردند.
انسان به دلائل مختلفی نیاز به وجود فرزند دارد: از یکسو عمرش محدود است و برای ادامه نسل تولد فرزند لازم است .
از سوی دیگر قدرت او محدود است ، و مخصوصا به هنگام پیری و ناتوانی نیاز به معاونی دارد که به او در کارهایش کمک کند.
از سوی سوم جنبه های عاطفی ، و روحیه انسطلبی ، ایجاب می کند که انسان مونسی در محیط زندگی خود داشته باشد که آن هم بوسیله فرزندان تامین می گردد.
بدیهی است هیچیک از این امور در مورد خداوندی که آفریننده عالم هستی و قادر بر همه چیز و ازلی و ابدی است مفهوم ندارد .
بعلاوه داشتن فرزند لازمهاش جسم بودن است که خدا از آن نیز منزه می باشد.
نکته : 2 تفسیر جمله کن فیکون
این تعبیر در آیات متعددی از قرآن آمده است ، از جمله سوره آل عمران
تفسیر نمونه ، جلد1، صفحه : تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه :419
آیه 47 و 59 سوره انعام آیه 73 سوره نحل آیه 40 سوره مریم آیه 35 - سوره یس آیه 82 و غیر اینها.
این جمله از اراده تکوینی خداوند و حاکمیت او در امر خلقت سخن می گوید.
توضیح اینکه : منظور از جمله کن فیکون (موجود باش آنهم فورا موجود می گردد) این نیست که خداوند یک فرمان لفظی با معنی موجود باش صادر می کند، بلکه منظور این است هنگامی که اراده او به وجود چیزی تعلق می گیرد، خواه بزرگ باشد یا کوچک ، پیچیده باشد یا ساده ، به اندازه یک اتم باشد یا به اندازه مجموع آسمانها و زمین ، بدون نیاز به هیچ علت دیگری تحقق مییابد، و میان این اراده و پیدایش آن موجود حتی یک لحظه نیز فاصله نخواهد بود.
اصولا زمانی در این وسط نمی تواند قرار گیرد، و به همین دلیل حرف فاء (در جمله فیکون ) که معمولا برای تاخیر زمانی توام با اتصال است در اینجا فقط به معنی تاخیر رتبهای است (آن گونه که در فلسفه اثبات شده که معلول از علت خود متاخر است نه تاخر زمانی بلکه تاخر رتبهای دقت کنید).
اشتباه نشود منظور این نیست که هر چه خدا اراده کند در همان لحظه موجود می شود، بلکه منظور این است هر طور اراده کند همانطور موجود می شود .
فی المثل اگر اراده کندآسمانها و زمین در شش دوران به وجود آیند مسلما بی کم و کاست در همین مدت موجود خواهند شد، و اگر اراده کند در یک لحظه موجود شوند همه در یک لحظه موجود خواهند شد، این تابع آن است که او چگونه اراده کند و چگونه مصلحت بداند.
و یا مثلا هنگامی که خداوند اراده کند جنینی در شکم مادر درست نه ماه و نه روز دوران تکامل خود را طی کند، بدون یک لحظه کم و زیاد انجام مییابد،
و اگر اراده کند این دوران تکاملی در کمتر از یکهزارم ثانیه صورت گیرد، مسلما همان گونه خواهد شد، چه اینکه اراده او علت تامه برای آفرینش است ، و میان علت تامه و وجود معلول هیچگونه فاصلهای نمی تواند باشد. تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه :420
نکته : 3 چگونه چیزی از عدم به وجود می آید ؟
کلمه ((بدیع )) از ماده ((بدع )) به معنی بوجود آوردن چیزی بدون سابقه است و این میرساند که خداوند، آسمانها و زمین را بدون هیچ ماده و نمونه قبلی به وجود آورده است .
اکنون این سؤ ال پیش می آید که مگر می شود چیزی از عدم به وجود آید، عدم که نقیض وجود می باشد چگونه میتواند علت و منشا وجود باشد؟ و آیا راستی میتوان باور کرد که نیستی مایه هستی گردد؟ این همان ایراد مادیها در مساءله ابداع است و از آن نتیجه می گیرند که ماده اصلی جهان ازلی و ابدی است و مطلقا موجود و معدوم نمی شود .
پاسخ
در مرحله اول عین این ایراد به خود مادیها نیز وارد می شود .
توضیح اینکه : آنها معتقدند ماده این جهان قدیم و ازلی است و تا بحال چیزی از آن کم نشده ، و اینکه میبینیم جهان تا حال تغییراتی پیدا کرده تنها صورت آن است که دائما در تغییر است ، نه اصل ماده ، از آنان میپرسیم صورت فعلی ماده که قبلا به طور مسلم وجود نداشته چگونه به وجود آمد؟ آیا از ((عدم )) بوجود آمد؟ اگر چنین است پس چگونه عدم میتواند منشا وجود صورت گردد؟ (دقت کنید).
مثلا: نقاشی منظره زیبائی را با قلم و رنگ بر روی کاغذ ترسیم می کند، مادیها می گویند: ماده رنگی آن موجود بوده ، ولی این منظره و این ((صورت )) تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه :421
که قبلا وجود نداشته چگونه به وجود آمده است ؟ هر پاسخ که آنها برای پیدا شدن صورت از عدم دادند، همان پاسخ را در مورد ماده خواهیم گفت .
و در مرحله ثانی باید توجه داشت که اشتباه از ناحیه کلمه ((از)) به وجود آمده است ، آنها خیال می کنند اینکه می گوئیم ((عالم )) ((از)) نیستی به هستی آمده مثل این است که می گوئیم میز ((از)) ((چوب )) ساخته شده است که در ساختن میز چوب باید قبلا موجود باشد تا میز ساخته شود، در صورتی که معنی جمله عالم از نیستی به هستی آمده این نیست ، بلکه به این معنی است که عالم قبلا وجود نداشت سپس موجود شد آیا در این عبارت تضاد و تناقضی میبینید ؟.
و به تعبیر فلسفی : هر موجود ممکن آنکه از ذات خود هستی ندارد) از دو جنبه تشکیل شده است ماهیت و وجود ((ماهیت )) عبارت از ((معنی اعتباری )) است که نسبت آن به وجود و عدم مساوی است به عبارت دیگر قدر مشترکی که از ملاحظه وجود و عدم چیزی به دست می آید ((ماهیت )) نامیده می شود، مثلا این درخت سابقا نبوده و فعلا هست فلانی سابقا وجود نداشت فعلا وجود پیدا کرده آنچه را که مورد دو حالت وجود و عدم قرار دادیم ماهیت است .
بنابر این معنی این سخن که ((خداوند عالم را از عدم به وجود آورده )) این می شود که خداوند ماهیت را از حال عدم به حال وجود آورد و به تعبیر دیگر لباس ((وجود)) بر اندام ((ماهیت )) پوشانید. البقره
تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه :422
آیه 118 - 119
آیه و ترجمه
وَ قَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْ لا یُکلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینَا ءَایَةٌ کَذَلِک قَالَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِم مِّثْلَ قَوْلِهِمْ تَشبَهَت قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا الاَیَتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ(118)
إِنَّا أَرْسلْنَک بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ لا تُسئَلُ عَنْ أَصحَبِ الجَْحِیمِ(119)
ترجمه :
118 افراد ناآگاه گفتند: چرا خدا با ما سخن نمی گوید؟ و آیه و نشانهای بر خود ما نازل نمی کند؟ پیشینیان آنها نیز همین گونه سخن می گفتند دلها و افکارشان مشابه است ، ولی ما (به اندازه کافی ) آیات و نشانه ها را برای اهل یقین (و حقیقت جویان ) روشن ساختهایم .
119ما تو را به حق برای بشارت و تهدید (مردم جهان ) فرستادیم و تو مسئول گمراهی دوزخیان (پس از ابلاغ رسالت ) نیستی .
تفسیر:
بهانه دیگر: چرا خدا با ما سخن نمی گوید؟
به تناسب بهانه جوئیهای یهود در نخستین آیات فوق ، سخن از گروه دیگری از بهانهجویان است که ظاهرا همان مشرکان عرب بودندمی گوید: ((افراد بی اطلاع گفتند: چرا خدا با ما سخن نمی گوید؟ و چرا آیه و نشانهای بر خود ما نازل نمی شود؟)) (و قال الذین لا یعلمون لو لا یکلمنا الله او تاتینا آیة تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه :423
در حقیقت این گروه که قرآن از آنها به عنوان الذین لا یعلمون (آنها که نمی دانند) یاد کرده ، دو در خواست غیر منطقی داشتند:
1 چرا خداوند مستقیما با ما سخن نمی گوید؟
2 چرا آیهای بر خود ما نازل نمی شود
قرآن در پاسخ این ادعاهای لجوجانه و خودخواهانه می گوید:(( پیشینیان آنها نیز همین گونه سخنان داشتند، دلها و افکارشان مشابه است ، ولی ما آیات و نشانه ها را (به مقدار کافی ) برای آنها که حقیقت جو و اهل یقین هستند روشن ساختیم )) (کذلک قال الذین من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم قد بینا الایات لقوم یوقنون ).
اگر براستی منظور آنها درک حقیقت و واقعیت است ، همین آیات را که بر پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نازل کردیم نشانه روشنی بر صدق گفتار او است ، چه لزومی دارد که بر هر یک یک از افراد مستقیما و مستقلا آیاتی نازل شود؟ و چه معنی دارد که من اصرار کنم باید خدا مستقیما با خود من سخن بگوید ؟! نظیر این سخن را در سوره مدثر آیه 52 نیز می خوانیم : بل یرید کل منهم ان یؤ تی صحفا منشرة : (( هر یک از آنها انتظار دارند اوراق متعددی از آیات بر آنها نازل گردد))! چه انتظار بیجائی ؟ اصولا این کار، علاوه بر اینکه هیچگونه ضرورتی ندارد بر خلاف حکمت پروردگار است زیرا اولا اثبات صدق پیامبران برای همه مردم از طریق آیاتی که بر خود آنها نازل می شود کاملا ممکن است .
ثانیا نزول آیات و معجزات بر هر کس ممکن نیست ، یکنوع شایستگی و آمادگی و پاکی روح لازم دارد، این درست به آن میماند که تمام سیمهای شبکه وسیع برق یک شهر (اعم از سیمهای قوی و بسیار نازک ) انتظار داشته باشند که همان برق فوق العاده نیرومندی که به نخستین کابلهای قوی منتقل می شود به آنها تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه :424
نیز منتقل گردد، مسلما این انتظار، انتظار غلط و نابجائی است ، آن مهندسی که آن سیمها را برای انجام وظائف مختلف تنظیم نموده سهم همه آنها را منظور کرده ، بعضی بلاواسطه از مولد برق نیرو می گیرند و بعضی با واسطه با ولتاژهای مختلف .
آیه بعد روی سخن را به پیامبر کرده و وظیفه او را در برابر درخواست معجزات اقتراحی و بهانهجوئیهای دیگر مشخص می کند می گوید: ((ما تو را به حق برای بشارت و انذار (مردم جهان ) فرستادیم )) (انا ارسلناک بالحق بشیرا و نذیرا).
تو وظیفه داری دستورات ما را برای همه مردم بیان کنی معجزات را به آنها نشان دهی و حقایق را با منطق تبیین نمائی ، و این دعوت باید توام با تشویق نیکوکاران ، و بیم دادن بدکاران ، باشد، این وظیفه تو است .
((اما اگر گروهی از آنها بعد از انجام این رسالت ایمان نیاوردند تو مسئول گمراهی دوزخیان نیستی )) (و لا تسئل عن اصحاب الجحیم ).
نکته ها
نکته : 1 دلهای آنها همانند یکدیگر است
در آیات فوق خواندیم که قرآن می گوید: این بهانهگیریها تازگی ندارداقوام منحرف پیشین نیز همین حرفها را داشتند، گوئی دلهای آنها درست همانند هم ساخته شده ، این تعبیر اشاره به این نکته نیز می باشد که گذشت زمان و تعلیمات پیامبران می بایست این اثر را گذارده باشد که نسلهای آینده سهم بیشتری از آگاهی پیدا کنند و سخنان بیاساسی که نشانه نهایت جهل و نادانی است کنار بگذارند، اما متاسفانه این گروه از این برنامه تکاملی هیچگونه سهمی نبرده اند تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه :425
همچنان در جا میزنند، گوئی تعلق به هزاران سال قبل دارند و گذشت زمان کمترین تکانی به فکر آنها نداده است .
نکته : 2 دو اصل مهم تربیتی
((بشارت )) و ((انذار)) یا ((تشویق )) و ((تهدید)) بخش مهمی از انگیزه های تربیتی و حرکتهای اجتماعی را تشکیل می دهد، آدمی هم باید در برابر انجام کار نیک ((تشویق )) شود، و هم در برابر کار بد کیفر بیند تا آمادگی بیشتری برای پیمودن مسیر اول و گام نگذاردن در مسیر دوم پیدا کند.
تشویق به تنهائی برای رسیدن به تکامل فرد یا جامعه کافی نیست ، زیرا انسان در این صورت مطمئن است انجام گناه خطری برای او ندارد.
فی المثل میبینیم : پیروان کنونی مسیح (علیه السلام ) عقیده به ((فداء)) دارند، و معتقدند حضرت مسیح (علیه السلام ) فدای گناهان آنها گردیده ، حتی رهبرانشان گاه سند بهشت به آنها می فروشند و گاه گناهشان را از طرف خدا میبخشند! مسلما چنین جمعیتی به آسانی مرتکب گناه می شود .
در ((قاموس کتاب مقدس )) می خوانیم :..
. فدا نیز اشاره به کفاره خون گرانبهای مسیح است که گناه جمیع ماها بر او گذارده شد و گناهان ما را در جسد خود بر صلیب متحمل شد! مسلما این منطق نادرست افراد را در ارتکاب گناه جسور می کند .
کوتاه سخن اینکه آنها که تصور می کنند تنها تشویق برای تربیت انسان (اعم از کودکان و بزرگسالان ) کافی است ، و باید تنبیه و تهدید و کیفر را به کلی شست و کنار گذاشت ، سخت در اشتباهند، همانگونه که افرادی که پایه تربیت را تنها بر ترس و تهدید می گذارند و از جنبه های تشویقی غافلند نیز گمراه و بیخبرند.
این هر دو گروه در شناخت انسان در اشتباهند، چرا که توجه ندارند که انسان مجموعهای است از بیم و امید، از حب ذات و علاقه به حیات ، و نفرت از فناء تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه :426
و نیستی ، ترکیبی است از جلب منفعت و دفع ضرر، آیا انسانی که ابعاد روح او را این دو تشکیل می دهد ممکن است پایه تربیتش تنها روی یک قسمت باشد.
مخصوصا تعادل میان این دو لازم است که اگر تشویق و امید از حد بگذرد باعث جرئت و غفلت است ، و اگر بیم و انذار بیش از اندازه باشد نتیجهاش یاس و نومیدی و خاموش شدن شعله های عشق و تحرک است .
درست به همین دلیل در آیات قرآن ، نذیر و ((بشیر)) یا ((انذار)) و بشارت در کنار هم قرار گرفته ، حتی گاهی بشارت بر انذار مقدم است مانند آیه مورد بحث ، (بشیرا و نذیرا) و گاه به عکس ، نذیر بر بشیر تقدم یافته ، مانند آیه 188 سوره اعراف ان انا الا نذیر و بشیر لقوم یؤ منون : من بیم دهنده و بشارت دهنده و بشارت دهندهام برای افرادی که ایمان می آورند.
هر چند در اکثر آیات قرآن ، بشارت مقدم داشته شده این نیز ممکن است به خاطر این باشد که در مجموع ، رحمت خدا بر عذاب و غضب او پیشی گرفته است (یا من سبقت رحمته غضبه ). البقره
تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه :427
آیه 120 - 121
آیه و ترجمه
وَ لَن تَرْضی عَنک الْیهُودُ وَ لا النَّصرَی حَتی تَتَّبِعَ مِلَّتهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اللَّهِ هُوَ الهُْدَی وَ لَئنِ اتَّبَعْت أَهْوَاءَهُم بَعْدَ الَّذِی جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ مَا لَک مِنَ اللَّهِ مِن وَلیٍّ وَ لا نَصِیرٍ(120)
الَّذِینَ ءَاتَیْنَهُمُ الْکِتَب یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولَئک یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَن یَکْفُرْ بِهِ فَأُولَئک هُمُ الخَْسِرُونَ(121)
ترجمه :
120 هرگز یهود و نصاری از تو راضی نخواهند شد تا (بطور کامل تسلیم خواسته های آنها شوی و) از آئین (تحریف یافته ) آنان پیروی کنی بگو هدایت تنها هدایت الهی است ، و اگر از هوی و هوسهای آنها پیروی کنی ، بعد از آنکه آگاه شدهای هیچ سرپرست و یاوری از ناحیه خدا برای تو نخواهد بود.
121 کسانی که کتاب آسمانی ، به آنها دادهایم (یهود و نصاری ) و آن را از روی دقت می خوانند، به پیامبر اسلام ایمان می آورند و کسانی که به او کافر شوند زیانکارند.
شان نزول :
در شان نزول آیه اول از ابن عباس چنین نقل شده که یهود مدینه و نصارای نجران انتظار داشتند که پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) همواره در قبله با آنها موافقت کند، هنگامی که خداوند قبله مسلمانان را از بیت المقدس به سوی کعبه گردانید آنها از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) مایوس شدند (و شاید در این میان بعضی از طوائف مسلمان تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه :428
ایراد می کردند که نباید کاری کرد که باعث رنجش یهود و نصاری گردد)آیه فوق نازل شد و به پیامبر اعلام کرد که این گروه از یهود و نصاری نه با هماهنگی در قبله و نه با چیز دیگر از تو راضی نخواهند شد، جز اینکه آئین آنها را دربست بپذیری .
بعضی دیگر نقل کرده اند که پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) اصرار فراوان داشت که این دو گروه را راضی کند، شاید اسلام را پذیرا گردند، آیه فوق نازل شد و به پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) اعلام کرد که این فکر را از سر بدر کن چرا که آنها به هیچ قیمت راضی نخواهند شد جز به پیروی از آئین آنها.
در شان نزول آیه دوم نیز روایات گوناگونی است : بعضی از مفسران معتقدند که این آیه درباره افرادی که با جعفر بن ابی طالب از حبشه آمدند و از کسانی بودند که در آنجا به او پیوستند نازل شد، آنها چهل نفر بودند، سی و دو نفر اهل حبشه ، و هشت نفر از راهبان شام که بحیرا راهب معروف نیز جزء آنان بود.
بعضی دیگر معتقدند که آیه درباره افرادی از یهود همانند عبد الله بن سلام و سعید بن عمرو و تمام بن یهودا و امثال آنها نازل شده که اسلام را پذیرفتند و براستی مؤ من شدند.
تفسیر:
جلب رضایت این گروه ممکن نیست
از آنجا که در آیه گذشته سلب مسئولیت از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) در برابر گمراهان لجوج می کند، آیات فوق در ادامه همین بحث به پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) می گوید: تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه :429
اصرار بر جلب رضایت یهود و نصاری نداشته باش ، چه اینکه ((آنها هرگز از تو راضی نخواهند شد مگر اینکه به طور کامل تسلیم خواسته های آنها و پیرو آئینشان شوی )) (و لن ترضی عنک الیهود و لا النصاری حتی تتبع ملتهم ).
تو وظیفه داری به آنها بگوئی که هدایت ، تنها هدایت الهی است (قل ان هدی الله هو الهدی ).
هدایتی که آمیخته با خرافات و افکار منحط افراد نادان نشده است ، آری از چنین هدایت خالصی باید پیروی کرد.
سپس اضافه می کند: اگر تسلیم تعصبها و هوسها و افکار کوتاه آنها شوی بعد از آنکه در پرتو وحی الهی حقایق برای تو روشن شده ، هیچ سرپرست و یاوری از ناحیه خدا برای تو نخواهد بود (و لئن اتبعت اهوائهم بعد الذی جائک من العلم مالک من الله من ولی و لا نصیر).
و اما از آنجا که جمعی از حق طلبان یهود و نصاری ، دعوت پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) را لبیک گفتند و این آئین را پذیرا شدندقرآن پس از مذمت گروه سابق از اینها به نیکی یاد می کند و می گوید: کسانی که کتاب آسمانی را به آنها دادیم و از روی دقت آن را تلاوت کرده و حق تلاوتش را (که تفکر و اندیشه و سپس عمل است ) ادا کردند به پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) ایمان می آورندالذین آتینا هم الکتاب یتلونه حق تلاوته اولئک یؤ منون به ).
و آنها که نسبت به آن کافر شدند به خودشان ظلم کردند، همان زیانکارانند (و من یکفر به فاولئک هم الخاسرون ).
اینها کسانی بودند که براستی حق تلاوت کتاب آسمانی خویش را بجا آوردند و همان سبب هدایتشان شد، چرا که بشارتهای ظهور پیامبر موعود را که در آن کتب خوانده بودند منطبق بر پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) دیدند و تسلیم شدند و خدا هم از تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه :430
آنها تقدیر کرده است .
نکته ها
نکته : 1- سؤ ال درباره جمله
((و لئن اتبعت اهوائهم ))
جمله و لئن اتبعت اهوائهم ممکن است برای بعضی این سؤ ال را به وجود آورد که پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) با آن مقام عصمت مگر ممکن است از هوسهای منحرفان یهود پیروی کند؟
در پاسخ می گوئیم : این گونه تعبیرها که در آیات قرآن کرارا دیده می شود هیچ منافاتی با مقام عصمت انبیاء ندارد، زیرا از یکسو جمله شرطیه است و جمله شرطیه دلیل بر وقوع شرط نیست .
از سوی دیگر معصوم بودن گناه را بر پیامبران محال نمی کند، بلکه پیغمبر و امام با اینکه قدرت بر گناه دارند و اختیار از آنها سلب نشده دامنهایشان هیچگاه آلوده به گناه نمی گردد، به تعبیر دیگر آنها قدرت بر گناه دارند ولی ایمان و علم و تقوایشان در حدی است که هرگز به سراغ گناه نمی روند بنابراین هشدارهائی همانند هشدار فوق در مورد آنها کاملا بجاست از سوی سوم این خطاب گر چه متوجه پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) است ولی ممکن است منظور همه مردم باشد.
نکته : 2 جلب رضایت دشمن ، حسابی دارد
درست است که انسان باید با نیروی جاذبه اخلاق دشمنان را به سوی حق دعوت کند، ولی این در مقابل افراد انعطاف پذیر است ، اما کسانی هستند که هرگز تسلیم حرف حق نیستند، نباید در فکر جلب رضایت آنها بود، اینجا است که اگر ایمان نیاوردند باید گفت : به جهنم ! و بیهوده نباید وقت صرف آنها کرد.
نکته : 3 هدایت تنها هدایت الهی است
از آیات فوق ضمنا این حقیقت استفاده تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 431
می شود تنها قانونی که می تواند مایه نجات انسانها گردد قانون و هدایت الهی است ، چرا که علم بشر هر قدر تکامل یابد باز آمیخته به جهل و شک و نارسائی در جهات مختلف است ، و هدایتی که در پرتو چنین علم ناقصی پیدا شود، هدایت مطلق نخواهد بود، تنها کسی می تواند برنامه هدایت مطلق را رهبری کند که دارای علم مطلق و خالی از جهل و نارسائی باشد و او تنها خدا است .
نکته : 4 حق تلاوت چیست ؟
این تعبیر تعبیر پر معنائی است و خط روشنی برای ما در برابر قرآن مجید و کتب آسمانی مشخص می سازد، چرا که مردم در برابر این آیات الهی چند گروهند:
گروهی تمام اصرارشان بر ادای الفاظ و حروف از مخارج آن است آنها دائما در فکر وقف و وصل و حروف یرملون و شد و مدّند و کمترین اهمیتی به محتوی و معنی ، تا چه رسد به عمل کردن به آن ، نمی دهند، به گفته قرآن اینها همانند حیوانی هستند که کتابهائی بر او حمل شده باشد (کمثل الحمار یحمل اسفارا) سوره جمعه آیه 5)
گروهی دیگر از الفاظ فراتر رفته و در معانی دقت می کنند و در ریزه کاریها و نکات قرآن می اندیشند و از علوم آن آگاهند اما از عمل خبری نیست !.
ولی گروه سومی هستند که مؤ منان راستینند، قرآن را به عنوان یک کتاب عمل ، و یک برنامه کامل زندگی پذیرفته اند، خواندن الفاظ و اندیشه در معانی و درک مفاهیم این کتاب بزرگ را مقدمه ای برای عمل می دانند، و لذا هر زمان قرآن می خوانند روح تازه ای در کالبد آنها پیدا می شود، تصمیم و اراده تازه ، آمادگی و اعمال تازه ، و این است حق تلاوت .
در حدیثی از امام صادق (علیه السلام ) در تفسیر این آیه می خوانیم که فرمود:
یرتلون آیاته ، و یتفقهون به ، و یعملون باحکامه ، و یرجون وعده ، و یخافون تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 432
و عیده ، و یعتبرون بقصصه ، و یاءتمرون باوامره ، و ینتهون بنواهیه ، ما هو و الله حفظ آیاته و درس حروفه ، و تلاوة سوره و درس اعشاره و اخماسه - حفظوا حروفه ، و اضاعوا حدوده ، و انما هو تدبر آیاته و العمل بارکانه ، قال الله تعالی کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته :
((منظور این است که آیات آن را با دقت بخوانند و حقایق آن را درک کنند و به احکام آن عمل بنمایند، به وعده های آن امیدوار، و از وعیدهای آن ترسان باشند، از داستانهای آن عبرت گیرند، به اوامرش گردن نهند و نواهی آن را بپذیرند، به خدا سوگند منظور حفظ کردن آیات و خواندن حروف و تلاوت سوره ها و یاد گرفتن اعشار و اخماس آن نیست آنها حروف قرآن را حفظ کردند اما حدود آن را ضایع ساختند، منظور تنها این است که در آیات قرآن بیندیشند و به احکامش عمل کنند، چنانکه خداوند می فرماید: این کتابی است پر برکت که ما بر تو نازل کردیم تا در آیاتش تدبر کنند)). البقره
تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 433
آیه 122 - 123
آیه و ترجمه
یَبَنی إِسرءِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتیَ الَّتی أَنْعَمْت عَلَیْکمْ وَ أَنی فَضلْتُکمْ عَلی الْعَلَمِینَ(122)
وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تجْزِی نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنهَا عَدْلٌ وَ لا تَنفَعُهَا شفَعَةٌ وَ لا هُمْ یُنصرُونَ(123)
ترجمه :
122 ای بنی اسرائیل ! نعمتی را که به شما ارزانی داشتم بیاد بیاورید، و نیز به خاطر بیاورید که من شما را بر جهانیان برتری بخشیدم
123 از روزی بترسید که هیچکس به جای دیگری جزا نمی بیند و هیچگونه عوضی از او قبول نمی گردد و شفاعت ، او را سود نمی دهد و (از هیچ ناحیه ) یاری نمی شوند.
تفسیر:
بار دیگر خداوند روی سخن را به بنی اسرائیل کرده و نعمتهای خویش را بر آنها می شمرد مخصوصا برتری و فضیلتی را که خداوند برای آنها نسبت به مردم زمانشان قائل شده یادآوری می کند.
می فرماید: ای بنی اسرائیل به خاطر بیاورید نعمتهائی را که به شما ارزانی داشتم و نیز به خاطر بیاورید که من شما را بر جهانیان (بر تمام مردمی که در آن زمان زندگی می کردند) برتری بخشیدم )) (یا بنی اسرائیل اذکروا نعمتی التی انعمت علیکم و انی فضلتکم علی العالمین ).
ولی از آنجا که هیچ نعمتی بدون مسئولیت نخواهد بود، بلکه خداوند در تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 434
برابر بخشیدن هر موهبتی تکلیف و تعهدی بر دوش انسان می گذارد در آیه بعد به آنها هشدار می دهد و می گوید: ((از آن روز بترسید که هیچکس به جای دیگری جزا نمی بیند)) (و اتقوا یوما لا تجزی نفس عن نفس شیئا).
((و چیزی به عنوان غرامت و یا فدیه که بلاگردان آنها باشد پذیرفته نمی شود)) (و لا یقبل منها عدل ).
((و هیچ شفاعتی (جز به اذن پروردگار) او را سود ندهد)) (و لا تنفعها شفاعة ).
و اگر فکر می کنید کسی در آنجا جز خدا می تواند انسان را کمک کند اشتباه است چرا که ((هیچکس در آنجا یاری نمی شود)) (و لا هم ینصرون ).
بنابراین تمام راه های نجات که در این دنیا به آن متوسل می شوید همه بسته است ، تنها و تنها یک راه باز است ، و آن راه ایمان و عمل صالح ، و در برابر گناهان توبه کردن و اصلاح خویش نمودن است .
از آنجا که در آیه 47 و 48 همین سوره عین همین مسائل مطرح شده (با تغییر مختصری در تعبیر) و ما در آنجا مشروحا بحث کرده ایم به آنچه در بالا آمد قناعت می کنیم . البقره
تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 435
آیه 124
آیه و ترجمه
وَ إِذِ ابْتَلی إِبْرَهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِن ذُرِّیَّتی قَالَ لا یَنَالُ عَهْدِی الظلِمِینَ(124)
ترجمه :
124 (به خاطر بیاورید) هنگامی که خداوند ابراهیم را با وسائل گوناگونی آزمود، و او بخوبی از عهده آزمایش بر آمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم ، ابراهیم عرض کرد: از دودمان من (نیز امامانی قرار بده ) خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند شایسته این مقامند).
تفسیر:
((امامت )) اوج افتخار ابراهیم (علیه السلام )
از این آیات به بعد سخن از ابراهیم پیامبر بزرگ خدا و قهرمان توحید و بنای خانه کعبه و اهمیت این کانون بزرگ توحید و عبادت است که ضمن هیجده آیه این مسائل را بر شمرده است .
هدف از این آیات در واقع سه چیز است :
نخست اینکه مقدمه ای باشد برای مساءله تغییر قبله که بعدا مطرح می شود تا مسلمانان بدانند این کعبه از یادگارهای ابراهیم پیامبر بت شکن است و اگر امروز مشرکان و بت پرستان آن را تبدیل به بتخانه کرده اند این یک آلودگی سطحی است و چیزی از ارزش و مقام کعبه نمی کاهد.
دیگر اینکه یهود و نصاری ادعا می کردند ما وارثان ابراهیم و آئین او هستیم و این آیات (در ارتباط با آیات فراوانی که درباره یهود گذشت ) مشخص می سازد که آنها تا چه حد از آئین ابراهیم بیگانه اند.
سوم اینکه مشرکان عرب نیز پیوند ناگسستنی میان خود و ابراهیم قائل تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 436
بودند، باید به آنها نیز فهمانده شود که برنامه شما هیچ ارتباطی با برنامه این پیامبر بزرگ بت شکن ندارد.
در آیه مورد بحث نخست می گوید ((بخاطر بیاورید هنگامی را که خداوند ابراهیم را با وسائل گوناگون آزمود و او از عهده آزمایش به خوبی بر آمد)) (و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن ).
آری این آیه از مهمترین فرازهای زندگی ابراهیم (علیه السلام ) یعنی آزمایشهای بزرگ او و پیروزیش در صحنه آزمایشها سخن می گوید، آزمایشهائی که عظمت مقام و شخصیت ابراهیم را کاملا مشخص ساخت ، و ارزش وجود او را آشکار کرد.
هنگامی که از عهده این آزمایشها برآمد، خداوند می باید جایزه ای به او بدهد فرمود: من تو را امام و رهبر و پیشوای مردم قرار دادم (قال انی جاعلک للناس اماما).
((ابراهیم تقاضا کرد که از دودمان من نیز امامانی قرار ده )) تا این رشته نبوت و امامت قطع نشود و قائم به شخص من نباشد (قال و من ذریتی ).
اما خداوند در پاسخ او ((فرمود: پیمان من ، یعنی مقام امامت ، به ظالمان هرگز نخواهد رسید)) (قال لا ینال عهدی الظالمین ).
تقاضای تو را پذیرفتم ، ولی تنها آن دسته از ذریه تو که پاک و معصوم باشند شایسته این مقامند!
نکته ها
در اینجا چند موضوع مهم است که باید دقیقا بررسی شود:
نکته 1 منظور از ((کلمات )) چیست ؟
از بررسی آیات قرآن و اعمال مهم و چشمگیری که ابراهیم انجام داد و مورد تحسین خداوند قرار گرفت ، چنین استفاده می شود که مقصود از ((کلمات )) (جمله هائی تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 437
که خداوند ابراهیم را به آن آزمود) یک سلسله وظائف سنگین و مشکل بوده که خدا بر دوش ابراهیم گذارده بود، و این پیامبر مخلص همه آنها را به عالیترین وجه انجام داد، این دستورات عبارت بودند از:
بردن فرزند به قربانگاه و آمادگی جدی برای قربانی او به فرمان خدا!
بردن زن و فرزند و گذاشتن آنها در سرزمین خشک و بی آب و گیاه مکه در جائی که حتی یک نفر سکونت نداشت !
قیام در برابر بت پرستان بابل و شکستن بتها و دفاع بسیار شجاعانه در آن محاکمه تاریخی و قرار گرفتن در دل آتش ، و حفظ خونسردی کامل و ایمان در تمام این مراحل !
مهاجرت از سرزمین بت پرستان و پشت پا زدن به زندگی خود و ورود در سرزمینهای دور دست برای ادای رسالت خویش ، و مانند اینها.
و براستی هر یک از آنها آزمایشی بسیار سنگین و مشکل بود، اما او با قدرت و نیروی ایمان از عهده همه آنها بر آمد و اثبات کرد که شایستگی مقام ((امامت )) را دارد.
نکته : 2 امام کیست ؟
از آیه مورد بحث اجمالا چنین استفاده می شود: مقام امامتی که به ابراهیم بعد از پیروزی در همه این آزمونها بخشیده شد. فوق مقام نبوت و رسالت بود.
توضیح اینکه : امامت معانی مختلفی دارد:
1 ((امامت )) به معنی ریاست و زعامت در امور دنیای مردم (آنچنان که اهل تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 438
تسنن می گویند).
2 ((امامت )) به معنی ریاست در امور دین و دنیا (آنچنان که بعضی دیگر از آنها تفسیر کرده اند).
3 امامت عبارت است از تحقق بخشیدن برنامه های دینی اعم از حکومت به معنی وسیع کلمه ، و اجرای حدود و احکام خدا و اجرای عدالت اجتماعی و همچنین تربیت و پرورش نفوس در ((ظاهر)) و ((باطن )) و این مقام از مقام رسالت و نبوت بالاتر است ، زیرا ((نبوت )) و ((رسالت )) تنها اخبار از سوی خدا و ابلاغ فرمان او و بشارت و انذار است اما در مورد ((امامت )) همه اینها وجود دارد به اضافه ((اجرای احکام )) و ((تربیت نفوس از نظر ظاهر و باطن )) (البته روشن است که بسیاری از پیامبران دارای مقام امامت نیز بوده اند).
در حقیقت مقام امامت ، مقام تحقق بخشیدن به اهداف مذهب و هدایت به معنی ((ایصال به مطلوب )) است ، نه فقط ((ارائه طریق )).
علاوه بر این ((هدایت تکوینی )) را نیز شامل می شود یعنی تاءثیر باطنی و نفوذ روحانی امام و تابش شعاع وجودش در قلب انسانهای آماده و هدایت معنوی آنها (دقت کنید).
امام از این نظر درست به خورشید می ماند که با اشعه زندگی بخش خود گیاهان را پرورش می دهد، و به موجودات زنده جان و حیات می بخشد نقش امام در حیات معنوی نیز همین نقش است .
در قرآن مجید می خوانیم ((هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات الی النور و کان بالمؤ منین رحیما)) ((خدا و فرشتگان او بر شما رحمت و درود می فرستند تا شما را از تاریکیها به نور رهنمون گردند و او نسبت به مؤ منان مهربان است )) (احزاب 43).
از این آیه بخوبی استفاده می شود که رحمتهای خاص خداوند و امدادهای تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 439
غیبی فرشتگان می تواند مؤ منان را از ظلمتها به نور رهبری کند.
این موضوع درباره امام نیز صادق است ، و نیروی باطنی امام و پیامبران بزرگ که مقام امامت را نیز داشته اند و جانشینان آنها برای تربیت افراد مستعد و آماده و خارج ساختن آنان از ظلمت جهل و گمراهی به سوی نور هدایت تاءثیر عمیق داشته است .
شک نیست که مراد از امامت در آیه مورد بحث معنی سوم است ، زیرا از آیات متعدد قرآن استفاده می شود که در مفهوم امامت مفهوم هدایت افتاده ، چنانکه در آیه 24 سوره سجده می خوانیم : و جعلنا منهم ائمة یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بایاتنا یوقنون : ((و از آنها امامانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت کنند، چون استقامت به خرج دادند و به آیات ما ایمان داشتند)).
این هدایت به معنی ارائه طریق نیست ، زیرا ابراهیم پیش از این ، مقام نبوت و رسالت و هدایت به معنی ارائه طریق را داشته است .
حاصل اینکه قرائن روشن گواهی می دهد که مقام امامت که پس از امتحانات مشکل و پیمودن مراحل یقین و شجاعت و استقامت به ابراهیم بخشیده شد غیر از مقام هدایت به معنی بشارت و ابلاغ و انذار بوده است .
پس هدایتی که در مفهوم امامت افتاده چیزی جز ((ایصال به مطلوب )) و ((تحقق بخشیدن روح مذهب )) و پیاده کردن برنامه های تربیتی در نفوس آماده نیست .
این حقیقت اجمالا در حدیث پر معنی و جالبی از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده :
ان الله تبارک و تعالی اتخذ ابراهیم عبدا قبل ان یتخذه نبیا، و ان الله اتخذه نبیا قبل ان یتخذه رسولا، و ان الله اتخذه رسولا قبل ان یتخذه خلیلا، و ان الله اتخذه خلیلا قبل ان یجعله اماما فلما جمع له الاشیاء قال : انی جاعلک للناس اماما قال : فمن عظمها فی عین ابراهیم قال : و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین قال : لا یکون السفیه امام التقی : تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 440
((خداوند ابراهیم را بنده خاص خود قرار داد پیش از آنکه پیامبرش قرار دهد، و خداوند او را به عنوان نبی انتخاب کرد پیش از آنکه او را رسول خود سازد، و او را رسول خود انتخاب کرد پیش از آنکه او را به عنوان خلیل خود برگزیند، و او را خلیل خود قرار داد پیش از آنکه او را امام قرار دهد، هنگامی که همه این مقامات را جمع کرد فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم ، این مقام به قدری در نظر ابراهیم بزرگ جلوه کرد که عرض نمود: خداوندا از دودمان من نیز امامانی انتخاب کن ، فرمود پیمان من به ستمکاران آنها نمی رسد... یعنی شخص سفیه هرگز امام افراد با تقوا نخواهد شد)).
نکته : 3 فرق نبوت و امامت و رسالت
بطوری که از اشارات موجود در آیات و تعبیرات مختلفی که در احادیث وارد شده بر می آید کسانی که از طرف خدا ماءموریت داشتند دارای مقامات مختلفی بودند:
1 مقام نبوت یعنی دریافت وحی از خداوند، بنابراین نبی کسی است که وحی بر او نازل می شود و آنچه را بوسیله وحی دریافت می دارد چنانکه مردم از او بخواهند در اختیار آنها می گذارد.
2 مقام رسالت یعنی مقام ابلاغ وحی و تبلیغ و نشر احکام خداوند و تربیت نفوس از طریق تعلیم و آگاهی بخشیدن ، بنابراین رسول کسی است که موظف است در حوزه ماءموریت خود به تلاش و کوشش برخیزد و از هر وسیله ای برای دعوت مردم به سوی خدا و ابلاغ فرمان او استفاده کند، و برای یک انقلاب فرهنگی و فکری و عقیدتی تلاش نماید.
3 مقام امامت یعنی رهبری و پیشوائی خلق ، در واقع امام کسی است که تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 441
با تشکیل یک حکومت الهی و بدست آوردن قدرتهای لازم ، سعی می کند احکام خدا را عملا اجرا و پیاده نماید و اگر هم نتواند رسما تشکیل حکومت دهد تا آنجا که در توان دارد در اجرای احکام می کوشد.
به عبارت دیگر وظیفه امام اجرای دستورات الهی است در حالی که وظیفه رسول ابلاغ این دستورات می باشد، و باز به تعبیر دیگر، رسول ارائه طریق می کند ولی امام ((ایصال به مطلوب )) می نماید (علاوه بر وظائف سنگین دیگری که قبلا اشاره شد).
ناگفته پیدا است که بسیاری از پیامبران مانند پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) هر سه مقام را داشتند هم دریافت وحی می کردند، هم تبلیغ فرمانهای الهی ، و هم در تشکیل حکومت و اجرای احکام تلاش می کردند و هم از طریق باطنی به تربیت نفوس می پرداختند.
کوتاه سخن اینکه : امامت همان مقام رهبری همه جانبه مادی و معنوی جسمی و روحانی و ظاهری و باطنی است ، امام رئیس حکومت و پیشوای اجتماع و رهبر مذهبی و مربی اخلاق و رهبر باطنی و درونی است .
امام از یک سو با نیروی مرموز معنوی خود افراد شایسته را در مسیر تکامل باطنی رهبری می کند.
با قدرت علمی خود افراد نادان را تعلیم می دهد.
و با نیروی حکومت خویش یا قدرتهای اجرائی دیگر، اصول عدالت را اجرا می نماید.
نکته : 4- امامت یا آخرین سیر تکاملی ابراهیم
از آنچه در بیان حقیقت امامت گفتیم به خوبی استفاده می شود که ممکن است کسی مقام پیامبری و تبلیغ و رسالت را داشته باشد و امام مقام امامت در او نباشد، این تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 442
مقام ، نیازمند به شایستگی فراوان در جمیع جهات است و همان مقامی است که ابراهیم پس از آنهمه امتحانات و شایستگیها پیدا کرد، و این آخرین حلقه سیر تکاملی ابراهیم بود.
آنها که گمان می کنند منظور از امامت تنها ((فرد شایسته و نمونه بودن )) است گویا به این حقیقت توجه ندارند که چنین مطلبی از آغاز نبوت در ابراهیم بوده .
و آنها که گمان می کنند منظور از امامت سرمشق و الگو بودن برای مردم بوده باید به آنها گفت این صفت برای ابراهیم و تمامی انبیاء و رسل از آغاز دعوت نبوت وجود دارد و به همین دلیل پیامبر باید معصوم باشد چرا که اعمالش الگو است .
بنابراین مقام امامت ، مقامی است بالاتر از اینها و حتی برتر از نبوت و رسالت و این همان مقامی است که ابراهیم پس از امتحان شایستگی از طرف خداوند دریافت داشت .
نکته : 5- ظالم کیست ؟
منظور از ((ظلم )) در جمله ((لا ینال عهدی الظالمین )) تنها ستم به دیگران کردن نیست ، بلکه ظلم (در برابر عدل ) در اینجا به معنی وسیع کلمه به کار رفته و نقطه مقابل عدالت به معنی گذاردن هر چیز به جای خویش است .
بنابراین ظلم آن است که شخص یا کار یا چیزی را در موقعیتی که شایسته آن نیست قرار دهند.
از آنجا که مقام امامت و رهبری ظاهری و باطنی خلق ، مقام فوق العاده پر مسئولیت و با عظمتی است ، یک لحظه گناه و نافرمانی و سوء پیشینه سبب می گردد که لیاقت این مقام سلب گردد.
لذا در احادیث می خوانیم که امامان اهل بیت (علیهمالسلام ) برای اثبات انحصار خلافت بلافصل پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) به علی (علیه السلام ) به همین آیه مورد بحث استدلال می کردند، اشاره به اینکه دیگران در دوران جاهلیت بت پرست بودند، تنها کسی که یک لحظه در مقابل بت سجده نکرد علی (علیه السلام ) بود، چه ظلمی از این بالاتر که انسان بت پرستی کند، مگر لقمان به فرزندش نگفت : یا بنی لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم : ((ای فرزندم شریک برای خدا قرار مده که شرک ظلم عظیمی است )) (لقمان 13).
به عنوان نمونه ((هشام بن سالم )) از امام صادق (علیه السلام ) نقل می کند که فرمود: قد کان ابراهیم نبیا و لیس بامام ، حتی قال الله انی جاعلک للناس اماما، قال و من ذریتی فقال الله لاینال عهدی الظالمین ، من عبد صنما او وثنا لا یکون اماما:
((ابراهیم پیامبر بود پیش از آنکه امام باشد، تا اینکه خداوند فرمود من تو را امام قرار می دهم ، او عرض کرد از دودمان من نیز امامانی قرار ده ، فرمود پیمان من به ستمکاران نمی رسد، آنان که بتی را پرستش کردند امام نخواهند بود)).
در حدیث دیگری عبدالله بن مسعود از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نقل می کند که : خداوند به ابراهیم فرمود: لا اعطیک عهدا للظالم من ذریتک ، قال یا رب و من الظالم من ولدی الذی لا ینال عهدک ؟ قال من سجد لصنم من دونی لا اجعله اماما ابدا، و لا یصلح ان یکون اماما!: ((من پیمان امامت را به ستمکاران از دودمان تو نمی بخشم ابراهیم عرض کرد: ستمکارانی که این پیمان به آنها نمی رسد کیانند؟ خداوند فرمود: کسی که برای بتی سجده کرده هرگز او را امام نخواهم کرد و شایسته نیست که امام باشد)).
نکته : 6- امام از سوی خدا تعیین می شود
از آیه مورد بحث ، ضمنا استفاده می شود که امام (رهبر معصوم همه جانبه مردم ) باید از طرف خدا تعیین گردد، زیرا
اولا امامت یک نوع عهد و پیمان الهی است و بدیهی است چنین کسی را باید خداوند تعیین کند که او طرف پیمان است .
ثانیا افرادی که رنگ ستم به خود گرفته اند و در زندگی آنها نقطه تاریکی از ظلم اعم از ظلم به خویشتن یا ظلم به دیگران و حتی یک لحظه بت پرستی وجود داشته باشد، قابلیت امامت را ندارند و به اصطلاح امام باید در تمام عمر خود معصوم باشد
آیا کسی جز خدا می تواند از وجود این صفت آگاه گردد؟
و اگر با این معیار بخواهیم جانشین پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) را تعیین کنیم کسی جز امیر مؤ منان علی (علیه السلام ) نمی تواند باشد.
جالب اینکه نویسنده ((المنار)) از قول ابی حنیفه نقل می کند که او معتقد بود، خلافت منحصرا شایسته علویان است و به همین دلیل شورش بر ضد حکومت وقت (منصور عباسی ) را مجاز می دانست و به همین دلیل او حاضر نشد منصب قضاوت را در حکومت خلفای بنی عباس بپذیرد.
نویسنده المنار سپس اضافه می کند که ائمه اربعه اهل سنت همه با حکومتهای زمان خود مخالف بودند و آنها را لائق زعامت مسلمین نمی دانستند، چرا که افرادی ظالم و ستمگر بودند.
ولی عجیب است که در عصر ما بسیاری از علمای اهل تسنن ، حکومتهای ظالم و جبار و خودکامه را که ارتباطشان با دشمنان اسلام ، مسلم و قطعی است و ظلم و فسادشان بر کسی پوشیده نیست ، تاءیید و تقویت می کنند سهل است آنها را تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 445
((اولوالامر)) و ((واجب الاطاعه )) نیز می شمرند.
نکته : 7- پاسخ به دو سؤ ال
1 از آنچه در تفسیر معنی امامت گفتیم ، ممکن است این سؤ ال را برانگیزد که اگر کار امام ایصال به مطلوب و اجرا کردن برنامه های الهی است ، این معنی در مورد بسیاری از پیامبران حتی خود پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) و ائمه طاهرین در مقیاس عمومی تحقق نیافته بلکه همیشه افراد بسیار آلوده و گمراهی در مقابل آنها وجود داشتند.
در پاسخ می گوئیم مفهوم این سخن این نیست که امام مردم را اجبارا به حق می رساند بلکه با حفظ اصل اختیار و داشتن آمادگی و شایستگی می توانند از نفوذ ظاهری و باطنی امام ، هدایت یابند.
درست همانگونه که می گوئیم خورشید برای تربیت موجودات زنده آفریده شده ، یا اینکه قرآن می گوید کار باران زنده کردن زمینهای مرده است مسلما این تاءثیر جنبه عمومی دارد اما در موجوداتی که آماده پذیرش این آثار و مهیای پرورش باشند.
2 سؤ ال دیگر اینکه لازمه تفسیر فوق این است که هر امام باید نخست نبی و رسول باشد و بعد به مقام امامت برسد، در صورتی که جانشینان معصوم پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) چنین نبودند.
در پاسخ می گوئیم : لزومی ندارد که حتما شخص امام قبلا به مقام نبوت و رسالت برسد بلکه اگر کسی قبل از او باشد که مقام نبوت و رسالت و امامت در او جمع گردد (مانند پیامبر اسلام ) جانشین او می تواند برنامه امامت او را تداوم بخشد و این در صورتی است که نیاز به رسالت جدیدی نباشد، مانند پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) که خاتم پیغمبران است . تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 446
به تعبیر دیگر اگر مرحله گرفتن وحی الهی و ابلاغ تمام احکام ، انجام یافته و تنها مرحله اجرا باقی مانده است جانشین پیامبر می تواند خط اجرائی پیامبر را ادامه دهد، و نیازی به این نیست که خود او نبی یا رسول باشد.
نکته : 8 شخصیت ممتاز ابراهیم
نام ابراهیم در 69 مورد از قرآن مجید ذکر شده ، و در 25 سوره سخن از وی به میان آمده است ، در آیات قرآن از این پیامبر بزرگ مدح و ستایش فراوان شده ، و صفات ارزنده او یادآوری گردیده است .
او از هر نظر قدوه و اسوه بود، و نمونه ای از یک انسان کامل .
مقام معرفت او نسبت به خدا منطق گویای او در برابر بت پرستان ، مبارزات سرسختانه و خستگی ناپذیرش در مقابل جباران ، ایثار و گذشتش در برابر فرمان پروردگار، استقامت بی نظیرش در برابر طوفان حوادث و آزمایشهای سخت او، هر یک داستان مفصلی دارد و هر کدام سرمشقی است برای مسلمانان و رهروان راه ((الله )).
به گفته قرآن او از نیکان صالحان قانتان صدیقان بردباران و وفا کنندگان به عهد بود، شجاعتی بی نظیر و سخاوتی فوق العاده داشت .
به خواست خدا در تفسیر سوره ابراهیم (مخصوصا بخش آخر سوره ) بحث مشروحی در این زمینه مطالعه خواهید کرد (به جلد دهم تفسیر نمونه صفحه 397 به بعد مراجعه کنید). البقره
تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 447
آیه 125
آیه و ترجمه
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْت مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتخِذُوا مِن مَّقَامِ إِبْرَهِیمَ مُصلًّی وَ عَهِدْنَا إِلی إِبْرَهِیمَ وَ إِسمَعِیلَ أَن طهِّرَا بَیْتیَ لِلطائفِینَ وَ الْعَکِفِینَ وَ الرُّکع السجُودِ(125)
ترجمه :
125 (و بخاطر بیاورید) هنگامی را که خانه کعبه را محل بازگشت و مرکز امن و امان برای مردم قرار دادیم (و برای تجدید همین خاطره ) از مقام ابراهیم نماز گاهی برای خود انتخاب کنید، و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که خانه مرا برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان پاک و پاکیزه کنید.
تفسیر:
عظمت خانه خدا
بعد از اشاره به مقام والای ابراهیم در آیه گذشته ، به بیان عظمت خانه کعبه که به دست ابراهیم ساخته و آماده شد پرداخته ، می فرماید:
((به خاطر بیاورید هنگامی را که خانه کعبه را ((مثابة )) (محل بازگشت و توجه ) مردم قرار دادیم و مرکز امن و امان )) (و اذ جعلنا البیت مثابة للناس و امنا).
((مثابة )) در اصل از ماده ((ثوب )) به معنی باز گشت چیزی به حالت نخستین است ، و از آنجا که خانه کعبه مرکزی بوده است برای موحدان که همه سال به سوی آن رو می آوردند، نه تنها از نظر جسمانی که از نظر روحانی نیز بازگشت به توحید و فطرت نخستین می کردند، از این رو به عنوان مثابه معرفی شده ، و از آنجا که خانه انسان که مرکز بازگشت همیشگی او می باشد محل آرامش و آسایش است ، در کلمه ((مثابه )) یکنوع آرامش و آسایش خاطر، نیز افتاده است تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 448
و این معنی با کلمه ((امنا)) که پشت سر آن ذکر شده تاءکید می شود، کلمه ((للناس )) نشان می دهد که این مرکز امن و امان ، پناهگاهی است عمومی برای همه جهانیان و انسانها و توده های مردم .
و این در حقیقت اجابت یکی از درخواستهائی است که ابراهیم از خداوند کرد که بعدا به آن اشاره می شود.
سپس اضافه می کند ((از مقام ابراهیم نماز گاهی برای خود انتخاب کنید)) (واتخذوا من مقام ابراهیم مصلی ).
در اینکه منظور از مقام ابراهیم چیست ؟ در میان مفسران گفتگو است ، بعضی گفته اند: تمام ((حج )) مقام ابراهیم است ، بعضی به معنی ((عرفه )) و ((مشعر الحرام )) و ((جمرات سه گانه )) گرفته اند، و بعضی گفته اند ((تمام حرم مکه ))، مقام محسوب می شود.
ولی ظاهر آیه همانگونه که در روایات اسلامی وارد شده و بسیاری از مفسران نیز گفته اند اشاره به همان مقام معروف ابراهیم است که محلی است در نزدیکی خانه کعبه ، و حجاج بعد از انجام طواف به نزدیک آن می روند و نماز طواف بجا می آورند بنابراین منظور از مصلی نیز محل نماز است .
سپس اشاره به پیمانی که از ابراهیم و فرزندش اسماعیل درباره طهارت خانه کعبه گرفته است می فرماید و می گوید: ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که خانه مرا برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان (نمازگزاران ) پاکیزه دارید)) (و عهدنا الی ابراهیم و اسماعیل ان طهرا بیتی للطائفین و العاکفین و الرکع السجود).
منظور از طهارت و پاکیزگی در اینجا چیست ؟ بعضی گفته اند: طهارت از لوث وجود بتها.
بعضی گفته اند: از آلودگیهای ظاهری و مخصوصا از خون و محتویات شکم تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 449
حیواناتی که قربانی می کردند، زیرا بعضی از ناآگاهان چنین اعمالی را انجام می دادند.
و بعضی گفته اند طهارت در اینجا به معنی خلوص نیت به هنگام بنای این خانه توحید است .
ولی هیچ دلیلی ندارد که ما مفهوم طهارت را در اینجا محدود کنیم ، بلکه منظور پاک ساختن ظاهری و معنوی این خانه توحید از هر گونه آلودگی است .
و لذا در بعضی از روایات می خوانیم که این آیه تعبیر به پاکسازی از مشرکان شده و در بعضی دیگر به شستشوی بدن و پاکیزگی از آلودگیها.
نکته ها:
نکته : 1 اثرات اجتماعی و تربیتی این پناهگاه امن
طبق آیه فوق ، خانه خدا (خانه کعبه ) از طرف پروردگار به عنوان یک پناهگاه و کانون امن و امان اعلام شده و می دانیم در اسلام مقررات شدیدی برای اجتناب از هر گونه نزاع و کشمکش و جنگ و خونریزی در این سرزمین مقدس وضع شده است ، بطوری که نه تنها افراد انسان در هر قشر و گروه و در هرگونه شرائط باید در آنجا در امنیت باشند بلکه حیوانات و پرندگان نیز در آنجا در امن و امان بسر می برند و هیچکس حق ندارد مزاحم آنها شود.
در جهانی که همیشه نزاع و کشمکش در آن وجود دارد، بودن چنین مرکزی در آن می تواند اثر عمیق مخصوصی برای حل مشکلات مردم از خود نشان دهد، زیرا امن بودن این منطقه سبب که مردم با تمام اختلافاتی که دارند در جوار آن در کنار هم بنشینند، و به مذاکره بپردازند، و به این ترتیب یکی از مهمترین مشکلات که معمولا برای فتح باب مذاکرات برای رفع خصومتها و نزاعها وجود دارد حل می شود. تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 450
چون بسیار می شود که طرفین نزاع ، یا دولتهای متخاصم جهان مایلند رفع خصومت کنند و برای این منظور به مذاکره بنشینند، اما مکانی که برای هر دو طرف مقدس و محترم و به عنوان مرکز امن و امان شناخته شده باشد پیدا نمی کنند ولی در اسلام این پیش بینی شده است و مکه به عنوان چنین مرکزی اعلام گردید.
هم اکنون تمام مسلمانان جهان که متاءسفانه گرفتار کشمکشها و اختلافات مرگباری هستند می توانند با استفاده از قداست و امنیت این سرزمین باب مذاکرات را بگشایند و از معنویت این مکان مقدس که نورانیت و روحانیت خاصی در دلها ایجاد می کند به رفع اختلافات خود بپردازند.
نکته : 2 چرا خانه خدا
در آیه فوق از خانه کعبه به عنوان بیتی (خانه من ) تعبیر شده در حالی که روشن است خداوند نه جسم است و نه نیاز به خانه دارد، منظور از این اضافه همان ((اضافه تشریفی )) است به این معنی که برای بیان شرافت و عظمت چیزی آن را به خدا نسبت می دهند، ماه رمضان را((شهر الله )) و خانه کعبه را ((بیت الله )) می گویند. البقره
تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 451
آیه 126
آیه و ترجمه
وَ إِذْ قَالَ إِبْرَهِیمُ رَب اجْعَلْ هَذَا بَلَداً ءَامِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَتِ مَنْ ءَامَنَ مِنهُم بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَخِرِ قَالَ وَ مَن کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً ثُمَّ أَضطرُّهُ إِلی عَذَابِ النَّارِ وَ بِئْس الْمَصِیرُ(126)
ترجمه :
126 (و بیاد آورید) هنگامی که ابراهیم عرض کرد: پروردگارا این سرزمین را شهر امنی قرار ده ، و اهل آن را آنها که ایمان به خدا و روز بازپسین آورده اند از ثمرات (گوناگون ) روزی ده (ما این دعای ابراهیم را به اجابت رساندیم و مؤ منان را از انواع برکات بهره مند ساختیم ) اما به آنها که کافر شدند بهره کمی خواهیم داد، سپس آنها را به عذاب آتش می کشانیم و چه بد سر انجامی دارند.
تفسیر:
خواسته های ابراهیم از پیشگاه پروردگار
در این آیه ابراهیم دو درخواست مهم از پروردگار برای ساکنان این سرزمین مقدس می کند که به یکی از آنها در آیه قبل نیز اشاره شد.
قرآن می گوید: ((به خاطر بیاورید هنگامی که ابراهیم عرض کرد پروردگارا این سرزمین را شهر امنی قرار ده )) (و اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا بلدا آمنا)
و همانگونه که در آیه قبل خواندیم این دعای ابراهیم به اجابت رسید خدا این سرزمین مقدس را یک کانون امن و امان قرار داد، و امنیتی از نظر ظاهر و باطن به آن بخشید.
دومین تقاضایش این است که : ((اهل این سرزمین را آنها که به خدا و روز بازپسین ایمان آورده اند از ثمرات گوناگون روزی ببخش )) (و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله و الیوم الاخر). تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 452
جالب اینکه ابراهیم نخست تقاضای ((امنیت )) و سپس درخواست ((مواهب اقتصادی )) می کند، و این خود اشاره ای است به این حقیقت که تا امنیت در شهر یا کشوری حکمفرما نباشد فراهم کردن یک اقتصاد سالم ممکن نیست !.
در اینکه منظور از ثمرات چیست ؟ مفسران گفتگوها دارند، ولی ظاهرا ثمرات یک معنی وسیع دارد که هر گونه نعمت مادی اعم از میوه ها و مواد دیگر غذائی ، و نعمتهای معنوی را شامل می شود، در حدیثی از امام صادق (علیه السلام ) می خوانیم که فرمود: هی ثمرات القلوب : ((منظور میوه دلها است ))! اشاره به اینکه خداوند محبت و علاقه مردم را به مردم این سرزمین جلب می کند.
این نکته نیز قابل توجه است که ابراهیم این تقاضا را تنها برای مؤ منان به توحید و روز جزا می کند، شاید به خاطر اینکه از جمله لا ینال عهدی الظالمین در آیات گذشته به این حقیقت پی برده بود که گروهی از نسلهای آینده او، راه شرک و ظلم و ستم می پویند، و او در اینجا ادب را رعایت کرد و آنها را از دعای خود استثنا نمود.
به هر حال خداوند در پاسخ این تقاضای ابراهیم چنین ((فرمود: اما آنها که راه کفر را پوئیده اند بهره کمی (از این ثمرات ) به آنها خواهم داد)) (و به طور کامل محروم نخواهم کرد!) (قال و من کفر فامتعه قلیلا).
اما در سرای آخرت ((آنها را به عذاب آتش می کشانم و چه بد سر انجامی دارند)) (ثم اضطره الی عذاب النار و بئس المصیر).
این در واقع صفت ((رحمانیت )) همان رحمت عامه پروردگار است که از خوان نعمت بی دریغش همه بهره می گیرند، و از خزانه غیبش خوبان و بدان وظیفه خور باشند، ولی سرای آخرت که سرای رحمت خاص او است ، رحمت و نجاتی برای آنها نیست . البقره
تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 453
آیه 127 - 129
آیه و ترجمه
وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْرَهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسمَعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّک أَنت السمِیعُ الْعَلِیمُ(127)
رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسلِمَینِ لَک وَ مِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُّسلِمَةً لَّک وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَ تُب عَلَیْنَا إِنَّک أَنت التَّوَّاب الرَّحِیمُ(128)
رَبَّنَا وَ ابْعَث فِیهِمْ رَسولاً مِّنهُمْ یَتْلُوا عَلَیهِمْ ءَایَتِک وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَب وَ الحِْکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّک أَنت الْعَزِیزُ الحَْکِیمُ(129)
ترجمه :
127 (و نیز بیاد آورید) هنگامی که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه (کعبه ) را بالا می بردند (و می گفتند) پروردگارا! از ما بپذیر تو شنوا و دانائی .
128 پروردگارا! ما را تسلیم فرمان خود قرار ده و از دودمان ما امتی که تسلیم فرمانت باشد به وجود آور، و طرز پرستش خودت را به ما نشان ده ، و توبه ما را بپذیر، که تو تواب و رحیمی .
129 پروردگارا! در میان آنها پیامبری از خودشان مبعوث کن ، تا آیات تو را بر آنها بخواند، و آنها را کتاب و حکمت بیاموزد و پاکیزه کند، زیرا تو توانا و حکیمی (و بر این کار قادری ). تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 454
تفسیر:
ابراهیم خانه کعبه را بنا می کند
از آیات مختلف قرآن و احادیث و تواریخ اسلامی به خوبی استفاده می شود که خانه کعبه پیش از ابراهیم ، حتی از زمان آدم بر پا شده بود، در آیه 37 سوره ابراهیم از قول این پیامبر بزرگ می خوانیم : ربنا انی اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم :((پروردگارا! بعضی از فرزندانم را در این سرزمین خشک و سوزان در کنار خانه تو سکونت دادم )).
این آیه گواهی می دهد موقعی که ابراهیم با فرزند شیرخوارش اسماعیل و همسرش به سرزمین مکه آمدند اثری از خانه کعبه وجود داشته است .
در آیه 96 سوره آل عمران نیز می خوانیم : ان اول بیت وضع للناس للذی ببکة مبارکا:((نخستین خانه ای که به منظور پرستش خداوند برای مردم ساخته شد در سرزمین مکه بود)) مسلم است که پرستش خداوند و ساختن مرکز عبادت از زمان ابراهیم آغاز نگردیده بلکه قبلا و حتی از زمان آدم (علیه السلام ) بوده است .
اتفاقا تعبیری که در نخستین آیه مورد بحث به چشم می خورد نیز همین معنی را می رساند آنجا که می گوید: به یاد آورید هنگامی را که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه (کعبه ) را بالا می بردند، و می گفتند: پروردگارا! از ما بپذیر تو شنوا و دانائی (و اذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسماعیل ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم ).
این تعبیر می رساند که شالوده های خانه کعبه وجود داشته و ابراهیم و اسماعیل پایه ها را بالا بردند.
در خطبه معروف قاصعه از نهج البلاغه نیز می خوانیم : الا ترون ان الله سبحانه اختبر الاولین من لدن آدم صلوات الله علیه الی الاخرین من هذا العالم باحجار ...فجعلها بیته الحرام ...، ثم امر آدم و ولده یثنوا اعطافهم نحوه ...
((آیا نمی بینید که خداوند مردم جهان را از زمان آدم تا به امروز به وسیله قطعات سنگی ... امتحان کرده است ، و آن را خانه محترم خود قرار داده ، سپس به آدم و فرزندانش دستور داد که به گرد آن طواف کنند)).
کوتاه سخن اینکه : آیات قرآن و روایات این تاریخچه معروف را تاءیید می کند که خانه کعبه نخست به دست آدم ساخته شد، سپس در طوفان نوح فروریخت ، و بعد به دست ابراهیم و فرزندش اسماعیل تجدید بنا گردید
در دو آیه اخیر از آیات مورد بحث ، ابراهیم و فرزندش اسماعیل ، پنج تقاضای مهم از خداوند جهان می کنند، این تقاضاها که به هنگام اشتغال به تجدید بنای خانه کعبه صورت گرفت به قدری حساب شده و جامع تمام نیازمندیهای زندگی مادی و معنوی است که انسان را به عظمت روح این دو پیامبر بزرگ خدا کاملا آشنا می سازد:
نخست عرضه می دارند: ((پروردگارا! ما را تسلیم فرمان خودت قرار ده )) (ربنا و اجعلنا مسلمین لک ).
بعد تقاضا می کنند ((از دودمان ما نیز امتی مسلمان و تسلیم در برابر فرمانت قرار ده )) (و من ذریتنا امة مسلمة لک ).
سپس تقاضا می کنند طرز پرستش و عبادت خودت را به ما نشان ده ، و ما را از آن آگاه ساز)) (و ارنا مناسکنا).
تا بتوانیم آنگونه که شایسته مقام تو است عبادتت کنیم .
بعد از خدا تقاضای توبه کرده ، می گویند: ((توبه ما را بپذیر و رحمتت را متوجه تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 456
ما گردان که تو تواب و رحیمی )) (و تب علینا انک انت التواب الرحیم ) پنجمین تقاضای آنها این است که : ((پروردگارا! در میان آنها پیامبری از خودشان مبعوث کن )) (ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم ).
((تا آیات تو را بر آنها بخواند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد و آنها را پاکیزه کند)) (یتلوا علیهم آیاتک و یعلمهم الکتاب و الحکمة و یزکیهم ).
((چرا که تو توانا هستی و بر تمام این کارها قدرت داری )) (انک انت العزیز الحکیم ).
نکته ها
نکته : 1- هدف بعثت پیامبران
در آیات فوق پس از آنکه ابراهیم و اسماعیل تقاضای ظهور پیامبر اسلام را می کنند سه هدف برای بعثت او بیان می دارند: نخست تلاوت آیات خدا بر مردم ، این جمله اشاره به بیدار ساختن اندیشه ها در پرتو آیات گیرا و جذاب و کوبنده ای است که از مجرای وحی بر قلب پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نازل می شود و او به وسیله آن ، ارواح خفته را بیدار می کند.
((یتلو)) از ماده ((تلاوت )) در لغت به معنی پی در پی آوردن چیزی است و هنگامی که عباراتی را پشت سر هم و روی نظام صحیحی بخوانند، عرب از آن تعبیر به تلاوت می کند، بنابراین تلاوت منظم و پی در پی مقدمهای است برای بیداری و ایجاد آمادگی ، برای تعلیم و تربیت .
سپس تعلیم کتاب و حکمت را هدف دوم می شمرد، چرا که تا آگاهی حاصل نشود، تربیت که مرحله سوم است صورت نمی گیرد
تفاوت ((کتاب )) و((حکمت )) ممکن است در این جهت باشد که کتاب اشاره به کتب آسمانی است ، و اما حکمت ، علوم و دانشها و اسرار و علل و نتائج احکام تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 457
است که از طرف پیامبر، تعلیم می شود.
که مساءله ((تزکیه )) است بیان می دارد.
((تزکیه )) در لغت هم به معنی نمو دادن ، و هم به معنی پاکسازی آمده است .
و به این ترتیب تکامل وجود انسان در جنبه های علمی و عملی به عنوان هدف نهائی بعثت پیامبر، معرفی شده است .
این نکته مخصوصا قابل توجه است که علوم بشر محدود است ، و آمیخته با هزاران نقطه ابهام و خطاهای فراوان ، و از این گذشته نسبت به آنچه را هم می داند گاهی نمی تواند دقیقا امیدوار باشد چرا که خطاهای خود و دیگران را دیده است .
اینجا است که باید پیامبران ، با علوم راستین و خالی از هر گونه خطا که از مبدء وحی گرفته اند به میان مردم بیایند، خطاهایشان را بر طرف سازند، آنجا را که نمی دانند به آنها بیاموزند و آن را که می دانند به آنها اطمینان خاطر دهند.
موضوع دیگری که در این رابطه لازم به یادآوری است این است که نیمی از شخصیت ما را((عقل و خرد)) تشکیل می دهد و نیمی را ((غرائز و امیال ،)) به همین دلیل ما به همان اندازه که نیاز به تعلیم داریم ، نیاز به تربیت هم داریم ، هم خرد ما باید تکامل یابد و هم غرائز درونی ما به سوی هدف صحیحی رهبری شوند.
لذا پیامبران هم معلمند، هم مربی ، هم آموزش دهنده اند و هم پرورش دهنده .
نکته : 2- تعلیم مقدم است یا تربیت ؟
جالب اینکه در چهار مورد از قرآن مجید که مساءله تعلیم و تربیت به عنوان هدف انبیاء با هم ذکر شده است در سه مورد تربیت بر تعلیم مقدم شمرده شده (سوره بقره آیه 151 آل عمران 164جمعه 2) و تنها در یک مورد تعلیم بر تربیت مقدم شده است (آیه تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 458
مورد بحث ) با اینکه می دانیم معمولا تا تعلیمی نباشد تربیتی صورت نمی گیرد.
بنابراین آنجا که تعلیم بر تربیت مقدم شده اشاره به وضع طبیعی آن است ، و در موارد بیشتری که تربیت مقدم ذکر شده گویا اشاره به مساءله هدف بودن آن است ، چرا که هدف اصلی تربیت است و بقیه همه مقدمه آن است .
نکته : 3- پیامبری از میان خود آنها
این تعبیر که با کلمه ((منهم )) در آیات فوق آمده اشاره به این است که رهبران و مربیان انسان باید از نوع خود او باشند، با همان صفات و غرائز بشری تا بتوانند از نظر جنبه های عملی ، سرمشقهای شایسته ای باشند، بدیهی است اگر از غیر جنس بشر باشند نه آنها می توانند دردها نیازها، مشکلات ، و گرفتاریهای مختلف انسانها را درک کنند و نه انسانها می توانند از آنها سرمشق بگیرند. البقره
تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 459
آیه 130 - 132
آیه و ترجمه
وَ مَن یَرْغَب عَن مِّلَّةِ إِبْرَهِیمَ إِلا مَن سفِهَ نَفْسهُ وَ لَقَدِ اصطفَیْنَهُ فی الدُّنْیَا وَ إِنَّهُ فی الاَخِرَةِ لَمِنَ الصلِحِینَ(130)
إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسلِمْ قَالَ أَسلَمْت لِرَب الْعَلَمِینَ(131)
وَ وَصی بهَا إِبْرَهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوب یَبَنیَّ إِنَّ اللَّهَ اصطفَی لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلا وَ أَنتُم مُّسلِمُونَ(132)
ترجمه :
130 چه کسی جز افراد سفیه و نادان از آئین ابراهیم (با آن پاکی و درخشندگی ) رویگردان خواهد شد؟ ما او را در این جهان برگزیدیم و او در جهان دیگر از صالحان است .
131 (بخاطر بیاورید) هنگامی را که پروردگار به او گفت اسلام بیاور (و تسلیم در برابر حق باش ، او فرمان پروردگار را از جان و دل پذیرفت ) گفت در برابر پروردگار جهانیان تسلیم شدم .
132 ابراهیم و یعقوب فرزندان خود را (در بازپسین لحظات عمر) به این آئین وصیت کردند (و هر کدام به فرزندان خویش گفتند) فرزندان من ! خداوند این آئین پاک را برای شما برگزیده است و شما جز به آئین اسلام (تسلیم در برابر فرمان خدا) نمیرید.
تفسیر:
ابراهیم انسان نمونه
در آیات گذشته تا حدودی شخصیت ابراهیم نشان داده شد، بعضی از خدمات ابراهیم و قسمت قابل توجهی از خواسته ها و تقاضاهای او که جامع جنبه های مادی تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 460
و معنوی بود مورد بررسی قرار گرفت .
از مجموع این بحثها به خوبی استفاده شد که این پیامبر بزرگ می تواند یک الگو و اسوه برای همه حق طلبان جهان باشد، و مکتب او به عنوان یک مکتب انسانساز مورد استفاده همگان قرار گیرد.
بر اساس همین مطلب در نخستین آیه مورد بحث چنین می گوید: ((چه کسی جز افرادی که خود را به سفاهت افکنده اند از آئین پاک ابراهیم رویگردان خواهد شد)) (و من یرغب عن ملة ابراهیم الا من سفه نفسه ).
آیا این سفاهت نیست که انسان ، آئینی را با این پاکی و درخشندگی رها کند و در بیراهه های شرک و کفر و فساد گام بگذارد؟ آئینی که با روح و فطرت انسان آشنا و سازگار است ، و با عقل و خرد هماهنگ ، آئینی را که هم آخرت در آن است و هم دنیا، رها کرده و به سراغ برنامه هائی برود که دشمن خرد و مخالف فطرت و تباه کننده دین و دنیا است .
سپس اضافه می کند: ((ما ابراهیم را (به خاطر این امتیازات بزرگش ) برگزیدیم و او در جهان دیگر از صالحان است (و لقد اصطفیناه فی الدنیا و انه فی الاخرة لمن الصالحین ).
آری ابراهیم ، برگزیده خدا و سر سلسله صالحان است ، و به همین دلیل باید اسوه و قدوه باشد.
آیه بعد به عنوان تاءکید به یکی دیگر از ویژگیهای صفات برگزیده ابراهیم که در واقع ریشه بقیه صفات او است اشاره کرده می گوید:
((به خاطر بیاورید هنگامی را که پروردگار به او گفت در برابر فرمان من تسلیم باش ، او گفت در برابر پروردگار جهانیان تسلیم شدم )) (اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمین ). تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 461
آری ابراهیم آن مرد فداکار و ایثارگر هنگامی که ندای فطرت را از درون خود می شنود که پروردگار به او فرمان تسلیم باش می دهد او تسلیم کامل خدا می شود، ابراهیم با فکر و درک خود می یابد و می بیند که ستارگان و ماه و خورشید همه غروب و افول دارند و محکوم قوانین آفرینشند، لذا می گوید: اینها خدای من نیستند انی وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین : ((من روی خود را به سوی خدائی کردم که آسمانها و زمین را آفرید و در این راه عقیده خود را خالص کردم و من از مشرکان نیستم )) (سوره انعام آیه 79).
و در آیات گذشته دیدیم که ابراهیم و اسماعیل پس از ساختن خانه کعبه ، نخستین تقاضائی که از خدا بعد از تقاضای قبولی اعمالشان کردند، این بود که آنها براستی تسلیم فرمان او باشند و از دودمان آنها نیز امت مسلمی بپاخیزد.
و در حقیقت نخستین گام برای ایجاد ارزش در انسان ، مساءله خلوص و پاکی است و به همین دلیل که ابراهیم خویش را منحصرا تسلیم فرمان حق کرد محبوب خدا شد و خدا او را برگزید و به همین عنوان ، او و مکتبش را معرفی کرد.
همه کارهای ابراهیم از آغاز زندگی تا پایان کم نظیر بود، مبارزه پیگیر او با بت پرستان و ستاره پرستان و در دل آتش قرار گرفتنش که حتی دشمن سر سختش نمرود را تحت تاثیر قرار داد و بی اختیار گفت : من اتخذ الها فلیتخذ الها مثل اله ابراهیم : ((اگر کسی بخواهد خدائی برگزیند باید مثل خدای ابراهیم برگزیند.))
همچنین آوردن همسر و فرزند شیر خوار در آن بیابان خشک و سوزان ، در آن سرزمین مقدس ، و بنای خانه کعبه و بردن جوانش به قربانگاه ، هر یک نمونه ای تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 462
از طرز کار او بود.
وصیت و سفارشی که در آخرین ایام عمر خود به فرزندانش نمود آن نیز نمونه بود، چنانکه در آخرین آیه مورد بحث می خوانیم : ((ابراهیم و یعقوب فرزندان خود را در بازپسین لحظات عمر به این آئین پاک توحیدی وصیت کردند)) (و وصی بها ابراهیم بنیه و یعقوب ).
هر کدام به فرزندان خود گفتند: ((فرزندان من ! خداوند این آئین توحید را برای شما برگزیده است )) (یا بنی ان الله اصطفی لکم الدین ).
((بنابر این جز بر این آئین رهسپار نشوید و جز با قلبی مملو از ایمان و تسلیم جهان را وداع نگوئید)) (فلا تموتن الا و انتم مسلمون ).
قرآن با نقل وصیت ابراهیم گویا می خواهد این حقیقت را بازگو کند که شما انسانها تنها مسئول امروز فرزندانتان نیستید، مسئول آینده آنها نیز می باشید تنها به هنگام چشم بستن از جهان نگران زندگی مادی فرزندانتان بعد از مرگتان نباشید، به فکر زندگی معنوی آنها نیز باشید.
نه تنها ابراهیم چنین وصیتی کرد که فرزندزادهاش یعقوب نیز همین روش را از نیای خود ابراهیم اقتباس نمود و در بازپسین دم عمر، به فرزندانش گوشزد کرد که رمز پیروزی و موفقیت و سعادت در یک جمله کوتاه (تسلیم در برابر حق ) خلاصه می شود.
ذکر ((یعقوب )) از میان همه پیامبران در اینجا شاید برای این هدف باشد که به یهود و نصاری که هر کدام خود را به نوعی به یعقوب ارتباط می دادند بفهماند این آئین شرک آلودی که شما دارید، این عدم تسلیم خالص در برابر حق که برنامه شما را تشکی می دهد، با روش کسی که خود را به او پیوند می دهید سازگار نیست . البقره
تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 462
آیه 133 - 134
آیه و ترجمه
أَمْ کُنتُمْ شهَدَاءَ إِذْ حَضرَ یَعْقُوب الْمَوْت إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِن بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَک وَ إِلَهَ ءَابَائک إِبْرَهِیمَ وَ إِسمَعِیلَ وَ إِسحَقَ إِلَهاً وَحِداً وَ نحْنُ لَهُ مُسلِمُونَ(133)
تِلْک أُمَّةٌ قَدْ خَلَت لَهَا مَا کَسبَت وَ لَکُم مَّا کَسبْتُمْ وَ لا تُسئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ(134)
ترجمه :
133 آیا شما به هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید حاضر بودید؟ در آن هنگام که به فرزندان خود گفت پس از من چه چیز را می پرستید؟ گفتند خدای تو و خدای پدرانت ، ابراهیم و اسماعیل و اسحاق ، خداوند یکتا و ما در برابر او تسلیم هستیم .
134 آنها امتی بودند که درگذشتند، اعمال آنها مربوط به خودشان بود و اعمال شما نیز مربوط به خود شما است ، و هیچگاه مسئول اعمال آنها نخواهید بود.
شان نزول :
اعتقاد جمعی از یهود این بود که ((یعقوب )) به هنگام مرگ فرزندان خویش را به دینی که هم اکنون یهود به آن معتقدند (با تمام تحریفاتش ) توصیه کرد، خداوند در رد اعتقاد آنان این آیه را نازل فرمود (تفسیر ابو الفتوح رازی ذیل آیه مورد بحث ). تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 464
تفسیر:
همه مسئول اعمال خویشند
چنانکه در شاءن نزول آیه خواندیم از ظاهر خود آیه نیز بر می آید که گفتگو و سخنی در میان بوده و جمعی از منکران اسلام مطلب نادرستی را به یعقوب پیامبر خدا نسبت می دادند (این مطلب ظاهرا همان بوده که در شاءن نزول آمد).
قرآن برای رد این ادعای بی دلیل می گوید: ((مگر شما به هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید حاضر بودید)) که چنان توصیه ای را به فرزندانش کرد (ام کنتم شهداء اذ حضر یعقوب الموت ).
آری آنچه شما به او نسبت می دهید نبود، آنچه بود این بود که ((در آن هنگام از فرزندان خود پرسید، بعد از من چه چیز را می پرستید))؟ (اذ قال لبنیه ما تعبدون من بعدی ).
آنها در پاسخ گفتند: ((خدای تو و خدای پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را می پرستیم خداوند یگانه یکتا)) (قالوا نعبد الهک و اله آبائک ابراهیم و اسماعیل و اسحاق الها واحدا)
((و ما در برابر فرمان او تسلیم هستیم )) (و نحن له مسلمون ).
آری او توصیه ای جز به توحید و تسلیم در برابر فرمان حق نکرد که ریشه پذیرش همه برنامه های الهی است .
از آیه مورد بحث بر می آید که در وجود یعقوب به هنگام مرگ آثار یکنوع ناراحتی و نگرانی از وضع آینده فرزندانش احساس می شد، سر انجام این نگرانی را به زبان آورده پرسید فرزندانم بعد از من چه چیز را می پرستید؟ مخصوصا گفت ((چه چیز)) و نگفت ((چه کس )) را؟ چرا که در محیط زندگی او گروهی بتپرست بودند که در برابر اشیائی سجده می کردند، یعقوب می خواست بداند آیا هیچگونه تمایلی به این آئین در اعماق جان آنها هست ؟ اما پس از پاسخ تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 465
فرزندان آرامش خاطر خود را باز یافت .
این نکته نیز قابل توجه است که حضرت اسماعیل پدر یا جد ((یعقوب )) نبود، بلکه عموی او بود، در حالی که در آیه مورد بحث کلمه ((آباء)) جمع ((اب )) به کار رفته ، و از اینجا روشن می شود که در لغت عرب گاهی کلمه ((اب )) به عمو اطلاق می گردد، و از همین رو می گوئیم اگر این کلمه در مورد ((آزر)) در قرآن به کار رفته مانع از آن نیست که آزر عموی ابراهیم باشد نه پدرش (دقت کنید).
آخرین آیه مورد بحث گویا پاسخ به یکی از اشتباهات یهود است ، چرا که آنها بسیار روی مساءله نیاکانشان و افتخارات آنها و عظمتشان در پیشگاه خدا تکیه می کردند و گمانشان این بود که اگر خودشان آلوده باشند در پرتو چنین نیاکانی اهل نجاتند.
قرآن می گوید: ((آنها امتی بودند که درگذشتند، و اعمالشان مربوط به خودشان است ، و اعمال شما نیز مربوط به خود شما است )) (تلک امة قد خلت لها ما کسبت و لکم ما کسبتم ).
((و شما هرگز مسئول اعمال آنها نخواهید بود)) (همانگونه که آنها مسئول اعمال شما نیستند) (و لا تسئلون عما کانوا یعملون ).
بنا بر این به جای اینکه تمام هم خود را مصروف به تحقیق و مباهات و افتخار نسبت به نیاکان خود کنید در اصلاح عقیده و عمل خویش بکوشید.
گر چه ظاهرا مخاطب در این آیه یهود و اهل کتابند ولی پیدا است این حکم مخصوص آنها نیست ، ما مسلمانان نیز مشمول همین اصل اساسی هستیم که ((از فضل پدر تو را چه حاصل ؟))!. البقره
تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 466
آیه 135 - 137
آیه و ترجمه
وَ قَالُوا کونُوا هُوداً أَوْ نَصرَی تهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَهِیمَ حَنِیفاً وَ مَا کانَ مِنَ الْمُشرِکِینَ(135)
قُولُوا ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا أُنزِلَ إِلَیْنَا وَ مَا أُنزِلَ إِلی إِبْرَهِیمَ وَ إِسمَعِیلَ وَ إِسحَقَ وَ یَعْقُوب وَ الاَسبَاطِ وَ مَا أُوتیَ مُوسی وَ عِیسی وَ مَا أُوتیَ النَّبِیُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَ نحْنُ لَهُ مُسلِمُونَ(136)
فَإِنْ ءَامَنُوا بِمِثْلِ مَا ءَامَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوا وَ إِن تَوَلَّوْا فَإِنمَا هُمْ فی شِقَاقٍ فَسیَکْفِیکهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السمِیعُ الْعَلِیمُ(137)
ترجمه :
135 (اهل کتاب ) گفتند یهودی یا مسیحی بشوید تا هدایت یابید، بگو (این آئینهای تحریف شده هرگز نمی تواند موجب هدایت گردد) بلکه پیروی از آئین خالص ابراهیم کنید و او هرگز از مشرکان نبود.
136 بگوئید: ما به خدا ایمان آورده ایم ، و به آنچه بر ما نازل شده ، و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و پیامبران اسباط بنی اسرائیل نازل گردید (و همچنین ) تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 467
آنچه به موسی و عیسی و پیامبران (دیگر) از طرف پروردگار داده شده است ، و ما جدائی در میان آنها قائل نمی شویم ، و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم (و تعصبات نژادی و اغراض شخصی سبب نمی شود که بعضی را بپذیریم و بعضی را رها کنیم ).
137 اگر آنها نیز به آنچه شما ایمان آورده اید، ایمان بیاورند هدایت یافته اند، و اگر سرپیچی کنند از حق جدا شده اند، و خداوند دفع شر آنها را از شما می کند و او شنونده و دانا است .
شان نزول :
در شاءن نزول این آیات از ابن عباس چنین نقل شده که چند نفر از علمای یهود و مسیحیان نجران با مسلمانان بحث و گفتگو داشتند: هر یک از این دو گروه خود را اولی و سزاوارتر به آئین حق می دانست و دیگری را نفی می کرد، یهودیان می گفتند: موسی پیامبر ما از همه پیامبران برتر است و کتاب ما تورات بهترین کتابها است ، عین همین ادعا را مسیحیان داشتند که مسیح بهترین راهنما و انجیل برترین کتب آسمانی است ، و هر یک از پیروان این دو مذهب مسلمانان را به مذهب خویش دعوت می کردند، آیات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسیر:
تنها ما بر حقّیم
خودپرستی و خودمحوری معمولا سبب می شود که انسان حق را در خودش منحصر بداند، همه را بر باطل بشمرد و سعی کند دیگران را به رنگ خود در آورد چنانکه قرآن در نخستین آیه مورد بحث می گوید: ((اهل کتاب گفتند یهودی یا مسیحی شوید تا هدایت یابید))! (و قالوا کونوا هودا او نصاری تهتدوا).
بگو آئینهای تحریف یافته هرگز نمی تواند موجب هدایت بشر گردد ((بلکه تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 468
پیرو آئین خالص ابراهیم گردید تا هدایت شوید و او هرگز از مشرکان نبود)) (قل بل ملة ابراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین ).
دینداران خالص کسانی هستند که پیرو آئین توحیدی خالص باشند، توحیدی که هیچگونه با شرک آمیخته نگردد، مهمترین اصل اساسی برای شناخت آئین پاک از آئینهای انحرافی همین رعایت کامل اصل توحید است .
اسلام به ما تعلیم می دهد که میان پیامبران خدا تفرقه نیفکنیم و به آئین همه آنها احترام بگذاریم ، چرا که اصول آئین حق در همه جا یکی است و موسی و عیسی نیز پیرو آئین توحیدی و خالص از شرک ابراهیم بودند، هر چند آئین آنها بوسیله پیروان نادان تحریف شد و به شرک آمیخته گشت (البته این سخن منافات با این ندارد که امروز باید در انجام وظائف خود پیرو آخرین آئین آسمانی یعنی اسلام باشیم که برای این زمان از سوی خدا نازل شده است ).
آیه بعد به مسلمانان دستور می دهد که به مخالفان خود بگوئید: ما به خدا ایمان آورده ایم ، و به آنچه از ناحیه او بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و پیامبران اسباط بنی اسرائیل نازل گردید و همچنین به آنچه به موسی و عیسی و پیامبران دیگر از ناحیه پروردگارشان داده شده ایمان داریم (قولوا آمنا بالله و ما انزل الینا و ما انزل الی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الاسباط و ما اوتی موسی و عیسی و ما اوتی النبیون من ربهم ).
((ما هیچ فرقی میان آنها نمی گذاریم و در برابر فرمان حق تسلیم هستیم )) (لا نفرق بین احد منهم و نحن له مسلمون ).
خودمحوریها و تعصبهای نژادی هرگز سبب نمی شود که ما بعضی را بپذیریم و بعضی را نفی کنیم ، آنها همه معلمان الهی بودند که در دوره های مختلف تربیتی به راهنمائی انسانها پرداختند، هدف همه آنها یک چیز بیشتر نبود و آن هدایت تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 469
بشر در پرتو توحید خالص و حق و عدالت ، هر چند هر یک از آنها در مقطعهای خاص زمانی خود وظائف و ویژگیهائی داشتند.
سپس اضافه می کند اگر آنها به همین امور که شما ایمان آورده اید ایمان بیاورند هدایت یافته اند (فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا).
و اگر سرپیچی کنند از حق جدا شده اند (و ان تولوا فانما هم فی شقاق ).
اگر آنها مسائل نژادی و قبیلگی و مانند آنرا در مذهب دخالت ندهند، و همه پیامبران الهی را بدون استثنا به رسمیت بشناسند آنان نیز هدایت یافته اند در غیر این صورت حق را رها کرده و سراغ باطل رفته اند.
کلمه ((شقاق )) در اصل به معنی شکاف و منازعه و جنگ است ، و در اینجا بعضی آنرا به کفر تفسیر کرده اند و بعضی به گمراهی ، و گاه به جدائی از حق و توجه به باطل ، و همه اینها در واقع به یک حقیقت باز می گردد.
بعضی از مفسران نقل کرده اند که پس از نزول آیه قبل و ذکر حضرت مسیح در ردیف سایر پیامبران جمعی از مسیحیان گفتند ما این سخن را نمی پذیریم عیسی همچون سایر پیامبران نبود، او پسر خدا بود! آخرین آیه مورد بحث نازل شد و به آنها هشدار داد که در گمراهی و کفر و شقاق هستند.
به هر حال در پایان آیه به مسلمانان دلگرمی می دهد که از توطئه های دشمنان نهراسند می گوید: ((خداوند دفع شر آنها را از شما می کند و او شنونده و دانا است سخنانشان را می شنود و از توطئه هاشان آگاه است )) (فسیکفیکهم الله و هو السمیع العلیم ). تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 470
نکته ها
نکته : 1- وحدت دعوت انبیاء
قرآن کرارا در آیات مختلف اشاره می کند که همه پیامبران خدا یک هدف را تعقیب می کرده اند و هیچگونه جدائی در میان آنها نیست ، زیرا همه از یک منبع وحی و الهام دریافت می داشته اند، لذا به مسلمانان توصیه می کند به تمام پیغمبران الهی یکسان احترام بگذارند، ولی چنانکه گفتیم این موضوع مانع از آن نمی شود که هر آئین جدید که از طرف خداوند نازل می گردید آئینهای گذشته را نسخ کند و آئین اسلام آخرین آئین باشد.
زیرا پیغمبران خدا همانند معلمانی بودند که هر کدام جامعه بشریت را در یک کلاس پرورش می دادند، بدیهی است دوران تعلیم هر یک که تمام می شد به دست معلم دیگر، در کلاس بالاتر سپرده می شدند، و روی این حساب جامعه بشریت موظف است برنامه های آخرین پیامبر را که آخرین مرحله تکامل دین آن عصر است اجرا کند، و این هرگز مانع حقانیت دعوت سایر پیامبران نخواهد بود.
نکته : 2- اسباط چه کسانی بودند؟
سبط (بر وزن حفظ) و ((سبط)) (بر وزن ثبت ) و انبساط در اصل به معنی گسترش و توسعه چیزی به آسانی و راحتی است ، و گاهی به درخت ((سبط)) (بر وزن سبد) گفته می شود، زیرا شاخه های آن به راحتی گسترده می گردد، فرزندان و شاخه های یک فامیل را ((سبط)) و ((اسباط)) می گویند، به خاطر گسترشی که در نسل پیدا می شود.
منظور از اسباط تیره ها و قبائل بنی اسرائیل یا فرزندانی است که از اولاد دوازدهگانه یعقوب به وجود آمدند و چون در میان آنها پیامبرانی وجود داشته اند در آیه بالا آنها را جزو کسانی می شمارد که آیات خدا بر آنها نازل گردیده است . تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 471
بنابر این منظور قبائل بنی اسرائیل یا قبائل فرزندان یعقوب است که پیامبرانی داشتند نه خود فرزندان یعقوب ، تا گفته شود همه آنها صلاحیت پیامبری نداشتند چرا که آنها درباره برادر خود مرتکب گناه شدند.
3- ((حنیف ))
از ماده حنف (بر وزن هدف ) به معنی تمایل پیدا کردن از گمراهی به درستی و راستی است ، در حالی که ((جنف ))، عکس آن است یعنی از راستی به کجی گرائیدن ، و از آنجا که پیروان توحید خالص ، از شرک روی گردان شده و به این اصل اساسی متمایل می شوند به آنها حنیف گفته می شود.
و نیز به همین دلیل ، یکی از معانی حنیف مستقیم و صاف است .
و از اینجا روشن می شود، تفسیرهائی که مفسران برای کلمه ((حنیف )) کرده اند، مانند حج خانه خدا، پیروی از حق ، پیروی ابراهیم اخلاص عمل همگی به همان معنی کلی و جامع بازگشت می کند، و اینها هر یک مصداقی از آن است . البقره
تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 472
آیه 138 - 141
آیه و ترجمه
صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نحْنُ لَهُ عَبِدُونَ(138)
قُلْ أَ تُحَاجُّونَنَا فی اللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنَا وَ رَبُّکمْ وَ لَنَا أَعْمَلُنَا وَ لَکُمْ أَعْمَلُکُمْ وَ نحْنُ لَهُ مخْلِصونَ(139)
أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَهِیمَ وَ إِسمَعِیلَ وَ إِسحَقَ وَ یَعْقُوب وَ الاَسبَاط کانُوا هُوداً أَوْ نَصرَی قُلْ ءَ أَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّن کَتَمَ شهَدَةً عِندَهُ مِنَ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(140)
تِلْک أُمَّةٌ قَدْ خَلَت لَهَا مَا کَسبَت وَ لَکُم مَّا کَسبْتُمْ وَ لا تُسئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ(141)
ترجمه :
138 رنگ خدائی (بپذیرند، رنگ ایمان و توحید و اسلام ) و چه رنگی از رنگ خدائی بهتر است ؟ و ما تنها عبادت او را می کنیم
139- بگو آیا درباره خداوند با ما گفتگو می کنید در حالی که او پروردگار ما و شماست و اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن شما است و ما با اخلاص او را پرستش می کنیم (و موحد خالصیم ). تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 473
140 یا می گوئید ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط یهودی یا نصرانی بودند بگو شما بهتر میدانید یا خدا؟ (و با اینکه می دانید آنها یهودی و نصرانی نبودند چرا حقیقت را کتمان می کنید) و چه کسی ستمگرتر از آن کس است که گواهی و شهادت الهی را که نزد او است کتمان کند و خدا از اعمال شما غافل نیست .
141 (به هر حال ) آنها امتی بودند که درگذشتند، آنچه کردند برای خودشان است و آنچه هم شما کرده اید برای خودتان است و مسئول اعمال آنها نیستید.
تفسیر:
رنگهای غیر خدائی را بشوئید!
به دنبال دعوتی که در آیات سابق از عموم پیروان ادیان ، دائر به تبعیت از برنامه های همه انبیاء شده بود، در نخستین آیه مورد بحث ، به همه آنها فرمان می دهد که تنها رنگ خدائی را بپذیرید (که همان رنگ ایمان و توحید خالص است ) (صبغة الله ).
سپس اضافه می کند چه رنگی از رنگ خدائی بهتر است ؟ و ما منحصرا او را پرستش می کنیم (و من احسن من الله صبغة و نحن له عابدون ).
و به این ترتیب ، قرآن فرمان می دهد همه رنگهای نژادی و قبیلگی و سایر رنگهای تفرقه انداز را از میان بردارند و همگی به رنگ الهی در آیند.
مفسران نوشته اند که در میان مسیحیان معمول بود که فرزندان خود را غسل تعمید می دادند، گاه ادویه مخصوص زرد رنگی به آب اضافه می کردند و می گفتند: این غسل مخصوصا با این رنگ خاص باعث تطهیر نوزاد از گناه ذاتی که از آدم تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 474
به ارث برده است می شود.
قرآن بر این منطق بی اساس ، خط بطلان می کشد و می گوید: بهتر این است که به جای رنگ ظاهر و رنگهای خرافاتی و تفرقه انداز، رنگ حقیقت و خدائی را بپذیرید تا روح و جانتان از هر آلودگی پاک گردد.
راستی چه تعبیر زیبا و لطیفی است ؟ اگر مردم رنگ خدائی بپذیرند یعنی رنگ وحدت و عظمت و پاکی و پرهیزکاری .
رنگ بی رنگی و عدالت و مساوات و برادری و برابری .
و رنگ توحید و اخلاص ، می توانند در پرتو آن به همه نزاعها و کشمکشها که هر گاه بی رنگی اسیر رنگ شود به وجود می آید، از میان بردارند، و ریشه های شرک و نفاق و تفرقه را بر کنند.
در حقیقت این همان بی رنگی و حذف همه رنگها است .
در احادیث متعددی از امام صادق (علیه السلام ) در تفسیر این آیه نقل شده که ((مقصود از: ((صبغة الله )) آئین پاک اسلام است این حدیث نیز اشاره به همان است که در بالا گفته شد.
و از آنجا که یهود و غیر آنها گاه با مسلمانان به محاجه و گفتگو بر می خاستند و می گفتند: تمام پیامبران از میان جمعیت ما برخاسته ، و دین ما قدیمیترین ادیان و کتاب ما کهنترین کتب آسمانی است ، اگر محمد نیز پیامبر بود باید از میان ما مبعوث شده باشد!
گاه می گفتند: نژاد ما از نژاد عرب برای پذیرش ایمان و وحی آماده تر است ، چرا که آنها بتپرست بوده اند و ما نبودیم .
و گاه خود را فرزندان خدا می نامیدند و بهشت را در انحصار خودشان ! تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 475
قرآن در آیات فوق خط بطلان به روی همه این پندارها کشیده ، نخست به پیامبر می گوید: به آنها بگو آیا درباره خداوند با ما گفتگو می کنید؟ در حالی که او پروردگار ما و پروردگار شما است (قل اتحاجوننا فی الله و هو ربنا و ربکم ).
این پروردگار در انحصار نژاد و قبیلهای نیست ، او پروردگار همه جهانیان همه عالم هستی است .
این را نیز بدانید که ما در گرو اعمال خویشیم و شما هم در گرو اعمال خود و هیچ امتیازی برای هیچکس جز در پرتو اعمالش نمی باشد) (و لنا اعمالنا و لکم اعمالکم )
با این تفاوت که ما با اخلاص او را پرستش می کنیم و موحد خالصیم (اما بسیاری از شما توحید را به شرک آلوده کرده اند) (و نحن له مخلصون ).
آیه بعد به قسمت دیگری از این ادعاهای بی اساس پاسخ گفته می فرماید: ((آیا شما می گوئید: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط همگی یهودی یا نصرانی بوده اند)))؟ (ام تقولون ان ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الاسباط کانوا هودا او نصاری ).
((آیا شما بهتر میدانید یا خدا؟!)) (قل اء انتم اعلم ام الله ).
خدا بهتر از همه کس می داند که آنها، نه یهودی بودند، و نه نصرانی .
شما هم کم و بیش میدانید که بسیاری از این پیامبران قبل از موسی و عیسی در جهان گام گذاردند و اگر هم ندانید باز بدون اطلاع ، چنین نسبتی را به آنها دادن تهمت است و گناه ، و کتمان حقیقت است و چه کسی ستمکارتر از آن کس است که شهادت الهی را که نزد او است کتمان کند؟ (و من اظلم ممن کتم شهادة عنده من الله ). تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 476
((اما بدانید خدا از اعمال شما غافل نیست )) (و ما الله بغافل عما تعملون ).
عجیب است ، وقتی انسان روی دنده لجاجت و تعصب می افتد حتی مسلمات تاریخ را انکار می کند، فی المثل آنها پیامبرانی همچون ابراهیم و اسحاق و یعقوب را که قبل از موسی و عیسی به دنیا آمدند و از جهان رفتند، از پیروان موسی یا مسیح می شمارند و یک واقعیت به این روشنی را کتمان می کنند، واقعیتی که با سرنوشت مردم و دین و ایمان آنها سر و کار دارد، به همین دلیل قرآن آنها را ستمکارترین افراد معرفی کرده است ، زیرا هیچ ستمی بالاتر از این نیست که افرادی آگاهانه حقایق را کتمان کنند و مردم را در بیراهه ها سرگردان سازند.
در آخرین آیه مورد بحث به گونه دیگری به آنها پاسخ می گوید: می فرماید به فرض اینکه همه این ادعاها درست باشد آنها گروهی بودند که درگذشتند و پرونده اعمالشان بسته شد، و دورانشان سپری گشت و اعمالشان متعلق به خودشان است (تلک امة قد خلت لها ما کسبت ).
((و شما هم مسئول اعمال خویش هستید و هیچگونه مسئولیتی در برابر اعمال آنها ندارید)) و لکم ما کسبتم و لا تسئلون عما کانوا یعملون ).
خلاصه یک ملت زنده باید به اعمال خویش متکی باشد نه به تاریخ گذشته خویش ، و یک انسان باید به فضیلت خود متکی باشد چرا که از فضل پدر تو را چیزی حاصل نمی شود، هر چند پدرت فاضل باشد!.
پایان جزء اول قرآن مجید مشهد مقدس 16 محرم الحرام 1403 البقره
تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 479
آیه 142
آیه و ترجمه
سیَقُولُ السفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَن قِبْلَتهِمُ الَّتی کانُوا عَلَیْهَا قُل لِّلَّهِ الْمَشرِقُ وَ الْمَغْرِب یهْدِی مَن یَشاءُ إِلی صِرَطٍ مُّستَقِیمٍ(142)
ترجمه :
142 به زودی سبک مغزان از مردم می گویند: چه چیز آنها را (مسلمانان را) از قبلهای که بر آن بودند باز گردانید؟ بگو مشرق و مغرب از آن خدا است هر کس را بخواهد به راه راست هدایت می کند.
تفسیر:
ماجرای تغییر قبله
این آیه و چند آیه بعد به یکی از تحولات مهم تاریخ اسلام که موجی عظیم در میان مردم به وجود آورد اشاره می کند، توضیح اینکه : پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) مدت سیزده سال پس از بعثت در مکه ، و چند ماه بعد از هجرت در مدینه به امر خدا به سوی ((بیت المقدس )) نماز می خواند، ولی بعد از آن قبله تغییر یافت و مسلمانان ماءمور شدند به سوی ((کعبه )) نماز بگذارند.
در اینکه مدت عبادت مسلمانان به سوی بیت المقدس در مدینه چند ماه بود مفسران اختلاف نظر دارند از هفت ماه تا هفده ماه ذکر کرده اند، ولی هر چه بود در این مدت مورد سرزنش یهود قرار داشتند چرا که بیت المقدس در اصل قبله یهود بود آنها به مسلمانان می گفتند: اینان از خود استقلال ندارند و به سوی تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 480
قبله ما نماز می خوانند، و این دلیل آن است که ما بر حقیم .
این گفتگوها برای پیامبر اسلام و مسلمانان ناگوار بود، آنها از یکسو مطیع فرمان خدا بودند، و از سوی دیگر طعنه های یهود از آنها قطع نمی شد، برای همین جهت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) شبها به اطراف آسمان می نگریست ، گویا در انتظار وحی الهی بود.
مدتی از این انتظار گذشت تا اینکه فرمان تغییر قبله صادر شد و در حالی که پیامبر دو رکعت نماز ظهر را در مسجد بنی سالم به سوی بیت المقدس خوانده بود جبرئیل ماءمور شد بازوی پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) را بگیرد و روی او را به سوی کعبه بگرداند.
یهود از این ماجرا سخت ناراحت شدند و طبق شیوه دیرینه خود به بهانه جوئی و ایراد گیری پرداختند. آنها قبلا می گفتند: ما بهتر از مسلمانان هستیم ، چرا که آنها از نظر قبله استقلال ندارند و پیرو ما هستند، اما همین که دستور تغییر قبله از ناحیه خدا صادر شد زبان به اعتراض گشودند چنانکه قرآن در آیه مورد بحث می گوید:
((به زودی بعضی از سبک مغزان مردم می گویند چه چیز آنها مسلمانان ) را از قبلهای که بر آن بودند بر گردانید))؟ (سیقول السفهاء من الناس ما ولیهم عن قبلتهم التی کانوا علیها).
چرا اینها از قبله پیامبران پیشین امروز اعراض نمودند؟ اگر قبله اول صحیح بود این تغییر چه معنی دارد؟ و اگر دومی صحیح است چرا سیزده سال و چند ماه به سوی بیت المقدس نماز خواندید ؟!
خداوند به پیامبرش دستور میدهد به آنها بگو شرق و غرب عالم از آن خداست ، هر کس را بخواهد به راه راست هدایت می کند)) (قل لله المشرق و المغرب یهدی من یشاء الی صراط مستقیم ). تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 482
این یک دلیل قاطع و روشن در برابر بهانهجویان بود که بیت المقدس و کعبه و همه جا ملک خدا است ، اصلا خدا خانه و مکانی ندارد، مهم آن است که تسلیم فرمان او باشید هر جا خدا دستور دهد به آن سو نماز بخوانند، مقدس و محترم است ، و هیچ مکانی بدون عنایت او دارای شرافت ذاتی نمی باشد.
و تغییر قبله در حقیقت مراحل مختلف آزمایش و تکامل است و هر یک مصداقی است از هدایت الهی ، او است که انسانها را به صراط مستقیم رهنمون می شود.
نکته ها
نکته : 1
((سفهاء)) جمع ((سفیه )) در اصل به معنی کسی است که بدنش سبک باشد و به آسانی جابجا شود، عرب به افسارهای سبک وزن حیوانات که به هر طرف حرکت می کند سفیه می گوید، ولی این کلمه تدریجا به معنی سبک مغز به کار رفته و به صورت معنی اصلی در آمده ، خواه این سبک مغزی در امور دینی باشد یا دنیوی .
نکته : 2
سابقا گفتیم مساءله ((نسخ )) احکام و تغییر برنامه های تربیتی در مقطعهای مختلف زمانی مساءله تازه یا عجیبی نیست که مورد ایراد قرار گیرد، ولی بهانه جویان یهود این مطلب را دستاویز خوبی برای انحراف افکار از اسلام پنداشتند، و روی آن تبلیغات زیادی کردند، اما چنانکه در آیات بعد خواهیم دید قرآن به آنها پاسخهای منطقی و دندانشکن داده است .
نکته : 3
جمله ((یهدی من یشاء)) (هر کس را خدا بخواهد هدایت می کند ) چنانکه سابقا نیز گفته ایم به این معنی نیست که خداوند بدون حساب کسی را هدایت می کند، بلکه این مشیت از ((حکمت )) خداوند و حساب مصالح و مفاسد سرچشمه می گیرد. البقره
تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 482
آیه 143
آیه و ترجمه
وَ کَذَلِک جَعَلْنَکُمْ أُمَّةً وَسطاً لِّتَکونُوا شهَدَاءَ عَلی النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسولُ عَلَیْکُمْ شهِیداً وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتی کُنت عَلَیهَا إِلا لِنَعْلَمَ مَن یَتَّبِعُ الرَّسولَ مِمَّن یَنقَلِب عَلی عَقِبَیْهِ وَ إِن کانَت لَکَبِیرَةً إِلا عَلی الَّذِینَ هَدَی اللَّهُ وَ مَا کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمَنَکُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِیمٌ(143)
ترجمه :
143 همان گونه (که قبله شما یک قبله میانه است ) شما را نیز امت میانه ای قرار دادیم (که در حد اعتدال که میان افراط و تفریط هستید) تا گواه بر مردم باشید و پیامبر هم گواه بر شما و ما آن قبلهای را که قبلا بر آن بودی تنها برای این قرار دادیم که افرادی از پیامبر پیروی می کنند از آنها که به جاهلیت باز می گردند مشخص شوند، اگر چه این جز بر کسانی که خداوند آنها را هدایت کرده دشوار بود (این را نیز بدانید که نمازهای شما در برابر قبله سابق صحیح بوده ) و خدا هرگز ایمان نماز) شما را ضایع نمی گرداند، زیرا خداوند نسبت به مردم رحیم و مهربان است .
تفسیر:
امت وسط
در آیه مورد بحث به قسمتی از فلسفه و اسرار تغییر قبله اشاره شده است .
نخست می گوید: همانگونه (که قبله شما یک قبله میانه است ) شما را نیز یک امت تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 483
میانه قرار دادیم (و کذلک جعلناکم امة وسطا).
امتی که از هر نظر در حد اعتدال باشد، نه کندرو و نه تندرو، نه در حد افراط و نه تفریط، الگو و نمونه .
اما چرا قبله مسلمانان ، قبله میانه است زیرا مسیحیان تقریبا به سمت مشرق می ایستادند به خاطر اینکه بیشتر ملل مسیحی در کشورهای عربی زندگی می کردند و برای ایستادن به سوی محل تولد عیسی که در بیت المقدس بود ناچار بودند به سمت مشرق بایستند و به این ترتیب جهت مشرق قبله آنان محسوب می شد ولی یهود که بیشتر در شامات و بابل و مانند آن به سر می بردند رو به سوی بیت المقدس که برای آنان تقریبا در سمت غرب بود می ایستادند، و به این ترتیب نقطه غرب قبله آنان بود.
اما ((کعبه )) که نسبت به مسلمانان آن روز (مسلمانان مدینه ) در سمت جنوب و میان مشرق و مغرب قرار داشت یک خط میانه محسوب می شد.
در حقیقت تمام این مطالب را می توان از جمله ((و کذلک )) استفاده کرد هر چند در تفسیر این جمله مفسران احتمالات دیگری داده اند که قابل بحث و ایراد است .
به هر حال گویا قرآن می خواهد رابطه ای میان همه برنامه های اسلامی ذکر کند و آن اینکه نه تنها قبله مسلمانان یک قبله میانه است که تمام برنامه هایشان این ویژگی را دارا است .
سپس اضافه می کند: ((هدف این بود که شما گواه بر مردم باشید و پیامبر هم گواه بر شما باشد)) (لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا).
تعبیر به ((گواه بودن )) امت اسلامی بر مردم جهان و همچنین ((گواه بودن )) پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) نسبت به مسلمانان ، ممکن است اشاره به اسوه و الگو بودن ، بوده باشد، چرا که گواهان و شاهدان را همیشه از میان افراد نمونه انتخاب می کنند. تفسیر نمونه ، جلد 1، صفحه : 484
یعنی شما با داشتن این عقائد و تعلیمات ، امتی نمونه هستید همانطور که پیامبر در میان شما یک فرد نمونه است .
شما با عمل و برنامه خود گواهی می دهید که یک انسان می تواند هم مرد دین باشد و هم مرد دنیا، در عین اجتماعی بودن جنبه های معنوی و روحانی خود را کاملا حفظ کند، شما با این عقائد و برنامه ها گواهی می دهید که دین و علم ، دنیا و آخرت ، نه تنها تضادی با هم ندارند بلکه یکی در خدمت دیگری است .
سپس به یکی دیگر از اسرار تغییر قبله اشاره کرده می گوید: ((ما آن قبلهای را که قبلا بر آن بودی (بیت المقدس ) تنها برای این قرار دادیم که افرادی که از رسولخدا پیروی می کنند از آنها که به جاهلیت باز می گردند باز شناخته شوند)) (و ما جعلنا القبلة التی کنت علیها الا لنعلم من یتبع الرسول ممن ینقلب علی عقبیه ).
قابل توجه اینکه نمی گوید: ((تا افرادی که از تو پیروی می کنند)) بلکه می گوید: ((تا افرادی که از رسولخدا پیروی می کنند)) اشاره به اینکه